غزل حافظ درباره امام زمان
غزل شیوای حافظ شیرازی دربارۀ حضرت صاحب الزّمان ارواحنا فداه
بسم اللَه الرحمن الرحیم
این غزل را در وصف حضرت صاحب الزّمان سروده، و از غیبت و انتظار وی یاد کرده، و خود را از مشتاقان و شیفتگانش معرّفی نموده است؛ ولیکن با چه عبارات نمکین، و اشارات دلنشین، و کنایات و استعاراتی که حقّاً بیاختیار بر زبان انسان جاری میشود که او لسان الغیب است:
سَلامُ اللَه ما کَرَّ اللَیالی
وَ جاوَبَتِ الْمَثانی وَ الْمَثالی (١)
عَلی وادی الاراکِ وَ مَن عَلَیها
وَ دارٍ بِاللِوَیفَوْقَ الرِّمالِ (٢)
دعاگوی غریبان جهانم
وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالی (٣)
به هر منزل که رو آرد خدا را
گه دارش به لطف لایزالی (٤)
منال ای دل که در زنجیر زلفش
همه جمعیت است آشفته حالی (٥)
زخَطّت صد جمال دیگر افزود
که عمرت باد صد سال جلالی (٦)
تو میباید که باشی ورنه سهل است
زیانِ مایۀ جانی و مالی (٧)
بدان نقّاش قدرت آفرین باد
که گِرد مَه کشد خطّ هِلالی (٨)
فَحُبُّکَ راحَتی فی کُلِّ حینٍ
وَ ذِکْرُکَ مونِسی فی کُلِّ حالِ (٩)
سویدای دل من تا قیامت
مباد از شور سودای تو خالی (١٠)
کجا یابم وصال چون تو شاهی
من بد نام رِند لااُبالی (١١)
خدا داند که حافظ را غرض چیست
وَ عِلْمُ اللَه حَسْبی مِن سُؤالی
و در تعلیقه گوید: این بیت هم در آن غزل است و گویا از خواجه باشد:
أموتُ صَبابَةً یا لَیتَ شِعْری
مَتَی نَطَقَ الْبَشیرُ عَنِ الْوِصالِ (١٣)
در بیت اوّل و دوّم می گوید: سلام خدا باد پیوسته و همیشه تا وقتیکه شبها مرتّباً یکی پس از دیگری میآیند و میروند، و طلوع و غروب موجب پیاپی در آمدن آنهاست، تا زمین و خورشید و ماه و ستارگان باقی است، و تا وقتیکه رشتههای دو صدایه و سه صدایۀ تارها و نغمهها و آهنگهای چنگها و سازها مینوازند و قدرت و تاب و توانشان برای بلند داشتن این سرود باقی است (زیرا مثانی به معنی صداهای دوبارهای است که تار و چنگ می دهد، و مَثالی در أصل مَثالِث بوده است یعنی صداهای سه باره که از آنها شنیده میشود.) بر وادی اراک که منزلگاه حضرت حجّت است (زیرا سرزمین اراک سرزمین حجاز است که در آنجا فقط درخت اراک وجود دارد.) و بر آن کسیکه برفراز آن زمین سکونت دارد و بر خانه ای که در قسمت نهائی در آن بالای رَمْلها و شنها بنا شده است.
سپس در بیت سوّم میگوید: دعاگوی غریبان جهانم، و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا می کنم و دعاگو هستم؛ که باز روشن است: آن غریب جهانی که از شدّت غربت و تنهائی ظهور نمیکند غیر از حضرت حجّت کسی نیست.
و در بیت چهارم می رساند: او که محلّ ثابتی ندارد ـ گرچه اصلش از مکّه و از وادی الاراک است ـ و دائماً در عالم در گردش است، ای خداوند مهربان از تو درخواست مینمایم تا با لطف دائمی خودت او را در هر منزلی که وارد میشود و در آن مسکن میگزیند نگهداری کنی.
و در بیت پنجم می گوید: ای دل ! در فراق او ناله مکن، چرا که گرچه در غیبت است و چهره و رخساره اش را از نمایاندن مخفی می دارد، ولیکن بواسطۀ گیسوان و زلف سیاه او ـ که کنایه از هجران و غیبت است ـ آشفته حالان می توانند کسب جمعیت کنند و به مقصود نائل آیند.
و در بیت ششم می گوید: اینک که رشد و بروز جمال در تو فزونی یافته است، خداوند عمر تو را طویل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.
و در بیت هفتم می گوید: توئی ولی والای ولایت که قوام کون و مکان بر تو قائم است؛ و تو باید بر قرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشی، چرا که در رأس مخروطی، و بر همۀ ماسوی’ حکومت داری. و در برابر این امر مهمّ و ارزشمند، زیانهای جانی و ضررهای مالی هر چه
غزل شیوای حافظ شیرازی دربارۀ حضرت صاحب الزّمان ارواحنا فداه3
هم فراوان باشد، به من و یا به جهانیان برسد، مهمّ نیست بلکه خیلی سهل و آسان است.
و در بیت هشتم می گوید: آفرین بر دست قدرت پروردگار که تو را در این چندین قرنی که تا به حال گذشته، حفظ و نگهداری نموده است؛ همان نقّاش قدرت که بر گرد ماه بر فراز آسمان خطّی به شکل هلال میکشد تا مردم ماه را ببینند، با آنکه بدون شکّ تمام کرۀ ماه موجود است، امّا کسی آنرا نمیبیند، و در غیبت و پنهانی می گذارد، و فقط از این کرۀ آسمانی به قدر هلالی نمایان است بطوری که اگر کسی نظر کند میپندارد کره ای نیست، فقط هلالی بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است همچون کرۀ تامّ و تمام، امّا کسی آنرا نمیبیند و ادراک نمیکند و فقط به قدر ضخامت هلالی از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع می گردند، ولی باید ظهور کند و از پردۀ خفا برون آید و چون بَدْر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همۀ جهان را منوّر کند.
خوب توجّه کنید: اگر این بیت را این طور معنی نکنیم، معنی آن چه می شود؟! تعریف کردن از ماه آسمانی به پنهانی، و خطّ هلالی در شبهای نخستین طلوع آن بر گرد آن کشیدن چه مدحی را متضمّن است؟!
و اگر مراد از ماه را سیما و چهرۀ محبوب فرض کنیم و خطّ هلالی را هم محاسنش بدانیم که بر گرد آن روئیده است، با آنکه این استعاره با آن استعارۀ قرص ماه آسمان و اختفای آن در شبهای نخستین جز بمقدار هلالی که نمایان است، دو مفاد است معذلک این استعاره نیز منافاتی با وجود حضرت صاحبالزّمان ندارد؛ زیرا آن انسانی که در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئیده است، با توصیف غربت و ولایت و سروری و پادشاهی و سائر اوصافی که در این غزل آمده است، غیر از آنحضرت نمیتواند مراد و مقصود باشد.
و در بیت نهم می گوید: من پیوسته با تو سر و کار دارم. محبّت توست که راحت دل من است در هر حال، و ذکر توست که أنیس من است بطور پیوسته ومدام.
گرچه نظیر این مضمون در سائر غزلهای حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات أقدس حقّ تعالی است، ولیکن در این غزل به قرینۀ سائر ابیات غیر از حضرت حجّت نمیتواند بوده باشد. پس ضمیر مخاطب ذِکْرُکَ و حُبُّکَ راجع به اوست.
و به همین طریق مفاد بیت دهم است که در دعا می گوید: دریچۀ قلب من که مملوّ از خون حیات بخش من است، و پیوسته آن خون در جنبش و حرکت و ضربان و خروش است، هیچگاه از معامله و سر و کار داشتن و تلاش برای بدست آوردن محبّت و رضای تو خالی نباشد.
و در بیت یازدهم مخاطب خود را شاه، و خودش را رِند و گدای لااُبالی خوانده است؛ و وصال این درجۀ پست و زبون را با آن شاه با عظمت و با تقوی و دارای عصمت و طهارت، بعید به شمار آورده است. در این بیت هم معلوم است که: مراد وی از «چون تو شاهی» غیر آن صاحب ولایت کلّیۀ إلهیه نمیباشد.
و در بیت دوازدهم خیلی روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره، پرده بر می دارد که: اینها که گفتم همه اشاره و کنایه و استعاره و رمز بود که چه میخواهم بگویم؛ صراحت نبود و من نمیخواستم یا نمیتوانستم آن وجود أقدس را چنانکه باید و شاید معرّفی کنم، و عشق سوزان خود را برای لقاء و دیدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند علیم و خبیر میداند که در دل من چه مراد بوده است، و او کفایت میکند از کلام و سؤالی که من بخواهم آنرا برزبان آورم.
و در بیت إلحاقی میگوید: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالاخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند یعقوب در فراق یوسف کور خواهم شد و چشمم پیوسته بر در است که چه موقع بشیر، بشارت از لقاء وصال میدهد؛ و یوسف گمگشتۀ بیابانی در چاه غربت در افتاده، غریب و تنها، سرگشته و متحیر مرا بشارت دیدار میدهد، و با فرج او و لقای او چشمانم بینا میگردد، و چون مرده از قبر برخاسته زنده میگردم و حیات نوین مییابم.1
روح مجرد ص ٥١٩
سید محمد حسین حسینی طهرانی