هالیوود، به مثابهی نظام حاکم بر مدیریت تصویری غرب، مقصد مشهوری است برای کسانی که قدم در راه شهرت می گذارند. در خلال جنگ جهانی اول، هالیوود رفته رفته به پایتخت سینمایی جهان تبدیل شد. با رشد روزافزون صنعت تصویرسازی هالیوود، با نزدیک شدن به جنگ جهانی دوم و آزمایش انواع و اقسام تسلیحات نظامی، بمب های خوشه ای، شیمیایی و اتمی، نظام سلطه به این حقیقت دست یافت که قدرت تهاجم و تخریب هالیوود از تمام این ادوات نظامی به مراتب بیشتر است. گلادیاتور شیشه ای هالیوود، به آلت قتاله ای قدرتمند در دست مالکان کاخ سفید برای تشدید فضای تخریب و دشمن سازی و سلطه ی هژمونیک خود بر دنیا تبدیل شده بود. مثلث شوم «نازیسم، فاشیسم و شیطان» از روزهای آغازین جنگ جهانی دوم به عنوان ائتلاف جبهه ی باطل، بر پرده های سینما اکران شد تا پروپاگاندای سینمایی علیه حکومت رایش سوم شکل بگیرد. با سرد شدن شعله های آتش جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب در اواسط قرن بیستم، اضلاع این مثلث بازسازی شد و «چین، شوروی و شیطان»، سه گوش این پازل سه ضلعی را تشکیل دادند. بعد از جنگ جهانی دوم و دست به دست شدن قدرت در غرب از انگلستان به آمریکا و تسلط تدریجی ایالات متحده بر جهان، آمریکا به ترک تاز عرصه ی قدرت جهانی بدل گردید. موج تجاوزات نظامی و غیر نظامی سربازان آمریکایی برای تسخیر جهان و مصادره ی منابع آن، تمدن غرب را به هیولایی خون آشام در چشم جهانیان بدل کرد. چشم بینای قدرت غرب در قالب فیلم های سینمایی به مدد جنایات آنان آمد تا پوششی شیشه ای بر حجم تجاوزات چکمه پوشان آمریکایی در چشم جهانیان.
وقتی فرانسیس فورد کاپولا با فیلم «و اینک آخرالزمان»، در دهه ی 1970 میلادی به انعکاس نبرد ویتنام پرداخت و سرگشتگی انسان را به نقد کشید، در پس صفحه ی ذهن مخاطب، امید به فردا و این که ارتش آمریکا باید در نقش منجی عمل کند، نقش بست. با آغاز دهه ی 1980 میلادی، زنجیره ی فیلم های «رمبو» ساخته شد تا با خلق منجی، انسان آمریکایی بعد از جنگ ویتنام را از سرگشتگی کاپولایی نجات دهد. به موازات مجموعه فیلم های رمبو، سری فیلم های «ترمیناتور»، شخصیت دیگری در قالب و کالبد آدم آهنی به کاروان فیلم های آخرالزمانی اضافه می شود تا گیشه های سینما در سراسر دنیا را تسخیر کند و به نظر می رسد با ساخته شدن این فیلم ها، رسالت تاریخی سینمای آمریکا برای نجات هویت بربادرفته ی آمریکایی در جنگ ویتنام، به پایان می رسد و سینمای آمریکا روی پاشنه ی خود چرخشیی جدید را آغاز می کند که محور این روی کرد جدید، نه فقط انسان آمریکایی رنجور و شکست خورده از جنگ ویتنام، بلکه نجات کل بشریت و جامعه ی جهانی است. مجموعه فیلم های: «شکارچی»، «میهمانان هتل استرویا» و… با ژانر پایان تاریخ، کشتی فیلم های پساتاریخی دهه ی 80 میلادی را به ساحل آمریکای فوکویامایی رساند.
با دمیدن روح خدا در کالبد ملت ایران، به رهبری امام خمینی با پشتوانه ی گزاره های فعال دینی، انقلابی در مشررق زمین شکل گرفت که چیدمان مثلث آشوب در مغرب زمین را بر هم زد و قرائتی تازه از مثلث شیطانی ارائه داد که اسلام را در کنار شیطان قرار داده بود. با فروپاشی جبهه ی سوسیالیسم در اواخر دهه ی 80 میلادی، محور سینمای غرب از روی کرد کمونیسم ستیزی به اسلام ستیزی تغییر رویه داد؛ اسلام به عنوان دشمن شماره ی یک غرب قلمداد گردید تا تئوری برخورد تمدن های هانتینگتون، جان تازه ای به خود بگیرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به کلی مفهوم فرجام تاریخ، در سینمای غرب، لعاب دینی به خود گرفت. دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 1981 میلادی، هالیوود با ساخت فیلم «مردی که فردا را دید»، پیش گویی خطر شیطانی بودن انقلاب ایران را در قالب تصویر به جهانیان اعلام کرد. در این فیلم با کنار هم گذاشتن هیتلر، موسولونی و ناپلئون بناپارت در کنار تصویر امام خمینی اسلام انقلابی و سیاسی را در حد فاشیسم و نازیسم تنزل داد. با فروپاشی بلوک شرق و جبهه ی سوسیالیزم، آرام آرام خطر کمونیسم در سینما به فراموشی سپرده شد و ایران جای خالی شوروی در اردوگاه شیطان را گرفت.
با نزدیک شدن به سال های واپسین قرن بیستم و عطش هزاره گرایی در بین فرقه های مختلف مسیحی و یهودی، مقوله ی منجی گرایی رشد چشم گیری داشت و هالیوود با تصویری کردن این موضوع، به پردازش انواع و اقسام منجی ها و قرمانان پرداخت. میل به الگوبودگی و هنجارهای مذهبی در غرب از سویی، و پیشرفت های ایران اسلامی با محوریت فرهنگ مهدویت و تقابل این دو نوع موعودگرایی و فرجام شناسی از سوی دیگر، باعث شد موضوع آخرالزمان و پایان جهان، جایگاه ثابتی درر فیلم های هالیوود پیدا کند.
پینوشت:
برگرفته از کتاب غرب و مهدویت (روایت تیپ شناسی و تحلیل تکنیک سازی های غرب علیه آموزه مهدویت و موعودگرایی اسلامی)، رضا شجاعی مهر، انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود.