ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
از خیمه رسد واعطشا از لب طفلان ؛ در علقمه شد کشته عمو با لب عطشان
دستی که زده بوسه بر آن ساقی کوثر ؛ با نیزه و شمشیر جدا گشته ز پیکر
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
ای همسفـران مـاه بنـی هاشمیان کو ؛ آرام دل و دیده و آرامش جان کو
آیینهی عشق از پی دیدار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
دلهـای پریشـان شـده شیرازه ندارد ؛ گنجـایش انـدوه و غـمِ تازه ندارد
دل خون شد و مجنون شد و دلدار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
آن گل که چمن عاشق بوسیدن او بود ؛ آن ماه که ما را هوس دیدن او بود
صد بار به ما سر زد و این بار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
برگـرد عمـو! دل هـوس آب نـدارد ؛ امشب بـه خدا دیدهی ما خواب ندارد
ای پردگیـان محـرم اسـرار نیامد ؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم ؛ از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
می خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم ؛ نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد ؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است ؛ وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لب های تو لب های فرات است ؛ عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد ؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت ؛ دل ها همه مست رجز گاه به گاهت
هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت ؛ دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد ؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت ؛ وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت ؛ با سجدۀ خونین تو محراب دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد ؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
انگار که در علقمه غوغا شده آری ؛ خونبارترین واقعه بر پا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری ؛ دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافله سالار نیامد ؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
ای علقمه از عطر تو لبریز برادر ؛ ای قصه ی دست تو غم انگیز برادر
بعد از تو بهارم شده پاییز برادر ؛ برخیز حسین آمده برخیز برادر
عباس ترین حیدرکرار نیامد ؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد