مقالات

حقیقت در تاریخ

برخلاف آنچه ممکن است گمان رود، اعتقاد راسخ به اینکه مورخ فقط باید حقیقت را بنویسد و هیچ ملاحظه دیگری را در کار راه‏ندهد و صرفاً به اسناد و مدارک متکی باشد و پیوسته چشم به گذشته بدوزد، چندان سابقه دیرینه ندارد. بانی و مدافع و مروج‏سرسخت این اعتقاد، مورخ بزرگ آلمانی لئوپولْد فون رانکه (1795 – 1886) بود که در یکی از مقاله‏های آینده به او خواهیم‏پرداخت. رانکه از تاریخنگاران سده هجدهم انتقاد می‏کرد که به انگیزه اصلاحگری، تاریخ را تابع اغراض سیاسی و اجتماعی ومذهبی کرده‏اند، و معتقد بود مورخ فقط باید آشکار کند که واقعاً در گذشته چه روی داده است. عقاید رانکه در میان تاریخنگاران‏پیروان کثیر پیدا کرد و همه برای پی بردن به وقایع گذشته با جدیت مشغول کند و کاو در اسناد و مدارک شدند. ولی بزودی توجه‏حاصل شد که آنچه مردم تصور می‏کنند که روی داده همان‏قدر مهم است که آنچه واقعاً روی داده است، و حقیقت در تاریخ‏آنچنان که گمان می‏رفت ساده نیست. این یکی از نکاتی است که ویلیام دانینگ استاد تاریخ و رئیس سابق انجمن تاریخدانان‏آمریکا در این نوشته کوتاه مورد بحث قرار می‏دهد که متن خطابه وی در آن انجمن و یکی از درخشانترین آثار درباره ماهیت‏تاریخ‏پژوهی است و خواندن آن به هر کسی که به‏وجهی به‏تاریخ علاقه‏مند باشد، توصیه می‏شود. …ع. ف. “پیلاطُس به او گفت راستی چیست؟”(2) با این جمله یکی از معروفترین گفت‏وگوهایی که هرگز به ثبت رسیده است، پایان می‏پذیرد.اینکه این مکالمه بدون پاسخ به پرسش والی رومی ختم شود، بیقین همواره در خاطر خواننده و نویسنده تاریخ تأسف برمی‏انگیزد. زیرإ؛غ‏زغالباً به ما گفته می‏شود که موضوع تاریخ حقیقت، و هدف آن، کشف حقیقت است. بنابراین، تعریف موثق حقیقت، موهبتی آنچنان‏گرانبها می‏بود که به قیاس در نمی‏آید. بسیاری از اوقات گفته شده که پرسش پیلاطس تنها بظاهر صورت استفهام داشت، و اندیشه واقعی‏او این بود که بگوید هیچ امیدی نیست که بتوان هرگز تعریفی از حقیقت به دست داد. اگر چنین بوده، شاید عاقلانه بتوان حدس زد که اودر آن روزگار به پژوهشهای تاریخی اشتغال داشته است، زیرا در هیچ شغل دیگری انگیزه‏ای به این نیرومندی برای دل به یأس سپردن‏مانند آنچه در سخن وی بیان شده است، وجود ندارد. فرد خوشبینی که به ما اطمینان داده حقیقت سرانجام به قید قسم در اقرارنامه آشکارخواهد شد، بدون شک وکیل دادگستری بوده است؛ ارادتمندان مخلص تاریخ هرگز ممکن نبود به چنین اصل جزمی و بی‏وجه وشادی‏بخشی ملتزم شوند. اما همه می‏دانند که تعقیب هدف دست کم به‏قدر حصول آن سودمند است. پسرکی که‏شنیده است جایی که انتهای رنگین‏کمان به زمین متصل می‏شود خُمی پر از زر دفن شده است وبه دنبال آن می‏رود، در این جستجو اطلاعات گرانبها به دست می‏آورد. آدمی همینکه شعورگذشته‏بینی پیدا کند، هیچ حدی بر کنجکاوی او متصور نیست. تاریخ نامی است که بر ثمرات‏کوششهای وی برای ارضای این کنجکاوی می‏گذاریم. آغاز نخستین کوششها، سرگشتگی و تحیر به همراه می‏آورد. پیچیدگی پدیده‏های گذشته کمتر از پدیده‏های کنونی نیست، و دشواریابی وگریزندگی حقیقتشان نیز دست کمی از آنها ندارد. بنابراین، تاریخ به‏عنوان مجموعه واقعیاتی که‏باید در آنها تحقیق شود، نیازمند بخش‏بندیهای فرعی و تحلیل است. نه هر حقیقتی، بلکه برخی‏از جنبه‏ها و بعضی از انواع حقیقت، موضوع این علم است – البته اگر تاریخ، علم باشد. من کسی‏را سراغ ندارم که بجدّ ادعا کرده باشد که تمام پدیده‏های گذشته، بی‏هیچ فرق و تمایزی، به معنای‏درست در حوزه کار مورخ قرار می‏گیرند. همچنین می‏دانم که هیچ مسأله‏ای مانند مرزبندی آن‏حوزه – یعنی تعیین اینکه چه چیز در درون و چه چیزی بیرون آن جای می‏گیرد – باعث‏منازعه‏هایی به این خشونت و شدت نخواهد شد. ولی از جهت مقصودی که در پیش دارم، فرض را بر این خواهم گذاشت که تاریخ در قلمروخویش باید پدیده‏هایی مربوط به گذشته را احراز کند و توالی علّی آنها را به تحقیق برساند وارائه دهد پدیده‏هایی که در رشد و بالندگی آدمیان در زندگی اجتماعی و سیاسی تأثیر آشکارداشته‏اند. گمان دارم این فرض سبب خواهد شد که همکارانم در این انجمن که عمیقترین احترام‏را به ایشان می‏گذارم، پشت گوش بخارند و آهی از دل نومید برکشند؛ اما چاره ندارم جز اینکه بانهایت بردباری عواقب این شتابزدگی و بی‏احتیاطی خویش را تحمل کنم. آریاییهای بدوی چگونه خوکهایی را که بعد می‏خواستند بکشند و بخورند، پرواربندی‏می‏کردند )البته اگر هرگز آریاییهایی وجود داشتند و هرگز بدوی بودند و هرگز گوشت خوک‏می‏خوردند(؟ آلکیبیادس(3) چه مواد آرایشی را بیش از بقیه دوست داشت؟ کرمهایی که برزخمهای قدیس شمعونِ ستون‏نشین(4) می‏لولیدند و هر گاه می‏لغزیدند و می‏افتادند او از شدت‏زهد و پارسایی دوباره آنها را می‏گرفت و سر جایشان می‏گذاشت، از نظر باکتری‏شناسی از چه‏نوع بودند؟ اسبی که جورج واشنگتن در نبرد مانمث(5) بر آن سوار بود، چه رنگی داشت؟ همه این‏پرسشها به حقایق متعلق به گذشته مربوط می‏شوند. ولی آیا باید پاسخشان را تاریخ بنامیم؟ بدون شک، کسی که تأثیر هر یک از این پدیده‏ها را در رشد و بالندگی آدمی انکار کند،کفرگویی علمی کرده است. این روزها، هیچ علمی تا تعبیر خاص خود از تاریخ را اعلام نکند، ازاستواری شالوده خویش مطمئن نیست. بسیاری تعبیرها از اقسام گوناگون سخت با هم دررقابتند: از تعبیر بر پایه اقتصاد و جامعه‏شناسی گرفته تا تعبیر براساس فلزشناسی وآسیب‏شناسی و هواشناسی و ستاره‏شناسی و زمین‏شناسی و )کسی چه می‏داند( شاید حتی‏هندسه. بنابراین، از احتیاط به دور است که کسی بگوید پوشیده‏ترین واقعیات متعلق به گذشته- حتی واقعیاتی که کسی به وجودشان گمان نمی‏برده است – فردا به عنوان محور سراسر زندگی‏و حال و کار بشر پای به صحنه نخواهد گذاشت. ولی فعلاً، تا اعلام آخرین کشف از این قبیل،هنوز حق داریم به راهنمایی سلسله‏ای از پیش فرضها آغاز به بررسی گذشته کنیم، از جمله اینکه‏پدیده‏هایی از آنگونه که ذکرشان گذشت، در درجه اول اهمیت نیستند. تاریخ‏پژوهان وقتی با اموری سر و کار می‏یابند که می‏توان فرض کرد در درجات بالای‏اهمیتند، با انواع مشکلات مربوط به حقیقت‏یابی روبرو می‏شوند. باید در وقایع عینی، یعنی‏رویدادهایی که در شعور آدمیان مرتسم شده، و نیز در توالی زمانی آن رویدادها تحقیق کنند؛ وباید دست کم بکوشند بستگی علت و معلولیِ میان آنها برقرار سازند. این آخرین کار به هیچ روی نباید دست کم گرفته شود. چنانکه اخیراً سر کرده صنف‏تاریخنگاران امریکا، دکتر جیمسن(6)، با همان شدت و دقت معمول و معتاد خویش به ما هشدارداده است، “چشمه تاریخ، چشمه علیت است.” تجزیه نیروها و کشف رابطه‏های نهفته در بُن‏جریان آن چشمه، به استعداد استثنایی و استفاده بی‏دریغ از نیروی عقلی و فکری نیازمند است.از حدود یک قرن پیش، مورخان علمی آن سخت کوشی سابق را در پروراندن این زمینه خاص به‏ظهور نرسانده‏اند و به عوض خواسته‏اند به این هدف ویژه برسند که در نخستین جنبه حقیقت که‏بالاتر ذکر شد، دقیقتر بررسی کنند. گفته‏اند باید بدانند دقیقاً چه روی داده است، و باید به این امربر پایه شواهد اصیل آن روزگار آگاه شوند. باید فرض کنند که گزارشهای دست دوم و برگرفته ازسایر منابع دروغ است. هر چه چنین گزارشی بیشتر در طول زمان راست پنداشته و پذیرفته شده‏باشد، احتمال دروغ بودنش بیشتر است، و اگر باز گردد به دورانهای عتیق که یادشان از خاطره‏هازدوده شده، رویداد مورد نظر هرگز به وقوع نپیوسته است، و قضیه به هیچ وجه به تاریخ مربوطنیست، بلکه به تاریکیهای پیرامون مردم‏شناسی یا جامعه‏شناسی ربط پیدا می‏کند. تأثیر این روند فکری در بررسی و نگارش تاریخ در طول دو نسل گذشته، خیره کننده بوده‏است. گردبادی از نقد و نقادی قلمرو پر جمعیت سنتهای شبه تاریخی را در هم کوفته، و اعضا وجوارحی که از پیکرهای غرورآفرین و زیبا جدا شده همه جا در آن خطه پراکنده است. جستجوی‏مواد و مدارک اصیل، نخستین دلمشغولی تاریخ‏پژوهان شده و دست کم از دو جهت سودمندافتاده است: به انبوه اینگونه مواد و مدارک برای استفاده افراد دارای صلاحیت تألیف و تلفیق،فوق‏العاده افزوده؛ و اشتغالی مفتون کننده ایجاد کرده است برای همه کسانی که وگرنه ممکن بودوارد کار پریشانی‏آور تألیف شوند و خوانندگان را به ستوه آورند. یکی از آشناترین ویژگیهای‏انتشارات تاریخی اخیر، نسبت بزرگ تک نگاریهای مربوط به گردآوری مواد و مدارک بوده است‏به روایتهای تاریخی شکل گرفته و سامان یافته ادبی. پس چنین به نظر می‏رسد که نوعاً کار کسانی که امروز خویشتن را وقف تاریخ می‏کنند،پیگیری بی‏امان واقعیت عینی است، یعنی آن چیزی که فی‏الواقع روی داده است، و تعیین‏چگونگی دقیق حدوث آن. این برداشت دارای برخی نتایج و پیامدها بوده که کاملاً واضح است.نخست، گستره تاریخ را بسیار محدود می‏کند. دوم، بر نیروهای مادی در برابر نیروهای معنوی وروانی در زندگی انسان تأکید می‏گذارد. سوم، ملاحظات مربوط به بستگی علت و معلول را به‏کمترین حد می‏رساند، و تاریخ را صرف نظر از قضیه مقدم، به قضیه تالی محدود می‏سازد. وسرانجام، به‏طور ناروا توجه و احترام را منحصر می‏کند به آنچه حقیقت داشته در مقابل آنچه‏مردمان معتقد بوده‏اند که حقیقت داشته است. هر تاریخ پژوه جدی با هیجانی که کشف واقعیتی مجهول یا فراموش شده به‏همراه می‏آورد،آشناست. شادمانی جوینده طلا یا الماس از یافتن رگه‏ای جدید، در مقایسه با شعف او هیجانی‏بسیار ملایم است. خرسندی ناشی از کشفهای تاریخی بویژه هنگامی شدت می‏گیرد و نمک پیدامی‏کند که به‏طور ضمنی دلالت داشته باشد بر نادرستی عقاید دیرین، و به کاشف امکان بدهدبرجسته‏ترین و معتبرترین وقایع‏نگاران گذشته را قربانی بی‏اطلاعی و توهم معرفی کند.”بازآفرینی تاریخ” همیشه آگاهانه یا ناخودآگاه در ذهن پژوهنده صورت می‏گیرد، و او سرمست ازکشف حقیقتی تازه، مستعد این می‏شود که بازآفرینی‏های حتی بزرگتری را پیش‏بینی کند. گذشته‏بشر همچنان کُند و آهسته پیش چشمان او در جریان است، ولی اکنون جهش کوچکی با آن‏کشف جدید به وقوع پیوسته است که به نظر می‏رسد نیازمند مجرای بمراتب بزرگتری است. چرا چنین است؟ چرا دستاوردهای پژوهش تاریخی با اینکه حقیقت هر رویداد گذشته راآشکار می‏کند، تصویر کلی را اینقدر کم تغییر می‏دهد؟ می‏خواهم در این مقام، به این پرسش‏توجه ویژه مبذول کنم. پاسخ ممکن نیست ساده باشد، و من هم سودای پاسخگویی کامل درسر ندارم. همین‏قدر می‏گویم که آنچه حقیقت دارد بیش از آنچه مردم معتقدند که حقیقت داردمسیر تاریخ بشر را تعیین نمی‏کند و، بنابراین، کسی که پیش از همه از فلان رویداد گذشته مطلع‏می‏شود و آن را به اطلاع دیگران می‏رساند، احتمالاً با چیزی سر و کار می‏یابد که بخشی واقعی‏از تاریخ نیست. پدیده‏های زندگی اجتماعی اگر اساساً اراده آدمی موجبشان باشد، به لحاظ منشأو توالی از شرایط به‏نحوی که به نظر همروزگاران آن پدیده‏ها می‏رسد سرچشمه می‏گیرند، نه ازشرایط آنگونه که قرنها بعد واقعیتشان به مورخ آشکار می‏شود. اگر بنا باشد گذشته آینه عبرت وراهنمای سیاستگذاری قرار گیرد، عبرتی که از گذشته گرفته می‏شود و به‏صورت مبنای عمل درمی‏آید، از خطایی که در همان زمان نامش را تاریخ گذاشته‏اند گرفته می‏شود، نه از حقیقتی که‏مدتها بعد از پرده بیرون بیفتد. در بسیاری موارد، واقعیت تاریخی مانند دانه ماسه‏ای است که به درون صدف راه پیدامی‏کند و به‏حدی کوچک و بیمقدار است که بسرعت از دیدگان پنهان می‏شود و مجهول‏می‏ماند. ولی کم‏کم لایه‏های اسطوره و افسانه‏گرداگرد آن را فرا می‏گیرند تا سرانجام مرواریدی پرتلألؤ پدید می‏آید و نیرومندترین احساسات آدمیان را به جوش می‏آورد. رفته رفته از برکت‏زیبایی دل‏انگیز آن، هنر و دین و تمدن نضج می‏گیرند و پرورش می‏یابند، و به طمع تصاحبش‏دودمانها بر باد می‏روند و امپراتوریها واژگون و ویران می‏شوند. مورخ ممکن است این مرواریدرا بشکند تا آن دانه ریز ماسه را به ما بنمایاند؛ ولی نخواهد توانست متقاعدمان کند که آنچه بنای‏تاریخ را در دوره فاصل برافراشته، آن ذره بیمقدار بوده است. بنگرید بر برخی از وقایع برجسته‏ای در تاریخِ تاریخ که این نظریه را روشن می‏کند. از باب‏نمونه، تاریخ روم را در نظر بگیرید. هیچ چیزی مأنوس‏تر یا شگفت‏آور از تأثیر تاریخ روم درپاره‏ای از مراحل زندگی متمدن اروپایی تا قرن نهم میلادی نیست. تا جایی که موجب تحولات‏اخلاقی و حقوقی و سیاسی ملتهای اروپای غربی مقاصد و هدفهای آگاهانه آدمیان بود، آنچه به‏آن مقاصد و هدفها شکل داد، سرمشقهای گرفته شده از تجربیات مضبوط رومیان بود. رهبران‏بزرگ اندیشه و عمل همگی در سنتها و روایات مربوط به روم قدیم – یعنی ظهور و عظمت وانحطاط آن – مستغرق بودند. علمای الاهیات و حقوقدانان و سیاستمداران، چه از سلک‏کشیشان و چه غیر ایشان، برای چاره‏یابی بر مشکلات قرون وسطا و عصر جدید، به نهادهای‏مردم روم رجوع می‏کردند، و کم نبود مواردی که به راه حلی هم دست می‏یافتند. ولی خصلت وویژگی تاریخی که مسیر زندگی متمدن اینگونه به آن وابستگی داشت، چه بود؟ همان تاریخی‏بود که عمدتاً در لی‏ویوس(7) و ورگیلیوس(8) مشاهده می‏کنیم، یعنی انبوهی از اسطوره‏ها وافسانه‏ها و سنتها و روایتها و خیالپردازیهای میهن‏پرستانه که به منظور تجلیل از مردمی نه چندان‏سزاوار تجلیل، در آنها جان دمیده شده بود. دلاوری و مردانگی نخستین پهلوانان رومی همچون‏کینکیناتوس(9) و کامیلوس(10) و دیگران؛ فرزانگی ایزدوار قانونگذارانی که قانون اساسی جمهوری‏روم را ابداع کردند و دولتمردانی که آن را به کار بستند؛ نبوغ شکوهمند سرداران و کمال دستگاه‏نظامی در روزگار کشورگشاییهای با عظمت: اینها همه را مورخان نقّاد قرن نوزدهم به سطحی‏فراخور اهمیتشان فرو کاستند. اما این کار پس از آن صورت گرفت که عناصر افسانه‏واری که بعدآنچنان با بی‏رحمی از تاریخ روم ریشه کن شد، در طول قرون و اعصار به اندیشه و کردار وآرزوهای آدمیان شکل بخشید – یعنی پس از آنکه دانته رحمت الاهی را شامل حال روم مشرک‏گردانید و جایگاهی ضروری در مراتب رستگاری بر طبق دین مسیح به آن اختصاص داد و بدین‏وسیله روند تفکر قرون وسطا را تثبیت کرد؛ پس از آنکه مرد بی‏اعتقاد و سردباوری مانندماکیاولی دستورهای زیرکانه و مدبرانه خویش را برای تمشیت امور شهریار و مردم از قصه‏های‏رومولوس(11) و نوما(12) و ویرگینیوس(13) و فابیوس(14) بیرون آورد و از این راه در امور قرنهای شانزدهم‏و هفدهم تأثیر عمیق گذاشت؛ و سرانجام پس از آنکه محققی همچون منتسکیو در سرگذشت‏عظمت و انحطاط روم به شواهد خیره کننده اصولی برخورد که در کتاب معروف روح القوانین‏آنها را به نسلهای بعد آموخت. در اوایل قرن نوزدهم، نیبور(15) آغاز به اثبات این قضیه کرد که دانته و ماکیاولی و منتسکیوهرقدر هم در نتایجی که گرفته‏اند هوشمندی و ابتکار چشمگیر به خرج داده باشند، در واقعیاتی‏که مسلم گرفته‏اند متأسفانه به خطا رفته‏اند. اگر هر یک از آن متفکران امروز زنده بود،نمی‏توانست بپذیرد که آنچه اکنون در زمینه تاریخ روم از حسن قبول برخوردار است، مربوط به‏کشوری است که نامش به گوش او خورده است. رومولوس و نوما و سرویوس تولیوس(16) و کل‏سلسله‏ای از چهره‏های دیگر که زندگی و احوالشان سرچشمه پندهای شیرین بود اکنون دورشده‏اند و به قلمرو اساطیر پیوسته‏اند؛ صورتی که نهادهای سیاسی و مدنی رومی اکنون پیداکرده‏اند آنچنان دگرگون شده است که با استنتاجهایی که روزی براساس آنها می‏شد، در تناقض‏آمده است. فاصله درازی افتاده است بین تصور قرن نوزدهم از تاریخ روم، و تصوری که قرنها دراذهان مردم تأثیر و نفوذ داشت و می‏شد با آن شعبده‏بازی کرد. البته هستند کسانی که نمی‏پذیرند که هیچ تصوری از روم، چه راست و چه دروغ، هرگز دراعصار بعد واقعاً تأثیری در مسیر تاریخ داشته است. همه شنیده‏ایم که چیزهایی که واقعاً وحقیقتاً توالی امور بشری را تعیین می‏کنند، باید دارای اهمیت و معنای اقتصادی باشند؛ ونظامهای اجتماعی و سیاسی برحسب حجم عرضه موادغذایی و فلزات و کژرویها ودگرگونیهای پیش نشده بازرگانی و سایر مسائلی از این قبیل شکل می‏گیرند و شکوفا می‏شوند وبه راه انحطاط می‏افتند که مسلماً مستقل از اراده آدمیان است؛ و، بنابراین، رجوع به تجربه‏های‏آگاهانه انسان در گذشته، به منزله فریاد بیهوده موجودات گمراهی است که نمی‏توانند تصورناتوانی و ناچیزی خویش را بپذیرند. اگر حقیقت مطلب این باشد، و اگر برای تبیین کافی همه‏پدیده‏های اجتماعی و سیاسی باید فقط به قانون بازده نزولی(17) و نوسانهای ارزش طلا و سایراینگونه علتهای غیر شخصی رجوع کرد، پس مقایسه تأثیر تاریخ راست و تاریخ دروغ بی‏فایده‏است، و این نوشته نیز باید فریاد بیهوده موجود گمراه دیگری به شمار آید. ولی اجازه بدهید مراجعه کنیم به شاهد دیگری از گرایشی که با علاقه، ولو بخطا، سعی درپیگیری آن داریم. حتی نرم نشدنی‏ترین پیرو تعبیر اقتصادی تاریخ در انکار این قضیه درنگ‏خواهد کرد که در ظرف دو هزار سال گذشته )اگر نگوییم بیشتر( تاریخ قوم یهود آنگونه که در عهدعتیق ]یا تورات‏[ به ثبت رسیده، در میان عوامل فرهنگی مؤثر در جهان مسیحی جایگاه بسیارمهمی داشته است، و در نزد قوی فکرترین افراد سی نسل، دارای این خصلت جلوه‏گر شده که‏سند واقعیات دقیقی است که خداوند از طریق وحی به آدمیان ابلاغ کرده است صریحاً به منظوراینکه در امورشان در این دنیا راهنمای خطاناپذیری داشته باشند. این سند همه چیز را دربرمی‏گرفته است. اصل و منشأ نوع بشر را روایت می‏کرده، و بی‏وقفه فرجام کار او را با پیشگویی‏نشان می‏داده است. به تفصیل سخن می‏گفته، و کوچکترین جزئیات سیر تحول اجتماعی وحقوقی و سیاسی قوم برگزیده خدا را می‏نمایانده است. هیچ مسأله‏ای در تدبیر مُلک یا رفتارفردی نبوده است که نمی‏شده با استناد به این تاریخ به آن پاسخ داد و به آن پاسخ نداده‏اند. درطول هزار سال تحول در اروپای غربی، امپراتوران و پاپها و شاهان و اسقفها و همه مراجع‏کوچکتر با استناد به رویه بنی‏اسرائیل خویشتن را سرپا نگهداشتند. در آن هزار سال، شایدموجب توالی پدیده‏ها واقعاً نوسانهای ارزش طلا یا قانون بازده نزولی بود؛ اما هیلد براند(18) واینوکنتیوس سوم(19) و بونیفاکیوس هشتم(20) و شارل پنجم(21) و مارتین لوتر همه فکر می‏کردند ومی‏گفتند که وقتی تصمیم گرفتند برای تأثیرگذاردن در امور لااقل از کوشش فروگذار نکنند،انگیزه بزرگشان مشیت ایزدی بود آنگونه که در عهد عتیق به وحی آشکار شده است. برای هر نوع فعالیت اجتماعی و سیاسی در جهان مسیحی، در تاریخ بنی‏اسرائیل سابقه‏ای‏یافت می‏شد. در سرگذشت آن قوم، پادشاهان جواز الاهی برای سلطنت مطلقه می‏یافتند،جمهوری طلبان برای حاکمیت مردم، و میانه‏روها برای شکل مختلط حکومت. اگر می‏خواستنداز شر حاکمی جبار خلاص شوند، می‏دیدند سموئیل هنگامی که اَجاج را در حضور خداوند پاره‏پاره کرد(22)، و همچنین اِیهود(23) و ییْهو (24)، راه این کار را هموار ساخته‏اند. اگر بر آن می‏شدند تا قومی‏را نابود کنند، می‏دیدند سرنوشت عمالیق(25) و قبایل نافرمان کنعان الگویی برای ابراز لیاقت وکفایت است که خداوند نیز آن را روا دانسته است. آلبیگائیان(26) در تولوز، پیروان پاپ در درویِدا(27)و ]سرخپوستان‏[ پیکوات(28) در ]ایالت‏[ کنه تیکات ]در امریکا[ با مسرت تمام قتل عام شدند، زیراتقوا و پارسایی ایجاب می‏کرد که بنابه دلایل تاریخی مذکور در تورات، مشیت الاهی بدین‏وسیله به اجرا در آید. در اینجا لازم به تفصیل نیست که رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی وسیاسی کشور امریکا در نخستین مراحل حیات تا حد اشباع بر محور اندیشه‏های برگرفته ازتاریخ عهد عتیق دور می‏زد. همین‏قدر می‏گوییم که لااقل یکی از دانشمندان معتبر، سراسر نظام‏سیاسی آن کشور را مرهون تأثیر حکومت اسرائیلی مآبانه‏ای می‏داند که در کتاب مقدس تشریح‏شده است. حال ببینیم این مجموعه روایات تاریخی که قرنهای دراز یکی از عوامل نیرومند درفعالیتهای آگاهانه جهان مسیحی بود، اکنون در چه وضعی است. روح نقّاد قرن نوزدهم با مدارک‏و سنتهای باستانی یهود چگونه معامله کرده است؟ پاسخ بقدری روشن است که احیاناً نیازی به‏گفتن نیست. ]حضرت‏[ آدم از حیث اهمیت تاریخی با رومولوس در یک ردیف قرار می‏گیرد.محنتها و پیروزیهای بنی‏اسرائیل شکل حماسی تجربه‏ای معرفی می‏شود که بسیاری از قبایل‏کوچگر مشرق زمین نیز نظیر آن را داشته‏اند. پهلوانان و قانونگذاران و رهانندگان آن قوم مانندهمین‏گونه کسان در میان رومیان، به سطح افراد عادی بشر تنزل داده شده‏اند. گفته می‏شودمی‏دانیم که نهادهای اجتماعی و سیاسی بنی‏اسرائیل ذاتاً با نهادهایی که همه اقوام بدوی درشرایط مشابه به وجود آوردند و تکمیل کردند فرقی نداشت، و نباید نمونه‏ای برای هدایت سایرملل به‏شمار رود. اثبات می‏شود که گردآورندگان مدارک و اسناد و وقایع نگاران یهودی نیز مانندمورخان بیشتر ملتهای دیگر فاقد منبع الهامی خطاناپذیر بودند. آیا تاریخ قوم بنی‏اسرائیل آنگونه که اکنون تغییر صورت داده، هرگز خواهد توانست مانندهنگامی که هنوز خصلت باستانی‏اش محفوظ بود، دوباره در انگیزه‏های آدمیان تأثیر بگذارد،همان‏طور که مثلاً در قرنهای شانزدهم و هفدهم می‏گذاشت؟ اکنون که می‏دانیم اسناد ما در شرح‏سوانح زندگی ]حضرت‏[ موسی هزار سال پس از مرگ او در مکتوبات تبلیغی – اخلاقی و دینی‏شکل گرفت و همان‏قدر موثق و قابل اعتماد است که مثلاً زندگینامه‏ای که امروز از آلفرد کبیر(29) به‏منظور تحکیم وحدت ملل انگلوساکسون نوشته شود، آیا به‏رغم این اطلاع و آگاهی، باز هم‏موسای کتاب مقدس به میهن‏پرستان ملتهای مختلف الهام خواهد بخشید؟ آیا اکنون که می‏دانیم‏نظام حکومت قدیم یهود بیشتر در پرتو امید به آینده توصیف شده است تا با شناخت کارکردواقعی آن در گذشته‏های دوردست، آیا تدوین کنندگان قوانین اساسی کشورها هرگز دوباره‏خواهند خواست نوری از آن کسب کنند؟ به هر حال، یک پاسخ به این پرسشها می‏توان داد. درحق تاریخ یهود نیز مانند تاریخ روم باید گفت: اعتقاد به آنچه دروغ بوده بیش از شناخت آنچه‏راست بوده در کردار آدمیان تأثیر داشته است. ولی اینجا هم باز باید مکث کنیم و قائل به شرط و قید شویم. به ما خواهند گفت این نشان‏عقب‏ماندگی از زمان است اگر گمان کنیم که کارهای مردم قرون وسطا تحت تأثیر اعتقاد به تاریخ‏یهود )خواه راست و خواه دروغ( صورت گرفته است. طرفداران تعبیر اقتصادی به ما اطمینان‏خواهند داد که تعارض پاپ و امپراتور، در واقع کشمکش بر سر زمین بین دو گروه آزمند انحصارطلب بوده است. پیروان تعبیر براساس هواشناسی از روی اندازه مقطع درختهای سکویا(30) درکالیفرنیا به ما نشان خواهند داد که موجب جنگهای صلیبی کاهش بارندگی در آسیای مرکزی‏بوده است، و نیازی به مراجعه به اعتقادهای تاریخی پطرس گوشه‏نشین(31) یا برنارد قدیس(32)نیست. انبوهی از تعبیرگران متفرقه با قاطعیت خواهند گفت که مخلوطی از ناسازگاریهای نژادی‏و مالی و هنری، لوتر را به شورش برانگیخت، و در آن میان، معتقدات رهبران در خصوص تاریخ‏کتاب مقدس عاملی ناچیز و چشم پوشیدنی بود. اگر این تعبیرگران جملگی حق داشته باشند،مقایسه میان افکار درست و نادرست درباره تاریخ یهود را باید بی‏فایده دانست و رها کرد. آنچه را خواسته‏ام با شاهد آوردن جنبه‏های عمومی تاریخ روم و تاریخ یهود روشن کنم،همچنین می‏توان بآسانی از بررسی برخی نمونه‏ها در زمینه‏های دیگر نیز مشاهده کرد. اصل ومنشأ آن دژ استوار آزادی و عدالت، یعنی دادرسی با حضور هیأت منصفه را مثال می‏زنم. درطول شش قرن تاریخ انگلستان، صادقانه و صمیمانه عقیده بر این بود که یا منشأ یا ضمانت‏مؤثر، یا هم منشأ و هم ضمانت مؤثرِ، محاکمه با حضور هیأت منصفه در “ماگناکارتا”(33) است،زیرا این عبارات بوضوح در ماده 39 آن دیده می‏شد: “هیچ فرد آزادی را نمی‏توان دستگیر یازندانی یا مصادره اموال کرد یا از حمایت قانون محروم ساخت یا تبعید یا به هر نحوی نابود کرد،همچنین ما متعرض او نخواهیم شد و کسی را به تعرض او نخواهیم فرستاد، مگر به حکم قانونی‏همگنان او یا به موجب قانون سرزمین.” فورتسکیو و کوک و هیل و بلَکستون(34) و متخصصان کوچکتر تاریخ حقوق اساسی انگلستان‏خروارها کاغذ و جوهر مصرف کردند تا بلکه بتوانند بارونهای رانی‏مید را که حقوق بشر را باچنین آینده‏نگری و خردی و به‏وسیله ضمانتی اینچنین عام‏المنفعه برای نسلهای آینده محفوظداشته بودند، به‏حد کافی بستایند. بنابراین، وقتی کسی سخنان مطنطن ویگها و مخالفان‏امتیازات ویژه را می‏خواند، گاهی در فهم این نکته به‏اشکال برمی‏خورد که “ماگنا کارتا” ممکن‏بوده آگاهانه به چه منظوری غیر از فراهم آوردن شالوده‏ای استوار برای محاکمه با حضور هیأت‏منصفه تدوین شده باشد. همین فکر عمدتاً به امریکا نیز منتقل شد، به‏نحوی که می‏بینیم تاکر(35)و استوری(36) و بقیه آباء حقوق، “ماگنا کارتا” و هیأت منصفه را شالوده نهادهای ضامن آزادی درآن کشور و از یکدیگر انفکاک‏ناپذیر می‏دانند. تصور پیوند “ماگنا کارتا” با دادرسی با حضور هیأت منصفه، در طول قرون به تحقق و حفظحکومت قانون بسیار کمک کرد و کسی شکی در این باره ندارد. ولی نقد تاریخی در قرن نوزدهم‏ثابت کرد که این پیوند و بستگی، به‏عنوان یکی از واقعیات تاریخ، بکلی بی‏بنیاد است. “حکم‏همگنان او(37)” که در ماده 39 آمده، یکسره غیر از رأی هیأت منصفه(38) است. هنگامی که “ماگناکارتا” نوشته شد، چیزی به اسم محاکمه متهم با حضور هیأت منصفه در قانون انگلستان وجودنداشت. منشور بزرگ آزادیها در آن سرزمین، دادرسی با حضور هیأت منصفه را نه ایجاد، نه جایزو نه تضمین کرد. واقعیت مطلب این است. اما هر کسی که با تاریخ انگلستان حتی آشنایی‏متوسط داشته باشد، خود بآسانی می‏تواند تخمین بزند که تصور عکس این واقعیت چه نقش‏بزرگ و مهمی در تاریخ ایفا کرده است؛ و این باز مورد دیگری است از اینکه، نه آنچه واقعاً روی‏داده، بلکه آنچه به‏عقیده مردم روی داده، به‏طور مؤثر )و بظاهر سودمند( در توالی امور بشرکارگر می‏افتد. تا اینجا خواسته‏ام برای روشن کردن موضوع بحث، شواهدی بیاورم از سوء تصورات کهنه وریشه‏داری که خاستگاه آنها در هیچ عمل ارادی انسان یافت نمی‏شود. به‏وقت و زحمتی که بایدصرف کنیم نمی‏ارزد که به ذکر یکایک انبوه نمونه‏هایی بپردازیم که نشان می‏دهند به انگیزه منافع‏سیاسی یا شخصی، چگونه تاریخ عمداً به جعل و دروغ آلوده شده است. تحریف و کژنمایی‏آگاهانه و ارادی واقعیات همیشه یکی از ویژگیهای سیاست و دیپلوماسی بوده و بسیاری ازجالبترین مسائل و مشکلات را برای مورخان ایجاد کرده است. اندکی بیش از چهل سال پیش،یکی از موارد دخیره کننده اینگونه تحریفها اروپا را به لرزه در آورد. امپراتوری آلمان در 1870 پابه عرصه وجود گذاشت، و باعث تولد آن، یک دروغ بود. اطلاع ما از این امر، مبتنی بر شهادت‏کاملاً مستند خود دروغگوست. بیسمارک می‏خواست فرانسه را بزور به جنگ بکشاند و از اینکه‏دیپلوماسی او برای رسیدن به این مقصود ظاهراً شکست خورده بود، در نومیدی عمیق به سرمی‏برد. ولی در همین حال مراسله‏ای از پادشاه پروس حاوی گزارش آخرین گفت‏وگوی او باسفیر فرانسه دریافت کرد. ملاقات شاه و سفیر کاملاً دوستانه بود. اما بیسمارک بلافاصله متن‏مراسله را به نحوی تغییر داد و پیچانید و به اطلاع عموم رسانید که آلمانیها خیال کردند سفیر به‏پادشاه اهانت روا داشته، و فرانسویها بعکس پنداشتند که پادشاه به سفیر توهین کرده است.نتیجه آنچنان فورانی از احساسات در هر دو کشور بود که فوراً جنگی سرنوشت‏ساز برانگیخت وبه سقوط فرانسه و تأسیس امپراتوری آلمان انجامید. تاریخ امریکا نیز پر از مواردی است که به‏لحاظ وقاحت و بدخواهی شاید کمتر از آنچه گفتیم‏نیست، با این تفاوت که، تا جایی که می‏دانم، در هیچ موردی فاشگویی، بدون اعتنا به اصول،مانند اعتراف صریح بیسمارک به سهم خود در آن تقلب و فریبکاری دیده نمی‏شود. یکی ازنمونه‏ها، دست بردن در پرونده درِد اسکات(39) است تا وانمود شود که رئیس دیوانعالی کشورامریکا رأی داده که سیاهپوستان دارای هیچ حقی نیستند که سفیدپوست ملزم به رعایت آن باشد.چنین تفسیری از آن رأی حتی تا امروز در کتب و نشریاتی که کمابیش ادعای آبروی علمی دارند،مشاهده می‏شود. ولی به جای ذکر نمونه‏ها و شواهد بیشتر، بد نیست اکنون به بعضی از نتایجی‏بپردازیم که ممکن است از کل مطلب گرفت. جای هیچ مناقشه نیست که روح نقادی در تاریخ‏نویسی قرن نوزدهم برخی نتایج‏شگفت‏انگیز داده است. زندگی گذشته بشر را به‏نحوی بازسازی کرده است که اهمیتش ازدگرگونیهایی که علوم فیزیکی در تصورات ما از جهان مادی پدید آورده‏اند، کمتر نیست. پس‏شگفت نیست که شکاکیت بر سراسر صنف مورخان چیره شده است، و فقط سرسخت‏ترین وبی‏باک‏ترین تاریخنگاران هنوز جرأت می‏کنند حتی پیش یا افتاده‏ترین مطالب را بدون استناد به‏مآخذ اصلی در پانوشتها، در نوشته خود بیاورند. شگفت نیست که جستجوی خستگی‏ناپذیربرای یافتن واقعیات تازه، هر فعالیت دیگر تاریخ‏پژوهان را تحت الشعاع قرار داده است. وشگفت نیست که حاصل جستجو برای یافتن واقعیات تازه از قسم عینی، غفلت از واقعیات‏دیرین از قسم دیگر و مطالعه و سنجش آنها به نحو شایسته شده است. ما مقهور شکوه‏دستاوردهای خود در کشفهای تازه و سرمست از برتری خویش به نسلهای نگون‏بخت پیشین‏شده‏ایم. یک ردیف آجر نو یافته در بین‏النهرین یا یک مقبره تازه گشوده در کرانه نیل کافی است‏که اطلاعاتی نوظهور درباره تیگلت پیلسر(40) و سلسله شانزدهم به ما بدهد، و بلافاصله به حال‏یونانیان نسل پریکلس رقت آوریم که، با همه فرهیختگی، از این اطلاعات محروم بودند. ازکاوشهای باستانشناسی در آرگوس(41) و کرِت به شناختی از پهلوانان هومر دست می‏یابیم که حتی‏دانشمندترین مردان روم باستان در عهد قیصر آوگوستوس به خواب هم نمی‏دیدند. به حال‏رومیان حتی بیش از یونیان مترحّم می‏شویم و به داوری قدما که می‏گفتند تمدن روم عمقی‏نداشت و صورت ظاهری بیش نبود، اعتمادی تازه پیدا می‏کنیم. نقد تاریخی و ادبی کتاب‏مقدس به ما نشان می‏دهد که ]حضرت‏[ داود، شاه یهودیان، نه آنقدر زور و نه آنچنان حنجره‏ای‏داشت که در عهد عتیق ]تورات‏[ به وی نسبت داده می‏شود؛ احتراممان به قرون وسطا یکسره ازدست می‏رود هنگامی که می‏بینیم متفکران آن دوران، داود را در همه امور بزرگ و ظریف زندگی‏سرمشق و سرچشمه الهام قرار داده بودند. حس تحقیرمان نسبت به قرون و اعصار کم‏کم افزون‏می‏شود تا سرانجام نسبت به قرن هجدهم به اوج می‏رسد، هنگامی که گیبن، اُسوه تاریخنگاری‏روزگار خویش، “سقوط” امپراتوری روم غربی را با جزئیات دلخراش شرح می‏دهد، حال آن‏که‏هر شاگرد مدرسه‏ای در عصر خجسته ما از همکاران درخشانمان می‏آموزد که آن امپراتوری‏اساساً هیچ گاه “سقوط” نکرد. برای پی بردن به خطرهای ناشی از اهمیت دادنِ بیش از حد به حقایق نو یافته در تاریخ،نیازی به غور و تأمل طولانی نیست. کسانی گمان برده‏اند که موسی و رومولوس و نوما واقعاًآنگونه بوده‏اند که مدتهای دراز تصویر می‏شدند، و همچنین اعتقاد داشته‏اند که دادرسی با حضورهیأت منصفه را “ماگنا کارتا” تضمین کرده است. ما ناظران روشن‏اندیش، پرداختن به عقایداینگونه کسان را دون شأن خود می‏دانیم، و ناآگاهانه احساس می‏کنیم که در احوال و امور خودچنین مردم نادانی، کمتر چیزی وجود داشته که در خور توجه دانشواران آبرومند باشد. این البته،از نظر منطق، مغالطه‏ای وحشتناک است، ولی وجود و تأثیر آن در حال حاضر انکارپذیر نیست‏و بسا که سهمی داشته باشد در دور شدن پرشوق و حرارت نسل جوانتر تاریخ‏پژوهان، بویژه درکشور ما امریکا، از حوزه تاریخ قرون وسطا. سه کس را در نظر دارم، هر سه زیر چهل سال، که‏به‏وسیله بررسیهای شایان توجه در تاریخ قرون وسطا درجه دکتری گرفته‏اند و اکنون مقام‏استادی دارند. ولی در آثار جدی و محققانه‏ای که از قلم هر یک تراویده، اولی با نهایت بی‏رغبتی‏فقط تا صلح وستفالی(42) به گذشته برمی‏گردد، دومی محور کوششهایش نیمه نخست سده‏نوزدهم است، و سومی با افتخار اعلام می‏کند که به هیچ چیزی که پیش از 1870 روی داده باشدعلاقه واقعی ندارد. راه دفع شرور و آفاتی که ممکن است در گرایشهای ذکر شده نهفته باشد، به روی ما باز است.باید بی‏پرده اذعان کنیم که هر چه به‏زعم فلان عصر یا فلان مردم راست بوده، برای آن عصر یا آن‏مردم حقیقت داشته است. واقعیات عینی مربوط به آدم ابوالبشر و موسی و محاکمه با حضورهیأت منصفه و رومولوس هیچ رابطه علّی با امور اروپای قرن شانزدهم نداشته است؛ اما افکار وتصورات درباره آن موضوعات دارای بستگی علت و معلولی نزدیک با وقایع اروپا در آن سده‏بوده است. مورخی که درباره آن قرن به پژوهش مشغول است، باید گستره و محتوای افکار وتصورات شکل دهنده به فرهنگ آن دوره را معین کند. اینکه آیا افکار مزبور بر طبق ملاکهای‏سایر دوره‏ها درست بوده یا نادرست، هیچ دخلی به مسأله ندارد. تنها چیزی که به کار مورخ‏مربوط می‏شود این است که افکار و تصورات مورد بحث، بُن مایه فعالیتهای آدمیان در آن عصربوده است. این اصول بررسی تاریخی، برای همگان آشنا و بی‏چون و چراست. اما عمل کردن به آنها،مسأله‏ای دیگر است. بویژه با توجه به گردبادی از نقادی و کشفهای تازه که در سده نوزدهم‏وزیدن گرفت، احترام به عقاید تاریخی عصرهای محروم از اینگونه مزیتها، اکنون بی‏نهایت‏دشوار شده است. نازیدن ما به دستاوردهای عصرمان، همه داوریهای ما را درباره گذشته به‏اعوجاج می‏کشاند. بر این عقیده‏ایم که مغزهای متفکر نسلهای دوردست بیهوده کوشیده‏اند باهوشمندی و کیاست بی‏مانند نظامی از نهادها بر شالوده تعالیم موسی یا نوما بنیاد نهند. هر قدرهم چنین کوششی دقیقاً با مقتضیات آن زمانه سازگار بوده، ما با بی‏علاقگی و رخوت سرگذشت‏تکوین آن نظام را دنبال می‏کنیم. تنها هنگامی به شوق می‏آییم و آتش علاقه در دلمان زبانه‏می‏کشد، که مغزهای متفکر مزبور تصادفاً به اندیشه‏ای مقبول و باب طبع مردم روزگار ما رسیده‏باشند. بلافاصله همه توجهمان جلب می‏شود به این واقعیت تصادفی که در موقعیت آن روزچیزی وجود داشته که پیشاپیش خبر از اندیشه یا دستاوردی در قرن شگفت‏انگیز بیستم بدهد، وبکلی بی‏اعتنا می‏مانیم به اینکه نظام نهادهای یاد شده با چه هوشمندی و تدبیری با نیازها ومحیط آن عصر تطبیق داده شده بود. در تاریخ پژوهی، امروزه نیاز مبرم و اساسی ما به فروتنی است. واقعیات گذشته هرگزبه‏طور علمی درک نخواهد شد تا وقتی که تاریخ‏پژوهان در برابر کامیابیهای ما در معکوس کردن‏اعتقادهای کهن خیره و مبهوت بمانند. بدترین ابزار برای فهم کردار کسانی که روشن‏بینی ما رانداشته‏اند، حس تحقیر نسبت به آنهاست. مردم سده‏های گذشته نیز با همه سوء تصوراتشان‏درباره آدم ابوالبشر و رومولوس و محاکمه با حضور هیأت منصفه، اغلب بسیار شبیه ما فرزندان‏خردمندترشان می‏اندیشیدند و عمل می‏کردند. هر کس از تیزبینی تاریخی بهره‏مند باشد، به‏صفاتی در ایشان پی خواهد برد بسیار نزدیک به آنچه سابقاً فطرت انسانی نامیده می‏شد. اینکه‏در بسیاری موارد تحت تأثیر جهل و خطا عمل می‏کردند، تاریخشان را باید بیشتر جالب نظرکند، نه کمتر. دست کم اینکه زندگی می‏کردند و عمل می‏کردند و کارهایی انجام می‏دادند. لوز دیکینسن(43) با همان هوش و تیزبینی همیشگی چه خوب به قلب مسأله نفوذ می‏کندهنگامی که می‏نویسد: اینکه فلسفه یا دین گذشته‏ای را بگیرید و به آزمایشگاه ببرید و بخواهید حقیقت آن رابیازمایید و اگر از بوته آزمون سربلند بیرون نیامد، دورش بیندازید، مساوی است با سوءفهم کامل ارزش و معنای آن. پرسش واقعی این است که چه زندگی استثنایی یاشگفت‏آور یا غم‏انگیز یا خنده‏آوری صرف ایجاد این نمونه گرانبها شده است؟ این فلسفه‏یا دین چه امکانهایی را نخستین بار در جهان آشکار کرده است؟ اگر شمّ زندگی دارید،باید اینگونه به آن بنگرید. بر سبیل توجیه، عده‏ای معتقدند که تاریخ‏پژوهی درس عبرتی برای امروز است؛ جمعی‏دیگر می‏گویند تاریخ‏پژوهی سیر تکوینی وضع کنونی را دنبال می‏کند و به ما بینایی بیشتری‏نسبت به احوالمان می‏دهد. به هر حال، بر هر یک از این دو مبنا، تاریخ‏پژوه موظف است برحس تحقیر خود نسبت به اعتقادهای نادرست کسانی که با آنان سر و کار دارد، با فروتنی کامل‏چیره شود. کار او ارائه رویدادهای گذشته بر حسب توالی علّی آنهاست: یعنی نه این یا آن رویدادفی نفسه و بتنهایی، بلکه این رویداد به عنوان علت آن رویداد، و رویدادی دیگر به عنوان معلول‏آن. تاریخ‏پژوه باید نیرومندترین عامل در این زنجیره علت و معلول را اعتقادهای آدمیان بداند،مگر آنکه حاضر باشد از تعبیر اقتصادی تاریخ یا همه آن تعبیرهای متفرقه‏ای که گفتیم به‏شدیدترین صورت پیروی کند. به هیچ وجه مهم نیست که اعتقادی درست یا نادرست باشد.منتسکیو در روح القوانین می‏نویسد: “در میان ملتی آزاد، اغلب اهمیت ندارد که افراد غلطاستدلال کنند یا درست؛ فقط کافی است که استدلال کنند، زیرا آزادی از تعقل و استدلال‏می‏شکفد.” این حکم در مورد اعتقادهای مردم درباره تاریخ نیز صادق است، خواه تاریخ‏خودشان باشد و خواه دیگران. آنچه اهمیت دارد خود اعتقادات است، چه درست باشد و چه‏نادرست، زیرا موضوع تاریخ بر شالوده اعتقادها شکل می‏گیرد. بدین‏سان، باز می‏رسیم به چکیده کل مطلب. هر چه راجع به معنا و اهمیت دگرگونیهای‏عمیقی بگوییم که از بسیاری جهات در شناخت تاریخی در قرن نوزدهم روی داد، باز هم کم‏گفته‏ایم. و هر چه در باب تغییر نگرش عمومی به تاریخ بگوییم که محصول آن دگرگونیها بود، بازهم مبالغه نکرده‏ایم. با اینهمه، از یک جهت باید نهایت احتیاط را در مواجهه با این وضع تازه به‏کار ببریم. مورخ وقتی از کشفهایی شادمانی می‏کند که اعتقادهای گذشته را معکوس کرده است،باید جانب فروتنی و اعتدال را بگیرد. باید به یاد داشته باشد که معکوس شدن اعتقادها عطف به‏ماسبق نمی‏کند و در اندیشه و کردار نسلهای بی‏خبر از واقعیت امر، تأثیر نمی‏گذارد. مختصر آنکه‏باید به خاطر بیاورد که در بخش اعظم تاریخ، خطا بیش از حقایق نو یافته اهمیت دارد. ——————————————————————————–پاورقی
1ـ William A. Dunning, Truth in History, in Herman Ausubel, ed., The Making of Modern Europe (New York: TheDryden Press, 1951), Vol. I, pp. 14 – 27.
2ـ وقتی یهودا به عیسی خیانت می‏کند و یهودیان آن حضرت را می‏گیرند و به دیوانخانه به نزد پیلاطس والی رومی سرزمین یهودیه می‏برند تا او حکم‏به مصلوب کردنش بدهد، گفت‏وگویی بدین شرح بین وی و عیسی روی می‏دهد: “پس پیلاطس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده به او گفت آیاتو پادشاه یهود هستی؟… عیسی جواب داد تو می‏گویی که من پادشاه هستم. از این جهت متولد شدم و به جهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادت‏دهم و هر که از راستی است سخن مرا می‏شنود. پیلاطس به او گفت راستی چیست؟ و چون این را بگفت باز به نزد یهودیان بیرون شده به ایشان گفت‏من در این شخص هیچ عیبی نیافتم…” الخ “انجیل یوحنّا”، باب 18. (مترجم)
3ـ Alcibiades (حدود 450 تا 404 ق م). سیاستمدار و سردار آتنی و دوست سقراط که به زیبایی وبی‏پروایی شهره بود. (مترجم)
4ـ St. Simeon Stylites )954 – 093 م). زاهدی اهل سوریه که سی سال آخر عمر را بر بالای ستونی به‏ارتفاع 20 متر گذراند (ریشه لقب او واژه یونانی stylos به معنای ستون است). او از آنجا موعظه می‏کرد وبسیاری را به کیش خود در آورد و از طریق مریدانش تأثیر معتنابه بر جای گذاشت. (مترجم)
5ـ htuomnoM .
6ـ تصور می‏رود غرض J. F. Jameson )1895 – 1937( مورخ امریکایی باشد که از 1905 تا 1928مدیر بخش پژوهشهای تاریخی در مؤسسه کارنگی در شهر واشنگتن بود، و از 1928 تا هنگام مرگ، رئیس‏بخش نسخه‏های خطی کتابخانه کنگره امریکا. (مترجم)
7ـ Titus Livius (یا Livy: 59 ق م تا 17 م). مورخ رومی. نظریات دانشمندان قرون وسطا درباره تاریخ‏روم عمدتاً مأخوذ از نوشته‏های او بود. (مترجم)
8ـ Publius Vergilius Maro (یا Vergilیا Virgil: 70 تا 19 ق م). شاعر رومی. (مترجم)
9ـ Lucius Cincinnatus (تولد در حدود 5 19 ق م). سردار با تدبیر و دلاور رومی که به ساده زیستی وتوانایی و پارسایی شهره نسلهای بعد بود. (مترجم)
10ـ Marcus Camillus (وفات در حدود 365 ق م). سردار بزرگ رومی. (مترجم)
11ـ Romulus. بر طبق روایات افسانه‏ای، نخستین پادشاه روم (از 753 تا 716 ق م) که به اتفاق برادرش‏رموس شهر رم را بنیاد کرد، اما بعد او را کشت. در روزگاران بعدی رومیان او را به عنوان خدای جنگ‏می‏پرستیدند. (مترجم)
12ـ Numa Pompilius دومین پادشاه افسانه‏ای روم (از 715 تا 673 ق م). (مترجم)
13ـ Virginius. بنابه روایات افسانه‏ای، سربازی رومی که چون حکمران می‏خواست دخترش را به بردگی‏ببرد، در حضور او دختر را کشت. (مترجم)
14ـ Fabius. نام یکی از خانواده‏های قدیمی و محترم روم که چند تن از افراد آن به مقامهای بلند رسیدند ومعلوم نیست مقصود نویسنده کدام یک از ایشان است. (مترجم)
15ـ B. G. Niebuhr )1381 – 6771(. سیاستمدار و مورخ و فیلولوگ آلمانی که در تاریخ و اسنادتاریخی و حقوقی روم باستان پژوهشهای ارزنده داشت. (مترجم)
16ـ Servius Tullius. ششمین پادشاه افسانه‏ای روم (از 578 تا 534 ق م). (مترجم)
17ـ snruter gnihsinimid fo wal .
18ـ Hildebrand. احتمالاً منظور قدیس گرگوریوس هفتم است که از 1073 تا 1085 میلادی پاپ بود.(مترجم)
19ـ Innocent III. پاپ از 1179 تا 1180 میلادی. (مترجم)
20ـ Boniface VIII. پاپ از 1294 تا 1303 میلادی. (مترجم)
21ـ Charles V. احتمالاً منظور امپراتور مقدس روم است (تولد 1500، وفات 1558 م) که از نوزده‏سالگی به مدت 37 سال با اقتدار در اروپا سلطنت کرد و دو سال پیش از مرگ در اوج قدرت کناره گرفت ودر صومعه‏ای معتکف شد. (مترجم)
22ـ در عهد عتیق، کتاب اول سموئیل، باب 15 آمده است: “و سموئیل گفت اَجاج پادشاه عمالیق را نزد من‏بیاورید و اَجاج بخرمی نزد او آمد… و سموئیل گفت چنانکه شمشیر تو زنان را بی اولاد کرده است همچنین‏مادر تو از میان زنان بی‏اولاد خواهد شد و سموئیل اَجاج را به حضور خداوند در جلجال پاره پاره کرد.” (مترجم)
23ـ ایهود بن جیرای بنیامین که در عهد عتیق، سفر داوران، باب سوم گفته شده عَجلون پادشاه موآب را باخنجر کشت و بنی‏اسرائیل از دست موآبیان آزاد شدند و “زمین هشتاد سال آرامی یافت.” (مترجم)
24ـ در عهد عتیق ذکر دوکس به این نام آمده است: یکی ییهو ابن‏حنانی و دیگر ییهو ابن نمشی. (مترجم)
25ـ قومی صحراگرد از دشمنان بنی‏اسرائیل که ذکرشان بالاتر آمد. (مترجم)
26ـ Albigenses. فرقه‏ای دارای عقاید ثنوی که در سده یازدهم میلادی در شهر آلبی در جنوب فرانسه پیداشدند و کاتولیکها آنان را بدعت‏گذار اعلام کردند و سالهای دراز به جنگشان رفتند تا سرانجام با آزار بسیارایشان را برانداختند. (مترجم)
27ـ Drogheda. شهری در انگلستان. (مترجم)
28ـ stouqeP .
29ـ Alfred the Great )998 – 948 م). شاه ساکسونهای غربی. لندن را گرفت و سراسر انگلستان را زیرفرمان حکومت مرکزی خود آورد. قوانین خوب گذشته به فرمان او گردآوری و تدوین شد. پشتیبان اهل‏فرهنگ بود. (مترجم)
30ـ Sequoia. نوعی درخت همیشه سبز و تنومند که ارتفاع آن به بیش یکصد متر می‏رسد و در حاشیه‏شمال غربی امریکا و جنوب غربی کانادا می‏روید. بعضی از این درختان تا چهار هزار سال عمر دارند.(مترجم)
31ـ Peter the Hermit )5111 – 0501 م). راهب فرانسوی که برخلاف اسمش در جنگلهای صلیبی‏شرکت داشت و با ترکها جنگید و به بیت‏المقدس هم رسید. (مترجم)
32ـ St Bernard )3511 – 1901 م). روحانی فرانسوی، مخالف سرسخت فلسفه‏های عقلی و یکی ازکسانی که مردم را به شرکت در جنگهای صلیبی فرا می‏خواند. (مترجم)
33ـ Magna Carta (= فرمان یا منشور بزرگ). سند تاریخی بسیار مهمی که بارونهای انگلستان در 1215میلادی در محلی به نام رانی‏مید )Runnymede( بزور به امضای جان پادشاه آن کشور رساندند، و او در آن‏به رعایت بعضی مزایای ایشان و حقوق رعایا متعهد شد. تفسیرهای بعدی مواد ماگناکارتا (گرچه گاهی‏نادرست) در تکامل حقوق اساسی انگلستان بسیار مؤثر بود، و این سند به هر حال نماد تفوق قانون اساسی‏بر شاه و مانع او از اعمال قدرت مطلق شد. موضوع بحث نویسنده در اینجا، یکی از همان تفسیرهای‏نادرست ولی بسیار سودمند است. (مترجم)
34ـ John Fortescue (حدود 1394 – 1476 م)، Edward Coke )4361 – 2551(، Matthew Hale)6761 – 9061(، William Blackstone )1723 – 1780( – حقوقدانان معروف انگلیسی. (مترجم)
35ـ Tucker. لااقل سه تن حقوقدان به این نام خانوادگی در امریکا می‏شناسیم که همه در قرنهای هجدهم‏و نوزدهم در زمینه حقوق اساسی کار کرده‏اند و تألیفاتی داشته‏اند. معلوم نیست کدام یک منظور نویسنده‏است. (مترجم)
36ـ Joseph Story )5481 – 9771(. حقوقدان امریکایی. (مترجم)
37ـ sreep sih fo tnemgduj .
38ـ yruj eht fo tcidrev .
39ـ Dred Scott )8581 – 5971(. برده سیاهپوستی متولد ایالت ویرجینیا که در 1848 به دادگاه شکایت‏کرد که چون در جایی مقیم بوده که برده‏داری در آن نیست، لذا صاحبش باید او را آزاد کند. دیوانعالی امریکادر 1857 دعوای او را رد کرد. (مترجم)
40ـ Tiglath Pileser. شاه نامدار آشور که از 745 تا 727 ق م سلطنت کرد و با مادها جنگید و تا دریای‏خزر در شمال و تا سوریه و یهودیه در غرب پیش رفت و بانی اصلاحات و تأسیسات مهم لشکری وکشوری بود. (مترجم)
41ـ Argos. از شهرهای یونان باستان. (مترجم)
42ـ peace of Wesphalia. صلح منتج از انعقاد دو پیمان در 1648 که به بسیاری از اختلافهای دولتهای‏بزرگ اروپایی پایان داد و به سویس و هلند استقلال کامل اعطا کرد و در تاریخ اروپا دارای اهمیت بسیاراست. (وستفالی ناحیه‏ای در شمال باختری آلمان و مرکزش مونستر است). (مترجم)
43ـ nosnikciD sewoL .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا