آیا بعد از مرگ امکان بازگشت به دنیا هست؟
آن چه از آیات و روایات استفاده می شود تقاضاى بازگشت افراد به دنیا در آستانه مرگ پذیرفته شدنى نیست. قرآن مجید در این باره می فرماید: (حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُون * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَــلِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَهٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَ مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ)[23]؛ [آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه می دهند] تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد می گوید: پروردگارا! مرا بازگردانید!؛ شاید در آن چه ترک کردم[ و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم[ به او می گویند] چنین نیست، این سخنى است که او به زبان می گوید [و اگر بازگردد برنامه اش هم چون سابق است] و پشت سر آنها برزخى است تا روزى که برانگیخته می شوند.[24]
این آیه شریف با مسئله رجعت تنافى ندارد، زیرا رجعت در زمان حکومت امام زمان(عج) بعد از اجراى قانون حتمی مرگ است و ویژه افراد خاص و بر اساس مصالحى محقق می شود.[25] و نیز با زنده شدن بعضى افراد مانند مقتول بنى اسرائیل[ که داستانش در سوره بقره آیه 73 آمده است] منافات ندارد، چون بنابر دلایلى که اهمیت خاصى دارد خداوند متعال، این افراد را استثناءً زنده می کند تا آن امر مهم، تحقق یابد.
بدکاران و ستمگران در موارد گوناگون تقاضاى بازگشت به زندگى براى جبران گذشته خویش می کنند؛ بعضى از این آیات مربوط به روز قیامت و رستاخیز است: مانند آیه 28 سوره انعام، بعضى دیگر مربوط به بعد از مرگ است؛ مانند آیه 99 مؤمنون و گاهى در مورد نزول عذاب هاى نابود کننده وارد شده است؛ مانند آیه 44 سوره ابراهیم. جالب این است که در تمام این موارد پاسخ منفى به آنها داده شده است. دلیل آن هم معلوم است، زیرا هیچ یک از این تقاضاها جنبه واقعى و جدى ندارد، اینها عکس العمل آن حالت اضطرار و پریشانى فوق العاده است که در بدترین اشخاص نیز پیدا می شود و هرگز دلیل بر دگرگونى و انقلاب درونى و تصمیم واقعى بر تغییر مسیر زندگى نیست.
لذا قرآن می فرماید: (وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْه)[26]؛ اگر اینها بار دیگر به زندگى عادى برگردند باز به همان اعمالى که از آنها نهى شده بودند، مشغول می شوند[ آنها دروغ می گویند].
—————
[23] مؤمنون، آیه 99 ـ 100.
[24] البته این قانون کلى استثنا هم دارد که توضیح آن در تذکر اوّل می آید.
[25] ر.ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 310 ـ 311.
[26] ر.ک: همان، ص 380 ـ 390.