داستان حضرت نوح علیه السلام در قرآن و تورات
متن زیر گزیده ای از تفسیر المیزان علامه طباطبایی، پیرامون داستان حضرت نوح (علیه السلام) در قرآن کریم است.
نام حضرت نوح (علیه السلام) بیش از چهل بار در قرآن کریم آمده و در آنها به قسمتى از داستان آن جناب اشاره شده، در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطور تفصیل، لیکن در هیچ یک از آن موارد مانند داستان نویسان که نام، نسب، دودمان، محل تولد، مسکن، شؤون زندگى، شغل، مدت عمر، تاریخ وفات، مدفن و سایر خصوصیات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض می شوند به جزئیات آن جناب پرداخته نشده.
قرآن کریم کتاب هدایت است و از امور گذشتگان آنچه مایه سعادت مردم است متعرض می شود، و براى مردم شرح می دهد که حق صریح کدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود کنند.
علتش هم این است که قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا در آن به شرح زندگى فرد فرد مردم و اینکه چه کسى از نیکان و چه کسى از بدان بوده بپردازد.
بلکه قرآن کریم کتاب هدایت است و از امور گذشتگان آنچه مایه سعادت مردم است متعرض می شود، و براى مردم شرح می دهد که حق صریح کدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود کرده و در حیات دنیوى و اخروى رستگار گردند، و بسا می شود که به گوشه اى از قصص انبیاء و امتهاى آنان اشاره می کند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى در سایر امتها چه بوده، تا اگر کسى هست که مشمول عنایت و موفق به کرامت است عبرت بگیرد، و کسى هم که چنین نیست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.
داستان نوح(علیه السلام) در قرآن
بعثت و رسالت نوح(علیه السلام)
بشر بعد از حضرت آدم (علیه السلام) به صورت یک امت ساده و بسیط زندگى می کرد و فطرت انسانیت خود را راهنماى زندگى خود داشت، تا آنکه رفته رفته روح استکبار در او پیدا شد و گسترده گشت، و در آخر، کارش به استعباد یکدیگر انجامید، بعضى بعض دیگر را تحت فرمان خود گرفتند و زیر دستان، ما فوق خود را رب خود پنداشتند و همین پندار، بذرى بود که کاشته شد، بذرى که هر زمان و در هر جا که کاشته شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد کند، چیزى به جز دین وثنیت و اختلاف شدید طبقاتى یعنى استخدام ضعفا بوسیله اقویا و برده گرفتن و دوشیدن افراد ذلیل بوسیله قدرتمندان را به بار نمی آورد، آرى همه اختلافها و کشمکشها و خونریزیهاى بشر از آنجا آغاز گردید.
در زمان نوح (علیه السلام) فساد در زمین شایع گشت و مردم از دین توحید و از سنت عدالت اجتماعى رویگردان شده و به پرستش بتها روى آوردند، و خداى سبحان نام چند بت آن روز را که عبارت بودند از “ود”، “سواع”، “یغوث”، “یعوق” و”نسر” در سوره نوح ذکر کرده.
فاصله طبقاتى روز به روز بیشتر شد، و آنهایى که از نظر مال و اولاد قوی تر بودند حقوق ضعفاء را پایمال کردند و جباران، زیر دستان را به ضعف بیشتر کشانیده و طبق دلخواه خود بر آنان حکومت کردند.1 در این زمان بود که خداى تعالى نوح (علیه السلام) را مبعوث کرده و او را با کتاب و شریعتى به سوى آنان گسیل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دین توحید و ترک خدایان دروغین دعوتشان نموده مساوات را در بینشان برقرار سازد.2
دین و شریعت نوح(علیه السلام)
بطورى که از تمامی آیات مربوط به داستان نوح (علیه السلام) بر می آید آن جناب همواره قوم خود را به توحید خداى سبحان و ترک شرک دعوت می کرد، و بطورى که از دو سوره نوح و یونس، و سوره آل عمران آیه 19 بر می آید آنان را به اسلام می خواند، و بطورى که از سوره هود آیه 28 استفاده می شود از آنان می خواسته تا امر به معروف و نهى از منکر کنند، و نیز همانطور که از آیه 103 سوره نساء و آیه 8 سوره شورا بر می آید نماز خواندن را نیز از آنان می خواسته و بطورى که از آیه 151 و 152 سوره انعام بر می آید رعایت مساوات و عدالت را نیز از آنان می خواسته، و دعوتشان می کرده به اینکه به فواحش و منکرات نزدیک نشوند، راستگو باشند و به عهد خود وفا کنند، و بطورى که از آیه 41 سوره هود بر می آید آن جناب اولین کسى بوده که مردم را دعوت می کرده به اینکه کارهاى مهم خود را با نام خداى تعالى آغاز کنند.
از آیات سوره هاى نوح و قمر و مؤمنون بر می آید که آن جناب قوم خود را دائما دعوت می کرده به اینکه به خداى تعالى و آیات او ایمان بیاورند و در این دعوت منتهاى جد و جهد را به خرج می داده و شب و روز و آشکارا و پنهان وادارشان می کرده به اینکه حق را بپذیرند، ولى قومش جز به عناد و تکبر خود نمی افزودند، هر قدر او دعوت خود را بیشتر می کرده آنان سرکشى و کفرشان را بیشتر می کردند و به جز اهل و اولادش و عده اندکى که از غیر آنان ایمان نیاوردند، بطورى که دیگر از ایمان آوردن سایرین به کلى مایوس گردید در آن هنگام به درگاه پروردگار خود شکایت برده و از او طلب نصرت کرد.
مدت زیستن نوح(علیه السلام) در میان قومش
از آیات سوره عنکبوت بر می آید که آن جناب نهصد و پنجاه سال مشغول دعوت قوم خود بوده، ولى قوم، او را جز به استهزاء و مسخره کردن و نسبت جنون به او دادن عکس العملى از خود نشان ندادند، آنها وى را متهم می کردند به اینکه منظورش این است که به آقایى و سرورى بر ما دست یابد، تا آنکه در آخر از پروردگار خود یارى طلبید. و از آیات سوره هود استفاده می شود که بعد از این استنصار، خداى تعالى به وى وحى کرد که از قومش به جز آن چند نفرى که ایمان آورده اند احدى ایمان نمی آورد، و آن جناب را در باره قومش تسلیت گفت و دلگرمی داد، و بطورى که از آیات سوره نوح استفاده می شود نوح (علیه السلام) قوم خود را به هلاکت و نابودى نفرین کرد، و از خداى تعالى خواست تا زمین را از لوث وجود همه آنان پاک کرده و احدى از آنان را زنده نگذارد، و بطورى که از آیات سوره هود بر می آید خداى تعالى به آن جناب وحى کرد که زیر نظر ما و طبق وحى ما کشتى را بساز.
کشتى سازى نوح (علیه السلام)
از آیات سوره هود بر می آید که خداى تعالى به آن جناب دستور داد تا کشتى را با تایید و تسدید او بسازد، و آن جناب شروع به ساختن آن کرد، که مردم دسته دسته از محل کار آن جناب گذشته و او را مسخره می کردند، چون کشتى آب می خواهد، و کشتى سازى باید در لب دریا باشد، و آن جناب این کار را در بیابانى بدون آب انجام می داد، و همین باعث می شد که مردم او را مسخره کنند، و آن جناب در پاسخشان می فرمود اگر امروز شما ما را مسخره می کنید به زودى خواهید دید که ما شما را مسخره می کنیم و به زودى خواهید فهمید که کسى که دچار عذاب گردد خوار و ذلیل و بیچاره می شود، و عذابى که می آید عذابى است مقیم و غیر قابل زوال و نیز از دو سوره هود و مؤمنون بر می آید که خداى عز و جل براى نزول آن عذاب، علامتى قرار داده بود و آن این بوده که آب از تنورى بالا می زند.
نزول عذاب و آمدن طوفان
نوح (علیه السلام) هم چنان که از سوره هود و مؤمنون استفاده می شود مشغول ساختن کشتى بود تا اینکه آن را به اتمام رسانید و امر خداى تعالى مبنى بر نزول عذاب صادر شد، و آن تنور شروع به جوشیدن کرد، در این هنگام خداوند متعال به آن جناب وحى فرستاد که از هر حیوان یک جفت نر و ماده سوار کشتى کند و نیز اهل خود را به جز افرادى که مقدر شده بود هلاک شوند یعنى همسرش که خیانت کار بود و فرزندش که از سوار شدن امتناع ورزیده بود و نیز همه آنهایى که ایمان آورده بودند سوار کند.
و از سوره قمر بر می آید همین که آنها را سوار کرد خداى تعالى درهاى آسمان را به آبى ریزان باز کرد، و زمین را به صورت چشمه هایى جوشان بشکافت، آب بالا و پایین براى تحقق دادن امرى که مقدر شده بود دست به دست هم دادند.
و نیز از سوره هود استفاده می شود که رفته رفته آب زمین را فرا گرفت و بالا آمد و کشتى را از زمین کند، کشتى در موجى چون کوه هاى بلند سیر می کرد، و طوفان همه مردم روى زمین را فرا گرفت و همه را در حالى که ستمگر بودند هلاک کرد، و خداى تعالى به آن جناب دستور داده بود همین که در کشتى مستقر شدند خدا را در برابر این نعمت که از شر قوم ستمکار نجاتشان داد حمد بگویند و در پیاده شدن از او برکت بخواهند، و نوح (علیه السلام) گفت: “الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ” 3 و نیز گفت: “رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ”.4
بعضى گفته اند گیریم که قوم نوح به خاطر گناهانى که مرتکب شدند غرق گشتند در این میان گناه حیوانات روى زمین چه بوده است که همه گرفتار طغیان آب شدند؟.
این از بى پایه ترین اعتراضها است، چون هر هلاکتى هر چند عمومی باشد عقوبت و انتقام نیست، زیرا بسیار است حوادث عمومی که در یک لحظه و یا زمانى کوتاه هزاران هزار انسان و حیوان را در کام مرگ می برد و این حوادث که یا زلزله است و یا طوفان و یا وبا و یا طاعون، حوادثى نادر نیست بلکه بسیار اتفاق افتاده و می افتد و این خداى سبحان است که در مخلوقات خود هر حکمی بخواهد می راند.
پایان یافتن داستان و پیاده شدن نوح و همراهانش به زمین
بعد از آنکه طوفان به دلیل آیه 77 سوره صافات عالم گیر شده و مردم روى زمین همه غرق شدند، خداى تعالى به زمین فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان نیز فرمان داد تا از باریدن بایستد، آب از ظاهر زمین کاسته شد، و کشتى بر بالاى کوه جودى قرار گرفت و فرمان “وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ- دورى باد بر علیه ستمکاران” صادر شد، آن گاه خداى تعالى به نوح وحى کرد که: اى نوح! از کشتى پایین آى و با سلامی از ناحیه ما و برکاتى بر تو و امتهایى که با تواند پیاده شو، که بعد از این طوفان، دیگر هیچگاه دچار طوفانى عالم گیر نخواهند شد. چیزى که هست بعضى از این نجات یافتگان امتهایى هستند که خدا در دنیا از متاعهاى زندگى دنیا برخوردارشان می کند، و سپس عذابى دردناک آنان را فرا می گیرد، پس نوح و همراهان او از کشتى خارج شده و در زمین قرار گرفتند و خدا را به توحید و اسلام پرستیدند، و زمین را به ارث دست به دست به ذریه هاى خود سپردند، و خداى سبحان تنها ذریه نوح را باقى گذاشت.5
داستان پسر غرق شده نوح(علیه السلام)
نوح (علیه السلام) هنگامی که سوار کشتى می شد دید که یکى از پسرانش سوار نشده، و علتش این بوده که به وعده پدرش مبنى بر اینکه هر کس از سوار شدن تخلف کند غرق خواهد شد ایمان نداشته، وقتى چشم نوح به او افتاد که در کنارى ایستاده، صدا زد که اى پسرم بیا با ما سوار شو و با کافران مباش. پسر دعوت پدر را اینطور رد کرد که من به زودى به یکى از کوه ها پناه می برم تا مرا از خطر آب حفظ کند. نوح (علیه السلام) گفت: امروز هیچ چیزى نمی تواند احدى را از عذاب الهى حفظ کند مگر کسى را که خدا به او رحم کرده باشد، که منظورش همان کسانى است که سوار کشتى بودند- پسر نوح به این پاسخ پدر توجهى نکرد، و چیزى نگذشت که موج، بین پدر و پسر حائل شده و پسر جزء غرق شدگان گردید.
نوح (علیه السلام) هیچ احتمال نمی داد که پسر در باطن دلش کفر پنهان کرده باشد و تا کنون اگر اظهار اسلام می کرده از باب نفاق بوده باشد، بر خلاف همسرش که نوح از کفر او خبر داشته، و بطور قطع اگر پسرش را نیز مانند همسرش کافر می دانسته هرگز تقاضاى نجات او را نمی کرده، براى اینکه این خود نوح (علیه السلام) بود که از خداى عز و جل درخواست کرد تا دیارى از کفار را زنده نگذارد، و بنا بر حکایت قرآن کریم گفته بود: “رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً”.6
و نیز خود او بوده که به حکایت قرآن در دعایش گفته بود: “فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ”.7
و چگونه ممکن است خود او با آگاهى از کفر باطنى پسرش مع ذلک نجات او را از خدا بخواهد؟ با اینکه قبلا فرمان خداى تعالى را شنیده بود که فرمود: “وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ”.8.
نوح (علیه السلام) با حائل شدن موج بین او و فرزندش و در حالى که بى خبر از کفر باطنى پسرش بود دچار اندوهى شدید شد، و پروردگار خود را چنین نداء کرد که: “رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ” پروردگارا این پسر من از اهل من است و وعده تو، به اینکه اهل مرا نجات دهى حق است و تو احکم الحاکمینى یعنى حکمت از حکم هر حاکم دیگرى متقن تر است، و تو در قضایى که می رانى جور و ستم نمی کنى و حکمت ناشى از جهل به مصالح واقعى نیست، بنا بر این لطف کن و به من خبر ده که واقعیت فرزند من چیست و با اینکه او اهل من است چرا مستوجب عقاب شده است؟
در اینجا عنایت الهى شامل حال نوح شد، و نگذاشت بطور صریح درخواست نجات فرزند خود را کند،- و یا به عبارت دیگر درخواستى کند که به واقعیت آن علمی ندارد- خداى تعالى در پاسخش به وى وحى فرستاد که اى نوح پسر تو اهل تو نیست، او عمل غیر صالحى است، پس زنهار که مبادا با من در باره نجات او روبرو شوى و درخواست نجات او را بکنى، که اگر چنین درخواستى کنى درخواستى کرده اى که به واقعیت آن آگاهى ندارى و من تو را پند می دهم که مبادا از جاهلان باشى.
بعد از این وحى، نوح (علیه السلام) از واقع امر آگاه شد و به پروردگارش ملتجى گشت که: پروردگارا من پناه می برم به تو از اینکه از تو چیزى بخواهم که علمی به واقعیت آن ندارم، و از تو درخواست می کنم که عنایت شامل حالم بشود و با مغفرتت مرا بپوشانى، و با رحمتت بر من عطوفت کنى، که اگر غیر این کنى از زیانکاران خواهم شد.
داستان نوح(علیه السلام) در تورات فعلی
در تورات در” اصحاح ششم از سفر تکوین” در باره آن جناب چنین آمده که وقتى مردم در روى زمین زاد و ولد را شروع کردند و دخترانى برایشان پیدا شد، پسران خدا- که منظور پیغمبران هستند- دیدند دختران مردم زیبایند لا جرم از آن دختران هر چه را اختیار می کردند همسر خود می ساختند.
رب- یعنى خداى تعالى- گفت روح من در انسان دائما داورى نخواهد کرد زیرا که او نیز بشر است- آزاد است و اراده دارد- و روزگار او به صد و بیست سال رسیده بود، و در زمین طاغوتها در آن ایام بودند- هم چنان که بعد از آن نیز بوده اند- چون فرزندان خدا (انبیاء) داخل بر دختران مردم شدند و دختران براى آنان اولاد آوردند، و جبارانى پدید آمد که از همان روزگاران نخستین اسم داشتند.
و چون رب دید شر انسان در زمین زیاد شد و تمامی خاطرات فکرى قلب بشر همه روزه شر شد، رب غصه دار شد که دید عمل انسان در زمین اینطور شده، و در قلب خود تاسف خورد، به ناچار فرمان داد که جنس این بشر را که من آفریده ام از روى زمین محو کنید، هم انسان را و هم همه چهارپایان و جنبندگان و مرغان هوا را، براى اینکه من از اعمالى که آنها کردند محزون شدم، و اما نوح، نعمت را در چشم رب بدید.
اینها همه فرزندان نوحند، و نوح مردى نیکوکار و در میان اقران و نزدیکان خود مردى کامل بود و با خدا سیر می کرد، و براى او سه فرزند متولد شد به نامهاى” سام”،” حام”، و “یافث”، و زمین در پیش روى خدا فاسد شده و پر از ظلم گردید، و خدا زمین را دید که فاسد شده، زیرا هر فردى از افراد بشر طریقه اش در زمین فاسد شد.
آن گاه خدا به نوح فرمود که عمر کل بشریت بسر آمده و دارم می بینم که به زودى نابود می شوند، براى اینکه زمین از رفتار آنان پر از ظلم شده، و من نابود کننده آنان و نابود کننده زمینم، تو براى خودت از چوب” جفر” سفینه اى بساز و در آن کشتى خانه هایى جدا جدا بساز، و از داخل و خارج، آن را قیرمالى کن، و آن را بدین منوال می سازى که طولش سیصد ذراع، عرضش پنجاه ذراع و بلندیش سى ذراع باشد، و براى آن پنجره اى به بلندى یک ذراع قرار می دهى، و درب ورودى آن را که می سازى در دو سمت آن مسکنهایى روى هم، یعنى به صورت سه طبقه بالا و پایین و متوسط درست می کنى، که اینک من دارم طوفان آب بر روى زمین را می آورم، تا تمامی اهل زمین و هر جسد داراى روح و حیات را که در زیر آسمان است هلاک کنم، همه جانداران روى زمین می میرند، ولى من عهدم را با تو استوار می دارم، تو و فرزندان و همسرت و همسر فرزندانت داخل کشتى می شوید، و از هر جاندار صاحب جسد یک جفت داخل کشتى می کنى تا نسل آنها از بین نرود، و باید این یک جفت نر و ماده باشند، از مرغان ماده اش از جنس نرش باشد، از چهارپایان نیز همجنس باشد، از تمامی جنبندگان زمین همه همجنس باشند، خود این جنبندگان نزد تو می آیند تا نسلشان باقى بماند، و تو نیز براى خودت از هر طعام خوردنى فراهم بیاور و در کشتى نزد خود جمع کن تا هم طعام تو باشد و هم طعام آن جانداران، نوح بر حسب دستورى که خداى تعالى داده بود عمل کرد.
و در اصحاح هفتم از سفر تکوین می گوید، رب به نوح گفت: تو و همه فرزندانت داخل کشتى شوید، زیرا من تو را از میان نسل موجود بشر مردى نیکوکار دیدم، و از همه چهارپایانى که پاک هستند را هفت تا هفت تا به صورت نر و ماده نزد خود نگه دار، و از آنهایى که ناپاکند تنها دو به دو نگه دار، که آنها نیز باید نر و ماده باشند، از مرغان نیز هفت تا هفت تا به صورت نر و ماده پیش خود ببر تا نسل آنها در روى زمین باقى بماند زیرا که من نیز بعد از هفت روز دیگر، چهل روز و چهل شب بر زمین می بارانم، و در روى زمین هر موجود استوارى که ساخته ام را محو می کنم، نوح بر حسب آنچه خدا امر کرده بود عمل کرد.
بعد از آنکه نوح به سن ششصد سالگى رسید طوفان زمین را فرا گرفت و نوه و فرزندان و همسر خودش و همسران پسرانش از روى آب طوفان داخل کشتى شدند، هر جنبنده اى هم که در زمین بود- چه پاکش و چه ناپاکش- همانطور که خدا به نوح فرمان داده بود به صورت نر و ماده و دو تا دو تا داخل کشتى شدند.
و بعد از هفت روز چنین شد که آبهاى طوفان، زمین را فرا گرفت، و این حادثه در ششصدمین سال عمر نوح و در روز هفدهم ماه دوم بود و در آن روز همه چشمه هاى وسیع و بزرگ جوشیدن گرفت و طاقهاى آسمان باز شد، و چهل روز و چهل شب باران ببارید، و در همان روز، نوح و همسرش و فرزندانش “سام” و “حام” و “یافث” با همسرانشان داخل در کشتى شدند، و تمامی مرغان با ماده هاى همجنس خود، و همه پرندگان کوچک داراى بال داخل بر نوح در درون کشتى شدند، و از هر جاندار داراى جسد جفت جفت به درون کشتى در آمدند، و از هر جنبنده داراى جسد که وارد می شدند نر و ماده وارد می شدند، همانطور که خدا دستور داده بود، آن گاه خدا درب کشتى را بر نوح بست.
و طوفان چهل روز در زمین ادامه داشت، آب بى اندازه زیاد شد، کشتى آن قدر بالا رفت که بر بالاى همه زمین قرار گرفت و روى آبها حرکت می کرد، آب جدا زیاد و عظیم بود حتى تمامی کوه هاى بلندى که در زیر آسمان بود پانزده ذراع زیر آب فرو رفتند، باز آب رو به فزونى داشت، بطورى که دیگر اثرى از کوه ها باقى نماند، در نتیجه تمامی جانداران صاحب جسد از مرغان و چهار پایان و وحشی ها و تمامی خزندگانى که روى زمین می خزیدند و تمامی مردم و تمامی موجوداتى که بویى از روح حیات را در دماغ داشتند همه مردند، البته آنهایى که در خشکى زندگى می کردند، و خدا تمامی موجوداتى که بر روى زمین استوار بود از بین برد، چه انسانها و چه چهار پایان و چه حشرات و چه مرغان، همگى از روى زمین محو شدند تنها نوح و همراهانش در کشتى باقى ماندند، و باز آب هم چنان تا مدت صد و پنجاه روز رو به فزونى داشت.
تورات، سپس در “اصحاح هشتم از سفر تکوین” می گوید: خدا به یاد نوح و همه وحوش و چهار پایانى که در کشتى با او بودند افتاد، و بادى را بر زمین عبور داد که در نتیجه آبها آرام گرفتند و جلو چشمه هاى زمین و درهاى آسمان گرفته شد، آسمان دیگر نبارید و آبهایى که از زمین جوشیده بود به تدریج به زمین برگشت، و بعد از صد و پنجاه روز آب کاهش یافت و کشتی در روز هفدهم در ماه هفتم بر بالاى جبال آرارات مستقر گردید، و آب تا ماه دهم، همه روزه فرو می نشست تا اینکه در دهه اول آن ماه قله هاى کوه ها سر از آب در آورد.
و بعد از چهل روز چنین شد که نوح پنجره اى را که براى کشتى درست کرده بود باز کرد، و کلاغ را از درون کشتى رها ساخت، کلاغ همه جا سرگردان بال می زد و به نزد نوح برنگشت تا آنکه زمین به کلى خشک شد و آب در آن فرو رفت بعد از کلاغ کبوتر را رها ساخت تا ببیند آیا آب در روى زمین کم شده یا نه، و چون کبوتر جاى خشکى نیافت تا منزل کند به ناچار به نزد نوح و به کشتى برگشت چون آب هنوز همه روى زمین را پوشانده بود، نوح دست خود را دراز کرد و کبوتر را گرفته به نزد خود در داخل کشتى برد. و باز هفت روز دیگر در کشتى درنگ کرده مجددا کبوتر را از داخل کشتى رها ساخت، کبوتر هنگام عصر نزد نوح برگشت، در حالى که یک برگ سبز زیتون به منقار داشت، نوح فهمید که آب از روى زمین فروکش کرده و کم شده است هفت روز دیگر مکث کرد، باز کبوتر را رها ساخت این دفعه دیگر به نزد نوح برنگشت.
و در اول ماه ششصد و یکمین سال از عمر نوح بود که آب به کلى فرو رفته و نوح پرده کشتى را برداشت و چشمش به زمین افتاد و دید که آب به کلى فرو رفته، و در روز بیست و هفتم ماه دوم بود که زمین خشک شد.
آن گاه خداى تعالى با نوح چنین گفتگو کرد که اى نوح! تو و همسر و فرزندانت و همسران ایشان از کشتى خارج شوید و همه حیواناتى که صاحب جسد هستند و در کشتى با تو بودند و همه جنبندگانى که در زمین حرکت می کنند را از کشتى خارج کن، و در زمین توالد و تناسل را براه بینداز، و عده انسانها را زیاد کن، نوح و فرزندانش و همسر خود و همسر فرزندانش و همه حیوانات و جنبندگان و همه مرغان با همجنس و همنوع خود از کشتى خارج شدند.
و نوح قربانگاهى براى رب بنا کرد، و از هر چهار پا و پرنده پاک یکى بگرفت، آن گاه سوختنی ها، یعنى هیزمها را به بالاى قربانگاه برد، رب چون این را دید نسیم رضایت را وزانید در قلب خودش با خود گفت دیگر هرگز زمین را به خاطر انسان لعنت نمی کنم و به صرف تصور اینکه قلب انسان از روزى که پدید آمده شریر بوده تمامی جانداران زمین را مانند این دفعه هلاک نمی کنم و مقرر می دارم مادامی که زمین برجا است در زمین زراعت باشد و در آن سرما و گرما، تابستان و زمستان، و روز و شب باشد و هرگز این نظام را بر هم نمی زنم.
و در اصحاح نهم از سفر تکوین آمده که خدا نوح و فرزندانش را مبارک کرد، و به نسل آنان برکت داد، و به آنان فرمود: توالد کنید وعده نفرات بشر را زیاد کنید و زمین را از انسانها پر سازید، و باید که ترس و وحشت شما- تنها بر جان خودتان نباشد بلکه- حیوانات زمین و کل مرغان آسمان با کل جنبندگان بر روى زمین و کل ماهیان دریا باشد چون من کل جنبندگان زنده را به دست شما سپرده ام تا براى شما طعامی باشد، هم چنان که همه گیاهان سبز را به شما سپرده ام تنها از هر حیوانى خون آن و جنابتش را نخورید، و من، تنها براى شما خونخواهى می کنم- نه براى سایر جانداران- خون شما را طلب می کنم، چه از حیوانى که خونتان را ریخته باشند و چه از انسانى که چنین کرده باشد، خون انسان را از کسى که خون برادرش را ریخته طلب می کنم، آرى ریزنده خون انسان خونش ریخته می شود، چون خدا انسان را به شکل خود درست کرده، به همین جهت باید که از راه توالد و تناسل عدد انسانها را در زمین بسیار کنید.
خدا با نوح و فرزندانش سخن گفت، و در سخنش چنین فرمود: اینک من میثاق خود را با شما می بندم، هم با شما و هم با نسل شما که بعد از شما می آید، و هم با هر نفس زنده اى که با شما- در کشتى- بودند چه مرغان و چه چهار پایان، و همچنین کل وحوش زمین که با شما بودند و با شما از کشتى خارج شدند حتى همه جنبندگان زمین، میثاق خود را با شما محکم کردم که هیچ یک از شما جانداران داراى جسد، نسلش به وسیله طوفان منقرض نشود، و اینکه از این به بعد دیگر طوفانى که زمین را ویران سازد پیش نیاورم، و اما علامت این میثاق که من بین خود و شما بسته و استوار کرده ام- که کل صاحبان نفس زنده که با شما هستند تا قرنهاى آینده از طوفان ویرانگر ایمن باشند- این است که من قوس خودم را در ابرها نهادم، تا علامت میثاقى باشد که بین من و بین زمین بسته شد، و در نتیجه از این پس هر گاه ابرى را بر زمین بگسترانم قوس خود را در ابر می بینم و به یاد میثاقى که بین خود و شما و هر صاحب نفس زنده و داراى جسد بسته ام می افتم، و همین باعث می شود که طوفان ویرانگر بپا نکنم و هر حیوان صاحب جسد را هلاک نسازم.
پس هر زمان که قوس در ابر باشد من آن را می بینم تا به یاد میثاقى بیفتم که تا ابد بین خدا و بین هر صاحب نفس زنده در کل جسدهاى ساکن در زمین بسته شده و خدا به نوح گفت این است آن علامتى که مرا به یاد میثاقى می اندازد که من بین خود و بین هر صاحب جسدى بر روى زمین بسته ام.
آن پسران نوح که با نوح از کشتى خارج شدند عبارت بودند از سام و حام و یافث، و حام پدر کنعان است، و این سه نفر، پسران نوح بودند که تمامی انسانهاى روى زمین از این سه تن شعبه شعبه شدند.
و نوح در ابتداء، کشاورز بود و درخت انگور می کاشت، وقتى شراب خورد و مست شد و در حال مستى لخت و عریان داخل خیمه اش شد، حام که پدر کنعان باشد عورت پدرش را دید و به دو برادرش که در خارج خیمه بودند خبر داد، پس سام و یافث ردائى (پوششى) را به دوش خود گرفته از پشت سر به روى پدر انداختند، و عورت پدر خود را پوشاندند، در حالى که صورت خود را به طرف پشت برگردانده بودند که عورت پدر را نبینند.
همین که پدر از مستى به هوش آمد و ملتفت شد که پسر کوچکش چه کرده، گفت: کنعان ملعون باد، بنده بندگان برادران خود باشد و گفت: مبارک باد “یهوه” خداى سام، و کنعان بنده او باشد، تا خدا “یافث” را وسعت دهد و در خیمه هاى سام، مسکن گزیند و کنعان عبد او باشد. نوح بعد از ماجراى طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگى کرد و مجموعا عمر نوح نهصد و پنجاه سال بود، و بعد از آن از دنیا رفت.»
تفاوت داستان حضرت نوح در تورات با قرآن
بیان تورات از چند جهت مخالف با بیان قرآن است:
1- در تورات هیچ نامی از غرق شدن همسر نوح نیامده بلکه تصریح کرده به اینکه او با شوهرش داخل کشتى شد، و بعضى اینطور توجیه کرده اند که شاید نوح دو همسر داشته، یکى غرق شده و دیگرى نجات یافته.
2- در تورات نامی از پسر نوح که غرق شد نیامده در حالى که قرآن کریم سرگذشت او را آورده است.
3- در تورات سخنى از مؤمنین به نوح در میان نیامده و تنها نام نوح و خانواده اش، و فرزندان و همسر فرزندانش آمده است.
4- در تورات، مجموعا عمر نوح را نهصد و پنجاه سال ذکر کرده، در حالى که از ظاهر قرآن عزیز بر می آید که نهصد و پنجاه سال آن مدتى است که نوح (علیه السلام) قبل از حادثه طوفان در بین مردمش به کار دعوت پرداخته، و در این زمینه فرموده:” وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ”.9
5- تورات نسبت شراب خوردن و عریان شدن به حضرت نوح (علیه السلام) می دهد؛ این در حالی است که قرآن کریم، انبیای الهی را معصوم دانسته و شأن آنها را از این امور منزه می داند.
6- مساله قوس قزحى که تورات آن را وسیله یاد آورى خدا ذکر کرده، و مساله فرستادن کلاغ و کبوتر که به عنوان خبرگیرى از فروکش شدن آب آورده، و نیز خصوصیاتى که برای کشتى ذکر کرده، از عرض و طول و ارتفاع و سه طبقه بودن آن، و مدت طوفان و بلندى آب طوفان و غیره، قرآن کریم از ذکر آنها ساکت است، و بعضى از آنها مطالبى است که بعید به نظر می رسد، نظیر مساله قوس قزح، که خداى تعالى با آن میثاق ببندد، و امثال این معانى در قصه سرایی هاى صحابه و تابعین در داستان نوح (علیه السلام) زیاد است که بیشتر آن سخنان به جعلیات اسرائیلى شبیه تر است.
پی نوشت:
1. با استفاده از سوره هاى اعراف، هود و نوح.
2. سوره بقره، آیه 21.
3. سپاس خداى را که ما را از قوم ستمکار نجات داد، … . سوره مؤمنون، آیه 28 و 29″
4. پروردگارا مرا در جایگاه با برکتى فرود آر که تو بهترین فرود آورندگانى. سوره مؤمنون، آیه 28 و 29″
5. با استفاده از سوره هود و صافات.
6. پروردگارا این قوم کافر را هلاک کن و دیارى از ایشان را بر روى زمین باقى مگذار، که اگر ایشان را باقى بگذارى بندگان پاک و با ایمانت را گمراه می کنند و فرزندى هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نمی رسد.” سوره نوح، آیه 26 و 27″.
7. بارالها! بین من و قوم، حکم فرما و به ما گشایشى عطا کن و من و مؤمنانى که با من همراهند از شر قوم نجات ده.” سوره شعراء، آیه 118″
8. سوره هود، آیه 37″.
9. و همانا ما نوح را به سوى قومش گسیل داشتیم و او مدت نهصد و پنجاه سال در بین آنان بود، پس از آن، طوفان ایشان را در حالى که هم چنان ظالم بودند- و به نوح ایمان نیاورده بودند- بگرفت.” سوره عنکبوت، آیه 14″.
منابع:
ترجمه تفسیر المیزان، سوره هود، ذیل آیات 36-49