شعر

شعر محتشم کاشانی درباره کربلا

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست
اى دل بی‌درد! آه آسمان سوزت کجاست؟

این مکان، بوده ‏ست روزى خیمه‏ گاه اهل بیت
کز حباب اشک ما امروز گردش خیمه ‏هاست‏

اینک اینک قبّه پرنور، کز نزدیک و دور
پرتو گیتى فروزش گمرهان را رهنماست‏

اینک اینک حایر حضرت، که در وى متصل
زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست‏

این چراغ چشم ابرار است، کز تیغ ستم
همچو شمعش با تن عریان، سر از پیکر جداست‏

پا درین مشهد به حرمت نِه که فرش انورش
لاله رنگ از خونِ فرقِ نور چشم مرتضى‌‏ست‏

دوست را، گر چشم ازین حسرت نگرید واى وى
کز تأسف، دشمنان را بر زبان واحسرتاست!

رتبه این بارگه بنگر که زیر قبّه‏‌اش
کافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست‏

یا ولى اللّه! گداى آستانت: (محتشم)
بر در عجز و نیاز استاده، بى‌‏برگ و نواست‏

دارد از درماندگى دست دعا بر آسمان
وز قبول توست حاصل، آن چه او را مدعاست‏

چون غبار آلوده دشت کربلا گردیده است
گرد عصیان‏گر ز دامانش بی‌فشانى، رواست

منابع:

1.دیوان محتشم کاشانی، ص299و300

2.کاروان شعر عاشورایی، محمد علی مجاهدی، تهران، زمزم،1381،صص156-157.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا