فصل دوّم
اوّلین مثال: مثال منافقان
اوّلین مثالى که موضوع بحث ماست، آیه 17 و 18 سوره بقره است: خداوند متعال در این دو آیه چنین میفرماید: «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ الله بِنورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّ یُبْصِرُون صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ».
مَثَل آنان (منافقان) همانند کسى است که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند)؛ ولى هنگامی که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى میفرستد و) آن را خاموش میکند و در تاریکهاى وحشتناکى که چشم کار نمیکند، آنها را رها میسازد، آنها کران، گنگها و کورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمیگردند!
دور نماى بحث
در این آیه سخن از منافقان است که خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند؛ امّا سرانجام پرده نفاقشان دریده میشود و آنان رسوا میگردند.
منافقان به انسانى تشبیه شده اند که تنها در بیابانى تاریک، سرگردان است و میکوشد به روشنى آتشى راه نجات پیدا کند؛ امّا راه به جایى نمییابد و همچنان در سرگردانى و تاریکى بیابان تنها میماند.
شرح و تفسیر آیه
دو تفسیر براى آیه شریفه ذکر شده است:
نخست این که: مثَل منافقان، مثل انسانهاى گم گشته و سرگردان در بیابانى تاریک و مخوف است. فرض کنید مسافرى شبانگاه از کاروان خود عقب میماند و در بیابانى تاریک، تنها گرفتار میشود. این مسافر نه نورى دارد نه روشنایى؛ نه دلیلى دارد و نه راهنمایى؛ نه جاده مشخّصى پیدا میکند و نه قطب نمایى. از یک سو، ترس از دزدان و حیوانات درنده و از سوى دیگر ترس از هلاکت ناشى از گرسنگى و تشنگى او را به چاره اندیشى و تلاش وا میدارد. به جستجو میپردازد. مقدارى هیزم فراهم میکند و آنها را آتش میزند، شعله آتش را بر بالاى دست میگیرد و با شتاب به حرکت در میآورد. ناگهان وزش بادى تند شعله اش را خاموش میکند، تا بخواهد هیزمی جمع آورى کند و شعله اى بیفروزد، اندک راهى را که براى نجات خود طى کرده بود، هدر میدهد و گم میکند.
منافقان مانند این مسافر تنها و ره گم کرده و از راه دور مانده اند. اینان در روشنایى زندگى در ظلمت و تاریکى قرار گرفته اند. از قافله انسانیّت و ایمان عقب مانده اند. هیچ نشانه راهى ندارند. خداوند نور هدایت را از آنان گرفته و آنها را در تاریکى ترک نموده است.
منافقان شخصیّت هاى دوگانه و دورویى دارند، ظاهرى مسلمان و باطنى کافر؛ ظاهرى صادق و باطنى ناراست؛ ظاهرى مخلص و باطنى ریاکار؛ ظاهرى امین و باطنى خیانت پیشه؛ ظاهرى دوستانه و باطنى دشمن صفت و… .اینان از ظاهر پرفریب خود روشنایى آتشى پدید میآورند. خود را مسلمان نشان میدهند و از مزایاى اسلام بهره مند میگردند، ذبیحه آنان حلال محسوب میشود، آبروى آنها محفوظ میماند، اموال آنها محترم شمرده میشود، از حقّ ازدواج با مسلمانان برخوردار میشوند و… .اینها، بهره هاى اندکى است که از روشنى آن آتش در این زندگى کوتاه مادّى خود به دست آورده اند. با مرگ، این آتش خاموش میشود و روشنى آن از بین میرود (ذَهَبَ الله بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاریکى هاى قبر و برزخ رها میکند. آن جاست که درمی یابند آن اسلام ظاهرى و ایمان ریایى هیچ سودى برایشان ندارد.
نتیجه آن که، این آیه شریفه و مَثَل رسا و روشن، تشبیهى است که در آن، «مُشَبه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بیابان و «وجه شَبه» حیرانى و سرگردانى و بى اثر بودن سعى و تلاش هاى ظاهرى آنان است.
تفسیر دوّم:
در پى تفسیر اوّل، باید خاطر نشان کرد که روشنى ظاهرى آن آتش و تاریکى و تنهایى بعدى اش تنها مربوط به جهان معنوى و قیامت نیست، بلکه پیامدهایى در این دنیا نیز دارد.
منافق براى همیشه نمیتواند نفاقش را پنهان کند، در نهایت رسوا میشود؛ زیرا زمانى که منافعش را در خطر نابودى میبیند، باطن پلید و درون ناپاکش را آشکار میسازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند که در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشکار کردند؟!
مگر به چشم خود در انقلاب اسلامی ایران مشاهده نکردیم که در طول انقلاب و نهضت اسلامی چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت هاى گوناگون چهره زشت و درون پلیدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بیرون آمدند و در همین دنیا رسوا شدند ـ اَعاذَنَا الله مِنْ شُرُور اَنْفُسِنا ـ بنابراین، طبق این تفسیر «ذَهَبَ الله بِنُورِهِمْ» نه تنها در جهان آخرت و قیامت، که در همین دنیا تحقّق پیدا میکند.
پیام هاى آیه
1ـ اقسام منافقان
منافق الزاماً شخص نیست، بلکه ممکن است یک گروه و یا یک سازمان نیز منافق باشد و در بُعدى وسیع تر حتّى ممکن است حکومت یک کشور نیز منافق باشد. بعضى از کشورهاى مدّعى اسلام که به ظاهر سنگ اسلام را به سینه میزنند و در محافل و مجالس و کنفرانس هاى اسلامی شرکت میکنند، دیده ایم که چگونه رسواى خاصّ و عام شده اند؛ چرا که همدستى و همداستانى آنها با یکى از بزرگترین دشمنان اسلام و مسلمانان؛ یعنى اسرائیل غاصب آشکار شده و عهد و پیمانهاى پیدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنى آتش ادعایشان به خاموشى گراییده و دورویى و ریاکاریشان به اثبات رسیده است.
آرى! این است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا یا اُوْلِى الاَْبْصارِ)!
2ـ صورت هاى نفاق
از جمله نتایجى که از بحث اجمالى بالا گرفته میشود، صور گوناگون نفاق است که عبارتند از:
الف ـ نفاق در عقیده: مانند کسى که به زبان مدّعى اسلام ومسلمانى است؛ ولى «مسلمان»شناخته نمیشود ویا تظاهر به ایمان میکند؛ ولى«مؤمن»شمرده نمیشود.
ب ـ نفاق در گفتار: مانند کسى که سخنى میگوید؛ ولى خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با این بیان «دروغگو» منافق است؛ زیرا که زبان و دلش یکى نیست.
ج ـ نفاق در کردار: مانند کسى که «عملِ» ظاهرش با نیّت باطنى او متفاوت و متضاد است. همچون کسى که در ظاهر خود را نمازخوان و یا امانتدار نشان میدهد؛ ولى در واقع «بى نماز» و «خائن» است.)
3 ـ نشانه هاى نفاق
در روایتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به بعضى از نشانه هاى نفاق اشاره شده است. حضرت در این روایت میفرماید: «ثلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ اَنه مُسْلِمٌ: مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اِذا حَدَّثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ…»
ترجمه و توضیح: این سه صفت در هر کسى باشد منافق است، اگر چه روزه بگیرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانى داشته باشد:
اوّل ـ خیانتکارى. انسان خیانتکار منافق است؛ زیرا در ظاهر خود را امین نشان میدهد، ولى در باطن خائن است. بنابراین، نمیتوان اموال و بیت المال را بدو سپرد، گرچه بعضى در برابر اموال کم و اندک امین هستند؛ ولى در مقابل امانتهاى گرانبها و اموال فراوان درون خیانتکارانه خود را آشکار میکنند.
دوّم ـ دروغگویى. انسان دروغگو منافق است؛ زیرا که با چرب زبانى کلامی، نیّتى پلید و خلاف حقّ و حقیقت دارد؛ هر چند نماز بخواند و دعاى ندبه و توسّل و… بر زبان جارى سازد.
سوّم – خُلف وعده. کسى که به وعده و گفته خود عمل نمیکند، منافق است؛ زیرا عمل به وعده و پایبندى به گفته از نظر اخلاقى پسندیده و ضرورى است و حتّى از نظر فقهى نیز گاهى واجب است.) کوتاه سخن آن که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده میشود.
* * *
4ـ تاریخچه منافقان
در هیچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و میتوان گفت از پیدایش انسان بر روى زمین، نفاق و منافقان نیز پیدا شده و دشمنى آنان با بشریّت آشکار شده است.
این که منافقان را خطرناک ترین دشمنان در جوامع انسانى نامیده اند، از آن جاست که منافق به لباس دوست درمی آید و در خفا دشمنى میورزد.
دشمن ستیزى که یکى از صفات مشترک انسانهاست، درباره منافق کارایى خود را از دست میدهد؛ زیرا که منافق به ظاهر خود را دوست نشان میدهد و بدین خاطر است که از هر دشمنى، دشمن تر است و شاید به علّت همین امر باشد که در قرآن، از منافق با شدیدترین تعبیرات یاد و اشاره شده است.
چهره منافقان در قرآن
همانطور که ذکر شد، قرآن مجید با شدیدترین تعبیرات از منافقان یاد کرده است که به چند نمونه از آن اشاره میشود:
الف ـ خداوند در آیه 4 سوره منافقین میفرماید: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.
قرآن مجید دشمنان مسلمانان را معرّفى کرده است؛) ولى در هیچ آیه اى چنین تعبیر شدیدى که در آیه مذکور بیان شده، درباره هیچ یک از دشمنان دینى بیان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، این جمله دلالت بر آن میکند که منافقان «عدو» و دشمن حقیقى انسان محسوب میشوند.
ب ـ در ادامه آیه مذکور آمده است: «قاتَلَهُمُ الله اَنّى یُؤْفَکُونَ» خداوند آنها را [ منافقان] بکشد، چگونه از حق منحرف میشوند؟
این بیان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بکشد…» در قرآن درباره هیچ دشمنى چنین تعبیر قاطع، تند و شدید به کار برده نشده است.)
ج ـ خداوند در آیه 145 سوره نساء میفرماید: «اِنَّ المنافِقینَ فى الدَّرْکِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً» منافقان در پایین ترین مکان دوزخ قرار دارند و هرگز یاورى براى آنها نخواهى یافت. [ بنابراین، از طرح دوستى با دشمنان خدا، که نشانه نفاق است، بپرهیزید].
عرب، براى پله هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» یا «دَرَجه» به کار میبرد و براى پله هاى رو به پایین لفظ «دَرْک» یا «دَرَک». این دو لفظ اخیر در قرآن تنها یک بار به کار رفته است.)
«دَرْک اسفل» قعر و پایین ترین مکان در جهنّم است و بدیهى است که شدّت عذاب در اعماق جهنّم بیشتر میباشد. بنابراین، از این آیه نتیجه گرفته میشود که خداوند رحمان، شدیدترین عذاب را براى منافقان قائل میشود و پر عذاب ترین مکانهاى جهنّم را به آنان اختصاص میدهد. اینها، نشان دهنده حسّاسیّت موضوع نفاق و خطرآفرینى منافقان در همه دوران تاریخ، تا زمان حاضر است.
خطر منافقان از دیدگاه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)
مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی ـ رضوان الله تعالى علیه ـ در کتاب ارزشمند «سفینه البحار»، ذیل ماده «نَفَق» حدیث جالبى درباره خطر منافقان از پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل میکند:
«قالَ رَسُول الله(صلى الله علیه وآله): اِنّى لاَ اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِکاً، اَمّا المُؤمِنُ
فَیَمنَعُهُ الله بِایمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ الله بِشرکِهِ، وَ لکِنّى اَخافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، یَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرونَ» حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)می فرمایند: من از خطر آدم باایمان و انسان مشرک بر اُمّتم نمیترسم؛ چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسیله ایمانش جلوگیرى میکند و مشرک را خداوند به خاطر شرکش نابود میسازد؛ ولى تنها کسانى که از شرّ آنها بر شما میترسم، منافقان هستند. منافقانى که چرب زبانند و در باطن در پى هدف دیگرى هستند. سخنانشان جذّاب است؛ امّا در عمل مبتلا به کارهاى زشتند.)
برابر این روایت، پیامبر گرامی(صلى الله علیه وآله) از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامی نگران و بیمناک بوده اند و این نگرانى تنها منحصر به دوران اوّلیه ظهور و گسترش اسلام و سرزمین عربستان نیست، بلکه ناظر است به همه دورانها و همه کشورهاى اسلامی و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامی ایران.
5ـ تعبیر به «نار» در قرآن
از تعبیر قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتیجه به دست میآید: اوّل آن که دود، سوزانندگى و خاکستر از الزامات آتش است و منافق نیز دیگران را دچار آسیب این آتش خود افروخته میسازد و در نتیجه پراکندگى، زیان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحمیل میکند در حالى که مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ایمان، بهره میگیرد. دوّم آن که منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعیف است و کوتاه مدّت.)
6ـ «نور» و «ظلمات»
خداوند میفرماید: «وَ تَرَکَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّیُبْصِرُونَ» خداوند اینها را در تاریکى هاى وحشتناکى که چشم کار نمیکند قرار میدهد. در قرآن مجید کلمه ظلمت به صورت مفرد نیامده است، بلکه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است؛ امّا کلمه نور بر عکس در هیچ مورد در قرآن مجید به صورت جمع استعمال نشده است، بلکه در تمام 43 بار کاربرد این کلمه به صورت مفرد آمده است! آیا این تفاوت پیامی ندارد؟
سرّ این مطلب این است که قرآن میخواهد بگوید نور یکى بیش نیست و آن نور توحید است و همه نورها به نور خداوند باز میگردد «اَلله نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ») نور ایمان، نور علم، نور یقین، نور اتّحاد و همبستگى و… همه به یک نور برمی گردد و آن نور خداست؛ بنابراین یک نور بیشتر وجود ندارد به همین جهت همواره نور به صورت مفرد بیان شده است.
امّا نفاق و کفر و پراکندگى ها و اختلافها همه یک ظلمت نیستند، بلکه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت کفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شیطانى و… خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد؛ بدین خاطر است که ظلمت در سراسر قرآن مجید به صورت جمع استعمال شده است.
7ـ تفسیر آیه 18 «صُمٌ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»
منافقین طبق این آیه شریفه داراى سه ویژگى هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معناى کرى است. دوّم ـ «بُکم» هستند «بکم» جمع «ابکم» به معناى گنگ و لال است یعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى این دو جمله این است که اینها همواره کر و لال هستند؛ چون کسانى که کر هستند خواه ناخواه لال هم میشوند، اگر چه از نظر پزشکى دستگاه تکلّم آنها سالم باشد؛ زیرا وقتى انسان چیزى نشنود نمیتواند تکلّم کردن را بیاموزد و تجربه کند و شاید بدین جهت در آیه شریفه صفت کرى اوّل آورده شده است؛ یعنى اینان همواره کر و لال هستند.
سوّم ـ «عُمی» هستند. «عمی» جمع «اعماء» به معناى نابینایى است. یعنى منافقان نه زبان گویا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بینا و کسى که کر و لال و نابینا باشد چطور میتواند دریابد که به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلاً چگونه میتواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟
چون این سه عضو ابزار شناخت انسان هستند؛ گوش وسیله تعلیم و یادگیرى، زبان وسیله انتقال علوم از نسلى به نسل دیگر، و چشم هم وسیله کشف علوم جدید و یافته هاى تازه میباشد. وقتى کسى هیچ یک از این سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمیتواند از مسیر انحراف خارج شود یه به راه حق باز گردد؛ بنابراین پرسشى مطرح میشود که منافقان که چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به کر و لال و کور تعبیر شده است؟ در پاسخ باید گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چیزى در دایره آثارش دیده میشود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.
بنابراین، آنها که چشم دارند و از این نعمت الهى براى دیدن آیات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمیبرند و در واقع چشم آنها چنین اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن کورند و آنها که گوش دارند؛ ولى پیام خدا و صداى مظلومان را نمیشنوند در منطق قرآن کر هستند و نیز کسانى که زبان دارند؛ ولى آن را به ذکر خدا و امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل و… به کار نمیگیرند در فرهنگ قرآن لال محسوب میشوند. حتّى در ابعاد وسیع تر قرآن مجید بر مبناى همین فرهنگ، عده اى از انسانهاى مرده را زنده مینامد و بسیارى از مردم زنده را مرده؛ مثلاً در مورد شهداى در راه حق ـ که به ظاهر مرده هستند ـ میفرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِى سَبیلِ الله اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبهمْ یُرْزَقُون» اى پیامبر! هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده میشوند.) شهدا از نظر قرآن زنده هستند؛ چون اثر یک انسان زنده را دارند باعث تقویت دین و اسلام میشوند و یاد و خاطره آنها یادآور معروف ها و خوبى هاست.
و در جاى دیگر میفرماید: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرینَ» این (کتاب آسمانى) تنها ذکر و قرآن مبین است! تا افرادى را که زنده اند، بیم دهد (و بر کافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.) انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق این آیه شریفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهایى که حیات قرآنى دارند و دوّم ـ افراد بى ایمان و انسانهاى مرده اى که در بین زندگان راه میروند؛ یعنى کسانى که گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند.) نتیجه این که: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است؛ ولى چون اثر وجودى این اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنین انسانى کر و لال محسوب میشود. به همین جهت «هُمْ لا یَرجِعُون؛ از راه خطا بازنمی گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر یک انسان کر و کور و لال را در حال سقوط ببینید، به هیچ وجهى نمیتوانید او را نجات دهید؛ زیرا نه زبان دارد که درخواست کمک کند، نه گوش دارد که صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد که علامت هاى هشدار دهنده را ببیند.
8ـ منشأ «نفاق»
نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:
اوّل ـ عجز از دشمنى و مبارزه مستقیم: دشمنانى که شکست میخورند و توانایى عرض اندام مستقیم را ندارند به لباس نفاق در میآیند و به دشمنى خود ادامه میدهند، دشمنان اسلام در ابتداى نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) علناً دشمنى میکردند؛ امّا وقتى پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) پیروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانایى مبارزه با اسلام به صورت مستقیم را در خود ندیدند و به ظاهر مسلمان شدند؛ ولى در باطن کافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه کردند، ابوسفیانها، معاویه ها و… تا آخر عمر منافق بودند.)
بدین جهت، عده اى معتقدند که نفاق از مدینه شروع شده است؛ زیرا پیش از آن در مکه نفاق و منافقى وجود نداشت؛ چون کسى از اسلام ـ که هنوز در ابتداى کار خود بود و قدرتى نداشت ـ نمیترسید تا تظاهر به اسلام کند و در باطن کافر بماند! ولى ما معتقدیم از مکه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگیزه آنها از نفاق ترس نبود؛ ولى بخاطر پیش بینى هایى که براى آینده اسلام داشتند و احتمال پیروزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را میدادند به ظاهر اسلام را پذیرفتند که اگر اسلام پیروز شد، آنها هم به نوایى برسند و به اصطلاح «از این نمد، براى خود کلاهى درست کنند.»
این شیوه از نفاق را در این زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامی ایران میتوان یافت که عده اى از منافقان همان دشمنان شکست خورده اى بودند که قدرت دشمنى علنى و مستقیم را در خود نمیدیدند.
دوّم ـ احساس حقارت درونى: آدم هاى حقیر و بى شخصیّت که ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان کردن ضعف و زبونى خود همیشه منافقانه عمل میکنند و چون جرأت اعتراض به دیگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ میشوند شاعر از زبان این نوع منافقان میگوید:
چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت روزى***مسلمانت به زمزم شوید و هندو به آتش
یعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام میکند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمایل به عقیده آنان و در مقابل بى دین ها اظهار بى دینى؛ زیرا که چنین شخص حقیر و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقیده واقعى خود را ندارد.)
سوّم ـ دنیاپرستى شدید: نفاق هاى بین المللى و جهانى کنونى از این امر سرچشمه میگیرد. علّت این که بعضى از کشورهاى استکبارى در جایى مدّعى حقوق بشر میشوند و در جاى دیگر ـ که بشریّت قربانى میشود ـ ساکت میمانند همین دنیاپرستى آنان است. زمانى که منافعشان به خطر میافتد، یکى از حربه هاى آنان حقوق بشر است که علیه دشمنانشان به کار میگیرند؛ امّا در مقابل اگر دوستان آنها بدیهى ترین و ابتدایى ترین حقوق بشر را نقض کنند، آنها را ندیده و نشنیده میگیرند. قرآن مجید در سوره توبه، در آیات 75، 76 و 77 نمونه تکان دهنده و بارزى از این دسته از منافقان را بیان کرده است.
خداوند متعال میفرماید:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ الله لَئِنْ آتَیْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى یَوْمِ یِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا الله ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ» بعضى از آنان (منافقان) با خدا پیمان بسته بودند که: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان (و شاکران) خواهیم بود.» امّا هنگامی که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى کردند و روى برتافتند! این عمل (روح) نفاق را تا روزى که خدا را ملاقات کنند در دلهایشان برقرار ساخت. این به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و دروغ میگفتند.
این آیات در مورد شخصى به نام «ثعلبه بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شرکت میکرد؛ ولى از آن جایى که فقیر بود مرتّب اصرار داشت که پیامبر برایش دعا کند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پیغمبر فرمود: «قَلیلٌ تُؤدّى شُکرَهُ خیرٌ مِنْ کثیر لاتُطیقُه» مقدار کمی که حقّش را بتوانى ادا کنى بهتر از مقدار زیادى است که توانایى اداى حقّش را نداشته باشى.)
منظور پیامبر(صلى الله علیه وآله) این بود که مصلحت او همین زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تکرار میکرد.) و سرانجام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: «به خدایى که تو را به حق فرستاده است سوگند یاد میکنم، اگر خداوند ثروتى به من عنایت کند، تمام حقوق آن را میپردازم». پیامبر برایش دعا کرد چیزى نگذشت که پسر عموى ثروتمندش از دنیا رفت و ثروت سرشارى به او رسید و با آن گوسفندانى خرید و کم کم نماز جماعت همه وقت او تبدیل به یک وقت شد و گوسفندانش به قدرى زیاد شد که دیگر نگهدارى آنها در مدینه ممکن نبود، به خارج از مدینه رفت و دیگر به کلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به مادیّات دنیایى مشغول شد که به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نکرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلکه از پرداختن صدقه واجب (زکاه مال) هم خوددارى کرد و در این راه تا بدان حدّ اصرار ورزید که این حکم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزیه اى که یهود میپردازند مقایسه کرد.) قرآن مجید علّت بیچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنیاپرستى و پیمان شکنى میداند و شگفتا که طبق این آیه، شریفه، نفاق کسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخیز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمیشود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَیْراً ـ
اگر ما میخواهیم مبتلا به این بیمارى خطرناک نشویم، باید مواظب این سرچشمه هاى نفاق باشیم و از آن دورى کنیم، مخصوصاً در این ایّام و لیالى پربرکت ماه مبارک رمضان بهره بیشترى بگیریم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوریم و سر بر سجده بگذاریم و از نفاق و تمام رذایل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببریم.
———————————————————————————————-
1- براى آگاهى بیشتر: ر.ک. میزان الحکمه، باب 3966، حدیث 20599.
2- میزان الحکمه، باب 3931؛ حدیث 20577. البته روایات دیگرى نیز در این باب نقل شده است که در بعضى از آنها، نشانه هاى دیگرى نیز براى نفاق ذکر شده است.
3- در قرآن، شیطان، کافران، مجرمان و منافقان از جمله دشمنان انسان شمرده شده اند. براى توضیح بیشتر ر.ک. المعجم المفهرس قرآن مجید، کلمه «عدّو».
4- این تعبیر در آیه 30 سوره توبه درباره یهودیان نیز به کار برده شده است؛ ولى قابل توجه است که یهودان نیز به نوعى از نفاق دچار بوده اند.
5- «دَرْک» در همین آیه (145 سوره نساء) و «دَرَک» در سوره طه آیه 77 در ضمن بیان عبور حضرت موسى(علیه السلام) و اسرائیلیان از رود نیل و براى پله هاى مسیرى که به کف رودخانه منتهى می شده، استعمال شده است.
6- نهج البلاغه، نامه 27، و نیز میزان الحکمه، باب 3934.
7- براى توضیح بیشتر ر.ک. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.
8- سوره نور، آیه 35.
9- سوره آل عمران، آیه 169.
10- سوره یس، آیات 69 و 70.
11- براى توضیح بیشتر می توانید ر.ک. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه 441 به بعد.
12- پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر این مسأله واقف بود؛ ولى به جهت پیامدهاى ناخوشایند آن از برخورد با منافقان خوددارى می کرد. حضرتش در روایتى می فرمایند: «لولا انى اکره ان یقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّى اذا طفر بعدوه قتلهم، لضربت اعناق قوم کثیر» اگر نبود که مردم می گفتند: پیامبر به کمک مردم پیروز شد و بعد از پیروزى آنها را کشت، گردن بسیارى از منافقان را می زدم. وسائل الشّیعه، جلد 18، ابوب حدّ المرتد، باب 5، حدیث 3.
13- در حدیثى از حضرت على(علیه السلام) به این ریشه نفاق اشاره شده است حضرت می فرماید: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ یَجِدُهُ فِى نَفْسِهِ» یکى از ریشه هاى نفاق بى شخصیّتى درونى و ذلّت و خوارى است که منافق در خود احساس می کند. میزان الحکمه، باب 3929، حدیث 20258.
14- تفسیر نمونه، جلد 8، صفحه 48.
15- یکى از نتایج این داستان عدم پافشارى در دعاها و درخواست ها از خداست؛ چه بارها تجربه شده است که در صورت اجابت دعا از طرف خداوند چه ضرر و زیانى متوجه شخص شده است. قرآن مجید در سوره بقره آیه 216 چه زیبا می فرماید: «عَسى اَنْ تُحِبّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» حتّى در خواسته هاى معقول و خداپسندانه نیز این امر صادق است؛ مثلاً شخصى که اصرار میورزد توفیق نماز شب بیابد؛ ولى موفّق نمی شود، شاید به نفعش نباشد؛ چه ممکن است با این نماز شب دچار عُجب و ریا شود.
16- خیلى از کسانى که خمس و زکاه به آنها تعلّق می گیرد، براى توجیه عمل ناپسند خود؛ یعنى پرداخت نکردن این وجوه هاى شرعى، چنین سخنانى بر زبان جارى می کنند؛ مثلاً می گویند: چه معنا دارد که ما زحمت بکشیم و دیگران بخورند؟!