فصل اوّل
تحلیلى پیرامون مثالهاى قرآن
اهمیت قرآن و ماه رمضان
ماه رمضان که ماه نزول قرآن است، پیوند مستحکمی با قرآن دارد. به منظور نشان دادن این پیوند به بررسى اجمالى آیاتى چند از کلام الله مجید میپردازیم:
خداوند در آیه 183 سوره بقره، حکم و جوب روزه را بیان میکند و براى بیان اهمیت آن، شمول روزه را مطرح کرده، میفرماید: «این حکم اختصاص به شما (مسلمانان) ندارد و بر امتهاى قبل از شما نیز واجب بوده است.» و در پایان، نتیجه روزه را تقواى الهى و پرورش روح میشناسد.
سپس در آیه بعد، آیه 184، سه گروه را از این حکم مستثنى میسازد: اوّل بیماران، دوّم مسافران و سوّم پیران. دو گروه اوّل و دوّم پس از به دست آوردن تندرستى و اتمام سفر، باید به صورت قضا روزه بگیرند؛ ولى گروه سوّم تنها به پرداخت کفّاره روزه به میزان 750 گرم گندم و یا مانند آن موظّف شده است. و نیز عدم توانایى جسمی روزه گیران دختر که تازه به سنّ تکلیف رسیده باشند؛ وجوب روزه را بر آنان از بین میبرد و توجه بدین موضوع، میتواند مشکل واجب شدن روزه بر دختران به سنّ بلوغ رسیده، را حل کند؛ زیرا که رسیدن به سنّ بلوغ، نه سالگى تمام، یکى از شرایط تکلیف است و قدرت و توانایى جسمی، شرط دیگر آن است. بنابراین، روزه بر دختران بالغ که ضعیف و ناتوانند، واجب نیست.
به دنبال آیه فوق، آیه 185 سوره بقره، ماه رمضان را ماه روزه اعلام میکند و در بیان اهمیت این ماه، رمضان را ماه نزول قرآن معرّفى میکند و میفرماید: «شهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فیهِ القُرآنْ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَینات مِنَ الهُدى و الفُرْقان…» ماه رمضان، ماهى است که قرآن در آن براى هدایت بشر و براى راهنمایى و امتیاز حق از باطل نازل شده است. از این آیه شریفه چنین استفاده میشود که مهمترین ویژگى ماه رمضان، نزول قرآن است که در شب قدر بر قلب نازنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است.
رابطه ماه مبارک رمضان با قرآن
ماه رمضان، ماه عبادت و خودسازى، ماه ترک معصیت و انجام اطاعت است.
براى تحقّق این مهم، هم تعلیم لازم است و هم تربیت. «قرآن» انسان را تعلیم میدهد و «روزه» انسان را تربیت میکند. تنها با این دو است که رسیدن به کمال ممکن میگردد. در حقیقت «قرآن» بدون فریضه «روزه» آموزش ناتمام و بدون پرورش است و رمضان و «روزه» بدون «قرآن» تربیت فاقد دانش و آگاهى است. بنابراین، یک مسلمان باید با روزه گرفتن، رمضان را احیا و خود را تربیت کند ونیز با نزدیکى به قرآن و مأنوس شدن با آن، هدایت شود چرا که قرآن هم هدایت است، هم بینات و هم فرقان «… هُدىً لِلنّاسِ و بینات مِنَ الهُدى وَ الفُرقانِ…» چنین قرآنى در ماه رمضان فرود آمد و روزه نیز در این ماه واجب گشت. به همین جهت، باید به این دو هدیه الهى توجه خاص شود.
موضوع: امثال قرآن
تلاوت قرآن فضیلتى بزرگ است؛ به ویژه در ماه مبارک رمضان که به راستى فضیلت آن بیرون از حدّ و شمار است. این فضیلت زمانى حاصل میشود که تلاوت قرآن همراه با تفکّر و اندیشه باشد. تفکّرى که پاک کننده روح و زمینه ساز عمل باشد.
بدین منظور، بر آن شدیم در ایام ماه مبارک رمضان امسال)، درس تفسیر قرآن داشته باشیم. موضوع تفسیر را «امثال قرآن» انتخاب کردیم تا هم زمینه اى جدید در تفسیر قرآن طرح شود و هم قابل استفاده براى همگان باشد.
چرا قرآن «مثال» زده است؟
در قرآن مجید مثلهاى زیادى، بیش از پنجاه مَثَل،) دیده میشود. تنها در سوره بقره ـ که دوّمین سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذکر شده است. چه حکمتى در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟
پاسخ: مَثَل یعنى تشبیه حقایق عقلى به امور حسّى و قابل لمس. از یک سو، مسائل عقلى بسیارى وجود دارد که اکثر مردم قابلیت فهم و جذب آن را پیدا نمیکنند. و از سوى دیگر، مردم به محسوسات و عینیات عادت کرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدین معناست که دیده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درک میشود. بدین خاطر است که خداوند متعال برخى از مفاهیم بلند عقلى را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند. بنابراین، فلسفه مثلهاى قرآن، تنزّل مسایل بلند و عمیق و بیان آنها در اُفق فکر مردم است.
مثلهاى عملى و لسانى
این نکته قابل توجه است که مثل گاهى عملى است و به زبان کردار بیان میشود و گاهى لفظى است و به زبان گفتار.
مثلهاى قرآن مجید از نوع دوّم است؛ ولى در سیره پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) گاهى مثالهاى عملى نیز دیده میشود که طبعاً اثر بیشترى هم دارد.) به دو نمونه آن توجه کنید:
1ـ گناهان کوچک وقتى که انبوه میشود!
روزى پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) به همراه عده اى از یاران خود به سفر رفتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت خطر گناهان صغیره را ـ که مردم به خاطر صغیره بودنش کمتر بدان توجه میکنند ـ گوشزد کند. در بیابانى خشک و بى آب و علف به اصحابش دستور داد مقدارى هیزم جمع کنند ـ شاید منظور دیگرى از تهیه آتش، مورد نظر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمی وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید؛ هر مقدار یافتید ولو اندک کافى است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتى هیزم مختصرى جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتى هیزم هاى کم، یک جا جمع شد؛ چشمگیر و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد؛ هیزم ها آتش گرفت؛ آتش شعله کشید؛ شعله ها حرارت آفریدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در این جا فرمودند: «هکَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِیاکُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه ـ همانند این هیزمها ـ جمع میشوند! بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید.)
آرى گناه صغیره هم مانند این هیزمها، کم کم جمع میشوند و ناگهان تبدیل به کوهى از آتش میشوند. خطر گناه صغیره همین بى توجهى به آن است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با این مثل عملى، خطر آن را گوشزد کرد.
2ـ ترسیم آتش سوزان جهنّم
حضرت على(علیه السلام) در زمانى که خلیفه بر حق مسلمانان است و اختیار بیت المال با اوست، برادرش عقیل که مردى عیالوار و محتاج است و دریافتى سرانه او از بیت المال، مخارج زندگیش را تأمین نمیکند، به خدمت برادر میرسد و سهم بیشترى را از بیت المال تقاضا میکند. حضرت على(علیه السلام) براى نشان دادن زشتى درخواست و عذاب گناه بى عدالتى به برادر خود، آهن سرخ شده اى را به طرف دست برادر میبرد ـ بر خلاف گمان بعضى از مردم، به دست او نمیزند ـ فریاد «عقیل» بلند میشود که این چه رفتارى است که با برادر نابیناى خود میکنى؟! حضرت على(علیه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمیتوانى این آتش اندک دنیا را تحمّل کنى! چگونه مرا به آتش جهنّم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست دعوت میکنى؟) تو طاقت حرارت آتش دنیا ندارى! چگونه مرا به ناخشنودى خدا براى خشنودى بنده او وا میدارى که سرانجامی جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرماى ناچیز ندارى! چگونه مرا به نافرمانى از خدا و دورى از راه حق و عدالت فرا میخوانى که پیامدش عذاب الهى است؟
این مَثَلها درک و فهم بسیارى از مفاهیم را آسان میسازد. اگر به جاى این مَثَل عملى، موعظه و نصیحت میشد، این اندازه موثّر نبود. این مثل نه تنها براى «عقیل» و در آن عصر و زمان، بلکه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر این آثار است که قرآن از مثلها بهره گرفته است.
هدف از مثَلَها، از زبان قرآن
در آیاتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بیان شده است؛ به سه نمونه از آن توجه کنید:
1ـ در آیه 25 سوره ابراهیم پس از این که کلمه «طیبه» را به «شجره طیبه» تشبیه میکند ـ که بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آیه میفرماید: «وَ یضْرِبُ الله الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلهمْ یتَذَکَّرُونَ» خداوند براى مردم مَثَلها میزند، شاید متذکّر شوند.
بنابراین آیه، هدف از «مَثَل» تذکّر و یادآورى است.
2ـ در آیه 21 سوره حشر بعد از تشبیه قلب انسانهاى سیاه دل، به کوهها و این که اثر قرآن بر کوهها بیشتر از تأثیر آن بر قلب بعضى از انسانها است؛ میفرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلهمْ یتَفَکَّرُونَ» ما این مَثَلها را براى مردم بیان میکنیم، شاید تفکّر و اندیشه کنند. بر اساس این آیه شریفه، هدف از «مثل» تفکّر و اندیشیدن است.
3ـ در آیه 43 ـ 40 سوره عنکبوت، پس از این که کسانى را که غیر خدا را ولىّ خود قرار داده اند، به عنکبوتى تشبیه میکند که به تارهاى خود اعتماد و اتّکا دارد؛ میفرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما یعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما این مثلها را براى مردم میزنیم ولکن این مَثَلها را جز عالمان و اندیشمندان درک نمیکنند. طبق این آیه شریفه، هدف از «مَثَل» تفکّر عالمانه است.
از آیات یاد شده نتیجه گرفته میشود که سه مرحله را در تأثیرگذارى مثلها بر انسان میتوان شناخت:
اوّل: مرحله تذکّر ویادآورى است که حقیقت پیام الهى در خاطر مرور میشود؛
دوّم: مرحله اندیشه وتفکّر است که به موضوع مثل وحکمت آن اندیشه میشود؛
و سوّم: مرحله ادراک است که با تفکّر، حقایق شناخته و درک شود.)
اهمّیت پیام مثل
مردم در بسیارى از امور، بزرگى را دلیل بر عظمت و کوچکى را دلیل بر کم اهمّیت بودن آن امر تلقّى میکنند؛ در حالى که چنین نیست. مهم، پیامی است که مراد گوینده میباشد. در قرآن نیز موضوع مهم، پیامی است که در مثال بیان میشود نه بزرگى و کوچکى چیزى که به آن مثال زده میشود (مُمَثّل).
خداوند حکیم در آیه شریفه 26 سوره بقره میفرماید: «اِنَّ الله لا یسْتَحْیى اَنْ یضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَهً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیعْلَمُونَ اَنه الحَقُّ مِنْ رَبهمْ وَ اَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیقُولُونَ مَاذَا اَرادَ الله بِهَـذَا مَثَلاً یضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یهْدِى بِهِ کَثیراً وَ مَا یضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِینَ.»
خداوند ابایى ندارد که (به موجودات ظاهراً کوچکى مانند) پشه، و حتّى کمتر از آن مثال بزند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، میدانند که آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا کافران (این موضوع را بهانه قرار داده) میگویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! خدا جمع زیادى را با آن گمراه، و گروه بسیارى را هدایت میکند؛ ولى تنها فاسقان را گمراه میسازد!
درآمدى بر آیه شریفه
با تأمّل در این آیه شریفه، نتایج زیر به دست میآید:
اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدایت و رستگارى مردم بیان فرمودند؛
دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّیتى بیش از ظاهر مضمون و موجودات یاد شده در آن دارد؛
و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.
شرح و تفسیر آیه
پیش از تفسیر و به منظور آماده سازى ذهنى براى درک عمیق تر آن، مختصراً به شأن نزول این آیه شریفه اشاره میشود.
یکى از عمده ترین ویژگى هاى منافق بهانه جویى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جویى و اشکال تراشى میکند. او به جهت گیرى مخاطب خود کارى ندارد؛ زیرا همواره از موضع مخالف مینگرد و عمل میکند. به عنوان مثال: فرض کنید شخصى یا گروهى در یک شهر، یک مرکز اسلامی شامل مسجد، کتابخانه، مصلّى، بیمارستان، خانه سالمندان و… بنا کنند، منافق در مقابل این کار بهانه جویى میکند، میگوید: با وجود مردمان گرسنه در این شهر آیا ساخت چنین بناى بزرگ و پرهزینه اى، کارى درست و پسندیده است؟ آیا بهتر نبود که مخارج ساخت این مرکز، در راه سیر کردن گرسنگان صرف میشد؟ آیا بهتر نبود این هزینه براى ازدواج جوانان نیازمند به کار میرفت؟ آیا بهتر نبود که با این پول هنگفت، بیماران تنگدست درمان میشدند؟ آیا بهتر نبود این سرمایه فراوان در راه تعلیم و تربیت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف میشد؟!
حال اگر همان شخص یا جمعیت خیریه، از ابتدا آن سرمایه عظیم را در امور خیریه؛ مانند اطعام گرسنگان، کمک به جوانان، درمان بیماران و… صرف میکردند، باز همان منافق به نوعى دیگر بهانه جویى میکرد و مثلاً میگفت: این چه اسلام و مسلمانى است که در این شهر حتّى یک مسجد وجود ندارد و شما سرمایه هاى عظیمی را به آن کارهاى بى حاصل اختصاص میدهید! شما با این کارها اسلام را از بین بردید! از یهود و نصارى یاد بگیرید که چه عبادتگاههاى زیبایى میسازند، که انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب میکند! از هندوها یاد بگیرید که براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظیمی بنا میکنند و… .
خلاصه این که؛ کار منافق مخالف خوانى، پاشیدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت کردن دیگران است.
با توجه به این مقدّمه، به تفسیر و شرح آیه شریفه مذکور میپردازیم:
وقتى که بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گیرى کردند که «این چه مثلهایى است که در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از این است که به موجودى ضعیف مثل عنکبوت و مگس) و یا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند!) و منظورشان از این گفته ها این بود که «اینها، آیات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نیست!»
البته اگر این آیات و مثلها نازل نمیشد و یا با کلامی دیر فهم و کلماتى دشوار و عباراتى پیچیده بیان میشد، منافقان قطعاً به گونه اى دیگر بهانه جویى و اشکال تراشى میکردند که: «این چگونه میتواند کلام خدا باشد در حالى که ما چیزى از آن نمیفهمیم؟ و یا چرا خداوند این مفاهیم عالى و مطالب پیچیده را با بیانى ساده مطرح نکرده است تا براى همه قابل فهم و درک باشد؟!» همان گونه که منافقان زمان حضرت شعیب این مطلب را گفتند؛ خداوند در آیه شریفه 91 سوره هود میفرماید: «قالُوا یا شُیعْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاک فینا ضَعیفاً وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما اَنْتَ عَلَینا بِعَزیز».
گفتند: اى شیعب! بسیارى از آنچه را میگویى، ما نمیفهمیم و ما تو را در میان خود، ضعیف مییابیم. و اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار میکردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!
با استفاده از آیه شریفه روشن میشود که منطق اینها بهانه جویى است؛ از طرفى میگویند: «سخنان تو را نمیفهمیم» و از طرف دیگر اظهار میکنند «تو را به خاطر قبیله ات رها کرده ایم و گرنه میکشتیم» حضرت شعیب در جواب آنها فرمود: «آیا خداوند عزیزتر است یا قبیله کوچک من؟!»)
چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان یا ضعیف بهانه گیرى میکردند، آیه 26 سوره بقره نازل شد و به این دو رویان اشکال تراش جواب داد که: «هیچ مانعى ندارد که خداوند بزرگ به پشه، بلکه کوچکتر از پشه مثال بزند…» چون فصاحت و بلاغت سخن ایجاب میکند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات کوچک مثال زده شود؛ هر گاه منظور از مثل بیان عظمت چیزى باشد معمولاً به موجودات بزرگ مثال زده میشود و اگر هدف، نمایش و بیان سستى و ناتوانى چیزى باشد به حیوانات و موجودات ضعیف.
بنابراین، همواره مثال به موجودات و اشیاى بزرگ نشانه و دلیل فصاحت و بلاغت مثل و کلام نیست. در نتیجه هیچ ایرادى وجود ندارد که خداوند به هر چیزى که مناسب با موضوع کلام باشد مثال بزند.
مؤمنان و صالحان که محتوا و حقیقت این مثالها را میفهمند، میدانند که از جانب خداست و منکر آن نمیشوند؛ ولى منافقان و کافران که لجوج و متعصّب و بهانه گیر هستند، اشکال تراشى میکنند و میگویند: «چرا خداوند چنین مثلهایى زده است که باعث گمراهى عده اى و سبب هدایت عده دیگر شود؟!»
اشتباه منافقان
اشتباه بزرگ منافقان این بود که نمیخواستند به این مهم توجه کنند که: «یکى از شاخه هاى اعجاز قرآن مجید، معجزه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».)
فصاحت و بلاغت ـ که موضوع یکى از علوم و دروس حوزه هاى علمیه است ـ به اختصار عبارت است از «بیان جذّاب و بیان رسا» به تعبیر دیگر اگر ظاهر سخنى زیبا باشد آن سخن را فصیح گویند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بلیغ نامند.
بنابراین؛ فصاحت و بلاغت ـ که از شاخه هاى اعجاز قرآن است ـ به معناى زیباى ظاهرى و بلندى محتوا میباشد.
قرآن مجید براستى فصیح و بلیغ است؛ یعنى هم ظاهرى زیبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب میکند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به دیدگاه عربها، تا آن اندازه فصیح و بلیغ و جذّاب بود که دشمنان، آن را سحر و جادو میخواندند! زیرا که شنونده را بى اختیار تسلیم خود میکرد و خودِ این اتهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسیارى بودند که با شنیدن چند آیه قرآن ایمان آوردند و دلباخته آن شدند.
جاذبه قرآن و نجات مسلمانان
عده اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زیاد مشرکان مکه، به حبشه هجرت کردند. کفّار دو نماینده با هدایاى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافیان و درباریان را با هدایا تطمیع کردند و به نجاشى گفتند: «اینان جوانان فرارى و سرکش شهر ما، مکه هستند و ممکن است در این سرزمین ایجاد اغتشاش کنند و باعث درد سرى شوند؛ بهتر است که آنها را به ما تحویل دهید تا به شهر خودمان بازگردانیم.»
مجلس از هر نظر به نفع کفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمایندگان مشرکان از پیش، مقدّمات دستیابى به خواسته خود را فراهم کرده بودند.
امّا از آن جا که نجاشى، مردى باهوش و زیرک بود از نماینده مسلمانان خواست که آنها هم مطالب خود را بیان کنند. حضرت جعفر بن ابیطالب ـ رضوان الله علیهما ـ شروع به سخن کرد و به معرّفى اسلام و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعیت زمان و مکان و این که حاضران مسیحى بودند، آیاتى از قرآن مجید را در موضوع ولادت حضرت مسیح ـ على نبینا و آله و علیه السّلام ـ تلاوت کرد. مجلس که از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشک در چشمان نجاشى و روحانیان مسیحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت این آیات و جاذبه کلام خدا، چنان در نجاشى تأثیر گذاشت که به نمایندگان قریش جواب منفى داد و هدایاى آنها را بازگرداند و به جعفر و سایر مسلمانان اجازه داد که تا هر زمان که بخواهند در حبشه بمانند.)
نمونه دیگرى از تأثیر قرآن
نمونه دیگر از تأثیر فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است. چون قبیله «اسعد» با قبیله اى دیگر مدّتها در جنگ و ستیز بود، اسعد براى تهیه اسلحه از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. وقتى وارد مکه شد، ابتدا به قصد زیارت خانه خدا به طرف مسجد الحرام ـ که کعبه در زمان جاهلیت على رغم وجود بتها از احترام خاصّى برخوردار بود – حرکت کرد. جلوى در مسجد الحرام شخصى جلوى اسعد را گرفت و گفت: کجا میروى؟ اسعد گفت: به زیارت میروم. مرد گفت: عیبى ندارد؛ ولى مواظب باش! چون در کنار حِجر اسماعیل، مردى ساحر نشسته است؛ با کلامش مردم را سحر و جادو میکند! این پنبه را در گوشهایت فرو کن تا صدایش به گوش تو نرسد! اسعد این کار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در این هنگام چهره زیباى پیامبر(صلى الله علیه وآله) توجه او را جلب کرد؛ ولى سخنان آن حضرت را نمیشنید. با خود اندیشید که: عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم؛ اگر خوب بود بپذیرم و گرنه قبول نکنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آیاتى از قرآن به گوشش رسید.) جذبه قرآن قلبش را تکان داد و در اعماق روحش روشنایى و درخشش عجیبى ایجاد کرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پیامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آیه دیگر تقاضا کرد. اسعد با شنیدن این آیات، شیفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستیز قبایل خود را براى حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) بیان کرد و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دعوت کرد که جهت رفع این اختلاف به مدینه بیایند.)
پیام هاى آیه
1ـ پشه حیوان کوچکى نیست!
بسیارى از مفسّران نامدار؛ از جمله مرحوم طبرسى ـ رضوان الله علیه ـ در تفسیر باارزش خود در ذیل آیه شریفه مذکور حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که امام فرمودند: «علّت این که خداوند به پشه مثال زده است، این است که پشه على رغم جسم کوچکش تمام اعضا و جوارح حیوان بزرگى چون فیل را داراست و علاوه بر آن، دو عضو دیگر دارد که فیل فاقد آن است».)
در حقیقت خداوند با این مثل میخواهد ظرافت آفرینش را بیان کند که تفکّر در مورد این حیوان به ظاهر ضعیف ـ که خدا آن را شبیه بزرگترین حیوانات خشکى آفریده است ـ انسان را متوجه عظمت خدا میسازد.
توضیح این که: در جثه حقیر یک پشه ضعیف و ناچیز، دقیقاً اندامهاى یک فیل عظیم الجثه دیده میشود. اندامهاى تغذیه، خرطومی ظریف با سوراخ باریک، اندامهاى حرکتى، اندامهاى تولید مثل و… علاوه بر آن، پشه دو شاخک شبیه آنتنهاى امروزى براى برقرارى تماس با اطراف دارد و نیز بالهاى ظریف که فیل فاقد آنهاست.
2ـ دو حجاب بزرگ: کثرت نعمت و عادت به آن
علّت این که ما انسانها از این نعمت هاى بزرگ خداوند غافلیم و بر این ظرافتهاى خلقت اندیشه و تفکّر نمیکنیم دو چیز است: اوّل، حجاب کثرت نعمت. فراوانى نعمتها باعث میشود که هیچ نعمتى به چشم انسان نیاید و به آن نیندیشد. امّا اگر به عنوان مثال همین پشه ـ که همگان آن را موجود بى ارزش و مزاحمی میدانند ـ به تعدادى کم و اندک وجود میداشت و به دست دانشمندان میافتاد، آن وقت آن را موجودى ارزشمند و شایسته مطالعات علمی میشناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلاً چشم یکى از نشانه هاى بزرگ خلقت و آفرینش است؛ امّا هرگز به آن نمیاندیشیم! یا گوش انسان گیرنده قوى و ظریف و عجیبى است؛ ولى چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت کرده ایم قدر و ارزش آنها را نمیدانیم. در حالى که اگر دقّت کنیم نه تنها این اعضا، بلکه همه چیز این عالم عجیب است و همه، اسرار توحید و دلایل عظمت خدا را بیان میکنند.
هدایت و ضلالت در قرآن
در انتهاى آیه مورد بحث و در جواب منافقان ـ که گفتند: خداوند با این مثلها عده اى را هدایت و افراد دیگرى را گمراه میکند ـ خداوند میفرماید: «فقط فاسقان به وسیله آن (مثلها) گمراه میشوند» در این آیه شریفه و آیاتى از این قبیل) مسأله ضلالت و گمراهى به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه که در آیات دیگر مسأله هدایت.)
اگر هدایت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستیم و از خود اختیارى نداریم، پس چرا خداوند حکیم به نیکان پاداش و به بدان جزاء میدهد؛ در صورتى که هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نکرده اند؟
در تفسیر این قبیل آیات و از جمله آیه مورد بحث نظرات مختلفى ارائه شده است: بعضى گفته اند: «یضِلُّ» در این آیه شریفه به معناى «یمْتَحِنُ» است؛ یعنى خداوند به وسیله این مثلها میخواهد مردم را امتحان کند.)
گروه دیگر گفته اند: مراد از «هدایت و ضلالت» تهیه مقدّمات آن است؛ ولى تصمیم نهایى با خود انسان است. مثل این که خداوند از انسان لجوج توفیقات را سلب میکند، بنابراین؛ گمراهى به معناى سلب توفیق است.)
علّت اختلاف مفسّران در تفسیر «هدایت و ضلالت» در قرآن مجید ظاهراً بدین جهت است که معناى این دو کلمه براى آنها پیچیده و دشوار است. بنابراین؛ با توضیحى درباره این دو واژه، باید مشکل حلّ شود.
معناى هدایت و ضلالت
به این مثال توجه کنید: دانه هاى شفّاف، سالم و حیات بخش باران از آسمان نازل میشود و بر سراسر کره زمین میبارد، خورشید عالم گیر نیز با نور پاک و نیروبخش خود بر همه زمینها میتابد. اینها هر دو رحمت الهى است؛ ولى محصول زمین هایى که از این دو رحمت الهى بهره مند شده اند، یکسان نیست.
در زمین هاى شوره زار، خار میروید و در زمینهاى دیگر، گل و گیاه سبز میشود! آیا سبب این اختلاف باران و خورشیدند یا شوره زارى زمین؟
شکّى نیست که اشکال از زمین است. اگر به جاى تخم خار در آن زمین، تخم گل نهاده یا پاشیده میشد، این خارستان، گلستان میشد؛ پس اگر گفته شود: باران در این زمین خار رویانده است؛ معنایش این نیست که باران خارآفرین بوده است، بلکه ایراد از خود زمین است.
مسأله هدایت و ضلالت هم درست به همین شکل است. باران رحمت الهى به وسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر همه قلبها باریدن گرفت و همه به آواى ملکوتى قرآن گوش فرا دادند. کسانى که قبلاً زمین دلشان را آماده کرده بودند، هدایت شدند و کسانى که شوره زار دل را به زلال ایمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.
خود آیات قرآن نیز این مدّعاً را تأیید میکند؛ مثلاً در آیه دوّم سوره بقره خداوند میفرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» همان کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است.
یعنى هدایت شامل کسانى میشود که پرده هاى تعصّب و لجاجت را کنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشى شنوا داشته باشند.
و در آیه مورد بحث، آیه 26 سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما یضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقِینَ» تنها فاسقان گمراه میشوند.
یعنى اینها اوّل فاسق بودند و زمین دلشان شوره زار؛ سپس خداوند، به خاطر همین فسقشان آنها را گمراه کرد و از باران رحمت و ایمان، خار و کفر روییده شد.
و در آیه 10 سوره روم نیز خداوند میفرماید: «ثُمَّکانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ اَساؤُا السُّوأَى اَنْ کَذَّبُوا بِـآیاتِ الله…» نتیجه و عاقبت آن کسانى که مرتکب کار بد شدند، تکذیب آیات الهى و ضلالت شد.
یعنى این تکذیب آیات الهى و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمین است) بنابراین؛ هدایت و ضلالت، نتیجه اعمال خود ماست و خداوند متعال ـ که حکیم على الاطلاق است ـ مقدّراتى از روى حکمت براى بندگان وضع میکند. اگر بنده به امید کسب الطاف الهى به سوى خدا گام بردارد، از سرچشمه هدایتش، رستگار میشود و اگر به بیراهه دلبستگى غیر الهى رود، به مصداق آیه شریفه «اِنَّ الله یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَ یهْدِى اِلَیهِ مَن اَنابَ» گمراه میشود. و از ذیل آیه استفاده میشود که هدایت بى حساب نیست، بلکه هر کس به سوى خدا آید و توبه کند هدایت شاملش میشود؛ ولى اگر دشمنى کرد، گمراه میشود.
خلاصه این که: جبرى در کار نیست و هدایت و ضلالت نتیجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ کشنده است؛ اگر کسى با احتیار خود استفاده کرد، حقّ اعتراض ندارد. این آیات «هدایت و ضلالت» چندان پیچیده نیست و به وسیله خود آیات قرآن تفسیر میگردد. در نتیجه وظیفه یک مسلمان این است که آنچه در توان دارد عمل کند و زمین دل را آماده باران رحمت الهى کند و از خداوند، خواستار توفیق و بخشش کاستیها شود.
—————————————————————————————————-
1- ماه مبارک رمضان، سال 1418هـ ق.
2- این که در بعضى از کتابهاى «امثال قرآن»، مثالهاى قرآن را تا یک صد و سى مثل شمرده اند، ظاهراً صحیح نمی باشد، زیرا در آنها، ضرب المثلهاى قرآن نیز مَثَل محسوب شده اند؛ مثلاً آیه شریفه 164 انعام «… و لا تزرو وازره وزر اُخرى…» و آیه 39 سوره نجم «… لیس للانسان الاّ ما سعى» که «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند؛ زیرا که در آنها، تشبیهى بیان نشده است.
3- البته مثلهاى لفظى و به زبان گفتار نیز از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است که علاقه مندان می توانند در این باره به میزان الحکمه، روایت 18106 تا 18236 مراجعه کنند.
4- میزان الحکمه، باب 1372، حدیث 6593.
5- نهج البلاغه، خطبه 224.
6- دو احتمال دیگر را نیز می توان در نظر گرفت: اوّل تقسیم مثلها به نتیجه: مثلهایى که موجب تذکّر می شود، مثلهایى که باعث تفکّر می شود و مثلهایى که موجب ادراک می شود. دوّم: تقسیم مَثَلها به مخاطب: مخاطبین سه دست اند و هر کدام از اقسام مثل به گروهى از مردم مربوط می شوند.
7- خداوند متعال در آیه 73 سوره حج براى بیان عجز و ناتوانى بت ها به مگس مثال زده است: «یا أَیها النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ یخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیئاً لاَّ یسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» اى مردم! مثلى زده شده است، بدان گوش فرا دهید: کسانى که آنها را به جاى الله به خدایى می خوانید اگر همه جمع شوند، مگسى را نمی توانند، بیافرینند و هر گاه مگسى چیزى از آنها برباید، نمی توانند آن چیز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم این عابدان و هم آن معبودان)!
8- شرح این مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.
9- سوره هود، آیه 91.
10- اعجاز قرآن مجید شاخه هاى مختلفى دارد که یکى از آنها فصاحت و بلاغت است و بقیه شاخه ها عبارتند از:
1ـ اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اکتشافات علمی. 2ـ اعجاز از نظر تاریخ. 3ـ اعجاز از نظر وضع قوانین. 4ـ اعجاز از نظر اخبار غیبى. 5ـ اعجاز از نظر معارف الهى. 6ـ اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به «پیام قرآن» جلد 8، صفحه 113 به بعد.
11- فروغ ابدیت، جلد 1، صفحه 252 به بعد.
12- آیه شریفه 17 و 18 سوره زمر این منطق ریبا را تأیید کرده، می فرماید: «فَبَشِرْ عبادِ الّذینَ یسْتَمِعُونَ القولَ فَیتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ اُولئِکَ الّذینَ هَدیهُمُ الله وَ اُولئِکَ هُم اُولُو الاَلبابِ» بشارت بده (اى محمّد) به بندگانى که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروى می کنند، آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندانند.
13- فروغ ابدیت، جلد 1، صفحه 22.
14- مجمع البیان، جلد 1، صفحه 67.
15- مانند آیات 88 و 143 سوره نساء؛ آیات 178 و 186 سوره اعراف؛ آیات 23 و 36 سوره زمر؛ آیات 44 و 46 سوره شورى و آیات دیگر.
16- مانند سوره بقره، آیات 142 و 213 و 272؛ سوره مائده، آیه 16؛ سوره یونس، آیات 25 و 35 و آیات دیگر.
17- مجمع البیان، جلد 1، صفحه 68.
18- تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 152.
19- آیه 34 سوره غافر نیز علّت ضلالت را «اسراف» و آیه 74 همین سوره آن را «کفر» معرّفى می کند