توضیح علامه طباطبائی در باره معنای عصیان آدم علیه السلام
خطیئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه می کند؟
در پاسخ از این سؤال می گوئیم، آنچه در بدو نظر از آیات قرآن ظاهر میشود، این است که حضرت آدم رسما گناه کرده، مانند جمله (… وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ، و نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران میشوید)(بقره، 35)، و نیز جمله: (وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی، آدم پروردگار خود را نافرمانى کرد، و در نتیجه گمراه شد). (طه، 121)
و نیز مانند اعترافى که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا، وَ تَرْحَمْنا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ، پروردگارا بخود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزى، و رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود). (اعراف، 23)
اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم که نهى نامبرده، نهى مولوى نبوده تا نافرمانیش معصیت خدا باشد.
این آن مطلبى است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگى به دقت همه آیات داستان، بنظر می رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم: که نهى نامبرده نهى مولوى نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایى و خیر خواهى، و ارشاد بوده، و خداى تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوى آدم را بیهوده، وادار به نخوردن از آن کند.
دلیل این معنا چند چیز است:
اول اینکه خداى تعالى هم در سوره مورد بحث، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى کرده، و فرموده: (لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ، فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ)، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده (مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، و گر نه بدبخت میشوید).
آن گاه این بدبختى را در چند جمله که بمنزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: (تو در این بهشت نه گرسنه میشوى، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده)، و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوى است، که از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمینى است، چون در زمین است که انسان به گرسنگى، و تشنگى، و عریانى، و امثال آن گرفتار میشود.
پس معلوم شد خدا آدم را نهى کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگرى که باعث نهى مولوى باشد، بیان نکرد، پس باین دلیل نهى نامبرده ارشادى بوده، و مخالفت نهى ارشادى گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمی شمارند.
حال که مسلم شد نهى مزبور ارشادى بوده، باید ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا کنیم، که به نافرمانى و معصیت سر در نیاورد، و آن این است که بگوئیم: مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم بحقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده میشود، و این خیلى روشن است.
دلیل دوم، مسئله توبه آدم است، چون توبه بمعناى رجوع، و برگشتن بنده بخداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه بکلى محو و نابود می گردد، و گناهکار تائب، مثل کسى میشود که اصلا گناهى نکرده، و با چنین کسى معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند، و در خصوص مورد عملى که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند.
و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند.
از اینجا معلوم میشود که بیرون شدن از بهشت، بدنبال خوردن از درخت، یک اثر ضرورى، و خاصیت تکوینى آن خوردن بوده، عینا مانند مردن بدنبال زهر خوردن، و سوختن بدنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادى، اثر، اثر تکوینى است، نه اثر مولوى، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوى است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دورى از خدا در برابر مخالفتهاى عمومی و اجتماعى.
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینى تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، بشهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: (همگى از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینى، و هدایتى برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروى کند، ترسى بر آنان نیست، و دچار اندوهى نیز نمیشوند، و کسانى که پیروى آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند) .
این دو آیه کلامی است که تمامی تشریعها و قوانینى را که خداى تعالى در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهاى آسمانى، و انبیایش می فرستد، شامل است، و خلاصه، این آیه اولین تشریع و قانونى را که خداى تعالى در دنیاى آدم و براى بشر مقرر کرده، حکایت می کند، و بطورى که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومی هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امرى تکوینى، و بعد از زندگى آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینى تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوى و خطابى مولوى از خداى تعالى صادر نشده بود.
معنى ظلم و عصیان آدم
حال اگر بگویى: وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد، و نه نهى مولوى، دیگر چه معنا دارد که خدا عمل آدم را ظلم و عصیان و غوایت بخواند؟
در جواب می گوییم: اما ظلم بودن عمل آدم، که در گذشته در باره اش سخن رفت، و گفتیم: معنایش ظلم بنفس خود بوده؛
و اما کلمه عصیان، در لغت بمعناى تحت تاثیر قرار نگرفتن، و یا به سختى قرار گرفتن است، مثلا وقتى گفته میشود: (کسرته فانکسر، و کسرته فعصى) معنایش این است که من آن چیز را شکستم، و آن شکست، و من آن را شکستم، ولى نشکست، یعنى از عمل من متاثر نشد، پس عصیان بمعناى متاثر نشدن است، و عصیان امر و نهى هم بهمین معنا است، و این هم در مخالفت تکالیف مولوى صادق است، و هم در مورد خطابهاى ارشادى.
چیزى که هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معناى مخالفت اوامر مولوى، از قبیل (نماز بخوان، و روزه بگیر، و حج بجاى آر) و نیز مخالفت نواهى مولوى، مانند (شراب مخور، و زنا مکن)، و امثال آن شده است، پس تعیین کلمه مورد بحث در معناى نامبرده، تعیین لغوى نیست، بلکه یا شرعى است، و یا تعیین در عرف متدینین است، و این جور تعیّن، ضررى بعمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانى نمی زند.
و اما کلمه غوایت؟ این کلمه بمعناى این است که کسى قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش، آن طور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد.
و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا می کند، در مورد ارشاد، معنایى بخود می گیرد، و در مورد مولویت معنایى دیگر.
چرا آدم توبه کرد؟
حال اگر بگویى بسیار خوب، به بیان شما و اینکه عصمت آدم با کلمه ظلم و عصیان و غوایت منافات دارد از اشکال خود صرفنظر کردیم، و قانع شدیم، که منافات ندارد، ولى در باره توبه آدم چه می گویید؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت، همه در مورد نهى ارشادى باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید: (و اگر ما را نیامرزى و بما رحم نکنى حتما از خاسران خواهیم شد)؟
در جواب می گوییم:
توبه همانطور که قبلا نیز گفتیم، بمعناى برگشتن است، و برگشتن نیز مانند آن سه کلمه دیگر، در موارد مختلف معانى مختلفى بخود می گیرد، همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، میتواند بسوى مولایش برگردد، و مولایش هم او را، بمقام قربى که داشت و از دست داده بود، برگرداند؛
همچنین یک مریضى که طبیبش او را از خوردن چیزى از میوه ها، و یا خوردنى دیگر نهى کرده، و بخاطر حفظ سلامتى او نهى کرده، و بیمار، دستور وى را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم میتواند توبه کند، و دوباره بطبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمی دستور دهد، تا دوباره بحال اول برگردد و عافیت از دست رفته خود را باز یابد، که در این مورد طبیب به وى میگوید: باز یافتن عافیت، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملى کنى، تا سلامتى مزاجت که داشتى بتو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوى.
و اما مسئله طلب مغفرت آدم، و نیز طلب رحمت، و همچنین کلمه خسران، که در کلامش آورد، پاسخ یک یک آنها از جوابهاى گذشته بدست می آید، که گفتیم: اینگونه کلمات، در موارد مختلف، معانى مختلف بخود می گیرند.
پی نوشت:
1. ترجمه تفسیر المیزان، ذیل آیه 36 سوره بقره