بیا مادر از حیرم بیرون سرو بستانت می رود میدان کفن بنما بر تن قاسم مونس جانت می رود میدان
بیا مادر درد دل گوم این دم آخر با تو از احسان مکن دیگر بعدم ای مادر گریه و زاری، ناله و افغان
بُوَد یارت اندرین صحرا، ای ستمدیده خالق سبحان زجور چرخ نوگل مادر از گلستانت می رود میدان
مرخص کن مادرا دیگر نبود اندر دل طاقت دیگر جوانها چون یک بیک رفتند، کشته گردیدند در ره داور
برای من زندگی مشکل از پس مرگ نوجوان اکبر چسان مانم اندرین دنیا، روح ریحانت می رود میدان
رهام کن تا که بنشینم بر بُراق مرگ با هزار افغان گه جولان گشته ای مادر دیده ی گریان و عده ی جانان
زخون من باید این صحرا لاله گون گردد از دم پیکان شود جسمم طوطیا از کین جان جانانت می رود میدان
بیا مادر لحظه ای بنشین در کنار من از ره یاری چه من رفتم کشته گردیدم نوعروسم را ده تو دلداری
اگر گوید کو پسر عمّو، گو فدائی شد در ره داور نما صبر ورخ دگر مخراش ماه تابانت می رود میدان
اگر دیدی پیکرم را در خاک و خون غلطان صبر کن مادر
اگر دیدی رأس من بر نی چون مه تابان صبر کن مادر
حلالم کن ناز پرورده روی دامانت می رود میدان
چرا مادر دامن صحرا اینقدر امروز خون باران است
مگر مادر عمّ مظلومم یکه و تنها در بیابان است
شده وقت جان فشانیم منتظر بهرم شاه خوبان است
همی گوید خاشع غمگین راحت جانت می رود میدان