اجداد حضرت محمد (ص)
از رسول خدا صلی الله علیه و آله (که بدون شک از اولاد اسماعیل ذبیح، رسول خدا فرزند ابراهیم خلیل (1) ، رسول خدا است) روایت شده است که فرمود: «إذا بلغ نسبی إلی عدنان فامسکوا (2) و نیز فرمود: «کذب النسابون قال الله تعالی: و قرونا بین ذلک کثیرا» (3).
بدین جهت تاریخ اسلام را که معمولا با ذکر مقدماتی راجع به عربستان و عرب و در این کتاب با شرح حال اجداد پیامبر اسلام آغاز می شود از جد بیستم رسول اکرم یعنی «عدنان» شروع می کنیم:
20 عدنان (4) پدر عرب عدنانی است که در تهامه، نجد و حجاز تا شارف الشام و عراق مسکن داشته اند و آنان را عرب معدی، عرب نزاری، عرب مضری، عرب اسماعیل، اسماعیلیان، عرب شمالی، عرب متعربه، عرب مستعربه، بنی اسماعیل بنی مشرق، بنی قیدار و قیدار نیز می گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام می رسد (5).
و مادر فرزندان اسماعیل «رعله» دختر یکی از جرهمیان به نام مضاض بن عمرو جرهمی بود.قبیله «جرهم» که از اعقاب «جرهم بن قحطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند، از «عرب قحطانی» اند که آنان را «عرب عاربه» و «عرب جنوبی» نیز می گویند، و نسبشان به «یعرب بن قحطان» می رسد.
قحطان بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح (6) در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به یمن آمد و پادشاه شد، و فرزندان وی یعرب، عمان و حضر موت حکومت آن نواحی را به دست گرفتند و سپس «یشجب بن یعرب» و آنگاه «سبأ بن یشجب» به سلطنت رسیدند. «حمیر» و «کهلان» پسران «سبأ» بودند و اسامی 23 نفر از پادشاهان سبأ به دست آمده است.
پیش از «عرب قحطانی» ، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته اند و قوم جنوبی عاد، قوم شمالی ثمود و اقوام طسم و جدیس و عمالقه از این دسته اند.
عاد و ثمود و دو پیغمبرشان هود و صالح در قرآن مجید ذکر شده اند (7).و «طسم» هم ممکن است همان «لطوشیم» مذکور در تورات باشد (8).چنانکه مؤرخین اسلامی «جدیس» را با «گودیسیت» (9) بطلمیوس یونانی یکی دانسته اند.و به قول ابن اسحاق: ثمود و جدیس، پسران «عابر بن إرم بن سام بن نوح» اند.
عدنان دو پسر داشت: «معد» و «عک» که «بنی غافق» از «عکث» پدید آمده اند.
19 معد بن عدنان (10) مادر معد از قبیله «جرهم» بود و ده فرزند داشت و کنیه وی «أبو قضاعه» (11) بود.در موقع سلطه «بخت نصر» ، «إرمیا» و «برخیا»«معد» را با خود به «حران» بردند و او را در آنجا سکونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مکه اش باز آوردند.آنگاه برادران و عموهای خود را یافت که به طوائف یمن پیوسته و با آنان پیوند زناشوئی برقرار کرده اند، و چون از طرف مادر «جرهمی» بوده از قبایل یمن مهربانی دیده اند (12).برخی نوشته اند که چون «بخت نصر» از فتح بیت المقدس بپرداخت، برای تسخیر بلاد عرب آماده گشت و با «عدنان» بسیار جنگید تا بر وی غلبه یافت و بسیاری از یارانش را کشت. «عدنان» با فرزندان خویش به سوی یمن رفت و همانجا بود تا وفات یافت.عدنان را چند پسر بود که معد بر همه آنان سروری یافت (13).
به قول ابن اسحاق: معد بن عدنان چهار پسر به نامهای: «نزار» ، «قضاعه»«قنص» و «إیاد» داشت.
18 نزار بن معد سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکه جای داشت و او را چهار پسر به نامهای «مضر» ، «ربیعه» ، «أنمار» و «إیاد» (14) بود.دو قبیله «خشعم» و «بجیله» از أنمار بوجود آمده اند.
مادر «مضر» و «إیاد» ، «سوده» دختر «عک بن عدنان» و مادر «ربیعه» و «أنمار»: «شقیقه» و به قولی «جمعه» دختر «عک بن عدنان» بوده است.دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر از نزار پدید آمده اند.
17 مضر بن نزار دو پسر داشت: «الیأس» (15) و «عیلان» که مادرشان زنی از قبیله «جرهم» بود.از رسول اکرم روایت شده است که فرمود : «لا تسبوا مضر و ربیعة فإنهما کانا مسلمین» مضر و ربیعه را دشنام ندهید، چه آن دو مسلمان بوده اند» (16).
«مضر» سرور فرزندان پدرش و مردی بخشنده و دانا بود.از وی روایت شده که به فرزندانش گفت : «کسی که بدی کشت کند پشیمانی بدرود، و بهترین نیکی با شتابتر آن است.پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار کنید، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز دارید، که در میان صلاح و فساد جز شکیبائی و پرهیزگاری چیزی نیست» (17)
قبایل «بنی ذبیان» و «بنی هلال» و «بنی ثقیف» از «مضر بن نزار» منشعب شده اند (18).
16 الیأس بن مضر پس از پدر در میان قبایل بزرگی یافت و او را «سید العشیره» لقب دادند .سه پسر به نامهای «مدرکه» ، «طابخه» و «قمعه» (19) داشت و مادرشان «خندف» دختر «عمران بن الحاف بن قضاعه» و نام اصلی وی «لیلی» بود.
قبایلی را که نسبشان به الیأس می رسد «بنی خندف» گویند.
دنباله اجداد پیامبر گرامی اسلام:
15 مدرکة بن الیأس، نامش «عامر» (20) و کنیه اش «أبو الهذیل» و «أبو خزیمه» بود. «مدرکه» چهار فرزند داشت: «خزیمه» و «هذیل» ، «حارثه» و «غالب» (21).نسب قبیله «هذیل» و «عبد الله بن مسعود» صحابی معروف به «مدرکة بن الیأس» می رسد.
14 خزیمة بن مدرکة، که مادرش «سلمی» دختر «أسد بن ربیعة بن نزار» و به قول ابن اسحاق زنی از «بنی قضاعه» بود، بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او را چهار پسر به نام های کنانه، أسد، أسده و هون بود.
نسب قبیله بنی أسد و «قاره» یعنی «بنی هون بن خزیمه» و أم المؤمنین «زینب» دختر «جحش بن رئاب» و برادرانش «عبد الله» و «عبید الله» ، فرزندان «أمیمه» دختر «عبد المطلب» به «خزیمة بن مدرکة» منتهی می شود.
13 کنانة بن خزیمة، که از وی فضائل بی شماری آشکار گشت و عرب او را بزرگ می داشت، کنیه اش «ابو مضر» بود و مادرش «عوانه» دختر «سعد بن قیس بن عیلان بن مضر» و فرزندانش : نضر، مالک، عبد مناة، ملکان و حدال.قبایل: «بنی لیث» و «بنی عامر» از «کنانة بن خزیمه» پدید آمده اند.
12 نضر بن کنانه، مادرش به قول یعقوبی «هاله» دختر «سوید بن غطریف» و به قول ابن اسحاق و طبری و دیگران «بره» (22) دختر «مر بن أد بن طابخه» بود.و فرزندان وی: مالک و یخلد و صلت و کنیه اش «أبو الصلت» بوده است (23).
یعقوبی می گوید: «نضر بن کنانه» اول کسی است که «قریش» نامیده شد گویند او را برای پاکدامنی (تقرش) و بلند همتی که داشت «قریش» گفته اند.و به قولی چون بازرگان و دارا بود، و به قولی دیگر مادرش او را «قریش» نامید که تصغیر «قرش» است و آن جانوری است دریائی.پس کسی که از فرزندان «نضر بن کنانه» نباشد «قرشی» نیست و به قولی دیگر «قریش» را برای آن «قریش» گفته اند که پس از پراکندگی فراهم شدند، و «تقرش» هم به معنی فراهم گشتن (تجمع) است . مالک بن نضر، مادر وی «عاتکه» دختر «عدوان بن عمرو بن قیس بن (24) عیلان» و فرزند وی «فهر بن مالک» بود.
10 فهر بن مالک، مادر وی «جندله» دختر «حارث بن مضاض بن عمرو جرهمی» است و فرزندان وی: غالب، محارب، حارث، أسد و دختری به نام «جندله» می باشند.
نسب أبو عبیده جراح (عامر بن عبد الله بن جراح) به «ضبة بن حارث بن فهر» و نسب «ضحاک بن قیس» به «شیبان بن محارب بن فهر» می رسد و «بنی حارث بن فهر» و «بنی محارب بن فهر» دو قبیله اند.
برخی قریش را لقب «فهر بن مالک» و برخی دیگر «قریش» را نام و «فهر» را لقب وی دانسته اند، به گفته اینان «بنی مالک بن نضر» و «بنی نضر بن کنانه» را اگر از اولاد «فهر» نباشند «قرشی» نگویند.
9 غالب بن فهر، مادر وی «لیلی» دختر «سعد بن هذیل» بود، و فرزندان وی: لؤی و تیم الأدرم (25) و فرزندان تیم بن غالب، «بنو أدرم بن غالب» معروف شده اند. لؤی بن غالب، مادر وی: «سلمی» دختر «کعب بن عمرو خزاعی» (26) بود.و فرزندانش: کعب، عامر، سامه، عوف و خزیمه، نسب قبیله «بنی عامر بن لؤی» به «عامر» می رسد.نسب أم المؤمنین «سوده» دختر «زمعة بن قیس» و «عمرو بن عبدود» به «لؤی بن غالب» می رسد.
7 کعب بن لؤی، مادر وی «ماویة» دختر «کعب بن قین بن جسر» قضاعی است.فرزندانش: مره، عدی و هصیص، و کنیه اش «أبو هصیص» ، نسب «بنی سهم» و «بنی جمح» از جمله: «عمرو بن عاص سهمی» و «عثمان بن مظعون جمحی» صحابی معروف و «صفوان بن أمیة بن خلف جمحی» به «هصیص بن کعب» و نسب «بنی عدی» از جمله: «عمر بن خطاب بن نفیل» و «سعید بن زید بن عمرو بن نفیل» به «عدی بن کعب» می رسد.
«کعب بن لؤی» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وی اولین کسی است که در خطبه اش «أما بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» نامید، و پیش از آن عرب آن را «عروبه» می نامید، «کعب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و برای آنان سخنرانی کرد و چنین گفت :
«اسمعوا و تعلموا و افهموا و اعلموا أن اللیل ساج، و النهار ضاح و الأرض مهاد، و السماء عماد و الجبال أوتاد، و النجوم أعلام، و الأولون کالآخرین، و الأبناء ذکر، فصلوا أرحامکم و احفظوا أصهارکم، و ثمروا أموالکم، فهل رأیتم من هالک رجع أو میت نشر؟ الدار أمامکم و الظن غیر ما تقولون، و حرمکم زینوه و عظموه و تمسکوا به فسیأتی نبأ عظیم، و سیخرج منه بنی کریم ثم یقول:
نهار و لیل کل أوب بحادث*سواء علینا لیلها و نهارها
یوبان بالأحداث حین تأوبا*و بالنعم الضافی علینا ستورهاصروف و أنباء تغلب (27) أهلها*لها عقد ما یستحل مریرها
علی غفلة یأتی النبی محمد*فیخبر أخبارا صدوقا خبیرها
ثم یقول:
یا لیتنی شاهد فحواء دعوته*حین العشیرة تبغی الحق خذلانا
لو کنت ذا سمع و ذا بصر و ید و رجل لتنصبت له تنصب الجمل، و لأرقلت له إرقال الفحل فرحا بدعوته، جذلا بصرخته (28).
«بشنوید و یاد گیرید، و بفهمید و بدانید، که شب آرام است، و روز روشن، و زمین بستری هموار، و آسمان کاخی بلند است و کوه ها میخها، و ستارگان نشانه ها و گذشتگان مانند آیندگان و پسران یاد آوری (پدران) اند، پس با خویشان خود پیوند کنید، و دامادهای خود را نگهداری کنید، و مالهای خود را به ثمر آورید، آیا رفته ای را دیده اید که باز آید، یا مرده ای را که برانگیخته شود؟ خانه (جاوید) در جلو شماست.و گمان جز آن است که می گوئید، حرم (کعبه) خود را آراسته دارید، و بزرگش شمارید و دست از آن باز ندارید، چه زود است خبری بزرگ برسد، و پیامبری بزرگوار از آن بیرون آید» .سپس می گفت:
«روزی است و شبی، هر دوری با پیشامدهای تازه، برای ما شب و روز آن یکسان است (شب و روز) هر گاه باز آیند، حوادث تازه ای را به همراه دارند، و نعمت هائی نیز که پرده های آن بر ما فرو هشته است، دگرگونی ها و خبرهائی که بر مردم چیره می شود (مردم را دگرگون می سازد) آنها را گره هائی است که تلخ آن را نمی توان گشود (به احتمالی: نمی توان شیرین یافت)، ناگهان پیامبر خدا، محمد صلی الله علیه و آله می رسد پس خبرهائی می دهد که گوینده اش بسی راستگوست» .
سپس می گفت: «ای کاش (زنده مانده) آنگاه که خویشان و بستگان دست از یاری حق می کشند، دعوت او را می شنیدم، اگر (در زمان او) دارای گوشی و دیده ای و دست و پائی بودم، از خوشحالی دعوتش و شادمانی فریادش، مانند شتر نری برمی خاستم و به یاری او می شتافتم» .
چون «کعب» از دنیا رفت، قریش روز مرگ او را مبدأ تاریخ خویش قرار دادند و تا «عام الفیل» همچنان مبدأ تاریخ بود.
6 مرة بن کعب، مادر وی: «وحشیه» دختر «شیبان بن محارب بن فهر بن مالک بن نضر» است، و فرزندان وی: کلاب، تیم و یقظه.و کنیه اش «أبو یقظه» (به فتح قاف و ظا) نسب طایفه «بنی مخزوم» از جمله: أم المؤمنین «أم سلمه» و «خالد بن ولید» و «أبو جهل: عمرو بن هشام بن مغیره» به «یقظه» و نسب طائفه «بنی تیم» از جمله: أبو بکر و طلحة بن عبید الله، به «تیم بن مره» می رسد.
5 کلاب بن مره، مادرش: «هند» دختر «سریر (29) بن ثعلبة بن حارث بن (فهر بن) مالک (بن نضر) بن کنانة بن خزیمه» است و فرزندانش: «قصی بن کلاب» و «زهرة بن کلاب» و یک دختر، و کنیه اش «أبو زهره» و نامش «حکیم» (30) است. «کلاب بن مره» پس از پدر، بزرگواری یافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نیای مادری برای وی فراهم گردید.چه نیاکان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه ها را حلال و حرام می کردند، و از این رو «نسأه» و نیز «قلامس» (31) نامیده می شدند.
رسول اکرم در باره دو فرزند «کلاب بن مره» یعنی: «قصی» و «زهره» گفت: صریحا قریش ابنا کلاب (دو بطن خالص قریش دو پسر کلاب اند) .
نسب بنی زهره، از جمله: «آمنه» دختر «وهب بن عبد مناف بن زهره» مادر بزرگوار رسول اکرم و «سعد بن أبی وقاص: مالک بن أهیب بن عبد مناف» زهری برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عتبة بن أبی وقاص» معروف به «مرقال» برادر زاده سعد، و از شهدای صفین و أصحاب أمیر المؤمنین و «عبد الرحمن بن عوف زهری» به «زهرة بن کلاب» می رسد.
4 قصی بن کلاب، مادرش: «فاطمه» دختر «سعد بن سیل» (به فتح سین و یاء) است، و فرزندانش : عبد مناف، عبد الدار، عبد العزی و عبد قصی و دو دختر، و کنیه اش «أبو المغیره» (32) و نامش زید و لقب دومش «مجمع» .
مادر قصی، پس از وفات شوهرش: «کلاب» به ازدواج «ربیعة بن حرام عذری» در آمد، و «ربیعه» وی را به سرزمین قوم خویش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خویش: «قصی» را که نامش «زید» بود با خود همراه برد و چون از سرزمین پدرانش دور گشت، او را «قصی» نامید.
چون قصی در خانه «ربیعه» به جوانی رسید، مردی از «بنی عذره» به اوگفت: به قوم خود ملحق شو که از ما نیستی، گفت: مگر من از کدام قبیله ام؟ گفت: از مادرت بپرس.قصی از مادرش جویا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حیث پدر و نسب از او بزرگوارتری، توئی فرزند «کلاب بن مره» و قوم تو نزدیکان خدا و در حرام اویند.قصی تا رسیدن ماه حرام صبر کرد، و آنگاه با حاجیان «قضاعه» به مکه آمد تا آنکه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزندانی از وی پدید آمدند .در این موقع دربانی و کلیدداری خانه کعبه با قبیله «خزاعه» بود که پس از «جرهمیان» بر مکه غالب شده بودند.و اجازه حج (حرکت از عرفات، و اجازه رمی جمرات، و کوچ کردن از منی) با قبیله «صوفه» یعنی «غوث بن مر بن أد بن طابخه» که خود و فرزندان وی را «صوفه» می گفتند، بود.
«قصی» زیر بار «صوفه» نرفت.و پس از جنگی سخت بر آنان پیروز گشت، و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت، خزاعه و بنو بکر دانستند که «قصی» کاری را که با «صوفه» کرده است به زودی با آنها نیز خواهد کرد و دستشان را از کارهای مکه و کلیدداری کعبه، کوتاه خواهد ساخت، لذا از قصی کناره گرفتند و پس از آنکه در میان ایشان جنگ سختی در گرفت و از دو طرف مردمی بسیار کشته شدند، پیشنهاد صلح دادند، و «یعمر بن عوف بن کعب کنانی» را به داوری برگزیدند، و او به نفع قصی رأی داد و از آن روز «شداخ» نامیده شد.
«قصی» امور کعبه و مکه را به دست گرفت، و دست «خزاعه» را کوتاه کرد و قوم خود را در مکه فراهم ساخت.او از اولاد «کعب بن لؤی» نخستین کسی بود که بر قوم خویش حکومت و سلطنت یافت .و حجابت (33) و رفادت (34) و سقایت (35) و ندوه (36) و لواء (37) همه را به دست آورد، و قریش او را «مجمع» نامیدند، شاعر عرب «حذافة بن نصر بن غانم عدوی» در باره وی می گوید:
أبو کم قصی کان یدعی مجمعا*به جمع الله القبائل من فهر (38)
برخی گفته اند که چون «قصی» ، «حبی» (39) دختر «حلیل بن حبشیه خزاعی» (40) را به زنی گرفت، و از او دارای فرزند شد، «حلیل» هنگام مرگ خویش «قصی» را وصی خود قرار داد.و بدو گفت: فرزندان تو فرزندان منند.و تو به امر کعبه سزاوارتری.
دیگران گفته اند که: «حلیل بن حبشیه» کلید خانه را به «أبو غبشان»: «سلیمان بن عمرو ملکانی» (41) داد.و «قصی» آن را با سرپرستی کعبه به یک خیک شراب و یک شتر از وی خرید.و در میان عرب مثل گردید که، أخسر من صفقة أبی غبشان: زیان بخش تر از داد و ستد أبو غبشان.به قول بعضی «أبو غبشان» کنیه «مخترش» (42) پسر «حلیل» است که کلید داری را از پدر به ارث برد (43).کار قصی به جائی رسید که قریش در زمان حیات و پس از مرگ وی کارهای او را چون حکم دینی واجب الاطاعه می دانستند.
«قصی» نخستین کسی است که قریش را به عزت رسانید، و شرف و بزرگواری و سربلندی و هماهنگی ایشان به وسیله وی آشکار شد.پس قریش را که برخی در دره ها و قله های کوه منزل داشتند فراهم ساخت و در وادی مکه و نزدیک خانه جای داد.و جای هر کدام را معین کرد، با آنکه پیش از وی پراکنده جا و کم آبرو بودند، و در گمنامی زندگی می کردند.
«قصی» پذیرائی حاجیان را بر قریش واجب ساخت و به آنان چنین فرمود: یا معشر قریش إنکم جیران الله و أهل بیته و أهل الحرم و إن الحجاج ضیف الله و أهله و زوار بیته و هم أحق الضیف بالکرامة، فاجعلوا لهم طعاما و شرابا أیام الحج حتی یصدروا عنکم. «ای گروه قریش شمائید همسایگان خدا، و اهل خانه او، و اهل حرم، و حاجیان، میهمان خدا و نزدیکان او و زائران خانه اویند و آنان از هر میهمان به پذیرائی و احترام سزاوارترند، پس برای ایشان در ایام حج خوراکی و نوشابه ای فراهم سازید تا از نزد شما باز گردند» .
نسب قبیله «بنی عبد الدار» از جمله: «بنی شیبه» کلیدداران کعبه به «عبد الدار بن قصی» و نسب «بنی عبد العزی» از جمله: أم المؤمنین «خدیجه» دختر «خویلد» و «زبیر بن عوام بن خویلد» و «ورقة بن نوفل» به «عبد العزی بن قصی» می رسد.به گفته یعقوبی: «قصی» مناصب را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد، آب دادن و سروری را به «عبد مناف» ، «دار الندوه» را به «عبد الدار» ، پذیرائی حاجیان را به «عبد العزی» و دو کنار وادی را به «عبد قصی» وا گذاشت (44).
به روایت مسعودی «حجابت» و «دار الندوه» و «لواء» را به «عبد الدار» و «سقایت» و «رفادت» را به «عبد مناف» داد (45).
اما به روایت ابن اسحاق که طبری هم آن را نقل کرده است: «هر چه را به دست داشت از دار الندوه و حجابت و لواء و سقایت و رفادت همه را به «عبد الدار» داد که از همه فرزندانش بزرگتر، و در عین حال زبونتر بود، و به وی گفت: گر چه برادرانت بر تو برتری یافته اند، اما به خدا سوگند ترا به آنان می رسانم، تا جز تو کسی در کعبه را نگشاید، و جز با دست تو پرچم جنگ قریش بسته نشود، و کسی در مکه جز به سقایت تو آب ننوشد، و هیچ کس در موسم حج جز از خوراکی که تو فراهم سازی نخورد، و قریش جز در سرای تو کاری را به انجام نرسانند .قریش از نظر بزرگواری «قصی بن کلاب» مرگ وی را مبدأ تاریخ خود قرار دادند، و چون «عام الفیل» پیش آمد و سال مشهوری بود، آن را مبدأ تاریخ شناختند و در نتیجه سال میلاد رسول خدا آغاز تاریخ آنها گردید (46).
شهرستانی می نویسد که قصی از پرستش جز خدا که بت ها باشد نهی می کرد و همو است که می گوید :
أربا واحدا أدم ألف رب*أدین إذا تقسمت الأمور
ترکت اللات و العزی جمیعا*کذلک یفعل الرجل الصبور
و به قولی این شعرها را «زید بن عمرو بن نفیل» گفته است (47).
عبد مناف بن قصی، مادرش: «حبی» دختر «حلیل خزاعی» است و فرزندانش: هاشم، عبد شمس، مطلب، نوفل، أبو عمرو و شش دختر.و کنیه اش: «أبو عبد شمس» و نامش: «مغیره» و او را «قمر البطحاء» می گفتند (48).
نسب «عبیدة بن حارث» شهید بدر و «محمد بن ادریس شافعی» به «مطلب بن عبد مناف» و نسب «بنی أمیه» به «عبد شمس» می رسد.
چون «قصی» از دنیا رفت و در «حجون» (49) دفن شد، «عبد مناف بن قصی» سروری یافت و مقامش بالا گرفت و امور مکه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قصی» اداره می شد.
نسب «بنی عبد شمس» از جمله: «بنی أمیه» و «بنی مطلب» و «بنی نوفل» به «عبد مناف» می رسد .
2 هاشم بن عبد مناف، مادرش: «عاتکه» دختر «مرة بن هلال بن فالج» است، یکی از دوازده عاتکه ای که در میان مادران رسول اکرم بوده اند و نامشان در تاریخ یعقوبی و مآخذ دیگر به تفصیل ذکر شده (50) و روایت شده است که رسول خدا بسیار می گفت: «أنا ابن العواتک» (منم پسر عاتکه ها) و نیز می گفت: «أنا ابن العواتک من سلیم» (منم پسر عاتکه ها از بنی سلیم) .
و فرزندان وی: عبد المطلب، أسد، أبو صیفی، نضله و پنج دختر، و کنیه اش: «أبو نضله» ، و نامش: عمرو و معروف به «عمرو العلی» و القاب وی: هاشم و «قمر» و «زاد الراکب» (51) بود.پس از وفات «عبد مناف» و «عبد الدار» میان «بنی عبد مناف» یعنی «هاشم» و «عبد شمس» و «مطلب» و «نوفل» و «بنی عبد الدار» که سرورشان «عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» بود بر سر مناصب کعبه نزاعی سخت در گرفت. «بنی أسد بن عبد العزی» و «بنی زهرة بن کلاب» و «بنی تیم ابن مره» و «بنی حارث بن فهر» با «بنی عبد مناف» همراه شدند و میانشان پیمانی منعقد شد که به «حلف المطیبین» معروف گشت.
«بنی مخزوم» و «بنی سهم» و «بنی جمح» و «بنی عدی» با «بنی عبد الدار» هم پیمان گشتند و «أحلاف» (52) نامیده شدند، و «بنی عامر بن لؤی» و «بنی محارب بن فهر» بی طرف ماندند.
با این ترتیب مقدمات جنگ میان طوائف قریش فراهم گشت، اما جنگ روی نداد و با یکدیگر صلح کردند، و قرار بر این شد که «سقایت» و «رفادت» به «بنی عبد مناف» داده شود، «حجابت» و «لواء» و «دار الندوه» به دست «بنی عبد الدار» باشد، در میان «بنی عبد مناف» ، «هاشم» متصدی رفادت و سقایت گردید، چه برادر بزرگترش «عبد شمس» هم فقیر و هم عیالوار بود، و هم بیشتر اوقات به سفر می رفت و کم در مکه اقامت داشت.به گفته یعقوبی، دو پیمان: «مطیبین» و «لعقه» در زمان «عبد المطلب بن هاشم» به انجام رسید، و دختر عبد المطلب کاسه طیب را برای «مطیبین» فراهم ساخت، که دست در آن فرو بردند.
در موسم حج «هاشم»در میان قریش…..
به پا می خاست و چنین می گفت:
«یا معشر قریش، إنکم جیران الله و أهل بیته الحرام، و إنه یأتیکم فی هذا الموسم زوار الله (و حجاج بیته) یعظمون حرمة بیته، فهم أضیاف الله، و أحق الضیف بالکرامة ضیفه، و قد خیرکم الله بذلک و أکرمکم به، ثم حفظ منکم أفضل ما حفظ جار من جاره فاکرموا ضیفه و زواره فإنهم یأتون شعثا غبرا من کل بلد علی ضوامر کالقداح و قد أعیوا و تفلوا و قملوا و أرملوا، فاقروهم، و أغنوهم (فأجمعوا لهم ما تصنعون لهم به طعاما أیامهم هذه التی لا بد لهم من الإقامة بها، فإنه و الله لو کان لی مال یسع بذلک ما کلفتموه) (53).
«ای گروه قریش، شما همسایگان خدا و أهل بیت الحرام او هستید، در این موقع زوار خدا (و حاجیان خانه او) نزد شما می آیند، تا حرمت خانه او را بزرگ دارند و اینان میهمانان خدایند، و سزاوارترین میهمان به این که گرامی داشته شود، میهمان خداست.خدا شما را برای این کار برگزید و به این افتخار سرفراز داشت، سپس حقوق همسایگی شما را بهتر از هر همسایه ای برای همسایه اش رعایت فرمود، پس میهمانان و زائران او را گرامی دارید، زیرا که ایشان، ژولیده و غبار آلوده از هر شهری بر شتران لاغر مانند چوبه های تیر، می رسند، در حالی که خسته و بد بو و ناشسته و نادار گشته اند، پس آنان را پذیرائی کنید و بی نیازشان سازید (پس برای ایشان چیزی فراهم سازید، تا در این ایامی که ناچار باید در مکه بمانند برای ایشان خوراکی تهیه کنید، چه سوگند به خدا اگر مرا ثروتی برای این کار به قدر کفایت می بود، زحمت آن را به شما نمی دادم) (54).
«هاشم» حاجیان را در مکه و منی، عرفات و مشعر، غذا می داد و برای آنان نان و گوشت و روغن و سویق تریت می کرد، و آب را همراهشان می برد، تاوقتی که مردم متفرق می شدند و به شهرهای خود رهسپار می گشتند و نیز در سال قحطی برای قوم خود نان خرد کرده و تریت می ساخت و بدین جهت «هاشم» نامیده شد.
«هاشم» نخستین کسی بود که دو سفر بازرگانی: زمستانی و تابستانی، یعنی: «دو رحله شتاء و صیف» (55) را برای قریش برقرار ساخت، سفری در زمستان به شام و سفری در تابستان به حبشه (56).یا سفری در زمستان به یمن و عراق و سفری در تابستان به شام و فلسطین (57).
و نیز می گویند که «عبد شمس» برادر «هاشم» با پادشاه حبشه چنین پیمانی بسته بود، و نوفل با پادشاه ایران و مطلب با پادشاه یمن (58).مطرود بن کعب خزاعی در باره هاشم گفته است:
عمرو الذی هشم الثرید لقومه*قوم بمکة مسنتین عجاف
سنت إلیه الرحلتان کلاهما*سفر الشتاء و رحلة الأصیاف (59)
«آن عمرو که برای قوم خود، قومی که در مکه قحطی زده و لاغر شده بودند تریت خرد کرد، دو سفر تابستانی و زمستانی به وسیله او برقرار گشت» .
نسب «بنی هاشم» عموما به «هاشم بن عبد مناف» می رسد و مادر أمیر المؤمنین علیه السلام «فاطمه» دختر «أسد بن هاشم» است. «هاشم» در یکی از سفرهای شام در «غزه» وفات کرد، سپس «عبد شمس» در مکه، آنگاه «مطلب» در «ردمان» یمن، و پس از او نوفل در «سلمان» عراق در گذشتند.
1 عبد المطلب بن هاشم، مادرش «سلمی» دختر «عمرو بن زید بن لبید (بن حرام) بن خداش بن عامر بن غنم بن عدی بن نجار: تیم اللات بن ثعلبة بن عمرو بن خزرج» بود و فرزندانش : عباس، حمزه، عبد الله، أبو طالب (عبد مناف)، زبیر، حارث، حجل (غیداق)، مقوم (عبد الکعبه)، ضرار أبو لهب (عبد العزی) (60) ، قشم (61) و شش دختر از جمله: «عاتکه» مادر «عبد الله بن أبی أمیه مخزومی» برادر پدری «أم سلمه» که چون مادرش نیز عاتکه نام داشت بعضی به اشتباه او را دختر عمه رسول اکرم نوشته اند، و «أمیمه» مادر أم المؤمنین «زینب» دختر «جحش أسدی» و برادرش «عبد الله بن جحش» شهید أحد.و «صفیه» مادر «زبیر بن عوام» و «بره» مادر «أبو سلمه مخزومی» .
کنیه عبد المطلب «أبو الحارث» و نامش «شیبة الحمد» و نام اولش «عامر» بوده است (62).نسب أئمه معصومین علیهم السلام و همه طالبیان (63) که انسابشان در کتاب «عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب» تألیف «جمال الدین أحمد بن علی حسینی» معروف به «ابن عنبه» متوفی به سال 828 هجری و شرح فداکاری آنان در کتاب «مقاتل الطالبیین» تألیف «أبو الفرج علی بن حسین اصفهانی» متوفی به سال 356 هجری آمده است به «أبو طالب بن عبد المطلب» و نسب «بنی العباس» از جمله: 37 نفر خلفای عباسی عراق (132 656 ه). به «عباس بن عبد المطلب» و نسب 17 نفر خلفای عباسی مصر (659 923) به سی و پنجمین خلیفه عباسی عراق یعنی «الظاهر بالله» (622 623) می رسد (64).
«هاشم» در یکی از سفرهای خود به مدینه با «سلمی» دختر «عمرو خزرجی» ازدواج کرد و «عبد المطلب» از وی تولد یافت، و در موقع وفات «هاشم» ، «عبد المطلب» نزد مادر خویش در مدینه ماند و هنوز پسری نابالغ بود، «مطلب بن عبد مناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مکه و سقایت و رفادت حاجیان را به عهده گرفت، و چون «عبد المطلب» بزرگ شد مطلب خود به مدینه رفت و از مادر وی اجازه گرفت و او را با خود به مکه آورد، و چون او را ردیف خویش سوار کرده بود مردم بی خبر از حقیقت امر گفتند: «مطلب» بنده ای خریده است، اما «مطلب» می گفت: وای بر شما این پسر برادر من «هاشم» است، و او را از مدینه می آورم.
از آن روز برای او نام «عبد المطلب» معروف گشت، و نام اصلی وی که شیبه یا شیبة الحمد بود از یاد رفت.
چون «مطلب» در «ردمان» یمن وفات یافت، عبد المطلب در مکه به سروری و بزرگواری و آقائی رسید، و آوازه او بلند و برتری اش آشکار گشت و قریش هم سروری او را پذیرفتند.یعقوبی گوید: «عبد المطلب» در آن روز سرور قریش بود و رقیبی نداشت، چه خدا بزرگواری او را به أحدی نداده، و از چاه زمزم (در مکه) و ذو الهرم (در طائف) سیرابش کرده بود، قریش او را در مال های خود داوری دادند، و در قحطی و گرسنگی به مردم خوراک داد تا آنجا که پرندگان و ددان کوهستان را نیز خورانید.
أبو طالب در این باره گفته است:
و نطعم حتی یأکل الطیر فضلنا*إذا جعلت أیدی المفیضین ترعد
«هنگامی که دست های قمار بازان شروع به لرزیدن می کند (آنگاه که سخاوتمندان بخل می ورزند) به مردم آن قدر خوراک می دهیم که پرندگان هم از ما زاد طعام ما می خورند» .
«عبد المطلب» از پرستش بت ها بر کنار بود، و خدا را به یگانگی می شناخت و به نذر وفا می کرد، و سنت هائی نهاد که بیشتر آن ها در قرآن نازل گشت و در سنت رسول خدا پذیرفته گشت و آنها عبارتست از: وفای به نذر، و پرداخت صد شتر در دیه و حرمت نکاح محارم و موقوف ساختن در آمدن به خانه ها از پشت آن ها و بریدن دست دزد و نهی از زنده به گور کردن دختران و مباهله، و حرمت می گساری، و حرمت زنا، و حد زدن زناکار، و قرعه زدن و این که نباید هیچکس برهنه پیرامون کعبه طواف نماید و پذیرائی از میهمان و اینکه نباید هزینه حج را جز از اموال پاکیزه خود بپردازند و بزرگ داشتن ماه های حرام، و تبعید کردن زنان مشهور زناکار (65) و خمس دادن از گنج ها و سقایت حاجیان، و هر طوافی را هفت شوط قرار دادن (66).
یعقوبی از رسول خدا روایت کرده است که گفته است: إن الله یبعث جدی عبد المطلب أمة واحدة فی هیئة الأنبیاء و زی الملوک: «خدا جد من: «عبد المطلب» را به تنهائی در سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان محشور می نماید» .
در زمان عبد المطلب مکه در معرض خطر سختی قرار گرفت، چه جنگجویان حبشی به فرماندهی «أبرهه» از یمن به مکه روی آور شدند و می خواستند حجاز را مانند یمن به دست آورند، و کیش مسیح را که در یمن پس از انتقام گرفتن به خاطر شهر مسیحی مذهب نجران رواج داده بودند، در مکه نیز رایج سازند (67) اینان نیز عازم بودند که کعبه را ویران کنند، چه به وی گزارش داده بودند که مردی از بنی کنانه در کلیسای «قلیس» صنعای یمن بی حرمتی کرده است، و سوگند یاد کرده بود که کعبه قریش را ویران سازد.
در این پیشامد «عبد المطلب» بردباری و مردانگی و شجاعتی نشان داد که دیگربزرگان قریش نشان ندادند، تا چه رسد به متوسطین و عامه مردم، او قریش را فرمود تا مکه را واگذارند و به قله کوه ها پناه برند، و این لشکر انبوه را برای انجام هر چه می خواهند آزاد گذارند، قریش فرمان «عبد المطلب» را شنیدند و از جنگ دوری جستند، و خود «عبد المطلب» در مکه ماند، و چون دیگران از شهر کناره نگرفت و در نزد کعبه دعا می کرد و از خدای یاری می خواست، و اشعاری را که از وی نقل شده است در مقام مناجات می خواند (68) ، تا خدای متعال چنانکه در قرآن مجید فرموده است (69): «اصحاب فیل» را به وسیله دسته های مرغانی که بر آنان فرستاد تا آنها را به سنگی از گل سفت شده زدند، و مانند کاه خورده شده در هم کوبیدند، نابود ساخت.و قریش بی آنکه چیزی از دست داده باشند، به عافیت به مکه بازگشتند و بزرگی و بزرگواری «عبد المطلب» را بیش از پیش دریافتند تا آنجا که می گفتند: «عبد المطلب» ابراهیم دوم است.
نوشته اند که لشکر «أبرهه» ضمن غارتگری های خود شتران قریش را به غارت بردند، و چون «عبد المطلب» از «أبرهه» فرمانده حبشه بار خواست و بر وی در آمد، جز در باره شتران خود که لشکریان حبشه با شتران قریش گرفته بودند، با او سخنی نگفت و در نتیجه در نظر «أبرهه» کوچک شد، و «أبرهه» به وی گفت: گمان کردم آمده ای تا در باره مکه و این خانه ای که مورد تعظیم شماست با من صحبت کنی، اما اکنون خواهشت از من جز آن نیست که شترانت را پس دهم .
عبد المطلب گفت: من راجع به مال خود با تو سخن می گویم، خانه را هم صاحبی است که اگر بخواهد آن را حمایت خواهد کرد.
«عبد المطلب» پس از آنکه داستان اصحاب فیل به انجام رسید، اشعاری گفت که یعقوبی آن را نقل کرده است (70).و اشعاری دیگر که مجلسی از مجالس مفید، و امالی شیخ طوسی، و کنز کراجکی نقل کرده است (71).شیخ طوسی در مصباح المتهجد می گوید: در دهم ماه ربیع الاول و هشت سالگی رسول اکرم، سال هشتم عام الفیل، «عبد المطلب» وفات یافت (72).قبر «عبد المطلب» و «عبد مناف» و «أبو طالب» و أم المؤمنین «خدیجه» در حجون واقع، و به «قبرستان أبو طالب» معروف است (73).دختران «عبد المطلب»: صفیه، بره، عاتکه، أم حکیم: بیضاء، أمیمه و أروی هر کدام پیش از مرگ پدر و به امر وی مرثیه ای گفته اند که ابن اسحاق آن را نقل کرده است (74).
«حذیفة بن غانم عدوی» نیز قصیده ای طولانی در مرثیه «عبد المطلب» و بزرگواری خاندان «بنی هاشم» گفته است، «مطرود بن کعب خزاعی» هم قصیده ای در مرثیه «عبد المطلب» و جوانمردی «بنی عبد مناف» دارد (75).
ابن اثیر می نویسد: «عبد المطلب» نخستین کسی بود که در کوه «حراء» به اعتکاف پرداخت و چون ماه رمضان می رسید، به کوه «حراء» می رفت و در تمام ماه بینوایان را اطعام می کرد و در صد و بیست سالگی وفات یافت (76).ابن قتیبه (77) می گوید: در روی زمین هاشمی نسبی جز از فرزندان «عبد المطلب» نیست، چه هاشم را پسرانی بود، اما نسلی از ایشان باقی نماند (78).
منابع مقاله:
تاریخ پیامبر اسلام، آیتی، محمد ابراهیم؛
_______________________________
1 نسب بنی اسرائیل: یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم و بنی عیصو بن اسحاق.یعنی: «أدومیان» که از بین رفته اند، در ابراهیم خلیل با رسول خدا یکی می شود.
2 بحار الانوار ج 15 ص 105.یعنی: هر گاه نسب من به عدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید.
3 بحار الانوار ج 15 ص 105، التنبیه و الاشراف، ص 195، الجامع الصغیر، ج 2 ص 90.یعنی نسب شناسان نادرست گفته اند، خداوند متعال گفته است از آنان جماعتهای بسیاری را هلاک کرده ایم. (سوره فرقان، آیه 38) .
4 بفتح عین و سکون دال.
5 رک: تورات، سفر پیدایش، باب 25، آیه 18.باب 37، آیه 25.سفر داوران باب 6، آیه 33 .باب 7، آیه 12.باب 8، آیه 24.کتاب اشعیای نبی، باب 21، آیه 16 17.کتاب ارمیای نبی، باب 49، آیه 28.غزل غزلهای سلیمان، باب اول، آیه .5
6 در تورات: سفر تکوین، باب 10، آیه 21 30 و نیز اول تواریخ، باب اول، آیه 17 23: یقطان بن عابر بن شالح بن ارفکشاد بن سام بن نوح آمده است.
7 قصص هود در سوره های اعراف 65 72.هود 50 60، 89.شعراء 123 140.و قصص صالح در سوره های اعراف 73 79.هود 61 68.شعراء 141 159.نمل 45 53.قمر 23 31.شمس 11 15 و نیز نام صالح در سوره هود 89، و نیز داستان ثمود در سوره ذاریات 43 46.و داستان عاد و ثمود در سوره حاقه 4 7، فصلت 13 18 آمده است.
دیار و مساکن قوم ثمود در وادی القری میان مدینه و شام، همان «حجر» بود که در قرآن مجید آمده است.
به عقیده برخی، عاد و «عاد ارم» همان «هدورام» است که در تورات: سفر تکوین باب 10، آیه 27 و اول تواریخ، باب 1، آیه 21، جزو فرزندان یقطان (یعنی قحطان) ذکر شده است و گمان دارند که قبیله وی در ساحل جنوبی عربستان سکونت داشته اند (ر.ک: قاموس کتاب مقدس، ص 920)، اما قوم ثمود در شمال حجاز مسکن داشته و از قدیمترین اقوام عرب شمالی بوده اند .
8 سفر تکوین، باب 25، آیه .3
9 «~ Godisitae ~»
10 بفتح میم و عین و تشدید دال.
11 ترجمه تاریخ یعقوبی: ج 1، ص .278
12 تاریخ الامم و الملوک: ج 2، ص 27، الکامل ج 2، ص .21
13 ترجمه تاریخ یعقوبی: ج 1، ص .278
14 قس بن ساعده ایادی خطیب معروف عرب، و ابو دواد ایادی: جاریة بن حجاج، شاعر معروف عرب، به ایاد بن نزار نسبت داده می شوند، و قبایل بنی بکر بن وائل، بنی تغلب بن وائل، بنی عنز بن وائل، و بنی عبد القیس که در نسبت به آنان، عبدی، قیسی و عبقسی نیز گویند و بنی عنزة (بفتح عین و نون) بن اسد بن ربیعه و بنی نمر بن قامط، به ربیعة بن نزار (جوامع السیره ص 4) .
15 در بعضی از صفحات جلد اول کتاب سیره ابن هشام کلمه الیاس به کسر همزه قطع در اول مانند الیاس پیغمبر ضبط شده است (ص 77) ولی ظاهرا این اشتباه است و چنانکه از کتاب تاج العروس (ماده الس و یأس) به دست می آید، کلمه الیاس در الیاس بن مضر از ماده یأس است و الف و لام آن مانند الف و لام الفضل است (رجوع شود به ج 4) .م.
16 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص .285
17 مدرک سابق، ص .284
18 از قبیله بنی ذبیان است: نابغه ذبیانس شاعر معروف عرب، از اصحاب معلقات عشر و از قبیله بنی هلال است: سلیم بن قیس هلالی از اصحاب امیر المؤمنین و حسنین و سجاد و باقر علیهم السلام.و از قبیله بنی ثقیف است عروة بن مسعود ثقفی و مختار بن أبی عبید ثقفی و حجاج بن یوسف ثقفی.و دیگر قبایل قیس: سلیم، مازن، فزاره، عبس، أشجع، مره، غطفان، عقیل، قشیر، حریش جعده، عجلان، کلاب، بکاء، سواءه، بنو جشم، بنو نصر، سعد، هوازن، محارب، عدوان، فهم، باهله، غنی، طفاوه و غیره به مضر منتسب است.
19 نامشان به ترتیب عامر، عمرو و عمیر است.
20 به قول ابن اسحاق، اما به قول طبری نام وی «عمرو» بود.
21 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص .289
22 آنچه در معارف ابن قتیبه ص 30، 50 و تاریخ طبری، ج 2، ص 23 24 و الکامل ج 2، ص 18 و سیرة النبی، ج 1، ص 102 آمده است که مادر نضر بن کنانه «بره» دختر «مر بن أد بن طابخه» بود که پیش از این زن خزیمه پدر کنانه بوده است.غلطی است که علمای انساب به آن گرفتار شده اند، و جاحظ در کتاب «الاصنام» بر آن تنبیه کرده و گفته است: کنانة بن خزیمه زن پدرش را گرفت و از وی هیچ فرزندی نداشت و زنی دیگر همنام او یعنی بره دختر مر بن أد بن طابخه داشت که مادر نضر بن کنانه بود. (ر.ک معارف ابن قتیبه، ص 30، حاشیه) .
23 فرزندان صلت در قبیله خزاعه در آمدند و از آنهاست: کثیر بن عبد الرحمن خزاعی، شاعر طبقه دوم از شعرای اسلامی که از طایفه بنی ملیح بن عمرو خزاعی است که به صلت بن نضر نسبت داده می شوند.وفات «کثیر عزه» در سال 105 روی داد و امام باقر علیه السلام در تشییع وی شرکت فرمود (ر.ک: طبقات فحول الشعراء ص 452، سفینة البحار، ج 2، ص 471، سیره ابن هشام، ج 1، ص 104، و فیات الاعیان، ج 3، ص 265، رقم 519، ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 296) .
24 بعضی از کتب کلمه ابن را ندارد (ر.ک به: جمهرة انساب العرب ص 10، 243، 247، 468، 480 و غیره، چاپ سوم دار المعارف مصر و به معارف ابن قتیبه ص 64 ص 2 و 14، ص 79 ص 7 و غیره) .م.
25 و یلعب و وهب و کثیر و حراق که از ایشان نسلی باقی نماند (ترجمه یعقوبی، ص 298) و قیس بن غالب (ابن هشام، ج 1، 99، ط مصطفی حلبی 1355.م).
26 یاسلمی، دختر عمرو بن ربیعه خزاعی (ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 298 پاورقی 1) یا عاتکه دختر یخلد بن نضر بن کنانه (الکامل، ج 2، ص 16) .
27 خ ل: تقلب.
28 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 301 303.جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 33، صبح الاعشی، ج 1، ص .211
29 سریر اول کس است که ماه های حرام را جابجا کرد (یعقوبی) .
30 حکیم بن مرة ساد الوری*ببذل النوال و کف الأذی
أباح العشیرة إفضاله*و جنبها طارقات الردی
(عمدة الطالب، ص 26) .
31 قلامس: جمع قلمس و قلمس بر وزن عملس: مردی از کنانه که نزد جمره عقبه می ایستاد و می گفت: خدایا من ماه ها را پس و پیش می کنم (رجوع شود به قاموس) .
32 چه نام عبد مناف «مغیره» بود.
33 کلید داری خانه کعبه.
34 مهمانداری و پذیرائی حاجیان.
35 آب دادن حاجیان.
36 اجتماع برای مشورت، چه قصی در پهلوی مسجد الحرام خانه ای برای این کار بنا کرد و آن را «دار الندوة» نام نهاد.
34 یعنی هر گاه قصی سپاهی از مکه بیرون می فرستاد، برای فرمانده آن سپاه لواء می بست .
38 پدر شما قصی است که مجمع خوانده می شد، خداوند به وسیله او همه قبایل فهر را فراهم ساخت.م.
39 به ضم حاء و تشدید باء و الف مقصوره.
40 حلیل به ضم حاء و فتح لام، حبشیه: به ضم حاء و سکون باء و یا به فتح حاء و باء .
41 نام أبو غبشان در تاریخ یعقوبی سلیمان بن عمرو ضبط شده است، ولی در تاریخ طبری و غیره سلیم بن عمرو (تاریخ یعقوبی، ج 1 ص 293 چاپ بیروت 1379 ه.تاریخ طبری 1/1094 چاپ اروپا 1890 1879 م). .م.
42 در نسخه به پیروی از طبقات (ج 1 ص 68 چاپ بیروت 1380 ه). محترش به حاء مهمله ثبت شده بود، اینجانب آن را به پیروی از تاج العروس (خ ر ش) و انساب الاشراف بلاذری (ج 1 ص 49 دار المعارف مصر) مخترش به خاء معجمه تصحیح نمودم.م.
43 ر.ک: الطبقات الکبری، ج 1 ص .98
44 تاریخ یعقوبی، ج 1 ص 241 چاپ بیروت 1379 ه.م.
45 ر.ک: التنبیه و الاشراف، ص .180
46 ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1 ص .359
47 الملل و النحل، ج 3، ص 332 333
48 چنانکه عبد الله بن عبد المطلب «قمر حرم» و عباس بن امیر المؤمنین «قمر بنی هاشم» گفته می شدند (قمر بنی هاشم) .
49 حجون به فتح حاء، کوه یا مکانی است در مکه (معجم البلدان، ج 2، ص 225 چاپ بیروت 1375 ه). م.
50 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 517 .520
51 عمدة الطالب، ص .25
52 و نیز «لعقه» یعنی خون لیسان، چه بنی سهم که از «حلف المطیبین» خبر یافتند، گاوی کشتند و گفتند: هر کس دست خود را در خون آن داخل کند و آن را بلیسد از ماست.بنی سهم و بنی عبد الدار و بنی جمح و بنی عدی و بنی مخزوم دستهای خود را در آن فرو بردند و «لعقه» یعنی خون لیسان نامیده شدند. (ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 322) .
53 در نسخه اینطور ضبط شده است، ولی بهتر چنانکه در روض الانف ج 2، ص 65 مسطور است کلفتکموه است.م.
54 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 311 312، سیرة النبی، ج 1، ص 147، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 457 و نیز در ص 458 از شرح نهج البلاغه و همچنین در جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 32، خطبه دیگری نیز از هاشم نقل شده است.
55 قرآن مجید، سوره قریش.
56 تاریخ یعقوبی، ج 1، ص .242
57 در این باره به کتب تفاسیر مانند طبری، فخر رازی تبیان شیخ طوسی، مجمع البیان، آلوسی و غیره، تفسیر سوره قریش و نیز به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 15، ص 202 و 210 چاپ عیسی البابی 1962 م و بحار الانوار ج 15، ص 123 چاپ علوی و آخوندی مراجعه شود.م.
58 تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 244، چاپ بیروت 1379 ه.و تفسیر آلوسی ج 30، ص 240، چاپ بیروت نقل از بحر و غیره.م.
59 در نسخه به جای مسنتین (به یاء) مسنتون (به واو) و به جای الاصیاف (به صاد مهمله) الاضیاف (به ضاد معجمه) بود، اینجانب با توجه به منابع و معنی، شعر را به این نحو تصحیح کردم.م.
60 سیرة النبی، ج 1، ص .119
61 برخی غیداق و حجل را دو نفر شمرده و نام حجل را «مغیره» نوشته و برای عبد المطلب دوازده پسر نوشته اند (نسب قریش) برخی دیگر مقوم و عبد الکعبه را نیز دو نفر دانسته و بدین ترتیب پسران عبد المطلب را سیزده نفر شمرده اند، بعضی مثل ابن هشام، قثم را هم ذکر نکرده و پسران عبد المطلب را ده نفر دانسته اند (مصباح الاسرار، ص 179 نقل از ذخائر العقبی) .
62 عبد المطلب را ده نام بود که عرب و پادشاهان ایران و حبشه و روم او را به آن نام ها می شناختند.از جمله: عامر، شیبة الحمد، سید البطحاء، ساقی الحجیج، ساقی الغیث، غیث الوری فی العام الجدب، أبو السادة العشرة، عبد المطلب، حافر زمزم (بحار، ج 15، ص 128) و ابراهیم ثانی (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 11 چاپ بیروت 1379 ه). و از معارف ابن قتیبه نقل شده که او را «فیاض» و «مطعم طیر السماء» می گفته اند و مستجاب الدعوه بوده است.
63 یعنی: بنی علی، بنی جعفر و بنی عقیل.
64 نسب بنی حارث و بنی أبی لهب نیز به عبد المطلب می رسد.
65 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص .363
66 ر.ک: بحار، ج 15، ص .127
67 بعد از آنچه ذو نواس پادشاه یهودی مذهب یمن با مردم نجران کرد، مردی از قبیله «سبأ» به نام «دوس ذو ثعلبان» از وی گریخت، و نزد قیصر روم رفت و از وی کمک خواست، قیصر او را نزد پادشاه حبشه معرفی کرد و به وی نامه ای نوشت و نجاشی هفتاد هزار حبشی را همراه وی ساخت و «أریاط» را بر آنان فرماندهی داد، أریاط و دوس با این سپاه بر یمن حمله بردند و بر ذو نواس پیروز گشتند و او خود را در دریا غرق کرد و أریاط بر یمن سلطنت یافت.اما پس از چند سال میان او و أبرهه حبشی اختلاف و جنگی پیش آمد و در جنگ تن به تن، أریاط به دست أبرهه کشته شد و أبرهه بر یمن تسلط یافت.أبرهه در قضیه فیل به هلاکت رسید و پسرش «یکسوم» پادشاه یمن شد، بعد از مرگ یکسوم برادر دیگرش «مسروق بن أبرهه» حکومت یمن را به دست گرفت و همچنان بر سر کار بود تا «سیف بن ذی یزن» شاهزاده یمنی حمیری نزد قیصر روم به درخواست کمک رفت و ناامید نزد «نعمان بن منذر» شاه حیره باز آمد و به وسیله نعمان و همراه وی به دربار خسرو انو شیروان بار یافت و از وی کمک خواست و خسرو هشتصد مرد زندانی را به فرماندهی «وهرز» همراه وی ساخت و در هشت کشتی رهسپار یمن شدند، دو کشتی در بین راه غرق شد، و ششصد نفر دیگر در ساحل «عدن» پیاده شدند و در جنگی که پیش آمد، مسروق و بسیاری از حبشیان را کشتند و یمن تا کشته شدن خسرو پرویز، زیر دست ایرانیان آمد.مدت حکومت چهار نفر حبشی یعنی «أریاط» و «ابرهه» و دو فرزندش به گفته ابن اسحاق 72 سال بود (ر.ک: سیرة النبی، ج 1، ص 43 73) .أریاط 20 سال، ابرهه 23 سال، یکسوم 17 سال و مسروق 12 سال. (ر.ک: تاریخ حمزه ص 89) .
68 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 329 و ص 364.سیرة النبی، ج 1، ص 51.تاریخ طبری ج 1، ص 553، بحار ج 15، ص 135 137، .145
69 سوره فیل.
70 ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص .330
71 ر.ک: بحار، ج 15، ص 132، 140 .141
72 ص 553
73 در کتاب عیون اخبار الرضا، ص 306، و أمالی صدوق، ص 107 و ج 15 بحار چاپ جدید، ص 125 126، اشعاری از عبد المطلب نقل شده است که امام علی بن موسی آنها را برای ریان بن صلت خواند.
74 ر.ک: سیرة النبی، ج 1، ص 181 .186
75 ر.ک: سیرة النبی، ج 1، ص 187 .193
76 الکامل، ج 2، ص .9
77 معارف، ص .33
78 خطبه عبد المطلب در تهنیت سیف بن ذی یزن، یا در تهنیت معدی کرب بن سیف پادشاه یمن هنگامی که پادشاهی به وی بازگشت و بر حبشیان پیروز آمد در مروج الذهب، ج 1، ص 83 84، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 31 32 (نقل از عقد الفرید ج 1، ص 107، و انباء نجباء الابناء ص 11) نقل شده است.