ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
ز چشمانت اشک می ریزدمضطرب حال و دل پریشانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
چرا رویت خاک آلودهکاکل و مویت پرز خون گشته
گسسته از هم کمربندتزین زرینت واژگون گشته
زنم بوسه بر سر و رویتمرکب سالار شهیدانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
چرا امروز کاکل یالتای فرس از خون جمله رنگین است
چرا جاری ای دل افسردهاز دو چشمانت اشک خونین است
بگو با من ای زبان بستهاز برای چیست اشک ریزانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
چرا جسمت زخمها داردپیکرت یکسر تیر باران است
چو مرغی که پر برآوردهجمله اعضایت تیر باران است
ز احوال سبط پیغمبرای فرس برگو آنچه می دانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
بیا مرکب کاکلت بوسمعنبر افشانم من به روی تو
که می آید بوی مولایم از سراپای و روی موی تو
سراسیمه آمدی خیمهتا که زینب را دل بسوزانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
سوی خیمه باز برگشتیگویی ای زینب خاک بر سر کن
اسیری را باش آماده ناله از داغ شش برادر کن
فدایت ای اسب بی صاحبکاین چنین داری شور و افغانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
ایا اسب باوفا برگونوگل زهرا را کجا بردی
نیاوردی از چه رو او راسرور ما را تو کجا بردی
یقین رفته صاحبت از دستکین چنین زار و مات و حیرانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
سرت را ای نازنین مرکب از چه با حسرت افکنی پایین
مگر داری تو خجالت ازروی اطفال مضطر و غمگین
حسین آیا اندر این صحرابا لب عطشان گشته قربانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
فرس برگو در کجا دیدیاز فراز تو بر زمین افتاد
که تو سر را بر زمین کوبیمی کشی هر دم ناله و فریاد
رکابت را بوسم ای مرکبچون عزادار آن سلیمانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
بگو آیا کوفیان از کینتشنه لب کشتند مهر ایمان را
و یا دادند آن ستمکارانقطره آبی تازه مهمان را
بود پیدا زاشک چشمانتتشنه شد مقتول نور یزدانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
نمی گفتند این حسین باشدزیب آغوش و دوش پیغمبر
نگفتند این تشنه لب باشدنوگل زهرا حجت داور
نبود آیا اندر این لشکریک نفر انسان یا مسلمانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
ایا اسب غرق اندر خونذوالجناح امروز از چه گریانی
شاعر: حاج حبیب الله معلمی