روایت از ابوبصیر در خصوص دیدن امام

ابوبصیر می‌گوید :
با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند .امام به من فرمود:
«از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟»
از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.
در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد.
امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابوهارون پرسیدم: آیا ابوجعفر را دیدی؟ فورا پاسخ داد:
مگر کنار تو نایستاده است؟
گفتم: از کجا دریافتی؟
گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است.
بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۳؛
با چشمانی که قرار است جمال زیبایِ امام زمانمان را ببینیم گناه نکنیم!
شاید بزرگترین گناه ما، ندیدن اشک هایی باشد که او هر روز برای گناهانمان می ریزد…
تقصیرِ شما نیست که تصویر شما نیست
ما آینه ای پر شده از گرد و غباریم…
روی عن أبی بصیر قال : دخلت المسجد مع أبی جعفر 7 والناس یدخلون ویخرجون فقال لی : سل الناس هل یروننی؟ فکل من لقیته قلت له : أرأیت أبا جعفر؟ یقول : لا ، وهو واقف حتى دخل أبوهارون المکفوف ، قال : سل هذا ، فقلت : هل رأیت أبا جعفر؟ فقال : ألیس هو بقائم ، قال : وما علمک؟ قال : وکیف لا أعلم وهو نور ساطع

خروج از نسخه موبایل