آیا دین برای زندگی انسان ضروری است

آیا برای زندگی انسان دین ضروری است ؟

معناى لغوى دین، انقیاد، خضوع، پیروى، اطاعت، تسلیم و جزاست و معناى اصطلاحى آن مجموعه‏ى عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى امور جامعه انسانى و پرورش انسان‏ها باشد. گاهى همه این مجموعه، حق و گاهى همه آن باطل و زمانى مخلوطى از حق و باطل است اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت آن را دین باطل و یا التقاطى از حق و باطل مینامند.
قافله‏ى انسانیّت جزئى جدا بافته از تافته ‏هاى اجزاى جهان نیست، بلکه جزئى از اجزاى منسجم جهان است که به اندازه‏ى خود در آن اثر میگذارد و از آن اثر میپذیرد
دین حقیقى
از آنجا که دین براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانهاست، هماهنگى قوانین و مقررات آن با نیاز واقعى جامعه و مناسبت آن با تحولات اجتماع و مطابقت آن با سرشت و سیر جوهرى انسان، میزان حق بودن آن است.
قافله‏ى انسانیّت جزئى جدا بافته از تافته‏هاى اجزاى جهان نیست، بلکه جزئى از اجزاى منسجم جهان است که به اندازه‏ى خود در آن اثر میگذارد و از آن اثر میپذیرد. از این رو کسى میتواند انسان را راهبرى کند که او را به خوبى بشناسد و از رابطه او با جهان آفرینش با خبر باشد. کسى که انسان و جهان را نیافرید، نه انسان‏شناسى، راستین و نه جهان‏شناسى اصیل است. پس تنها آن کس که انسان و جهان را آفریده است به انسان و جهان و ربط و پیوند این دو، شناخت و آگاهى تمام داشته و در نتیجه از توان هدایت و راهبرى انسان برخوردار است چنانکه همان مبدأ وحید، تنها مصدر صالح براى هدایت مجموعه‏ى جهان و راهنمایى تمام اجزاى آن خواهد بود به گونه‏اى که هیچکدام از هدف خود محروم نشده و مزاحم رهیابى دیگران به هدف نگردد و آن کس جز ذات اقدس الهى نیست. با این مقدمه دانسته میشود: دین حق، دینى است که عقاید، اخلاق، قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل، دینى است که از ناحیه غیر خداوند تنظیم و مقرر شده باشد.[1]
شاکله‏ دین
دین آسمانى به طور کلى از دو بخش اعتقادى و عملى مرکب میباشد. بخش اعتقادى، یک رشته اعتقادات اساسى و واقع بینیهاست که باید انسان پایه زندگى خود را بر روى آنها گذارد و آنها سه اصل کلى: توحید و نبوت و معاد هستند که با اختلال یکى از آنها پیروى دین صورت نبندد. بخش عملى، یک رشته وظایف اخلاقى و عملى است که مشتمل است بر وظایفى که انسان نسبت به پیشگاه خداى جهان و وظایفى که انسان در برابر جامعه بشرى دارد، و از اینجاست که وظایف فرعى که در شرایع آسمانى براى انسان تنظیم شده بر دو گونه است: اخلاق و اعمال و هر یک از آنها نیز بر دو قسم است: قسمتى اخلاق و اعمالى است که به پیشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خُلق و صفات ایمان و اخلاص و تسلیم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و این دسته به ویژه »عبادات« نامیده میشود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پیشگاه خدایى مسجل میسازد و قسمتى اخلاق و اعمال شایسته‏اى است که به جامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خیرخواهى و عدالت و سخاوت، و مانند وظایف معاشرت و داد و ستد و غیر آنها و این قسم به ویژه »معاملات« نامیده میشود.[2]
ضرورت دین
مرحوم علامه طباطبایى در ساحت ضرورت و لزوم دین از دو طریق استدلال کرده است:
طریق اول: 1- انسان موجودى استخدام کننده است. 2- استخدام گرى بشر در طبیعت وى نهفته است. 3- استخدام گرى بشر موجب اختلاف در تمام شئون حیات میشود. 4- نظام تکوین اقتضا میکند که این اختلاف‏ها رفع شود تا انسان به کمال لایق خود برسد. 5- رفع این اختلافات جز به وسیله‏ى قانون امکان‏پذیر نیست، قانونى که زندگانى اجتماعى انسان را اصلاح کند و سعادت وى را تأمین نماید. 6- طبیعت انسان از عهده این کار بر نمیآید چون خودش عامل اختلاف است. 7- اختلافات به وسیله‏ى قوانینى که با اندیشه‏ى بشرى وضع شود از میان نمیرود. 8- با توجه به مقدمات فوق به این نتیجه میرسیم که ضرورت دارد تا پروردگار از راهى غیر طبیعى به انسان راه را نشان دهد و این راه همان راه وحى است.
طریق دوم: 1- انسان یکى از اجزاى جهان آفرینش است. 2- دستگاه آفرینش براى انسان ساختمان مخصوصى تهیه کرده است که زمینه ساز کمال وى میباشد. 3- مقتضاى تجهیزات وى، زندگى اجتماعى است. 4- حیات انسانى حیاتى است جاودان که با مرگ قطع نمیشود. 5- انسان باید از راه و روشى در زندگى دنیوى پیروى کند که هم سعادت این سراى گذران را تأمین کند و هم سعادت آن سراى جاودان را. 6- راه و روشى که این هدف را دنبال میکند دین نامیده میشود.[3]

حقیقت دین، تعدیل اجتماع انسان در سیر حیاتى آن میباشد و به تبع تعدیل حیاتى یک فرد انسان را هم در بردارد. دین، اجتماع انسانى را در راه فطرت و آفرینش وارد ساخته و به آن موهبت حریّت و سعادت فطرى را چنانکه مقتضى عدل است میبخشد

اهداف دین
دین الهى تنها راه سعادت انسانى و اصلاح کننده‏ى امور حیاتى است، دین است که فطرت را با فطرت اصلاح میکند و قواى مختلفه را هنگام طغیان به حال اعتدال بر میگرداند و رشته‏ى زندگانى دنیوى و اخروى، مادى و معنوى انسان را به نظم در میآورد.[4]
حقیقت دین، تعدیل اجتماع انسان در سیر حیاتى آن میباشد و به تبع تعدیل حیاتى یک فرد انسان را هم در بردارد. دین، اجتماع انسانى را در راه فطرت و آفرینش وارد ساخته و به آن موهبت حریّت و سعادت فطرى را چنانکه مقتضى عدل است میبخشد. همچنین به یک فرد، حریّت مطلقه داده تا در انتفاع بردن از جهات حیات، چنانکه فکر و اراده‏اش او را رهبرى میکند – تا جایى که ضررى به حیات اجتماع نرساند – آزاد میگذارد.[5]
جایگاه دین در هویت انسان
انسان حقیقتى است که از یک سو با طبیعت و زمین و زمان سروکار دارد و از سوى دیگر ملکوت هستى در او جلوه کرده است. تلفیق طبیعت و فراطبیعت در وجود آدمی، او را با مجموعه‏اى از امور انسانى روبرو ساخته که برخى مُلکى است و برخى ملکوتى. اما اینکه کدامیک از این امور در هویت اصیل انسانى دخالت دارد و کدام ندارد، گاه اشتباهاتى براى انسان پیش میآورد که او را یکسره از آسمان ملکوت جدا میسازد و به موجودى کاملاً زمینى و مُلکى تبدیل مینماید.
از این رو قرآن کریم با تبیین امور واقعى انسان و جداسازى آنها از امور ظاهرى، هویت حقیقى آدمی را به تصویر میکشد و راه حرکت انسان به سوى این هویت حقیقى را هموار میسازد. امورى که بیرون از حقیقت انسان است همچون: ویژگیهاى اقلیمی، نژادى، زبانى و…، به خودى خود نه بر ارج و اعتبار انسان میافزاید و نه از فضیلت‏هاى او میکاهد، زیرا این ویژگیها اگرچه با انسان هست و در تعامل اجتماعى و تعارف بین المللى او نقش دارد اما هیچ یک از آنها پایدار نبوده و تا ابد آدمی را همراهى نمیکند و همین نکته دلیل بر عدم اصالت و نقش نداشتن آنها در هویت پایدار انسان است.
چه بسا این ویژگیها در طول عمر آدمی، بارها تغییر کند و انسان با هجرت از سرزمینى به سرزمین دیگر نه تنها زادگاه خود را رها نماید که زبان و نژاد خودش را نیز به فراموشى سپارد و در هر صورت با مرگ او همه این امور، ویژگى خود را از دست میدهد و با ورود به برزخ، نه شرقى یا غربى بودن آدمی در هویّت او تأثیر دارد و نه در فلان سده یا هزاره زیستن او، زیرا با این سفر هم از قلمرو زمین بیرون میرود و هم از حیطه‏ى زمان. بنابراین چیزى در هویّت حقیقى انسان نقش آفرین است که همواره با او باشد و مرگ و برزخ و نیز بهشت و دوزخ آن را از انسان جدا نسازد. قرآن کریم در این باره از سه عنصر اساسى به نام اعتقاد و اخلاق و اعمال، یاد میکندو آنها را از ارکان سازنده‏ى هویّت انسان میشمارد.

مجموع این عناصر سه گانه، چهره‏ى ارتباط آدمی با خدا را ترسیم مینماید و در فرهنگ قرآن از آن ربط خاص وجودى به عنوان »تألّه« تعبیر میشود. از این رو، کاملترین بیان قرآنى درباره‏ى وجود آدمی عبارت از »حىّ متألّه« – زنده‏ى خدامدار – است. اگر آن عنصرهاى سه گانه یعنى اعتقاد و اخلاق و اعمال بر اساس آموزه‏هاى پیامبران الهى شکل گیرد، از مجموع آنها با نام »دین« تعبیر میشود و تنها آیین رسمی در پیشگاه خدا یعنى اسلام، حاصل میگردد که به فرموده خداوند در سوره آل عمران آیه 19: »دین در نزد خداوند اسلام است« و کسى که واجد عناصر محورى مزبور باشد انسان خواهد بود. پس هر انسانى در کنار سفره‏ى عقیده و اخلاق و اعمال خود نشسته و هویت اصلى خویش را با آن عناصر تعیین میکند. یعنى آن کس که با ایمان باشد و اخلاق الهى را در جان خود پیاده کند و بر پایه آن ایمان و این اخلاق عمل نماید، در فرهنگ قرآن کریم انسان است و این هویّت انسانى نه تنها در دنیا او را از دیگران جدا میسازد بلکه در برزخ و بهشت نیز همواره ممیز او از دیگران است.[6]

مآخذ :
[1] جوادى آملى عبداللَّه، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر اسراء، صص 11 – 112.
[2] طباطبایى سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 86.
[3] طباطبایى سید محمد حسین، بررسیهاى اسلامی، صص 35 – 37 – فرازهایى از اسلام، صص 23 – 25.
[4] طباطبایى سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه ج 3، ص 159.
[5] همان مصدر، ج 6، ص 97.
[6] جوادى آملى عبداللَّه، صورت و سیرت انسان در قرآن، فصل پنجم، صص 339 – 340.

خروج از نسخه موبایل