شعر

متن شعر شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان

شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان
نمی‌یابم تو را‌ای در جهان مانند جان پنهان

فرشته مست دنبال صدایش راه می‌افتد
کسی که می‌برد نام تو را زیر زبان پنهان

رمان آفرینش با علی جذاب شد اما
تو قدرت در تمام جمله‌های داستان پنهان

زمان جاهلیت هیچ فکرش را نمی‌کردند
کمال مردها باشد میان دختران پنهان

در اطراف رسول الله آگاهانه می‌دیدی
چه شیطانی است پشت چهره‌های مهربان پنهان

همه دیدند حق تنهاست، پهلوی تو زد فریاد
صدایش ماند اما در سکوتی بی‌امان پنهان

خزان زودرس وقتی سراغ باغ می‌آید
که گل خوب است باشد از نگاه باغبان پنهان

تو از قلب علی دلباز تر قبری نمی‌خواهی
از اول بوده‌ای در بهترین جای جهان پنهان

تو جان حیدری ـ یعنی دوتایی یک نفر هستید
پس او خود را درون خاک کرده نیمه جان پنهان

بجز لاهوت هرجا دفن شد کوثر چنان باشد
که دریا را کنی زیر حباب استکان پنهان

قیام تو در اعماق زمین ساکت نمی‌ماند
که دارد دخترت در حنجره آتشفشان پنهان

و هجده سالگی پایان جریانت نخواهد بود
شدی چون خون به رگ‌ها، زیر جریان زمان پنهان

به حدی گیجم از داغت که پیدایت نمی‌کردم
اگر می‌شد تنت در قبر حتی با نشان پنهان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا