منظر علامه طباطبایی به شخصیت اجتماعی زن
از روزى که نوع بشر در این کره نمودار شده و در حالت دستهجمعى زیسته، هم در پیدایش طبیعى و هم در برپاداشتن زندگى اجتماعى خود نیازمند جنس زن بوده و هرگز مرد در حیات و بقاى خود از زن استغنا نداشته است. و چون جامعۀ بشرى-اعم از انسان وحشى و انسان متمدن-در زندگى دستهجمعى خود همیشه راه زندگى را در پرتو یک سلسله مقررات از قبیل رسوم و عادات یا قوانین عادلانه یا جائرانه میپیموده، ازاینرو در خصوص جنس زن نیز در میان هر قبیله و طایفهاى، هر قوم و ملتى، مقررات ویژهاى اجرا میشده است.
چنانکه همۀ قوانین و رسوم که در جامعهاى از جامعههاى بشرى جارى است، از یک سلسله عوامل و شرایط طبیعى، از قبیل: اقتضائات آب و هوا و منطقه و محیط و سوابق زندگى سرچشمه میگیرد، قانون تحول و تکامل که در طبیعت حکومت مینماید، در مقررات اجتماعى که یک نحوه مولود طبیعت است نیز خودنمایى کرده و تأثیر دارد و مقررات جارى در خصوص زن نیز از این حکم کلى مستثنى نبوده و در مسیر زندگى بشر تحول و تکاملى داشته و راه استکمال را (البته در نهایت کندى) میپیموده است.
موقعیت زن در جوامع و تحول و تکامل آن را در سه مرحله میتوان خلاصه کرد:
مرحله اول:زن در جوامع بدوی و ابتدایی
زن در اجتماعات بدوى بشر، جزء جامعه انسانى محسوب نمیشده و هیچگونه شخصیت و ارزش اجتماعى نداشته و معاملهاى که با زن میشده، همان معامله بوده که بشر با یک حیوان زبانبسته مینماید.
بشر، حیوان وحشى را که در محیط زندگى ویژۀ خود سر و سودایى داشته و مقاصد طبیعى خود را تعقیب مینماید، با قریحۀ استخدام و استثمار و به حسب دعوت احتیاجات، استخدام نموده و در راه منافع انسانى خود تملک کرده و از گوشت و پوست و پشم و استخوان و شیر و خون و قدرت و توانایى، حتى از مدفوعات آن استفاده میکند و در عین حال که او را در داخل جامعۀ خود جاى داده و تربیتش میکند، هیچگونه حقى براى او قایل نیست.
اگر بشر وسایل خوردن و آشامیدن و جفت شدن براى دامهاى اهلى فراهم میآورد و نیازمندىهاى آنها را دفع میکند، براى تأمین یا جلب منافعى است که از آنها توقع دارد، نه براى اینکه آنها نیز مانند انسان موجودات زندهاى هستند که شعور داشته و مالک حقوقى میباشند.
اگر به یکى از حیوانات اهلى که در استخدام انسان زندگى میکند، تعدى شده و یا صدمهاى زده شود و درنتیجه متعدى را مؤاخذه یا مجازات کنند، براى این است که متعدى حقى از حقوق مالک حیوان را تضییع کرده و از این راه جرمی مرتکب شده است، نه براى اینکه حیوان مورد تعدى در جامعۀ بشرى داراى حقى از حقوق است.
انسان براى تأمین رفاه زندگى و آسودگى خویش، روزانه بواسطه استعمال داروهاى شیمیایى و میلیاردها میکربهاى مضر و حشرات زمینى و هوایى را از میان میبرد و براى تغذیه و سایر نیازمندىهاى خود میلیونها چرنده و پرونده را میکشد و در این کار کمترین جرمی براى خود حس نمیکند.
زن نیز در جامعههاى انسان اولى همین حال را داشته و چنانکه از گوشه و کنار تاریخ درمیآید و بقایاى آثار این سیره و طریقه در میان اقوام وحشى و سکنۀ اطراف معموره مشهود میباشد، روزگارى بسیار دراز-و شاید میلیونها سال-از عمر انسان گذشته درحالىکه زن در جامعۀ بشرى حکم طفیلى را داشته و هیچگونه عضویتى در جامعۀ انسانى نداشته است.
فقط وجودش در جامعه و نگهدارىاش در میان جماعت براى رفع یک سلسله نیازمندىهاى جامعه بود، نه براى بهرهمندى از حقوق جامعه، کارهاى پست و بىقیمت مانند: حملونقل اثاثیه هنگام کوچیدن ییلاقى و قشلاقى قبایل و هیمهکشى براى سوخت و صید ماهى و خدمت منزلى مردان و تربیت بچهها و پرستارى مریضها به عهده زن بود.
زن تا در خانۀ پدر یا یکى از اولیاى خود بود، نهتنها مالک چیزى نبود، بلکه ملک خالص مرده بود، حتى لباس و زر و زیور اختصاصى وى تعلق به رییس منزل داشت و هرگونه سیاست و مؤاخذهاى، حتى قتل، در موردش بىهیچ مانعى مباح بود و بهعنوان بخشش و قرض و عاریه و نوازش به دست دیگران سپرده میشد، و همینکه به خانۀ شوهر منتقل میشد-و البته انتقالش بهطور خرید و فروش بود که یکى از بقایاى این سیرت شیربها است، که هنوز هم در برخى جاها دایر است-علاوه بر استفادههاى بىکران که در خانۀ پدر از وى میشد، میدان شهوترانى مرد نیز بود که نیازمندىهاى شهوت جنسى با وى رفع میشد.
هنوز هم از گوشه و کنار جامعۀ متمدن امروزى ما شنیده میشود که در شهرهاى مترقى، چنانکه براى رفع نیازمندى تخلى، مستراحهاى عمومی لازم است، همچنین براى تخلیه آب شهوت، فاحشهخانههاى عمومی نیز ضرورى است که آنانى که قادر به تشکیل خانواده نیستند یا بواسطۀ غربت یا عوامل دیگرى محرومیت موقتى دارند، مادۀ شهوتى را که در وجودشان جمع شده دفع نمایند. و این نیز یکى از افکار باستانى انسان اولى است که هنوز هم باقى مانده است.
در جامعههاى باستانى مرد در گرفتن زن، هیچگونه محدودیت عددى نداشت، به خلاف زن؛ و اختیار طلاق دست مرد بود، نه زن و براى همیشه تحت ولایت مرد زندگى کرده و بهطور اطلاق فداى تمایلات مرد بود و حتى در قحطىهاى عمومی و در مهمانىهاى خصوصى از گوشت زن تغذى میشد و طعامهاى رنگارنگ براى مهمانها تهیه و تقدیم میگردید.
خلاصه، زن در جامعههاى بشر اولى، شکل انسان را داشت و آثار وجودى حیوان اهلى را.
مرحلۀ دوم: زن، آزادى در زنجیر!
در مسیر زندگى زن در جامعه، مرحلهاى است که در وى شرایع و قوانین مدنى در میان ملل متمدن پیدا شده است. مانند شریعت صمورابى در بابل و قانون روم قدیم و یونان قدیم و مقررات مصر و چین و ایران باستان که خالى از شباهت به قوانین مدنى نبودهاند.
و این شرایع و قوانین و مقررات، اگرچه با همدیگر اختلافات زیادى داشتهاند، ولى میشود قدر جامعى میان آنها تصور کرد و آن اینکه: زن حقوقى در جامعۀ انسانى دارد و به وى از نقطهنظر یک انسان ضعیفى که قادر به گردانیدن چرخ زندگى نیست، نگاه کرده میشود.
زن در این جامعهها باید همیشه و درهرحال تحت ولایت و قیمومیت مرد زندگى کند و پیوسته در حال تبعیت روزگار گذرانیده و بهرهاى از استقلال ندارد. نه استقلال اراده که بتواند خودسرانه راهى در زندگى براى خود انتخاب کند و یا در تصرفى از تصرفات آزاد باشد، و نه استقلال عمل که بتواند نتیجۀ عملى از اعمال خود را به خود اختصاص دهد، و مالک بهرۀ کارى شود، یا استحقاق مزدى داشته باشد، یا اقامۀ دعوایى، یا شهادت در مقامات صالح قضایى، یا امر و نهى دیگرى نماید.
در این جامعهها مدتى که زن در خانه پدر است، تبعیت پدر را داشته، مخصوصا باید از وى اطاعت کند. پدر هر تصرفى را درمورد وى نمود نافذ است؛ به هر شوهرى داد، یا به کسى بخشید یا سیاستى نمود.
زن در این جامعهها تقریبا خویشاوندى رسمی که مصحح توارث و سایر حقوق خانوادگى است با کسى ندارد، نه با مردها و نه با زنهاى دیگر و فقط خویشاوندى طبیعى را دارد که گاهى مانع از ازدواج با پدر و برادر و پسر میباشد.
در ایران باستان با محارم ازدواج میشد و در چین و اطراف هیمالیا قرابت طبیعى تنها با زن بود و نسب در وى متمرکز میشد که نتیجۀ اجتماع چند شوهر بر یک زن بود و هنوز هم در میان برخى از آنها همین رسم دایر است و به جاى اینکه فرزند را با پدرش معرفى کنند وى را با مادر معرفى کرده و ستون مادرها را میشمارند.
در میان این ملل و اقوام، زن مالک ثروتى نمیشد، مگر گاهى از راه کارى که با اجازۀ ولى میکرد، یا از مهریه، ازدواج. اگر ولى، خود تصرف نمیکرد و زندگى زن با کفایت ولى و تحت قیمومیت و ولایت وى اداره میشده است و از این راه بوده که پدر یا شوهر، حق هرگونه تنبیه و مجازاتى «حتى قتل در موردى که صلاح بداند» دربارۀ زن داشته است.
و سختترین اوقات براى زن وقتى بوده است که روابط ناپسندیده با یک مرد بیگانهاى پیدا میکرد و یا گرفتار عادت زنانه میشد-که در این حال مانند یک موجود پلیدى از وى اجتناب میکردند-و یا وضعحمل مینمود و خاصه وقتى که دختر میزایید.
اگر زن کارى خوب انجام میداد، سود و ستایش آن به حساب ولى و سرپرست او نوشته شده و پاداش نیکش عاید وى میگردید و اگر کار بد و ناشایستهاى انجام میداد، خود مسئول آن بود، و به کیفر و سزاى عملش میرسید. گاهگاهى استثنائا از راه عطوفت پدر و فرزندى یا مهر و مودت زناشویى با وصیت و نظایر آن، مالى به وى میدادند، یا مزایایى در زندگى، در حقش قایل میشدند، ولى در هرحال استقلال و اراده و عمل نداشت.
براى مثال: حال زن در میان این ملل و اقوام مانند بچۀ خوردسالى بود که قدرت و توانایى ادارۀ زندگى خود را نداشته و با تبعیت و تحت ولایت و قیمومیت اولیاى خود، زندگى نماید. زیرا بچۀ خردسال، اگرچه انسان است، ولى بواسطۀ ضعف تعقل و فتور اراده، اگر استقلال در اراده یا عمل پیدا کند، سازمان اجتماعى را مختل ساخته و اعضاى جامعه را فلج میکند، ازاینرو باید در سایۀ تبعیت اولیاى خود زندگى کرده و طبق دستور بزرگان رفتار کند، تا تدریجا ورزیده شده و لیاقت عضویت جامعه را پیدا نماید.
میتوان موقعیت زن را در میان این ملل، به اسیرى تشبیه کرد که در حال بردگى روزگار خود را گذرانیده و از نعمت آزادى اراده و عمل محروم است، یک نفر برده که از راه جنگ به دست دشمن فاتح میافتد، اگرچه انسان بوده و داراى همۀ تجهیزات وجودى انسان است، ولى نظر به اینکه دشمن جامعۀ فاتح و غالب است و آزادى اراده و عمل وى، موردنظر همین جامعه موجب انهدام بنیان جامعه و متلاشى شدن اجزاى وى و فناى انسانیت است. باید آزادى عمل و اراده را از وى سلب کرده و تحت تسلط و مذلت و مملوکیت باشد که جامعۀ غالب در حال عادى به گردش خود ادامه دهد.
همچنین زن بواسطۀ ضعف شعور و قوت عواطف و احساسات هوسآمیز خود، دشمن جامعه بوده، ورودش در جامعه با استقلال اراده و عمل جز فلج ساختن جامعه و پشیمانى واپسین چیزى بار نخواهد آورد.
موقعیت زن از نظر مشترک شرایع و قوانین و مقررات ملل مترقى قدیمی، همان بود که ذکر شد و از نظر دیانت یهود و نصارا به موجب کتابهاى آسمانىشان «تورات و انجیل» که در دست است، موقعیت زن در جامعه، تقریبا همان موقعیت است که در جامعۀ ملل متمدن میباشد، زیرا اگرچه تورات و انجیل توصیههایى در رفق و مدارا با زنان ذکر میکنند، ولى قدر مسلّم بیانات این کتابهاى مقدس این است که زن هرگز به پایۀ مرد نخواهد رسید، وزن و شخصیت اجتماعى و دینى زن، بسى پایینتر و سبکتر از وزن اجتماعى و دینى مرد است١و در سایر ادیان غیرآسمانى نیز اعمال دینى زن ارزش معتنابه ندارد یا داراى هیچگونه ارزش نیست.
مرحلۀ سوم:زن و اسلام
«این قسمت بهطور اختصار نگارش یافته است» . اسلام زن را یک فرد انسانى تشخیص داده، و جزئى «به تمام معنى» از جامعه بشرى شناخته، وزن و ارزشى را که یک نفر انسان به حسب اندازۀ تأثیر اراده و عمل خود میتواند در جامعه بشرى پیدا کند، به وى داده است.
براى درک نظر اسلام در خصوص زن باید متذکر شد که ما اکنون در محیطى زندگى میکنیم که دستخوش بادهاى مخالف سیاسى و امواج متضاد و متباین تبلیغاتى است که با بسط دادن اضطراب و وحشت و مرغوبیت طرز تفکر صحیح را از دست ما گرفته و به نام اینکه باید از فکر مستقل و درست تبعیت نمود منطق فطرى و خدادادى ما را تبدیل به تقلید کورکورانه نموده است.
از طرفى تعالیم بىمنطق و زورگویى و روش دیکتاتورانه و بىرویۀ کلیسا در قرون وسطى که قرنهاى متوالى ادامه داشته و انبوه فکرهاى صحیح را زنده در گور کرده و میلیونها انسان را بىهیچ استحقاقى زیر شکنجه کشته، و براى حفظ وضع و موقعیت سازمان سست و بىپایۀ خود، اسلام را که خطرناکترین حریف سرسخت خود تشخیص میداد، با هر تهمتى متهم و با هر رویه و عقیدۀ ناشایستهاى به متابعین خود معرفى کرده و هر حقیقت زیبایى از حقایق این دین پاک را با زشتترین سیمایى جلوه داده است. تا جایى که کار زیادروى و گزافگویى کلیسا به جایى رسید که در قرون اخیر اروپاییان بواسطۀ استقلال فکرى که توأم با نهضت صنعتى در خود یافتند، قدرت جهانگیر کلیسا را از همهجا جمع کرده و در میان چهار دیوار کلیساى رم محصور و متحصن ساختند. و عکس العمل چندین قرن گزافگویى و زورفرمایى و تحمیلات عقیدۀ کلیسا، در افکارشان چنان اثر سویى گذاشت که دیگر حقایق دینى را به جز مشتى از خرافات عهد اساطیر چیزى تلقى نکرده و واژۀ «دین» و «تقلید کورکورانه» را مترادف پنداشته و میپندارند و البته در جایى که به آیین مقدس خودشان چنین گمان برند، معلوم است به آیینهاى دیگر و از جمله آیین اسلام پس از این همه تبلیغات سوء، چه گمان خواهند برد.
از طرفى ملل اروپا با قدرت شگرفى که از راه پیشرفت علمی و صنعتى به دست آوردند، به منظور تسخیر قارههاى دیگر جهان و بسط و توسعه و نفوذ سیاسى و سیادت اقتصادى خود از جمیع وسایل ممکن استفاده کرده و بالاخره با موفقیت کامل مردم این سامان را به برترى علمی و عملى خود معتقد ساخته و مسلّم داشتند که زندگى غیراروپایى هیچگونه ارزشى نداشته و جز تقلید خرافات نیاکان بىدانش و بینش چیزى نیست. و گفتند: هر انسان ذى شعورى باید منطق خدادادى خود را زیر پا گذارده و بىچون و چرا از سبک زندگى اروپایى مشایعت کرده و تبعیت مخصوص نماید.
تبلیغات غربى با کمال موفقیت در اذهان ما این منطق را کاشت که جایى که میتوان اسم جهان را به رویش گذاشت، همان محیط مغرب زمین است و کسى که انسان نامیده میشود، همان انسان غربى است، و زندگى که سعادت انسانى مرهون اوست، همان زندگى اروپایى است. در پى همین تزریقات، منطق روشنفکران! ما این است:
احکام دینى و مقررات اجتماعى کهنۀ ما قابل تطبیق به دنیاى امروزه نیست، ما قوانین دنیاپسند لازم داریم. امروز جهان متمدن فلان سلیقه را به کار میبرد (در این جملهها مراد از جهان، غرب و از جهانیان غربىها است) .
و از طرفى نیز-با کمال تلخى-باید به این حقیقت اعتراف کرد که ما در نتیجۀ کشمکشهاى داخلى و اختلاف و تضادهاى هزارساله و خودخواهى و هوسرانى حکمرانان و اولیاى امور خود، استقلال فکرى را به کلى از دست داده و فکر آزاد و منطق خدادادى خود را تبدیل به یک رشته تعصبات قومی و جمود و خمود پوچ و بىمغز کرده بودیم.
نتیجهاى که اجتماع این عوامل داد و اثرى که در ما گذاشت، این بود که به نام آزادى فکر و پاره کردن قیدوبند تقلید، منطق خدادادى خود را دور انداخته و به تقلید خالص از غربىها پرداخته و جز تبعیت گفتار و متابعت رفتار آنها، راهى انتخاب نکردیم.
و از آن جمله، توضیح حقایق و تفسیر معنویات و شرح معارف داخلى خودمان را نیز از آنها خواسته و معلومات اختصاصى خود را از آنان یاد گرفتیم، درحالىکه معلومات آنها از حقایق اسلام، همان سابقههاى ذهنى و خاطرههاى زشت قرون وسطى و یا تحقیقات عجیب و غریب مستشرقین است که با بررسى نوشتههاى این دانشمندان باید صد رحمت به کشیشان و نویسندگان عهد جنگهاى صلیبى فرستاد! مستشرقینى که مینویسند: محمد در هفت سالگى با خدیجه ازدواج نمود! ! پس از عمر على به خلافت نشست! در شهر کاظمین امام یازدهم شیعه مدفون است! و و و
این دایههاى مهربانتر از مادر! روى همین منطق و سلیقه، موقعیت اجتماعى زن را در اسلام چنین معرفى کردهاند که زن در اسلام در حال اسارت و محرومیت کامل از حقوق اجتماعى زندگى کرده، و از آزادى اراده و عمل بىبهره بوده و ارزش او در ارث و شهادت، نصف یک مرد میباشد «آن هم اسما، نه عملا.» زن باید پیوسته در خانه زندانى بوده و از نعمت سواد بىبهره باشد و اگر احیانا به اقتضاى ضرورت بیرون رود، باید خود را در چادر سیاهى پیچد که پس و پیشش تمیز داده نشود! .
با ملاحظۀ این اوضاع و مفاسد آنها، رسالت و مسئولیت ما روشن میشود که آنچه بر ما لازم است این است که در تشریح و توضیح نظر اسلام در این مسئله و سایر مسایل اساسى دینى، بىآنکه اینسو و آنسو تکاپو کنیم و یا به سخن این و آن گوش دهیم، باید با تعقل آزاد و منطق خدادادى خود به متن بیانات دینى مراجعه کرده و روابط این حقوق را با همدیگر و پایۀ اساسى آنها را تا حدى که میسور است، به دست آوریم.
پایههاى عمومی قوانین اسلامی
بدونتردید خاصۀ امتیاز انسانى که او را از هر حیوانى تمیز میدهد، خاصیت تعقل است، که فرآوردههاى حواس خود را تعمیم داده و از همین معلومات کلى، با تنظیم خاصى نتایج کلى گرفته و مجهولات را کشف میکند. اگرچه انسان احساسات درونى و عواطف داخلى بسیارى دارد که در مسیر زندگى از آنها استفادههاى شایان مینماید، ولى نظر به خاصیت زندۀ انسانى باید همۀ آنها تحت تنظیم دستگاه تعقل اثر خود را ببخشد وگرنه همۀ حیوانات همین عواطف و احساسات را دارند، بلکه برخى از آنها در جهاتى به مراتب از انسان قوىتر و مقدمتر دارند.
قرآن کریم در آیات زیادى اعطاى موهبت تعقل را به انسان منتگذارى نموده و انسان را مسئول حواس و تعقل خود قرار میدهد:
«هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَهَ (ملک، آیه ٢٣). إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» اسرا، آیه ٣۶.
اوست خدایى که شما را از نیستى به هستى آورد و چشم و گوش و عقل به شما عطا کرد. و در پیشگاه خدا چشم و گوش و عقل مسئولند.
و روى همین اصل اسلام جامعۀ انسانى را که مولود تجهیز مخصوص انسانى و میوۀ این درخت برومند ویژه است، وابسته به خاصیت تعقل فرض کرده و قوانین و مقررات اجتماعى را به تشخیص عقل سلیم مربوط دانسته است، نه به خواستهاى عواطف و احساسات.
درنتیجه احکام و قوانینى را در جامعه لازم الاجرا میداند که عقل آنها را حق تشخیص دهد، اگرچه خلاف تمایلات اکثریت افراد جامعه باشد، زیرا انسان در مسیر سعادت خود هدفى را باید در نظر بگیرد که ضمیر نوعیت وى «عقل و خرد» او را نقطۀ سعادت تشخیص میدهد، نه چیزى را که عواطف حیوانى میپسندد.
«یَهْدِی إِلَى اَلْحَقِّ وَ إِلىٰ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ. احقاف، آیه ٣٠. وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»مؤمنون، آیه ٧٢ ؛
«قرآن مردم را به سوى حق و به راهى یکنواخت هدایت میکند و اگر از دلخواهىهاى هوسآمیز آنها تبعیت کند، کار آسمانها و زمین به هم مختل میشود» .
اسلام تشخیص میدهد که انسانیت یک نوع واحد ممتاز است و مرد و زن هر دو انسانند و در عین حال که از جهت نرى و مادگى متفاوتند، از جهت انسانیت هیچگونه فرقى باهم ندارند، زیرا هر فرد انسان را اعم از مرد یا زن دو فرد نر و ماده با تناسل خود، به وجود میآورند.
«أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثىٰ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ. آل عمران، آیه ١٩۴. یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ» حجرات، آیه ١٣ ؛
«من هرگز عمل هیچکس از مرد و زن را بىمزد نگذارم، بعضى از شما از عده دیگر هستید. اى مردم ما همهتان را از دو نفر نر و ماده آفریدهایم و شما را شعبهشعبه و قبیلهقبیله کردیم که با هم آشنا شده و التیام پیدا کنید-همه پیش ما یکسان میباشید-گرامیترین شما نزد ما؛ باتقواترین شماست» .
روى همین اصل، شرع اسلام زن را نیز مانند مرد، جزء کامل جامعۀ انسانى قرار داده و هر دو را بهطور تساوى جزء متشارک شناخته و براى زن نیز آزادى اراده و عمل تشریع فرموده، چنانکه در مرد همین حق را جعل کرده است، ولى البته لازمۀ جزء کامل بودن فردى از جامعه این نیست که هر حقى را که هر جزء دیگر جامعه دارد و از هر مزیتى که فردى برخوردار است آن فرد نیز دارا و برخوردار بوده باشد.
زیرا با فرض جزئیت، اختلاف افراد و اجزا در وزن و ارزش اجتماعى موجب تفاوت حقوق اجتماعى آنها میباشد و به شهادت تاریخ و مشاهده با اینکه پیوسته در تاریخ انسانیت جامعههایى منعقد بوده و مردان نیز جزئیت آن را داشتهاند، با این همه هرگز موقعیت دانشمند به نادان داده نشده، وظایف یک مرد آزمودۀ توانا به فرد بىتجربه و ناتوان محول نگردیده و متخلف ستمکار و لگامگسیختۀ بىبندوبار را به جاى عادل و پرهیزگار نمینشانیدهاند.
درست است که همۀ افراد جامعه در برابر قانون باید مساوى بوده باشند، ولى این مساوات، مساوات از حیث اجراى قانون است (یعنى برخوردارى از عدالت) نه مساوات در وزن و ارزش اجتماعى و حقوق مجعوله، و چگونه ممکن است در جامعهاى امیر و مأمور و کوچک و بزرگ و دانا و نادان و خردمند و بىخرد و ستمکار و پرهیزگار و. . . در همۀ مزایاى اجتماعى برابر بوده باشند و جامعه به زندگى خود ادامه داده و منهدم و متلاشى نشود.
بنابراین اصل عضویت در جامعۀ انسانى امرى است و کیفیت و چگونگى عضویت امرى دیگر و این یکى را به آن یکى نباید خلط کرد و لازمۀ مراعات کامل حال اجتماع انسانى این است که در اعضاى وى عدالت اجتماعى رعایت شده و هر کس به حسب استحقاق خود از حقوق بهرهمند گردد.
موقعیت زن در اسلام
چنانکه اشاره کردیم قبل از آنکه خورشید اسلام از افق نیلگون این جهان سرزند و با فروغ درخشان خود جهان و جهانیان را روشنایى دهد، دنیا به دو دستۀ متمایز تقسیم شده بود:
دسته اول
یک دسته ملتهاى متمدن، مانند امپراطورى بزرگ روم و شاهنشاهى ایران و ملل دیگر از قبیل مصر و حبشه و هند و چین که در میان این جامعهها زن حکم اسیر داشت، یعنى انسانى که آزادى اراده و عمل نداشته باشد و از مزایاى عمومی اجتماع به کلى محروم بوده، ارث نمیبرد، عملش احترام نداشت، در امور خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج و طلاق و اقسام معاشرت و تصرف در اموال و غیر آنها هیچگونه آزادى و استقلالى نداشته و هر نفسى را که میکشید یا قدمی را از قدم برمیداشت، با تصویب و اذن مرد میبایست انجام دهد. و اگر مورد تعدى قرار میگرفت، اقامۀ دعوا و شکایت او را از مردان میبایست بکنند، و اعتنایى به دعوا و شهادت و سخن وى نبود.
دسته دوم
دستۀ دیگر، ملل و اقوام عقبمانده؛ مانند اهالى آفریقا و سکنۀ گوشه و کنار معموره، و زن در میان این اقوام و قبایل اصلا انسان محسوب نمیشد، بلکه طفیلى جامعه بهشمار رفته و در صف حیوانات استخدام و استثمار شده قرار داشت. بار میکشید و صید میکرد و خدمت مردان و تربیت کودکان و پرستارى مریضها مینمود و آتش شهوت شوهران یا کسانى را که آنها میخواستند، خاموش میکرد و گاهى در قحطى یا مهمانىهاى باشکوه با گوشت وى تغذى میشد. . .
این بود اوضاع عمومی جهان آن روز که محیط عمومی ظهور اسلام بود. اما محیط خصوصى آن، شبهجزیرۀ عربستان بود، که بهواسطۀ نوع اهالى آن سامان بادیهنشین بودند و در عین حال، از خارج با ملل معظم روم و ایران و حبشه و مصر محصور بودند و از داخل با یهود یثرب و اطراف آن و نصاراى یمن و عراق محشور بودند و قسمت عظیمشان دین «وثنیت» دوگانهپرستى را داشتند، رسوم زندگىشان از مجموع رسومات و مقررات این ملتها ترکیب یافته و در اثر کسر و انکسار یک طریقه شده بود که از همۀ طریقهها نمونههایى داشت.
به همان ترتیب روم و ایران و ملل دیگر، زن را از عامۀ حقوق محروم قرار داده و همیشه تحت سرپرستى مطلق العنان مرد نگاه داشته و هیچگونه احترام اجتماعى برایش قایل نبودند.
گذشته از اینکه در اثر اخلاق بدویت، اساسا زن را مایۀ عار میدانستند و از دختر نفرت داشته و بدشان میآمد. حتى قبیلۀ بنىتمیم دخترها را زنده به گور میکردند چنانکه قرآن کریم بهخصوص به این دو موضوع متعرض شده:
«وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌیَتَوٰارىٰ مِنَ اَلْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلىٰ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی اَلتُّرٰابِ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ . نحل، آیات ۵٩و۵٨. وَ إِذَا اَلْمَوْؤُدَهُ سُئِلَتْبِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» تکویر، آیه ٩
و وقتى که یکى از آنها را به ولادت دخترى مژده میدادند، درحالىکه غیظ خود را فرومیبرد؛ رویش سیاه میشد و از بدى گزارش، از چشم مردم پنهان میگردید. آیا این خبر او را در خوارى همیشگى نگه میدارد یا به خاک میمالد؟ چه حکم بدى میکنند؟ روز قیامت از دخترى که زندهبهگور شده سؤال میشود که با چه گناهى کشته شده؟
در چنین محیطى که توصیف شد، اسلام زن را جزء حقیقى و عضو کامل جامعۀ انسانى قرار داد و از اسارت بیرون آورد، و آزادى اراده و عمل به وى بخشید، زن مانند مرد در ثروتى که طبقۀ گذشته به ارث میگذارند شرکت دارد و از پدر و برادر و عمو و دایى و همسر و سایر خویشاوندان، ارث میبرد. او آزاد است هر کار مشروع و زندگى معروفى را براى خود انتخاب کند. و عمل وى احترام اجتماعى داشته و با ارزش میباشد، براى دریافت حقوق خود میتواند مستقیما به مراجع صالح مراجعه کند و در صورت تعدى و تجاوز به حقوقش اقامه دعوا نماید و شهادت اقامه کند. در همۀ این مراحل که کلیات زندگى زن با آنها تأمین کامل میشود، مرد هیچگونه ولایت و قیمومیت و تحکمی نسبت به زن ندارد.
«فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.بقره، آیه ٢٣۴. لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ.» نسا، آیه ٧.
مسئولیت کارى که زنها در حدود شرع و عرف کردند به عهدۀ شما نبوده و آنها آزادند. و زنها از باقىماندۀ پدر و مادر و خویشاوندان مانند مردان نصیب دارند، خواه کم بوده باشد، خواه زیاد.
سیره پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پر است از جزئیات این مطالب، اگرچه در اینجا مجال نقل تفصیلى آنها نیست.
تعدیل حقوق زن با مرد
١. در موضوع ارث،
زن روى هم رفته معادل نصف مرد ارث میبرد، همانطورکه قرآن میفرماید: «لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ.» نساء، آیه ١١.در این مرحله اگرچه مقام زن پایینتر از مرد گرفته شده، ولى از راه دیگر این نقیصه تدارک گردیده و آن این است که نفقه (مخارج زندگى) زن به عهدۀ مرد گذاشته شده است. و نظر اساسى اسلام را در این قانون گذارى باید از راه دیگرى بررسى کرده و بهمنظور حقیقى پىبرد.
بدون تردید، روح عاطفه و احساس در زن غالب بر روح تعقل است و همۀ احوال و اعمال زن، مظهر و جلوهگاه انواع و اقسام عواطف و احساسات نغز و لطیف میباشد و مرد به حسب طبع، درست در نقطۀ مقابل این روحیه قرار گرفته است.
و چنانکه در اول بیان تذکر داده شد، اسلام در تنظیم امر جامعۀ انسانى تعقل را بر عواطف و احساسات غلبه میدهد. اگر ما به نظر کلى به جامعۀ انسانى نگاه کنیم، موجودى ثروت جهان در هر عصر از آن جمعیت همان عصر میباشد که تا زنده هستند از آن بهرهمند بوده و پس از مرگ براى خویشاوندان خودشان «طبقه تالیه» به ارث میگذارند.
و همینکه طبقۀ حاضر منقرض شد و طبقۀ باقىمانده که به حسب عادت از زن و مرد به نسبت یکسان مرکبند، روى کار آمد، دو ثلث از آن مردان و یک ثلث از تصرف مردان خارج شده و دو ثلث مردان بهطور مساوى میان مرد و زن مورد مصرف قرار خواهد گرفت و در نتیجه دو ثلث جهان مورد تصرف زنان قرار گرفته و یک ثلث مصرف مردان میگردد، به نسبت معکوس. «وَ لَهُنَّ مِثْلُ اَلَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.» بقره، آیه ٢٢٨. احکامی به نفع زن تشریع شده که معادل است با آنچه به ضررش تمام شده است.
و به حسب این سنخ تقسیم، مرد از حیث مالکیت و اداره و تربیت ملک به قسمت اعظم ثروت زمین مسلط و زمام آن به دست وى سپرده شده است و زن از حیث تصرف و بهرهمندى و برخوردارى به بخش عمدۀ ثروت مسلط و از آن کامیاب است و عدل اجتماعى جز این اقتضایى ندارد که حراست و ادارۀ ثروت به دست تعقل سپرده شود و برخوردارى و بهرهمندى از وى به دست عواطف و احساسات.
٢. در موضوع احترام عمل و مالکیت،
از نظر اسلام زن در دسترنج و تصرف در آن استقلال کامل داشته و بىاینکه به مانعى برخورد کند یا تحت ولایت و قیمومیت مرد برود، آزادى اراده و عمل را دارد.
٣. در موضوع روابط مشروع اجتماعى و معاشرت پسندیده،
کمترین تفاوتى با مرد ندارد و با این شرط که تظاهر به زینت و خودنمایى و عشوهگرى ننموده و دامن به شهوت مردان نزند در توسعۀ معاشرت، آزاد است. «لا جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.»بقره، آیه ٢٣۴.
۴. در موضوع اعمال و مزایاى دینى،
در نظر اسلام یگانه منشأ اختلاف مقام و کرامت و احترام میباشد و تفاوتى میان زن و مرد نیست:
«أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثىٰ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ.آل عمران، آیه ١٩۵. یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ.» حجر، آیه ١٣.
و در زمینهاى که هیچگونه امتیازى در طبقهاى از طبقات شناخته نشده، تنها امتیاز تقوا و خدمات دینى در اسلام اعتبار داشته و در این مرحله، زن با مرد تفاوتى ندارد و یک زن باتقوا از هزار مرد بىتقوا محترمتر و مقدمتر است.
۵. در موضوع نکاح و ازدواج،
زن آزاد است با هرکه بخواهد ازدواج نماید، ولى نظر به اینکه فرایض ارث و همچنین موازین ازدواج براساس نسب استوار است، زن نمیتواند با غیر یک شوهر که اتخاذ کرده با شوهر دیگر، یا هر مرد دیگر به هیچوجه رابطۀ فراش پیدا کند. و در عین حال مرد میتواند، بیشتر از یک زن بگیرد، مشروط به اینکه بتواند میان زنان خود با عدالت رفتار کند.
البته معلوم است که اسلام تعدد زوجات را ایجاب نکرده است، بلکه فقط اجازه داده است که مرد بیشتر از یک زن تا چهار زن ازدواج نماید و چنین حکمی تنها زمینه میخواهد. یعنى باید بهطورى باشد که نظم جامعه بواسطۀ کمبود زن و تراکم مردان به این امر مختل نشود و هرجومرج لازم نیاید. اما از ناحیۀ مردان واضح است، زیرا در اثر اینکه مسکن و هزینۀ زندگى زن و اولاد به عهدۀ مرد است و عدالت شرط شده، اقدام به این امر، تنها براى معدودى از مردان مقدور است، نه براى همه. از طرف دیگر نیز پیوسته «طبیعت و حوادث خارجى» از جنس زن صلاحیتدار براى ازدواج، بیشتر از مرد تهیه میکند.
صحت و استقامت این حکم و منطقى بودن آن با تأمل در طبیعت جامعههاى بشرى و حوادث غیرمترقبه که پیش میآید، بدیهى و روشن است. زیرا با فرض مساوى بودن زن و مرد در جامعۀ انسانى-چنانکه غالبا آمار نشان میدهد-اگر یک سال معین را مبدأ قرار داده و نوزادان آن سال و سالهاى بعد از آن را از پسران و دختران جداجدا جمع کنیم، در اولین سالى که عدهاى از پسران به حد بلوغ طبیعى یا قانونى برسند، چندین برابر آنها را از دختران خواهیم یافت که استعداد ازدواج را دارند. در سال شانزدهم عدد زنانى که صلاحیت ازدواج دارند هفت برابر مرد صلاحیتدار خواهد بود و در سال بیستم عدد زن با عدد مرد به نسبت ١١-۵ خواهد بود و در سال بیست و پنجم تقریبا سال معمولى ازدواج است به نسبت ١۶-١٠ خواهد بود و اگر در این صورت عدد مردانى که پیش از یک زن دارند را ۵/١ فرض کنیم ٨%مردان داراى یک زن ٢٠%آنها داراى چهار زن خواهند بود و در سال سىام ٢٠% مردان سه زن خواهند داشت.
از سوى دیگر زنها عموما جز عدۀ معدودى از سال پنجاه به بالا از صلاحیت تولید مثل بیرون میروند، درحالىکه نوعا مرد تا اواخر عمر صلاحیت تولید مثل را دارد و در صورت تساوى عدد مرد و زن در جامعه و ممنوعیت مرد از بیشتر از یک زن، پیوسته صلاحیتهاى بسیارى ابطال خواهد شد.
گذشته از اینها پیوسته حوادث طبیعى غیرمترقبهاى مانند جنگهاى خانمانسوز و کارهاى سخت و مشقتآمیز و خطرناک، عدۀ بىشمارى را از مردان به هلاکت رسانیده و جمعیتهاى انبوهى از زنان بیوه و دختران صلاحیتدار را به وجود میآورد که با ممنوعیت تعدد زوجات جز منهدم ساختن بنیان عفت و وجود آوردن حرامزاده، چاره و گریزى نخواهند داشت.
چنانکه دو فقرۀ جنگ جهانى اخیر، این حقیقت را در نهایت وضوح به ثبوت رسانید و کار به جایى رسید که جمعیت زنان بىشوهر در آلمان از دولت تقاضا کردند که اجازه دهد؛ طبق قانون اسلام تعدد زوجات مجرا شده و به این ترتیب غایله زنان بىشوهر رفع شود، اگرچه تقاضاشان بهواسطه مخالفت کلیسا رد شد.
این واقعه خود بهترین دلیلى بود بر اینکه مخالفت نوع زنان با تعدد زوجات مستند به عادت میباشد، نه اقتضاى طبیعت و فطرت و بهترین پاسخى بود به اعتراضى که به این حکم اسلامی کرده و گفته میشود: حکم تعدد زوجات حکمی است که عواطف و احساسات زنان جامعه را جریحهدار کرده و درونشان را افسرده نموده و مبدأ هیجان حس انتقام گردیده و منشأ حوادث ناگوار بسیار میشود. زیرا این واقعه و نظایر آن به ثبوت میرساند که هنگامی که احتیاج پیدا شده و کمبود شوهر حس میشود، همۀ این افکار مخالف تبدیل به موافقت و تسلیم میگردد.
علاوه بر اینکه طریقۀ تعدد زوجات، قبل از اسلام بدون محدود بودن به عدد خاص و در اسلام با تحدید مخصوص روزگاران دراز اجرا و عملى شده و هرگز نظام اجتماع را به هم نزده و هرج و مرجى به وجود نیاورد، و زنهایى هم که به شوهر زندار بهعنوان زن دوم یا سوم یا چهارم میرفتند، از زمین نمیروییدند و یا از کرات آسمانى پایین نیامده بودند، بلکه از همین زنهایى بودند که به اعتقاد معترض، به حسب طبیعت و فطرت مخالف با تعدد زوجات میباشند.
علاوه بر اینکه اسلام تعدد زوجات را واجب قرار نداده، بلکه تجویزى است که در صورتى که مرد از بىعدالتى نترسیده و بتواند عادلانه رفتار کند، تثبیت کرده است. با این همه، در فقه اسلامی طرقى موجود است که به وسیلۀ آنها زن میتواند از ازدواج شوهرش با زن دیگر مانع شود، یا در این صورت مرد را به طلاق خود ملزم کند. نظیر همین مطلب در طلاق نیز هست و در عین حال که زمام طلاق به حسب اصل تشریع در دست مرد میباشد، زن میتواند به طرقى متوسل شده و طلاق خود را از مرد بگیرد، یا موارد ضرورت را پیشبینى کرده و با توسل به همین طرق، این حق را براى خود تأمین نموده و دل خود را خوش و فکر خود را آسوده نگهدارد.
مسئلۀ تشریع طلاق در عالم زناشویى و به دست مرد سپردن آن به حسب اصل تشریع، از مفاخر اختصاصى دین مقدس اسلام است. (اگرچه زن نیز به طرق مخصوصى بهطور غیرمستقیم میتواند طلاق خود را تأمین کند) .
ملل متمدن و دولتهاى قانونى جهان، در اثر بردن رنجهاى زیاد و کشمکشهاى طولانى، بالاخره ناچار شده و طلاق را قانونى شناختند و در عین حال چون زمام طلاق را مستقیما هم به دست زن و هم به دست شوهر دادهاند، بالا رفتن سالیانۀ آمار طلاق (و خاصه طلاقى که با تقاضاى زنان انجام میگیرد) پایههاى این دولتها را به لرزه درآورده و هرگاه و بىگاه درصدد چارهجویى برمیآیند. و مخصوصا دلایلى که زنها براى گرفتن طلاق ارائه کرده و گزارش آنها در روزنامهها و نشریات عمومی منتشر میشود، متانتنظر اسلام را از آفتاب روشنتر میسازد.
زمام امور به دست عقل یا احساس؟
چنانکه از بحثهاى گذشته دستگیر شد، در اسلام زن در شئون مختلف زندگى و امتیازات اجتماعى از مرد عقبتر نبوده و در همۀ احوال، استقلال اراده و عمل خود را از دست نداده و تحت ولایت و قیمومیت مرد نرفته است، آنچه میتوان بهطور مسلّم در این باب ذکر کرد، لزوم اطاعت زن از شوهر در موضوع فراش است.
محدودیتى که زن سرتاپا مهر و عاطفت در اسلام دارد، در سه موضوع تعقلى است که اسلام زمام آنها را به دست تعقل (مرد) سپرده است که از محیط عاطفه و احساس باید جدا شود و موضوعات سهگانۀ نامبرده «حکومت و قضاوت و جهاد» میباشند.
به حسب آنچه از بیانات دینى و سیرت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله استفاده میشود، زن نمیتواند در جامعۀ اسلامی زمام حکومت و ولایت امر را به دست گیرد، زن نمیتواند به مسند قضاوت و حکم تکیه بدهد، زن نمیتواند مستقیما در جهاد شرکت جسته و قتال را مباشرت نماید.
«أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی اَلْحِلْیَهِ وَ هُوَ فِی اَلْخِصٰامِ غَیْرُ مُبِینٍ» ؛ زخرف، آیه ١٨.
و آیا کسى که در زندگى خود میان زیور و زینت پرورش یافته و در هنگام مخاصمه طبعا نمیتواند مقاصد حقیقى خود را اظهار کند، میشود دختر خدا شمرده شده، و رشتۀ تدبیر امور را به دست گیرد.
و لذا مسئول این جهات سهگانه مرد میباشد. «اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى اَلنِّسٰاءِ» .
ارتباط این سه موضوع با روح تعقل و تباه شدن آنها بواسطۀ مداخلۀ عواطف و احساسات بهاندازهاى روشن است که نیازمند به هیچ بحث و کاوش نمیباشد و آزمایش قطعى کمترین تردیدى در وى نباید باقى گذارد. در ظرف چند صد سال که ملل متمدن! جهان، زن و مرد را تقریبا در یک صف قرار داده و با تمام قوا به ترتیب و تعلیم یکنواخت در زن و مرد پرداخته و در این راه کوشیدهاند هزارها و میلیونها زنان دانشمند و هنرمند به وجود آورده و مخترعات و نوابغ اجتماعى تهیه کردهاند، ولى هنوز که هنوز است در لیست ادارهکنندگان و رؤساى حکومتها و قضات و قانونگذاران و سرداران جنگى، نهتنها آمار زنها مساوى مردان نشده، حتى نسبت قابلتوجهى نیز با مردها پیدا نکرده است.
هیچ فراموش نمیکنم در اوایل جنگ عالمگیر اخیر بود که جنگ به خاک فرانسه کشانیده شد و جنگهاى «دنگرگ» و حوالى آن بهشدت هرچه تمامتر ادامه داشت، درحالىکه از آسمان آتش میبارید و از زمین خون میجوشید، یک خانم فرانسوى که یکى از اعضاى عالیرتبۀ ستاد ارتش فرانسه بود، از قرارى که روزنامهها نوشته بودند، در آن بحبوحۀ جنگ یک نوع شاپوى زیباى زنانه را که علامت قیچى در جلو داشت اختراع کرد!
١) . مجمع دینى فرانسه در سال ۵٨۶ میلادى پس از بحثهاى زیادى که در موضوع زن کرد، مقرر داشت: زن انسان است ولى براى خدمت مرد آفریده شده است و تا حدود صد سال پیش در انگلستان زن جزء جامعۀ انسانى محسوب نمیشد. همچنین اکثر ادیان قدیم، عمل زن را مقبول درگاه خدا نمیدانستند و حتى در یونان قدیم میگفتند: زن یک قذارت و پلیدى است که شیطان به وجود آورده است.
منبع: معنویت تشیع, علامه سید محمد حسین طباطبایی