مقدّمه
علّامه طباطبایی «قدس سره» در بحث اخلاقی خود در تفسیر المیزان می گوید: «راه های تهذیب اخلاق و دست یابی به اخلاق فاضله» یکی از دوشیوه (مسلک) است:
شیوه نخست: تهذیب اخلاق به منظور دست یابی به اهداف دنیوی و صفاتی که نزد مردم پسندیده است و موجب وجاهت و شهرت و مدح و ثنای مردم می شود؛ مثلاً عفّت و قناعت و ناامیدی از آنچه در دست مردم است، موجب عزّت و بزرگی در چشم مردم و آبرومندی نزد آنان می شود، و شهوت رانی موجب نیاز و همچنین طمع موجب خواری نفس می گردد.
شیوه دوم: تهذیب اخلاق به منظور دست یابی به پاداش های اخروی و دوری از کیفرهای اخروی؛ یعنی هدف از تهذیب اخلاق تنها رسیدن به آن چه نزد مردم پسندیده و موجب مدح و ثنای آنان می گردد، نیست، بلکه خیر اخروی، یعنی همان سعادت و کمال واقعی است نیز غایت تهذیب اخلاق است.
در کلام خدای تعالی از شیوۀدوم یاد شده است، مانند﴿إِنَّمَا یوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیرِ حِسَابٍ﴾ (1) و نیز مانند﴿إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)(2)
در این دو آیه، با بیان پاداش و کیفر دو فضیلت و رذیلت اخلاقی، انسان به تحلیۀفضیلت صبر و تخلیّۀرذیلت ظلم تشویق شده است. این شیوه، شیوۀأنبیاء است.
شیوۀنخست نیز گاهی در قرآن کریم یافت می شود که در حقیقت به شیوۀدوم باز می گردد. (3)هدف و غایت این دو مسلک، فضیلت انسانی از حیث عمل است و از این جهت با یکدیگر اشتراک دارند(4)آیا شیوۀسومی نیز در تهذیب اخلاق وجود دارد؟ می توان مسلک سومی را بر اساس توحید خداوند متعال ارایه داد که ما آن را به طور کلّی «مسلک توحید» می نامیم. صاحب المیزان، مسلک سوم را بر اساس تفسیر خود، (5) «توحید خالص کامل» نامیده است. (6)
این مقاله در پی پاسخ به دو پرسش است:
1- چه تبیین هایی از «مسلک توحید» ارایه شده است یا می توان ارایه داد؟
2- نقش توحید در تهذیب اخلاق -براساس تبیین های گوناگون از مسلک توحید چیست؟
تبیین های گوناگون از مسلک توحید در تهذیب اخلاق
تبیین هایی که نگارنده به آن دست یافته، سه تبیین است که پس از بیان هر یک به بررسی نقش آن در تهذیب اخلاق می پردازیم:
الف: غلبۀتوحید
معنای غلبۀتوحید این است که بنده، همۀچیزها را از خدا ببیند و بداند آنچه واقع می شود به قضای خداوند و قدر اوست و همه چیز را مسخّر او بداند. امام محمّد غزالی در کیمیای سعادت در علاج خشم نوشته است: بدان که اگر چه بیخ خشم هرگز از باطن کنده نیاید، و لکن روا باشد که کسی در بعضی احوال یا در بیشتر احوال، توحید بر وی غالب شود و هر چه بیند از حق تعالی بیند. پس خشم بدین توحید پوشیده شود و از وی هیچ چیز پیدا نیاید. چنان که اگر سنگی بر کسی زنند، به هیچ حال، بر سنگ خشم نگیرد، اگر چه بیخ خشم در باطن وی بر جای خویش است؛ که آن جنایت از سنگ نبیند، از آن کس بیند که سنگ انداخت.
و اگر سلطانی توقیع کند که کسی را بکشند، بر قلم خشمگین نشود که توقیع به وی کرد، زیرا داند که قلم مسخّر است و حرکت از وی نیست، اگرچه از وی است. همچنین کسی که توحید بر وی غالب بود، به ضرورت بشناسندکه خلق مضطرند در آن که بر ایشان می رود؛ چه، حرکت اگر چه در بند قدرت است، لکن قدرت در بند ارادت است و ارادت به اختیار آدمی نیست، (7) ولکن داعیه ای بر وی مسلّط کرده اند، اگر خواهی و اگر نه؛ چون داعیه فرستادند و قدرت دادند، فعل به ضرورت حاصل آید. پس مَثَل وی همچون سنگ است که در وی اندازند، و از سنگ درد و رنج حاصل آید، اما با وی خشم نبود. پس اگر قُوت این کس از گوسفندی بود و گوسفند بمیرد، رنجور شود. ولکن خشمگین نشود، و چون کسی آن را بکشد باید که همچنین باشد؛ اگر نور توحید غالب بود.
ولکن غلبۀتوحید تا بدین غایت بر دوام نبود، بلکه چون برقی بود و طبع بشریت در التفات با اسباب که در میان است پدیدار آید. و بسیار کس در بعضی احوال چنین بوده اند. و این نه آن باشد که بیخ خشم کنده آمده بود، لکن چون از کسی نمی بیند، رنج خشم پیدا نیاید؛ همچون سنگی که بر وی آید. بلکه باشد که اگر چه غلبت توحید نبود، لیکن دل وی خود به کاری مهم تر مشغول بود که خشم بدان پوشیده باشد و پدید نیاید. (8)
و در علاج حسد نیز آورده است: اما از حسد به کلی کسی خلاص یابدکه توحید بر وی غالب باشد و وی را دوست و دشمن نبود و همه را به چشم بندگی حق سبحانه و تعالی ببیند، و این حالتی نادر باشد، چون برق که درآید و بشود، و غالب آن بود که ثبات نکند. (9) و در علاج عُجب گفته است: پس هر که حقیقت توحید بشناخت هرگز وی را عجب نبود. . (10)
همچنین وی در احیاء علوم الدّین، در کتاب «آفت خشم و کینه و حسد»، مانند آن چه را در علاج خشم در کیمیای سعادت ذکر شد، آورده است. (11) ملا محمّد مهدی نراقی نیز در جامع السعادت در علاج خشم گفته است: (السابع) من الامور التی یتوقف علاج الغضب علیها] ان یعلم ان ما یقع انما هو بقضاء الله و قدره، و ان الاشیاء کلها مسخرة فی قبضة قدرته، و ان کل ما فی الوجود من الله، و ان الامر کله لله، و ان الله لا یقدر له ما فیه الخیرة و ربما کان صلاحه فی جوعه او مرضه او فقره او جرحه او قتله او غیر ذلک، فاذا علم بذلک غلب علیه التوحید، و لا یغضب علی احد، و لا یغتاظ عما یرد علیه، اذ یری حینئذ ان کل شیء فی قبضة قدرته اسیر، کالقلم فی ید الکاتب. فکما ان من وقع علیه ملک بضرب عنقه لا یغضب علی القلم، فکذلک من عرف الله و علم ان هذا النظام الجملی صادر منه علی وفق الحکمة و المصلحة، ولو تغیرت ذرة منه عما هی علیه خرجت عن الاصلحیة، لا یغضب علی احد، الا ان غلبة التوحید علی هذا الوجه کالکبریت الاحمر و توفیق الوصول الیه من الله الاکبر، و لو حصل لبعض المتجر دین عن جلباب البدن یکون کالبرق الخاطف و یرجع القلب الی الالتفات الی الوسائط رجوعاً طبیعیاً، ولو تصور دوام ذلک لاحد لتصور لفرق الانبیاء مع ان التفاتهم فی الجملة الی الوسائط مما لا یمکن انکاره. (12)
(هفتم) [از جمله اموری که درمان خشم بر آن نهاده شده] این که بداند آن چه واقع می شود به قضای خداوند و تقدیر اوست، و این که اشیا همه اش در قبضۀقدرت او مسخّرند، و این که هرآن چه در [عالم] وجود است از خداست، و این که امر همه اش از آن خداست، و این که خداوند برای او مقدر نمی کند آنچه که اختیار اوست، و چه بسا صلاح او در گرسنگی اش باشد، یا بیماری اش، یا فقرش، یا مجروح شدنش، یا کشته شدنش، یا غیر اینها.
پس چون این را بدانست، توحید بر او غلبه کند، و بر کسی غضب نکند، و از آن چه بر وی وارد شود خشم نگیرد. چون در این هنگام ببیند همه چیز در قبضۀقدرت خدا اسیر است، مانند قلم در دست نویسنده؛ چنان که کسی که پادشاه بر او حکم کند به این که گردن او را بزنند، بر قلم خشم نمی گیرد. پس چنین است کسی که خدا را شناخت و دانست که این نظام همگی از خداوند بر طبق حکمت و مصلحت صادر شده است، و اگر ذره ای از عالم از آن چه که هست تغییر کند، از نظام اصلح خارج شده است، بر کسی خشم نمی گیرد. جز آن که غلبۀتوحید با این توصیف مانند کبریت احمر است و توفیق رسیدن به آن از جانب خدای بزرگ است، و اگر [این حالت] برای برخی از آنان که از پوستین بدن خارج شده اند حاصل شود مانند برق درخشنده است[و دوام ندارد] و قلب به طور طبیعی به حالت توجّهی که به اسباب دارد، باز می گردد، و اگر دوام آن [غلبۀتوحید] برای کسی متصوّر بود برای گروهی ازأنبیاء متصوّر می شد، با این که توجّه أنبیاء به طور کلی به اسباب قابل انکار نمی باشد.
ملاحظاتی چند درتبیین نخست(غلبۀتوحید)
اول: این شیوۀدرمانی در علاج برخی از رذایل اخلاقی، عمومیّت ندارد، تنها تعداد اندکی توفیق درک این حالت را دارند و می توانند آن را در درون خود بیابند.
دوم: درک شهودی «غلبۀتوحید» برای همان تعداد اندک نیز موقّتی است (حال است) و دوام ندارد و چون برق لامعی است که پس از اندک ظهوری، از بین می رود، و شخص شهودکننده به حالت طبیعی خود باز می گردد.
سوم: در این تبیین تنها به علاج رذیلت خشم، عجب و حسد اشاره شده است، درحالی که امکان حصول این حالت در درمان برخی از رذایل دیگر نیز وجود دارد.
چهارم: کارایی این شیوه تنها در درمان برخی از رذایل اخلاقی بیان شده، و به کارایی آن در کسب فضایل اخلاقی اشاره نشده است.
پنجم: در این شیوه، شهود موقّتی «غلبۀتوحید» مورد نظر است که به صورت حال (نه مقام) شهود می شود؛ به دلیل آن که آن را به برق درخشنده تشبیه کرده اند که دوامی ندارد، و در ویژگی آن آورده اند که تنها اوحدی از مردم توفیق دست یابی به آن را دارند. عبارت «لو حصل لبعض المتجردین عن جلباب البدن یکون کالبرق الخاطف و یرجع القلب الی الالتفات الی الوسائط رجوعا طبیعیا »، از صاحب جامع السعادات، مؤیّد همین معنی است. اگر رؤیت عقلی مورد نظر بود به آنان که از پوستین بدن خارج شده اند اختصاص نداشت.
نقش غلبۀتوحید در تهذیب اخلاق
براساس ملاحظات پیش گفته، آشکار شد که نقش توحید در تهذیب اخلاق براساس تبیین اوّل – غلبۀتوحید- از جهت افراد اندک و از جهت رذایل اخلاقی محدود است؛ هر چند گسترش آن در دیگر رذایل متصوّر است. افزون برآن، در کسب فضایل اخلاقی نقشی برای آن ذکر نشده است و حالت غلبۀتوحید درآن دوامی ندارد.
ب: توحید خالص کامل
دومین تبیین از مسلک توحید در تهذیب اخلاق، تبیین علّامه طباطبایی، صاحب تفسیر شریف المیزان است. از آن جا که مبنای علامّه طباطبایی ؛نقش مهمی در بحث دارد؛ ترجمۀگفتۀایشان را – با اندکی تلخیص- یادآور می شویم:
صاحب المیزان پس از بیان دو مسلک (که در مقدّمه به اختصار آن را بیان کردیم ) می فرماید: این جا مسلک سومی است ویژۀقرآن کریم که در آنچه از کتب آسمانی برای ما نقل شده است، و در آموزه های انبیای گذشته که سلام خدا بر همۀآنان باد و در معارف نقل شده از حکمای الهی یافت نمی شود. در این (مسلک)، تربیت صفاتی و علمی انسان است با به کارگیری علوم و معارفی که با آن، رذیلت های اخلاقی باقی نمی ماند، و به عبارت دیگر، از بین بردن صفات رذیله به وسیلۀریشه کن کردن آنهاست، نه دفع کردن آنها.
توضیح مطلب این که، هر کاری که هدف آن غیر خدای – عزّوجل-باشد، غایت مطلوب از آن کار، یا عزّتی است که درآن مطلوب است و مورد طمع واقع می شود، یا نیرویی است که از آن ترسیده می شود و از آن پروا می شود، لکن خداوند می گوید: «همۀعزّت از آن خداست»(13) و می گوید: «همۀنیروها از آن اوست»(14)و دست یابی به این علم حق، موضوعی برای ریا، شهرت طلبی، ترس از غیر خدا، امید به غیر او و اعتماد به غیر او باقی نمی گذارد.
چون این دو مطلب [که همۀعزّت و قدرت از آن خداست] برای انسان معلوم شد، هر صفت و کار مذمومی را از انسان می شوید، و نفس انسان را به زیوری که مقابل صفات مذموم است – و عبارت است از صفات بزرگوارانۀالهی، هم چون تقوامداری خدایی و عزّت مندی خدایی و غیر این دو، مثل مناعت و بزرگی و بی نیازی و هیبت و شکوه الهی وربانی- می آراید.
و نیز در کلام خدای تعالی مکرر آمده است: «ملک و سلطنت از آن خداست»، «برای اوست سلطنت آسمان ها و زمین» و«آن چه در آسمان ها و زمین است از آن اوست». حقیقت این ملک و سلطنت – چنان که ظاهر است -استقلالی جز برای خداوند و بی نیازی از او را – به هر صورتی که باشد- برای چیزی از موجودات باقی نمی گذارد.
پس چیزی نیست مگر آن که خداوند مالک ذات آن و مالک آن چه متعلّق به ذات آن چیزاست، می باشد، و ایمان به این ملک و سلطنت و دست یابی به آن موجب می شود همۀچیزها نزد انسان از جهت ذات و صفت و عمل از درجۀاستقلال سقوط کند. بنابراین برای این انسان ممکن نیست غیر وجه خدای تعالی را بخواهد، و ممکن نیست برای چیزی خضوع کند یا از چیزی بترسد یا به آن امیدوار باشد یا لذّت برد یا به چیزی مسرور شود و یا به چیزی اعتماد کند یا بر چیزی توکّل نماید یا تسلیم چیزی شود یا به چیزی واگذار کند.
به طور خلاصه، نمی خواهد و طلب نمی کند چیزی جز وجه حق را که بعد از نابودی هر چیزی باقی است؛ و دوری نمی کند مگر از باطلی که غیر اوست؛ باطلی که برای آن ارزشی قائل نیست و به آن – در برابر حق که آفریننده اوست- اعتنایی نمی کند. و هم چنین گفتۀخدای تعالی: «معبودی جز خداوند نیست، برای اوست نام های نیکو»، (15) وگفتۀاو: «این خدا پروردگار تان، معبودی جز او نیست، آفرینندۀهر چیزی است»(16)، و گفتۀاو: «آن که هر چیزی را نیکو آفرید»، (17) و گفتۀاو: «و صورت ها برای آن زندۀپایدار ذلیلند»(18)، و گفتۀاو: «همه چیز بر او فرمانبردارند»، (19) وگفتۀاو: «پروردگارت چنین حکم کرده است که جز او را نپرستید»، (20)و گفتۀاو: «آیا کافی نیست پروردگار تو را که او بر هر چیزی گواه است؟»(21)
و گفتۀاو: «آگاه باشید به درستی که او به هر چیزی محیط است»(22)، و گفتۀاو: «و همانا کارها به سوی پروردگارت منتهی می شود». (23) و از این باب آیاتی که ما در آن هستیم، مانند گفتۀخدای تعالی: «وصابران را بشارت ده؛ آنان که چون مصیبتی به آنان رسد، گویند: همانا ما از خداییم و همانا به سوی او باز می گردیم»، (24) تا آخر آیات، پس این آیات و مانند آن، مشتمل بر معارف ویژۀالهی و دارای نتایج خاص حقیقی است که تربیت آن مانند نوع تربیتی که حکیم اخلاقی در فن خود آن را قصد می کند، نیست، و نیز مانند نوع تربیتی که أنبیاء در همۀشریعت های خود ایجاد کرده اند نمی باشد، زیرا مسلک اول بر عقاید عمومی اجتماعی در حسن و قبح نهاده شده است، و مسلک دوم بر عقاید عمومی دینی در تکالیف و پاداش های آن نهاده شده است، و این مسلک سوم – که ویژۀاسلام است- بر توحید خالص کامل نهاده شده است(25 )
سپس صاحب المیزان درپایان می گوید: «و به تحقیق، این مسلک، عدّۀزیادی از بندگان صالح و علمای ربانی و دوستان مقرّب خدا، از مردان و زنان را به جامعۀانسانی هدیه کرده است، و همین برای شرافت دین کافی است.
علاوه بر این، این مسلک چه بسا به حسب نتایج از دو مسلک دیگر [که در مقدّمه به آن اشاره شد] متفاوت است، چون بنای مسلک سوم بر حب بندگی و گزینش جانب پروردگار بر جانب عبد است، و معلوم است که حب و شیفتگی و انقیاد چه بسا انسان عاشق (محبّ) را به اموری راهنمایی می کند که عقل اجتماعی- که ملاک اخلاق است، و اجتماع که پایۀتکالیف عمومی دینی است – آن را صحیح نمی شمارد، چون برای عقل احکامی است، و برای دوستی احکامی[دیگر]». (26)
صاحب المیزان سپس بار دیگردر صفحات بعد به بحث باز می گردد و به بیان هر سه مسلک [که درمقدّمه و در ضمن بحث به آن اشاره شد] از جهت غرض می پردازد و سیر حرکت انسان در مسلک سوم تا رسیدن به غایت قصوای آن را توضیح می دهد.
خلاصۀکلام ایشان چنین است: مسلک سوم، غرض در آن طلب وجه الله است [اما در دو مسلک دیگر، غرض، فضیلت انسانی از حیث عمل است، لکن در مسلک اول فضیلت پسندیدۀنزد مردم و ثنا و مدح آنان را پی می گیرد، و در مسلک دوم (مسلک أنبیاء) سعادت حقیقی را که عبارت از ایمان به خدا و آیاتش و خیراخروی که کمال واقعی است (نه آن چه نزد مردم است) دنبال می کند].
بنده چون ایمانش شروع به زیادتی و شدت می نماید، فکرش متوجّه پروردگار و نام های زیبای او می شود و در این میان حبّ و دوستی نسبت به پروردگار در دل او رو به زیادت می کند و با پیروی از پیامبر که از آثار حبّ خداست، چنان این محبّت اشتداد می یابد که فقط خدا را دوست دارد و به سوی او منقطع می شود و برای او خاضع می شود و همۀزیبایی ها را در او و از وی می بیند و دیگر به چیزی به نحو استقلال نگاه نمی کند.
و در مرحلۀعمل نیز چیزی را جز برای خدا نمی خواهد. و خواهش، قصد، امید، ترس، اختیار، ترک، ناامیدی، وحشت، رضا و سخط او همه برای خدا و در راه اوست؛ تا حال در پی کسب فضایل انسانی بود، اکنون تنها وجه پروردگارش را طلب می کند و همتی در فضیلت و رذیلت ندارد، و به ثنا و مدح مردم نمی اندیشد و به دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ کاری ندارد و تنها همّ او پروردگار اوست، و توشۀاو بندگی ذلیلانه و راهنمای او حبّ و دوستی اوست. در این مسلک، موضوع فضیلت و رذیلت برچیده می شود و غایت و غرض آن، یعنی فضیلت انسانی، جای خود را به یک غرض می دهد و آن وجه خداست. در این مسلک، چه بسا ممکن است آن چه در مسلک های دیگر فضیلت است رذیلت شود و بالعکس. (27)
ملاحظاتی چند دربارۀتبیین دوم(توحید خالص کامل)
اوّل: این شیوۀدرمانی، در برطرف کردن همۀرذایل اخلاقی و رسیدن به غایتی که در این تبیین ترسیم شده است، مؤثّر است، اما عمومیّت ندارد و همۀمردم نمی توانند از آن بهره بگیرند وفقط خواص، امکان درک آن را دارند. در عبارت پیش گفته از صاحب المیزان نقل شد که این مسلک عدۀزیادی از بندگان صالح و علمای ربانی و دوستان مقرّب خدا از مردان و زنان را به جامعۀانسانی اهدا کرده است. با بیانی که در این تبیین گذشت، در این مسلک، هیچ موضوع رذیلت و حتی فضیلتی برای انسان باقی نمی ماند، یعنی فضیلت ها در قالب دیگری برای او معنی پیدا می کند. هدف تنها، وجه خداست و نحوۀادراک و همۀرفتار و صفات خدایی می شود.
دوم: در این تبیین سخنی از درک شهودی موقّتی نیست، ایمان و ازدیاد و اشتداد آن مطرح است. ایمان(28) اعتقادی است همراه با باور قلبی و عمل صالح؛ هدایت و معرفتی که فعل خداست، (29) هر چند مقدمات آن اختیاری است؛ حقیقتی قرآنی که درک سعادت واقعی و وجه الله بدان بستگی دارد.
سوم: درک توحیدی این تبیین چون برق لامعی نیست که لحظه ای پدیدار شود و از بین رود، زیرا ایمان حالت ثبات و دوام دارد، اگر چه قابل شدت و ضعف است. شخص مؤمن در حال گناه ممکن است زمانی متصّف به ایمان نباشد، اما این حالت عارضی و موقّتی است و سپس با توبه و پشیمانی به حالت خویش باز می گردد. (مگر آن که – نعوذ بالله – انسان کلاً از ایمان منسلخ و به حالت کفر باز گردد). (30)
چهارم: سرانجام این اخلاق توحیدی، پاک شدن انسان از تمام رذایل(31) اخلاقی است و چون از رذایل پاک شد به اضداد آنها، که فضایل اخلاقی است، متصّف می شود.
پنجم: از ویژگی های منحصر به فرد این شیوه، نابودی رذایل و ریشه کنی آنهاست، نه دفع آنها.
توضیح آن که: روش هایی که معمولاً اخلاق پژوهان مسلمان در درمان رذایل اخلاقی به کار می برند یا به جلب نفع و دفع ضرر دنیوی منجر می شود یا به جلب نفع و دفع ضرر اخروی. روان شناسان و مشاوران تربیتی نیز بیشتر ازهمین شیوه بهره می جویند.
در این شیوه، شخص متقاعد می شود به خاطر به دست آوردن نفع یا دفع ضرر دنیوی یا اخروی از اقدام در راستای صفت رذیلۀخود دوری کند. به عنوان مثال، به حسود گفته می شود: حسادت برای او ثمری جز زحمت و رنج ندارد، و حسود سیادت نمی کند، (32) و همین حالت تو و زحمت تو پیروزی محسود است، یا حسد ایمان را می خورد، چنان که آتش هیزم را. (33) یادآوری این نکات وی را قانع می سازد در راستای حسادت خود اقدام عملی نکند. البته رذیلت حسادت هنوز در ضمیر وی نهفته و باقی می ماند و او ناچار است برای از بین بردن آن و تبدیل آن به ضد حسد، یعنی خیرخواهی، مکرّر به ضد آن اقدام نماید و درصدد خیر خواهی به محسود باشد تا شاید پس از زحمات بسیار، صفت خیر خواهی ملکۀاو گردد و از رذیلت حسادت پاک شود. برای ازالۀهر رذیلۀدیگر نیز باید چنین راهی را بپیماید.
اما در تبیین توحیدی، شخص مؤمن پس از نایل شدن به درک توحیدی خالص و کامل، می یابد که مقسّم روزی ها و نعمت ها و توانایی ها خداوند است و او در فعل خود حکیم است و همۀقدرت و عزّت از آن اوست، در این صورت، اصلاً موضوعی برای حسادت وی باقی نمی ماند. چنین شخصی، برای قرب به پروردگار و نیل به دوستی او و طلب وجه او – جل و علی– خیر خواهی محسود را نیز می نماید. با نیل به این درک توحیدی، بسیاری از صفات رذّیلۀدیگر نیز زایل می شود و نیازی به تحمّل ریاضت در ازالۀهر رذّیله نیست.
نا گفته نماند برخی از اخلاق پژوهان مسلمان و عارفان، به طور پراکنده و مصداقی، گاه به اسماء و صفات خداوند در درمان رذایل اخلاقی اشاره کرده اند(34) نظیر آن چه در تبیین «غلبۀتوحید» آوردیم.
ششم: در این تبیین (توحید خالص کامل)، اصل در ریشه کنی رذایل اخلاقی است، و سپس انسان به اضّداد آن – فضایل اخلاقی – متصّف می شود. آیا می توان اصل را به اتصاف به فضیلت های اخلاقی داد؟ به پاسخ این پرسش در تبیین سوم خواهیم پرداخت.
هفتم: صفات خداوند، که صاحب المیزان در تبیین دوم بدان عنایت داشت، عبارت است از: ملک و سلطنت خداوند و این که همه چیز و همۀخوبی ها و زیبایی ها از آن اوست، عزّت، قوّت و قدرت مطلقۀخداوند، حقّ و قیومیّت خداوند و این که هیچ یک از موجودات استقلال ندارند.
آیا می توان صفات بیشتری از خداوند را مورد توجّه قرار داد و از هر صفتی به کسب فضایل مرتبط با آن صفت و ریشه کنی رذیلت های متضاد آنها پرداخت؟پاسخ این سؤال را نیز در تبیین سوم بیان خواهیم کرد.
نقش توحید در تهذیب اخلاق در تبیین دوم(توحید خالص کامل)
بادقّت وتأمّل در مطالبی که ازصاحب المیزان نقل شد و نیز ملاحظاتی که به دنبال آن بیان گردید، نقش اعتقاد به توحید در تهذیب اخلاق براساس این تبیین معلوم می شود.
اگر انسان به صفات خداوند متعال- که در این تبیین مورد نظر است- اعتقاد توحیدی خالص کامل نداشته باشد، به تهذیب اخلاق (که عبارت است از تخلّی از رذّایل و تحلّی به فضایل) دست نخواهد یافت، زیرا اگر ذرّه ای اعتقاد شرک آمیز(شرک خفی) به صفات خداوند در او وجود داشته باشد، مثلاً در ایمان به قدرت خداوند هنوز به باور کامل نرسیده باشد که همۀقدرت و قوت از آن اوست و برای دیگران بهره ای از قدرت استقلالی قایل باشد، در ازالۀصفت مذموم ترس از خود – به عنوان مثال – به طورکامل موفّق نخواهد بود.
البته مؤمنان بسته به شدت و ضعف ایمان خود در درک این اعتقاد توحیدی که مثلاً همۀقوّت و قدرت از آن خداست متفاوتند، لذا قرآن شریف می فرماید: ﴿وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکونَ﴾؛ (35) یعنی بیشتر مؤمنان، در عین ایمان به خداوند، مشرک (36) هستند، زیرا گاهی با نگاه استقلالی به موجودات، وسایط و انسان های دیگر را در کسب عزّت و قدرت و. . . . دخیل می دانند. برخی از مؤمنان، پس از طی این مرحله (شرک خفی)، کم کم به توحید خالص و کامل دست می یابند و ریشۀتمام رذایل از وجود آنان زدوده خواهد شد و به صفات اضّداد آن متصّف خواهندگردید.
ج: توحید جامع اسماء و صفات (37)
برای تبیین توحید «جامع اسماء و صفات» به توضیح آن در دو بخش علمی و عملی می پردازیم:
تبیین علمی توحید جامع اسماء و صفات:
قرآن شریف، ذات خداوند – جلّ جلاله – را به طور کلّی (38)و یا موردی(39) به اسماء حسنی و صفات جمال و کمال متصّف می کند و آن ذات مقدّس را از نقص و عیب و کاستی مبرا می داند. (40) اثبات این صفات برای ذات حق در قرآن همراه با نگاه توحیدی است؛ یعنی همۀکمالات و زیبایی ها و همۀچیزها از آن او(41) و هر رخدادی به اذن و اراده و مشیت اوست (42) و سایر موجودات خود و هر چه از کمالات و زیبایی ها دارند، همه از اوست و اگر توانایی و عزّت(43) و علم دارند از او دارند. این حقیقت برای آنان که با معارف قرآن آشنایی اجمالی دارند، روشن است. اکنون به بیان نقش توحیدی اسماء الله(44) در تهذیب اخلاق – تحلّی به فضایل و تخلّی از رذایل – می پردازیم.
1- حکمت (45) و عدل(46)
اعتقاد به حکمت خداوند و این که همۀکارهای او از روی حکمت و عدل است موجب می شود بنده به خداوند حسن ظن داشته باشد و از صفت رذیلۀ«بد گمانی به خداوند» دور ماند و از صفت رذیله ی«حسادت» بری شود؛ چون حسادت نوعی بدگمانی به خداوند و اعتراض به تقسیم نعمت ها از سوی اوست. همچنین لازمۀاین دو صفت این است که خداوند جزا دهنده باشد؛ به کارهای خوب پاداش و به کارهای بد کیفر دهد، و این حقیقت، شوق به پاداش و خوف بنده از عدل خداوند را به دنبال دارد و بنده در این صورت، عبادت حق را از روی خوف پیشه می کند.
این خوف موجب اطاعت و دوری از عصیان می شود؛ و این جاست که بسیاری از مؤمنان به طور عموم در ابتدای راه بسیاری از خوبی ها و فضایل را درسایۀاطاعت و شوق به پاداش کسب می کنند و از بسیاری از بدی ها و رذایل در سایۀدوری از عصیان خودداری می نمایند و سرانجام به نوعی تقوا و خود نگه داری نایل می شوند. و نیز چون بنده به صفت خوف از عدل خداوند رسید، از صفت مذموم ایمنی از مکر خداوند پاک می شود.
2- عزّت
مؤمنان با باور توحیدی خود در می یابند که همۀعزّت از آن خداست(48) و اوست که عزّت می بخشد و خوارمی کند(49)و حقیقتاً عزّت برای پیامبرش و مؤمنان است. (50) ایمان به حقیقت توحیدی، موجب می شود، مؤمن، عزّت را از خداوند طلب کند و از اینکه عزّت خود را از غیر او جوید برحذر و از خوار شدن نزد مخلوق دور ماند.
3 – ربّ (51)
خداوند تنها روزی رسان و مدبّر امور مخلوقات خود از جمله انسان هاست. لازمۀاعتقاد توحیدی به ربوبیّت حق این است که انسان او را تنها روزی دهنده و مدبّر امور خود و سایر مخلوقات بشمارد و تقسیم و اندازۀروزی و اندازۀبرخورداری از نعمت ها را به دست او بداند. لازمۀاین باور، توکّل در همۀامور، از جمله در روزی، برخداست. بنده چون این حقیقت توحیدی را دریافت، قانع می شود و می داند بهره وری از نعمت اندازه دارد. در این صورت، تنها، وظیفۀخود را انجام می دهد و از صفت حرص و طمع دور می شود.
4– مالکیت و سلطنت (ملک)
از آن جا که همه چیز از آن خداست (52) و سلطنت و حق تصرّف در آن هم از آن اوست(53) و کسی جز به اذن او قادر به تصرّف نیست(54)مؤمن موحّد خود را مالک چیزی، حتی خودش، نمی داند و حق تصرّف در چیزی برای خود قایل نیست، مگر به اجازت او. از این رو از آن چه خداوند به وی داده به دیگران می بخشد، انفاق می کند و با دیگران مواسات می نماید و از صفت رذیلۀبخل دور می شود و از خود نیز به راحتی می گذرد.
5 – قدرت و قوّت(55):
انسان مؤمن با باور این مطلب که همۀقدرت ها و توانایی ها از آن خداوند است و نیروی خودش و دیگران از آن او و در اختیار و به اذن و مشیّت اوست، به باور توحیدی دیگری می رسد؛ که ضارّ و نافع، خداوند است و هرخیر و نفعی که به انسان می رسد بدون اذن و مشیّت او امکان ندارد. (56) این باور باعث می شود مؤمن قوّت [نفس] و اطمینان دل پیدا کند. اطمینان دل، فضیلت شجاعت را به همراه دارد.
مؤمن، با اتصاف به فضیلت شجاعت، از رذیلۀترس (جبن) و خوف مذموم (از غیر خداوند) بری می شود. قوّت نفس و شجاعت، همّت بلند را درپی دارد و موجب می شود، مؤمن، از صفت رذیلۀدون همتی رهایی یابد. فضیلت تأنّی نیز به اطمینان قلب باز می گردد. با این فضیلت، او از صفت رذیلۀضّد آن، یعنی عجله، پاک می شود. قوّت نفس و شجاعت و تأنّی، تحمّل انسان را در سختی ها زیاد می کند که لازمۀآن صبر و حلم و ثبات و غیرت و حمیّت(57)می باشد. مؤمن، پس از اتصاف به فضیلت صبر، از ضّد آن که بی تابی و جزع است، پاک می شود، و نیز با اتّصاف به صفت حلم و بردباری، به کنترل خشم نایل می شود، و فضیلت ثبات اورا از اضطراب و بی ثباتی نجات می دهد، و با کسب فضیلت غیرت از بی غیرتی خالی می شود.
6 – غنا (58)
مؤمن با درک این حقیقت توحیدی که خداوند، تنها بی نیاز است و همۀموجودات عین ربط و وابستگی و عین فقر و نیاز به خداوند هستند، برای خود چیزی قایل نیست و منیّت از وجود او رخت برمی بندد. درک فقر و نیاز به ذات بی نیاز برای او شکسته نفسی در پی دارد و اضّداد آن که عجب (خود بینی) و فخر و خودستایی است، از وجود او زدوده خواهد شد.
7 – رحمان و رحیم (59)
چون بنده دانست پرودگار او نسبت به همۀبندگان خود رحمت عام و نسبت به بندگان خاص رحمت ویژه دارد- و لازمۀاین رحمت بی انتها عفو و بخشش و فضل و گذشت از گناهان آنان است- و با اعتقاد توحیدی به این که پناهگاه دیگری ندارد تا او را مورد لطف خود قرار دهد، از تقصیرش عذر می خواهد و طلب آمرزش می کند تا خسارتش را جبران کند، به سوی او باز می گردد و توبه می کند و به فضل و رحمت او امیدوار می شود و از یأس و ناامیدی پاک می شود. و چون خدا را منشأ فضل و رحمت دید، او را از روی طمع عبادت نمی کند، بلکه محبّت او را به دل می گیرد.
8- کبریا (60)
درک توحیدی مقام جلال و کبریایی بی نهایت خداوند و این که همۀبزرگی از آن اوست، خوف مقدّس بنده از او را به دنبال دارد و در پی آن از صفت مذموم ایمنی از مکر خدا بری می شود.
9– مختار
درنگاه توحیدی، خداوند متعال مختار است و هر چه بخواهد درعالم انجام می دهد و دیگران را اختیاری درنظام عالم نیست. (61)حتی کوچک ترین نفعی که از مخلوقات دیگر به انسان می رسد باز به اختیار اوست.
توجّه به این صفت، فضیلت شکر را در بنده پدید می آورد؛ زیرا خداوند قادر بود و اختیار داشت(62) تا او را هیچ نعمتی ندهد، نه او را خلق کند و نه روزی دهد، حال که خداوند ارادۀنعمت بر او کرد با آن که توانایی غیر آن را داشت، بنده – چون نفع خود را می بیند- خشنود می گردد و این خشنودی را بر زبان می آورد.از این رو، خداوند را برگزینشش ثنا می کند و اظهار نعمت می نماید و عملاً آن نعمت را در جای خود به کار می گیرد(63)و بدین وسیله شکر او را بر این اختیار به جای می آورد؛ به ویژه این که می داند که او را در این کار نیازی نیست.
10 – علم
مؤمن، بر پایۀدرک توحیدی خود، حق را تنها عالِم مطلق به اسرار و اعلان و آشکار و نهان و پیدا و ناپیدا می داند و چون خود را در محضر ناظری آگاه و محترم می بیند حیا می کند. حیاء یکی از مهم ترین صفات نفسانی است که تاثیر باز دارندگی فراوانی بر حوزه های مختلف زندگی اخلاقی ما دارد. ضدّ این صفت وقاحت و بی شرمی است. (64)
11 – حق
یکی از صفات خداوندتعالی «حق» است. (65)حق را درکتب تفسیری به معنای واقع و ثابت و پایدار دانسته اند (66)بر پایۀاین صفت، در او و افعال او باطل راه ندارد، هر چه او می کند و می خواهد حق است و باطل را در آن ورودی نیست. با این وصف، مؤمن به حق و مظاهر آن، که صدق و وفای به عهد و پیمان است، روی می آورد و از باطل، خیانت، خلف وعده، دروغ، افترا، بهتان، حیله ومکر و دغل نمایی و مانند آن دور می ماند.
12– الله (مستجمع جمیع صفات جمال(67) و کمال)
تا به حال به یک یا دو صفت از صفات و اسماء حسنای خداوند در بیان تهذیب اخلاق نظر داشتیم، اکنون به همۀصفات جمال و کمال(68) که کلمۀالله برای چنین معنایی وضع شده است، نظر می افکنیم. انسان چون به ذات خود بنگرد و آثار و کمالات خودرا ببیند لذّت می برد و آن را دوست می دارد، مؤمن از آن جا که به سر منشأ کمالات نظردارد، هنگامی که به جمیع صفات جمال و کمال حق می نگرد و همۀخوبی ها و کمالات و زیبایی ها را به نحو علی الاطلاق در او می بیند، هر چه خوبی، کمال و زیبایی در خود و دیگران است را از او می داند. از این رو، محبّت وی به ذات حق متوجّه می گردد، و قرب حق تعالی نهایت آرزوی وی می شود. محبّت او به خدا باعث می شود همیشه یاد او کند و به ذکر او پردازد و از حبّ شهوات (شهوت پرستی) و حبّ دنیا (دنیاپرستی) و حبّ ریاست پاک شود؛ زیرا حبّ اینها با یاد خدا جمع نخواهد شد.
این محبّت همچنین او را به اطاعت حق و نیز پیامبرش(69) 6 می کشاند و از فسق و معصیت دورمی دارد؛ چرا که دوستی خدا با عصیان وی جمع نمی شود.
محبّت به او – جل و اعلی – همچنین او را به سوی اخلاص می کشاند و از ریا (شرک خفی) پاک می گرداند. نیز موجب می شود آنچه را خداوند دوست ودشمن دارد او نیز دوست و دشمن بدارد وبه حبّ فی الله و بغض فی الله می رسد.
در نتیجه، هر کاری را که ذات حق در حق وی و دیگران انجام دهد دوست خواهد داشت و بر این اساس به مقام« رضا» نایل خواهد شد. که هر چه از دوست رسد نیکوست. و نیز چون بندۀمؤمن حق تعالی را دوست داشت، آثار و مخلوقاتش به ویژه مؤمنان را دوست خواهد داشت، زیرا خداوند خود و کمالات و آثارش را نیز دوست دارد.
لازمۀدوستی مخلوقات، به ویژه مؤمنان، آن است که به آنان احسان کند، و حقوق آنان را رعایت نماید، و برای آنان تواضع کند، به آنان حسن ظنّ داشته باشد و بدگمان نباشد، از آنان در گذرد و انتقام نگیرد، حرمت آنان را نگه دارد و از اهانت به آنها بپرهیزد و آنان را مورد استهزا قرار ندهد، به آنان صله کند و جدا نشود، خیر خواهی ایشان کند و حسد نورزد، مدح آنان در پیش گیرد و از غیبت و عیب جویی آنان بپرهیزد، با آنها از در صلح و صفا در آید و از نزاع و جدل اجتناب کند، راز دار و امانت دار آنان باشد و خیانت نکند و با ایشان معاشرت داشته باشد. (70)
و بنده چون الله را دارای همۀصفات کمال و جمال بی نهایت دانست، حمد او می کند، یعنی دل و زبان وی به ستایش و مدح او گویا می شود و او را سزاوار پرستش می داند و اله و معبود خود می گیرد و از پرستش هوی و هوس خود و پرستش غیر او دوری می کند.
تبیین عملی توحید جامع اسماء و صفات
هر انسانی که در جامعه ای زندگی می کند، بسته به فرهنگ آن جامعه، پاره ای از فضایل اخلاقی را می پذیرد و خود را به آن متصف می کند و از رذیلت هایی که در نظر آن جامعه منفی است خود را دور نگه می دارد.
این همه، با انگیزه و غرض دنیوی و برای آسایش خود و کسب شهرت است. همین انسان اگر مسلمان شد، برای خود در میان مسلمانان چارچوب دیگری می بیند و ناچار است خود را با رفتار جامعۀمسلمان هماهنگ کند و باز برای دنیای خود اندیشه می کند تا خون ومال او محفوظ بماند(71)این انسان مسلمان اگر اعتقاد ظاهری وی، باور علمی و یقینی شود – حتی در ابتدای کار و در مراحل ضعیف ایمان- رفته رفته نظر او به اسماء الهی و توحید آن جلب می شود.او در برابر خود نفع و ضرر واقعی را که همان آخرت است می بیند. درست است که او همۀصفات و اسماء خداوند را پذیرفته است، اما در سیر اخلاقی و تربیتی خود، ابتدا صفت جزا دهندگی خداوند و این که او تنها جزا دهندۀخوبی ها و بدی ها و مالک روز جزاست، توجّه او را جلب می کند.
این جاست که خداوند را از روی خوف عبادت می کند و خود را به بسیاری از فضایل درسایۀاطاعت خداوند(72) وادار می کند و از بسیاری از رذایل درسایۀدوری از گناه باز می دارد و حالت تقوا و خود نگه داری برای او حاصل می شود.این مرحله از تقوا او را رشد می دهدو ایمان توحیدی او را از سرچشمۀعمل سیراب می نماید، زیرا اعمال در رشد عقاید و ایمان اثر متقابل دارند. (73) کم کم اعتقاد توحیدی او به اسماء الهی بیشتر می شود و هر مرحلۀایمان و یقین توحیدی به هر یک از اسماء او را در مسیر تربیت پیش می برد.
چنان که پیش از این بیان شد، برخی از این اسماء، مانند منعم بودن خداوند، محبّت خداوند را به دنبال دارد. این محبّت او را در ادامۀراه کمک بسیار می کند تا بالاخره نظر ایمانی – توحیدی وی به همۀصفات جمال و کمال که لفظ مبارک الله بر آن دلالت دارد جلب شود و همۀخوبی ها و کمالات و زیبایی ها را در او ببیند، و هر چه خوبی و کمال و زیبایی در خود و دیگران است را با نگاه موحّدانه از او بداند.
همین امر باعث می شود خداوند را به شدت دوست داشته باشد. (74) این محبّت سر منشأ کسب همۀفضایل و دوری از همۀرذایل خواهد شد و از آن پس همه چیز او خدایی و رذیلت از وجود او اساساً ریشه کن می شود. و نیز چون خداوند را مستجمع جمیع صفات جمال و کمال دانست او را عبادت می کند، اما نه از روی ترس از عذاب یا طمع به نعمت های او، بلکه به خاطر آن که او را – جلّ جلاله – سزاوار پرستش و اهل آن می داند.
در این تبیین، مؤمن، در مراحل ابتدایی خدا را از روی خوف عبادت می کند و هدف از تحصیل فضایل و دوری از رذایل، کسب سعادت دنیوی و اخروی است، ولی در مراحل بعدی با کسب محبّت خداوند- که نتیجۀدرک توحیدی از منعم بودن خداوند است – هدف او از تحصیل فضایل و دوری از رذایل به قرب محبوب تعالی می یابد.
مقصود از درک توحیدی اسماء و صفات خداوند درک عقلی و فلسفی نیست، زیرا درک عقلی از توحید اسماء الهی چندان اثری در کسب فضایل ندارد، بلکه مقصود درکی است که ثمرۀایمان و یقین قلبی است، یقینی که از وهم و خیال گذشته و نفس را از آن حظّ و بهره ای است و خود دارای درجات و مراتبی(75) است.
نقش توحید درتهذیب اخلاق در تبیین سوم (توحید جامع اسماء و صفات )
از توضیحاتی که در دو بخش پیش گفتیم نقش توحید در تهذیب اخلاق آشکار شد، زیرا اعتقاد ایمانی موحّدانه نسبت به اسماء و صفات حق تعالی، زمینه ساز اتصاف به فضایل اخلاقی و بالنتیجه پاک شدن از رذایل اخلاقی است. اگر اعتقاد توحیدی از اسماء و صفات گرفته شود، اعتقاد شرک آلود جایگزین آن می شود و در آن صورت توجّه به اسماء و صفات الهی نقشی در تهذیب اخلاق نخواهدداشت. این مطلب با تفصیلی که در تبیین علمی توحید جامع اسماء و صفات برای بیان نقش نام های خداوند در کسب فضایل و رفع رذایل آمد، به خوبی آشکار می شود.
ملاحظاتی چند در تبیین سوم ( توحید جامع اسماء و صفات )
اول: تبیین سوم نسبت به تبیین دوم عمومیّت بیشتری دارد، یعنی مؤمنان زیادی را که در مراحل ابتدایی ایمان و باور قلبی قرار دارند شامل می شود (شامل مؤمنانی که به صفت عدل و حکمت خداوند -که صفت جزا دهندگی خداوند را سبب می شود– ایمان دارند)؛ زیرا بیشتر مؤمنان خداوند را از روی خوف عبادت می کنند، و خواص- بسته به قوّت و شدت ایمان خود – از درک توحیدی اسماء و صفات بهره مند می شوند.
دوم: در این تبیین نیز، مانند تبیین دوم، سخنی از درک شهودی موقّتی نیست و ایمان قلبی و یقین و ازدیاد و اشتداد آن مطرح است. (76)
سوم: درک توحیدی این تبیین نیز، مانند تبیین دوم، چون برق لامعی نیست که لحظه ای پدیدار شود و از بین رود، زیرا ایمان حالت ثبات و دوام دارد – اگر چه قابل شدت و ضعف است- و مؤمن پس ازگناه و پشیمانی به حالت پیشین خود بازمی گردد و این حالت عارضی و موقّتی است؛ مگر آن که نعوذ بالله – کلاً از ایمان منسلخ و به حالت کفر و تکذیب باز گردد.
چهارم: سر انجام این تبیین توحیدی، بر خلاف تبیین اول، اتصاف به همۀفضایل و سپس پاک شدن از همۀرذایل اخلاقی است.
توضیح آن که: اگر در تبیین علمی پیش گفته، پاره ای از فضایل یا رذایل اخلاقی ذکر نشده باشد، آنچه در اتصاف به دیگر فضایل و دوری از رذایل بیان شد، مارا راهنمایی می کند که چگونه از اسم یا صفتی از اسماء و صفات حق تعالی به آن فضیلت ذکر نشده متصّف و از رذیلت ضدّ آن پاک شویم.
پنجم: در این شیوه، مؤمن، ابتدا با صفت جزا دهندگی(77) خداوند آشنا می شود و به خاطر طمع در پاداش و ترس از کیفر، نفس خود را به بسیاری از فضایل در ضمن اطاعت خداوند وادار می کند و نیز از بسیاری از رذایل در ضمن دوری از عصیان دور نگه می دارد. با ادامۀرشد او و آشنایی اش با توحید و سایر اسماء و صفات حق و کسب فضایل که محبّت خداوند در آن نقش اساسی دارد، کم کم رذایل از وجود او پاک و ریشه کن می شود.
لازم است مربیّان تربیتی، از همان آغاز، دانش آشنایی با توحید اسماء و صفات و نقش آن در تربیت و کسب فضایل و ریشه کنی از رذایل را، به متربیان بیاموزند تا با رشد ایمان و یقین آنان و باور قلبی به توحید خداوند در همۀاسماء و صفات، از این روش در کسب فضایل و ریشه کنی رذایل بهره مند شوند. نیز لازم است از روش های معمول که عموماً نفع و ضرر دنیوی یا اخروی را گوشزد می کنند، به این روش روی آورند تا فاصلۀجامعه توحیدی از دیگر جوامع به خوبی آشکار شود.
ششم: در این تبیین، بر خلاف تبیین دوم (که اصل در آن ریشه کنی رذایل است و سپس انسان به اضداد آن متصّف می گردد)، اصل در کسب فضیلت ها و سپس دوری و ریشه کنی رذایل است.
هفتم: در این تبیین، بر خلاف تبیین اول و دوم، نقش توحیدی اسماء و صفات بیشتری در کسب فضایل و رذایل بیان شده است. افزون بر آن نقش یک جای همۀصفات جمال و کمال هم تبیین شده است.
هشتم: نقش توحید در تهذیب اخلاق و درک معنای توحیدی اسماء و صفات و این که همۀنیروها از آن خداست و همه چیز از آن اوست و سلطنت عالم در اختیار اوست و همۀکمالات و زیبایی که دیگران دارند از او دارند و. . . به این معنا نیست که انسان هیچ گونه اختیاری از خود ندارد. اصولاً نقش اختیار انسان در بها دادن به حرکت او به سوی خداوند انکار ناپذیر و از اصول نظام اخلاقی اسلام است. (78)
نهم: در تبیین علمی توحید جامع اسماء و صفات، نقش برخی از اسماء و صفات در تهذیب اخلاق بیان شد. ممکن است کسب یک فضیلت در ارتباط با چند صفت از صفات حق تعالی باشد، مثلاً عبادت هم با صفت جزا دهندگی خداوند -که عبادت از روی ترس است – و هم با صفت منعم بودن خداوند -که عبادت از روی طمع است- وهم با صفات کمال و جمال -که عبادت خداوند از روی اهلیت خداوند برای عبادت است- در ارتباط است.
دهم: با این تبیین و رابطۀاسماء و صفات در تهذیب اخلاق، به خوبی آشکارمی شود که فضیلت ها و رذیلت ها امور اعتباری و قراردادی محض نیستند، بلکه اموری واقعی و عینی هستند، به این معنی که در عالم خارج بین فضیلت های انسان و توحید اسماء و صفات رابطۀواقعی وجود دارد؛ و این نکتۀبسیار مهمی است. (79)
دیگر این که این تبیین، که مبتنی بر معارف قرآن کریم است، از منظر عقلی کاملاً قابل دفاع است و می توان آن را به عنوان یک مکتب اخلاقی عقلانی مبتنی بر توحید اسماء و صفات به همۀجهانیان عرضه داشت.
یازدهم: در این تبیین و نیز تبیین دوم، جایگاه اخلاق بندگی، مثل خوف و عبادت و توبه، به خوبی روشن می شود. حال آن که اخلاق فلسفی از تبیین کامل آن عاجز است یا دست کم درصدد تبیین آن نیست. (80)
دوازدهم: اخلاق توحیدی منحصر به سه تبیین پیش گفته (غلبۀتوحید، توحید خالص کامل وتوحید جامع اسماء وصفات) نیست، و شاید بتوان تبیین های دیگری از آن ارایه داد.
نتیجه
راه های تهذیب اخلاق (کسب فضیلت ها و دوری از رذیلت ها) منحصر به بیان فواید و دفع ضرر دنیوی یا منفعت و دفع ضرر اخروی فضیلت ها و رذیلت ها نیست، بلکه توحید، به عنوان پایه و اساس دین، در تهذیب اخلاق مهم ترین و کامل ترین و پربارترین نقش را دارد و در جامعۀتوحیدی پایه و اساس اخلاق شمرده می شود.
با بررسی شیوه های تربیتی موجود در کسب فضایل اخلاقی و دفع رذایل اخلاقی در جامعه، به ویژه در کتب درسی آموزش و پرورش و آموزش عالی، می توان زمینه را برای جایگزینی اخلاق توحیدی یا دست کم بیان آن در کنار دیگر شیوه ها فراهم کرد و نقش توحید را در تهذیب اخلاق با روش های نوین آموزشی به جامعه، به ویژه نسل جوان، انتقال داد. با این وجود، غایت اخلاق توحیدی کسب فضایل و رذایل اخلاقی نیست؛ تهذیب اخلاق نتیجۀقهری دیدگاه توحیدی است. غایت اخلاق توحیدی ابتغاء وجه الله است. (81)
پی نوشت:
1- زمر/10، ترجمه: «جز این نیست که پاداش صابران به حد کامل و بدون حساب داده خواهد شد».
2- ابراهیم/22، ترجمه: «همانا برای ستمکاران عذاب دردناکی است».
3- ر. ک: المیزان، صص 354و355و373-
4- همان، ص373-
5- همان، صص 358-360و صص 373-375-
6- همان، ص 360.
7- دربارۀدیدگاه غزالی در موضوع اختیار انسان، ر. ک: مبارک، زکی، الاخلاق عند الغزالی، صص 136- 139-
8- غزالی، محمّد، کیمیای سعادت، صص 543و544-
9- همان، ص 559-
10- همان، ص 671-
11- غزالی، ابوحامد محمّد، احیاء علوم الدین، ترجمه ی: خوارزمی، موید الدین محمّد، ج3، صص 352و353-
12- نراقی، محمّد مهدی، جامع السعادت، الجزء الاول، ص292-
[13]- یونس/ 65-
[14]- بقره/ 165-
[15]- طه/8-
[16] – انعام/102
[17] – سجده/7-
[18] – طه/111-
[19] – بقره/116-
[20] – اسراء/23-
[21] – فصلت/53-
[22] – فصلت/54
[23] – نجم/42
24- بقره / 155و156-
25- ر. ک: المیزان، ج1، صص358-360.
26- همان، ص 360 و 361-
27- المیزان، ج 1، صص 373 و 375-
28- نا گفته نماند ایمان و باور قلبی نیز نوعی شهود و درک باطنی است که از درک عقلی و تجربی متفاوت است.
29- کلینی، محمّد، الکافی، ج 1، صص 162 – 165-
30- که در این صورت ایمان وی عاریه ای بوده است. ر. ک: الکافی، ج 2، ص 420-
31- در ملاحظۀاول توضیح داده شدکه در غایة القصوای این روش برای فضیلت ها هم موضوعی باقی نمی ماند.
32- «الحسود لایسود». غررالحکم [ 1017 ].
33- «ان الحسد لیاکل الایمان کما تاًکل النار الحطب». [ الکافی، ج 2، ص 306 ].
34- به عنوان نمونه، در معراج السعادة، مرحوم ملا احمد نراقی، در علاج حسد می گوید: «چنانچه حسود به دقّت تامّل کند می فهمد او در مقام عناد و ضدیت با رب عباد است، زیرا که هر که را نعمتی و کمالی است از رشحات فیض واجب الوجود است و مقتضای حکمت شامله و مصلحت کاملۀاو، پس مشیت و ارادۀاو چنین اقتضا فرموده است که آن نعمت از برای بنده حاصل باشد و این حسود مسکین زوال آن را می خواهد. . . » [نراقی، احمد، معراج السعادة، ص384].
35- یوسف، 106 ترجمه: «و بیشتر آنان ایمان به خدا نمی آورند مگر آن که آنان مشرکند».
36- مقصود از شرک، شرک خفی است. در این باره به تفاسیر، از جمله تفاسیر روایی، مثل تفسیر صافی در ذیل آیه 106 سورۀیوسف، مراجعه شود.
37- این تبیین را نویسنده با الهام از تبیین صاحب المیزان (تبیین دوم: توحید خالص کامل) ارایه کرده است.
38- (لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَی)؛ ترجمه: «برای خداوند نام های نیکویی است» [حشر/24].
39- مانند صفت رحمان و رحیم و علیم و قدیر و. . . .
40- مانند آیاتی که خداوند را تسبیح می کند.
41- (لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ) [حج/ 64].
42- (وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُّبِینٍ)؛ ترجمه: «هیچ تر وخشکی در جهان نیست جز آن که در کتاب مبین است» [ انعام/59].
43- (فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا)؛ ترجمه: «پس تمام عزت خاص خداست» [فاطر / 10].
44- ترتیب منطقی در نقش توحیدی اسماء الله در تهذیب اخلاق یافت نشد، اما از آنجا که انسان در کسب فضایل و رذایل ابتدا به نفع و ضرر خود توجّه دارد، و نفع و ضرر اخروی با عدل خداوند ارتباط دارد، وگویا مؤمن در سیر اخلاقی و تربیتی خود ابتدا با این نام خداوند مرتبط می شود، از این رو، صفت حکمت و عدل را مقدم داشتیم.
45- آیات بسیاری بر حکمت خداوند دلالت دارد، مانند سورۀبقره، آیات 32، 129، 209، 220، 228 و. . .
46- آیاتی که نفی ظلم از خداوند می کند، مانند آیۀ108 آل عمران: (وَمَا اللّهُ یرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعَالَمِینَ)؛ ترجمه: «و خداوند هرگز به جهانیان اراده ستم نخواهد کرد» و آیات دیگر.
47- این علامت در همه تصاویر نشانۀضدیت صفت رذیلت با فضیلت است.
48- (فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا)، با ترجمه: «پس همانا عزّت، همه، نزد خداست» [ نساء / 139 ] .
49- (تعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء) ترجمه: «به هر که خواهی، عزّت بخشی و هر که را خواهی خوار گردانی» [آل عمران / 26 ].
50- (لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ)، ترجمه: «و عزّت مخصوص خدا و رسول و مؤمنان است [منافقون / 8 ]
51- (الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ)؛ ترجمه: «حمد خدای را که پروردگار جهانیان است». [حمد / 2 ]
52- (لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ)؛ ترجمه: «برای اوست آن چه در آسمان ها و زمین است»، و آیات دیگر [بقره / 255 ].
53- (لِلّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ)؛ ترجمه: «پادشاهی آسمان ها و زمین و آن چه در آن هاست ازآن خداست». [مائده / 12]
54- (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْک مِمَّن تَشَاء)؛ ترجمه: «بگو بار خدایا مالک سلطنت و پادشاهی عالم توهستی به هر که خواهی سلطنت بخشی و از هر که خواهی باز ستانی» [ آل عمران / 26 ].
55- (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا)؛ ترجمه: «این که، قوت همه از آن خداست» [ بقره / 165] .
56- (وَإِن یمْسَسْک اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یمْسَسْک بِخَیرٍ فَهُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدُیرٌ)؛ ترجمه: «اگر از خداوند به تو ضرری رسد هیچ کس جز او نتواند تورا از آن ضرر برهاند و اگر از او به تو خیری رسد او بر هر کاری تواناست» [انعام / 17].
57- غیرت یعنی تلاش برای پاسداری از چیزی که حفظ آن لازم است. در این باره ر. ک: دیلمی، احمد و آذربایجانی، مسعود، اخلاق اسلامی، ص 136-
58- (یا أَیهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ)، با ترجمه: «ای مردم! شما همه به خداوند محتاجید وخداست تنها غنی و بی نیاز ستوده» [ فاطر / 15].
59- (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ)[ حمد / 1 ].
60- (وَلَهُ الْکبْرِیاء فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ)؛ ترجمه: «و مقام جلال و کبریایی در آسمان ها و زمین مخصوص اوست ». [ جاثیه / 37 ]
61- (وَرَبُّک یخْلُقُ مَا یشَاءُ وَیخْتَارُ مَا کانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ)؛ ترجمه: «و خدای تو هر چه خواهد بیافریند و اختیار کند [بر گزیند] و دیگران را [در نظم عالم ] اختیاری نیست» [ قصص / 68 ].
62- لازم به دقّت است که اختیار، در شکر گزاری نقش اساسی دارد. از این روست که از جمادات که واسطۀنعمت هستند، شکر به عمل نمی آید، و نیز کسی را که بدون اختیار انعامی کند، شکر نمی گویند. بر این اساس، فضیلت شکر به مختار بودن خداوند و سپس به ارادۀنعمت باز می گردد. در حالی که آنچه ابتدا به ذهن خطور می کند ارجاع صفت شکر به معطی بودن خداوند تعالی است. والله العالم.
63- المیزان، ج 4، ص 38 و ج 16، ص 215-
64- ر. ک: دیلمی، احمد و آذربایجانی، مسعود، اخلاق اسلامی، ص 146-
65- (ذَلِکمُ اللّهُ رَبُّکمُ الْحَقُّ)؛ ترجمه: «این چنین است خداوند پروردگار حق شما» [یونس / 32 ].
66- المیزان، ج 7، ص 118-
67- در تعریف لفظ جلاله گویند: ذات واجب الوجود که دارای همۀصفات کمال است، و در هر حال، صفات جمال نیز در ضمن صفات کمال قرار می گیرد. از آن جا که در این مبحث عنایت ویژه ای به صفات جمال است جداگانه ذکرشد. دربارۀمعنای الله ر. ک: المیزان، ج 1، ص 18-
68- (وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَی)؛ ترجمه: «از آن اوست نام های نیکو» [حشر / 24 ] و نیز [اعراف / 180]، [اسراء / 110] و [طه / 8 ].
69- (قُلْ إِن کنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکمُ الله)؛ ترجمه: «بگو اگر خدا را دوست دارید از من- رسول- پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد». [ آل عمران / 31 ].
70- کلینی، محمّد، الکافی، ج 2، صص 635 – 672-
71- ر. ک: کلینی، محمّد، الکافی، ج 2، ص 24-
72- در عبادت و اطاعت خداوند اطاعت پیامبر و ائمّه: نیز داخل است.
73- کلینی، محمّد، الکافی، ج2، ص 38-
74-(وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ)؛ ترجمه: «و آن ها که اهل ایمانند خدای را به کمال محبّت دوست دارند» [بقره/165] .
75- نراقی، احمد، معراج السعادة، صص 77 -84-
76- نا گفته نماند ایمان و باور قلبی نیز نوعی شهود و درک باطنی است که از درک عقلی و تجربی متفاوت است.
77- صفت جزا دهندگی خداوند به صفت عدل و حکمت باز می گردد که پیش از این توضیح آن گذشت.
78- ر. ک به: المیزان، ج 1، صص 356 و 358؛ مصباح، مجتبی، فلسفه اخلاق، ص 136-
79- مصباح، محمّد تقی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، صص 327 – 331-
80- جمعی از نویسندگان، کتاب شناخت اخلاق اسلامی، صص 30 – 60.
81- دربارۀغایت اخلاق توحیدی ر. ک: المیزان، ج 1، صص 373 و 374-