برخلاف آنچه ممکن است گمان رود، اعتقاد راسخ به اینکه مورخ فقط باید حقیقت را بنویسد و هیچ ملاحظه دیگری را در کار راهندهد و صرفاً به اسناد و مدارک متکی باشد و پیوسته چشم به گذشته بدوزد، چندان سابقه دیرینه ندارد. بانی و مدافع و مروجسرسخت این اعتقاد، مورخ بزرگ آلمانی لئوپولْد فون رانکه (1795 – 1886) بود که در یکی از مقالههای آینده به او خواهیمپرداخت. رانکه از تاریخنگاران سده هجدهم انتقاد میکرد که به انگیزه اصلاحگری، تاریخ را تابع اغراض سیاسی و اجتماعی ومذهبی کردهاند، و معتقد بود مورخ فقط باید آشکار کند که واقعاً در گذشته چه روی داده است. عقاید رانکه در میان تاریخنگارانپیروان کثیر پیدا کرد و همه برای پی بردن به وقایع گذشته با جدیت مشغول کند و کاو در اسناد و مدارک شدند. ولی بزودی توجهحاصل شد که آنچه مردم تصور میکنند که روی داده همانقدر مهم است که آنچه واقعاً روی داده است، و حقیقت در تاریخآنچنان که گمان میرفت ساده نیست. این یکی از نکاتی است که ویلیام دانینگ استاد تاریخ و رئیس سابق انجمن تاریخدانانآمریکا در این نوشته کوتاه مورد بحث قرار میدهد که متن خطابه وی در آن انجمن و یکی از درخشانترین آثار درباره ماهیتتاریخپژوهی است و خواندن آن به هر کسی که بهوجهی بهتاریخ علاقهمند باشد، توصیه میشود. …ع. ف. “پیلاطُس به او گفت راستی چیست؟”(2) با این جمله یکی از معروفترین گفتوگوهایی که هرگز به ثبت رسیده است، پایان میپذیرد.اینکه این مکالمه بدون پاسخ به پرسش والی رومی ختم شود، بیقین همواره در خاطر خواننده و نویسنده تاریخ تأسف برمیانگیزد. زیرإ؛غزغالباً به ما گفته میشود که موضوع تاریخ حقیقت، و هدف آن، کشف حقیقت است. بنابراین، تعریف موثق حقیقت، موهبتی آنچنانگرانبها میبود که به قیاس در نمیآید. بسیاری از اوقات گفته شده که پرسش پیلاطس تنها بظاهر صورت استفهام داشت، و اندیشه واقعیاو این بود که بگوید هیچ امیدی نیست که بتوان هرگز تعریفی از حقیقت به دست داد. اگر چنین بوده، شاید عاقلانه بتوان حدس زد که اودر آن روزگار به پژوهشهای تاریخی اشتغال داشته است، زیرا در هیچ شغل دیگری انگیزهای به این نیرومندی برای دل به یأس سپردنمانند آنچه در سخن وی بیان شده است، وجود ندارد. فرد خوشبینی که به ما اطمینان داده حقیقت سرانجام به قید قسم در اقرارنامه آشکارخواهد شد، بدون شک وکیل دادگستری بوده است؛ ارادتمندان مخلص تاریخ هرگز ممکن نبود به چنین اصل جزمی و بیوجه وشادیبخشی ملتزم شوند. اما همه میدانند که تعقیب هدف دست کم بهقدر حصول آن سودمند است. پسرکی کهشنیده است جایی که انتهای رنگینکمان به زمین متصل میشود خُمی پر از زر دفن شده است وبه دنبال آن میرود، در این جستجو اطلاعات گرانبها به دست میآورد. آدمی همینکه شعورگذشتهبینی پیدا کند، هیچ حدی بر کنجکاوی او متصور نیست. تاریخ نامی است که بر ثمراتکوششهای وی برای ارضای این کنجکاوی میگذاریم. آغاز نخستین کوششها، سرگشتگی و تحیر به همراه میآورد. پیچیدگی پدیدههای گذشته کمتر از پدیدههای کنونی نیست، و دشواریابی وگریزندگی حقیقتشان نیز دست کمی از آنها ندارد. بنابراین، تاریخ بهعنوان مجموعه واقعیاتی کهباید در آنها تحقیق شود، نیازمند بخشبندیهای فرعی و تحلیل است. نه هر حقیقتی، بلکه برخیاز جنبهها و بعضی از انواع حقیقت، موضوع این علم است – البته اگر تاریخ، علم باشد. من کسیرا سراغ ندارم که بجدّ ادعا کرده باشد که تمام پدیدههای گذشته، بیهیچ فرق و تمایزی، به معنایدرست در حوزه کار مورخ قرار میگیرند. همچنین میدانم که هیچ مسألهای مانند مرزبندی آنحوزه – یعنی تعیین اینکه چه چیز در درون و چه چیزی بیرون آن جای میگیرد – باعثمنازعههایی به این خشونت و شدت نخواهد شد. ولی از جهت مقصودی که در پیش دارم، فرض را بر این خواهم گذاشت که تاریخ در قلمروخویش باید پدیدههایی مربوط به گذشته را احراز کند و توالی علّی آنها را به تحقیق برساند وارائه دهد پدیدههایی که در رشد و بالندگی آدمیان در زندگی اجتماعی و سیاسی تأثیر آشکارداشتهاند. گمان دارم این فرض سبب خواهد شد که همکارانم در این انجمن که عمیقترین احترامرا به ایشان میگذارم، پشت گوش بخارند و آهی از دل نومید برکشند؛ اما چاره ندارم جز اینکه بانهایت بردباری عواقب این شتابزدگی و بیاحتیاطی خویش را تحمل کنم. آریاییهای بدوی چگونه خوکهایی را که بعد میخواستند بکشند و بخورند، پرواربندیمیکردند )البته اگر هرگز آریاییهایی وجود داشتند و هرگز بدوی بودند و هرگز گوشت خوکمیخوردند(؟ آلکیبیادس(3) چه مواد آرایشی را بیش از بقیه دوست داشت؟ کرمهایی که برزخمهای قدیس شمعونِ ستوننشین(4) میلولیدند و هر گاه میلغزیدند و میافتادند او از شدتزهد و پارسایی دوباره آنها را میگرفت و سر جایشان میگذاشت، از نظر باکتریشناسی از چهنوع بودند؟ اسبی که جورج واشنگتن در نبرد مانمث(5) بر آن سوار بود، چه رنگی داشت؟ همه اینپرسشها به حقایق متعلق به گذشته مربوط میشوند. ولی آیا باید پاسخشان را تاریخ بنامیم؟ بدون شک، کسی که تأثیر هر یک از این پدیدهها را در رشد و بالندگی آدمی انکار کند،کفرگویی علمی کرده است. این روزها، هیچ علمی تا تعبیر خاص خود از تاریخ را اعلام نکند، ازاستواری شالوده خویش مطمئن نیست. بسیاری تعبیرها از اقسام گوناگون سخت با هم دررقابتند: از تعبیر بر پایه اقتصاد و جامعهشناسی گرفته تا تعبیر براساس فلزشناسی وآسیبشناسی و هواشناسی و ستارهشناسی و زمینشناسی و )کسی چه میداند( شاید حتیهندسه. بنابراین، از احتیاط به دور است که کسی بگوید پوشیدهترین واقعیات متعلق به گذشته- حتی واقعیاتی که کسی به وجودشان گمان نمیبرده است – فردا به عنوان محور سراسر زندگیو حال و کار بشر پای به صحنه نخواهد گذاشت. ولی فعلاً، تا اعلام آخرین کشف از این قبیل،هنوز حق داریم به راهنمایی سلسلهای از پیش فرضها آغاز به بررسی گذشته کنیم، از جمله اینکهپدیدههایی از آنگونه که ذکرشان گذشت، در درجه اول اهمیت نیستند. تاریخپژوهان وقتی با اموری سر و کار مییابند که میتوان فرض کرد در درجات بالایاهمیتند، با انواع مشکلات مربوط به حقیقتیابی روبرو میشوند. باید در وقایع عینی، یعنیرویدادهایی که در شعور آدمیان مرتسم شده، و نیز در توالی زمانی آن رویدادها تحقیق کنند؛ وباید دست کم بکوشند بستگی علت و معلولیِ میان آنها برقرار سازند. این آخرین کار به هیچ روی نباید دست کم گرفته شود. چنانکه اخیراً سر کرده صنفتاریخنگاران امریکا، دکتر جیمسن(6)، با همان شدت و دقت معمول و معتاد خویش به ما هشدارداده است، “چشمه تاریخ، چشمه علیت است.” تجزیه نیروها و کشف رابطههای نهفته در بُنجریان آن چشمه، به استعداد استثنایی و استفاده بیدریغ از نیروی عقلی و فکری نیازمند است.از حدود یک قرن پیش، مورخان علمی آن سخت کوشی سابق را در پروراندن این زمینه خاص بهظهور نرساندهاند و به عوض خواستهاند به این هدف ویژه برسند که در نخستین جنبه حقیقت کهبالاتر ذکر شد، دقیقتر بررسی کنند. گفتهاند باید بدانند دقیقاً چه روی داده است، و باید به این امربر پایه شواهد اصیل آن روزگار آگاه شوند. باید فرض کنند که گزارشهای دست دوم و برگرفته ازسایر منابع دروغ است. هر چه چنین گزارشی بیشتر در طول زمان راست پنداشته و پذیرفته شدهباشد، احتمال دروغ بودنش بیشتر است، و اگر باز گردد به دورانهای عتیق که یادشان از خاطرههازدوده شده، رویداد مورد نظر هرگز به وقوع نپیوسته است، و قضیه به هیچ وجه به تاریخ مربوطنیست، بلکه به تاریکیهای پیرامون مردمشناسی یا جامعهشناسی ربط پیدا میکند. تأثیر این روند فکری در بررسی و نگارش تاریخ در طول دو نسل گذشته، خیره کننده بودهاست. گردبادی از نقد و نقادی قلمرو پر جمعیت سنتهای شبه تاریخی را در هم کوفته، و اعضا وجوارحی که از پیکرهای غرورآفرین و زیبا جدا شده همه جا در آن خطه پراکنده است. جستجویمواد و مدارک اصیل، نخستین دلمشغولی تاریخپژوهان شده و دست کم از دو جهت سودمندافتاده است: به انبوه اینگونه مواد و مدارک برای استفاده افراد دارای صلاحیت تألیف و تلفیق،فوقالعاده افزوده؛ و اشتغالی مفتون کننده ایجاد کرده است برای همه کسانی که وگرنه ممکن بودوارد کار پریشانیآور تألیف شوند و خوانندگان را به ستوه آورند. یکی از آشناترین ویژگیهایانتشارات تاریخی اخیر، نسبت بزرگ تک نگاریهای مربوط به گردآوری مواد و مدارک بوده استبه روایتهای تاریخی شکل گرفته و سامان یافته ادبی. پس چنین به نظر میرسد که نوعاً کار کسانی که امروز خویشتن را وقف تاریخ میکنند،پیگیری بیامان واقعیت عینی است، یعنی آن چیزی که فیالواقع روی داده است، و تعیینچگونگی دقیق حدوث آن. این برداشت دارای برخی نتایج و پیامدها بوده که کاملاً واضح است.نخست، گستره تاریخ را بسیار محدود میکند. دوم، بر نیروهای مادی در برابر نیروهای معنوی وروانی در زندگی انسان تأکید میگذارد. سوم، ملاحظات مربوط به بستگی علت و معلول را بهکمترین حد میرساند، و تاریخ را صرف نظر از قضیه مقدم، به قضیه تالی محدود میسازد. وسرانجام، بهطور ناروا توجه و احترام را منحصر میکند به آنچه حقیقت داشته در مقابل آنچهمردمان معتقد بودهاند که حقیقت داشته است. هر تاریخ پژوه جدی با هیجانی که کشف واقعیتی مجهول یا فراموش شده بههمراه میآورد،آشناست. شادمانی جوینده طلا یا الماس از یافتن رگهای جدید، در مقایسه با شعف او هیجانیبسیار ملایم است. خرسندی ناشی از کشفهای تاریخی بویژه هنگامی شدت میگیرد و نمک پیدامیکند که بهطور ضمنی دلالت داشته باشد بر نادرستی عقاید دیرین، و به کاشف امکان بدهدبرجستهترین و معتبرترین وقایعنگاران گذشته را قربانی بیاطلاعی و توهم معرفی کند.”بازآفرینی تاریخ” همیشه آگاهانه یا ناخودآگاه در ذهن پژوهنده صورت میگیرد، و او سرمست ازکشف حقیقتی تازه، مستعد این میشود که بازآفرینیهای حتی بزرگتری را پیشبینی کند. گذشتهبشر همچنان کُند و آهسته پیش چشمان او در جریان است، ولی اکنون جهش کوچکی با آنکشف جدید به وقوع پیوسته است که به نظر میرسد نیازمند مجرای بمراتب بزرگتری است. چرا چنین است؟ چرا دستاوردهای پژوهش تاریخی با اینکه حقیقت هر رویداد گذشته راآشکار میکند، تصویر کلی را اینقدر کم تغییر میدهد؟ میخواهم در این مقام، به این پرسشتوجه ویژه مبذول کنم. پاسخ ممکن نیست ساده باشد، و من هم سودای پاسخگویی کامل درسر ندارم. همینقدر میگویم که آنچه حقیقت دارد بیش از آنچه مردم معتقدند که حقیقت داردمسیر تاریخ بشر را تعیین نمیکند و، بنابراین، کسی که پیش از همه از فلان رویداد گذشته مطلعمیشود و آن را به اطلاع دیگران میرساند، احتمالاً با چیزی سر و کار مییابد که بخشی واقعیاز تاریخ نیست. پدیدههای زندگی اجتماعی اگر اساساً اراده آدمی موجبشان باشد، به لحاظ منشأو توالی از شرایط بهنحوی که به نظر همروزگاران آن پدیدهها میرسد سرچشمه میگیرند، نه ازشرایط آنگونه که قرنها بعد واقعیتشان به مورخ آشکار میشود. اگر بنا باشد گذشته آینه عبرت وراهنمای سیاستگذاری قرار گیرد، عبرتی که از گذشته گرفته میشود و بهصورت مبنای عمل درمیآید، از خطایی که در همان زمان نامش را تاریخ گذاشتهاند گرفته میشود، نه از حقیقتی کهمدتها بعد از پرده بیرون بیفتد. در بسیاری موارد، واقعیت تاریخی مانند دانه ماسهای است که به درون صدف راه پیدامیکند و بهحدی کوچک و بیمقدار است که بسرعت از دیدگان پنهان میشود و مجهولمیماند. ولی کمکم لایههای اسطوره و افسانهگرداگرد آن را فرا میگیرند تا سرانجام مرواریدی پرتلألؤ پدید میآید و نیرومندترین احساسات آدمیان را به جوش میآورد. رفته رفته از برکتزیبایی دلانگیز آن، هنر و دین و تمدن نضج میگیرند و پرورش مییابند، و به طمع تصاحبشدودمانها بر باد میروند و امپراتوریها واژگون و ویران میشوند. مورخ ممکن است این مرواریدرا بشکند تا آن دانه ریز ماسه را به ما بنمایاند؛ ولی نخواهد توانست متقاعدمان کند که آنچه بنایتاریخ را در دوره فاصل برافراشته، آن ذره بیمقدار بوده است. بنگرید بر برخی از وقایع برجستهای در تاریخِ تاریخ که این نظریه را روشن میکند. از بابنمونه، تاریخ روم را در نظر بگیرید. هیچ چیزی مأنوستر یا شگفتآور از تأثیر تاریخ روم درپارهای از مراحل زندگی متمدن اروپایی تا قرن نهم میلادی نیست. تا جایی که موجب تحولاتاخلاقی و حقوقی و سیاسی ملتهای اروپای غربی مقاصد و هدفهای آگاهانه آدمیان بود، آنچه بهآن مقاصد و هدفها شکل داد، سرمشقهای گرفته شده از تجربیات مضبوط رومیان بود. رهبرانبزرگ اندیشه و عمل همگی در سنتها و روایات مربوط به روم قدیم – یعنی ظهور و عظمت وانحطاط آن – مستغرق بودند. علمای الاهیات و حقوقدانان و سیاستمداران، چه از سلککشیشان و چه غیر ایشان، برای چارهیابی بر مشکلات قرون وسطا و عصر جدید، به نهادهایمردم روم رجوع میکردند، و کم نبود مواردی که به راه حلی هم دست مییافتند. ولی خصلت وویژگی تاریخی که مسیر زندگی متمدن اینگونه به آن وابستگی داشت، چه بود؟ همان تاریخیبود که عمدتاً در لیویوس(7) و ورگیلیوس(8) مشاهده میکنیم، یعنی انبوهی از اسطورهها وافسانهها و سنتها و روایتها و خیالپردازیهای میهنپرستانه که به منظور تجلیل از مردمی نه چندانسزاوار تجلیل، در آنها جان دمیده شده بود. دلاوری و مردانگی نخستین پهلوانان رومی همچونکینکیناتوس(9) و کامیلوس(10) و دیگران؛ فرزانگی ایزدوار قانونگذارانی که قانون اساسی جمهوریروم را ابداع کردند و دولتمردانی که آن را به کار بستند؛ نبوغ شکوهمند سرداران و کمال دستگاهنظامی در روزگار کشورگشاییهای با عظمت: اینها همه را مورخان نقّاد قرن نوزدهم به سطحیفراخور اهمیتشان فرو کاستند. اما این کار پس از آن صورت گرفت که عناصر افسانهواری که بعدآنچنان با بیرحمی از تاریخ روم ریشه کن شد، در طول قرون و اعصار به اندیشه و کردار وآرزوهای آدمیان شکل بخشید – یعنی پس از آنکه دانته رحمت الاهی را شامل حال روم مشرکگردانید و جایگاهی ضروری در مراتب رستگاری بر طبق دین مسیح به آن اختصاص داد و بدینوسیله روند تفکر قرون وسطا را تثبیت کرد؛ پس از آنکه مرد بیاعتقاد و سردباوری مانندماکیاولی دستورهای زیرکانه و مدبرانه خویش را برای تمشیت امور شهریار و مردم از قصههایرومولوس(11) و نوما(12) و ویرگینیوس(13) و فابیوس(14) بیرون آورد و از این راه در امور قرنهای شانزدهمو هفدهم تأثیر عمیق گذاشت؛ و سرانجام پس از آنکه محققی همچون منتسکیو در سرگذشتعظمت و انحطاط روم به شواهد خیره کننده اصولی برخورد که در کتاب معروف روح القوانینآنها را به نسلهای بعد آموخت. در اوایل قرن نوزدهم، نیبور(15) آغاز به اثبات این قضیه کرد که دانته و ماکیاولی و منتسکیوهرقدر هم در نتایجی که گرفتهاند هوشمندی و ابتکار چشمگیر به خرج داده باشند، در واقعیاتیکه مسلم گرفتهاند متأسفانه به خطا رفتهاند. اگر هر یک از آن متفکران امروز زنده بود،نمیتوانست بپذیرد که آنچه اکنون در زمینه تاریخ روم از حسن قبول برخوردار است، مربوط بهکشوری است که نامش به گوش او خورده است. رومولوس و نوما و سرویوس تولیوس(16) و کلسلسلهای از چهرههای دیگر که زندگی و احوالشان سرچشمه پندهای شیرین بود اکنون دورشدهاند و به قلمرو اساطیر پیوستهاند؛ صورتی که نهادهای سیاسی و مدنی رومی اکنون پیداکردهاند آنچنان دگرگون شده است که با استنتاجهایی که روزی براساس آنها میشد، در تناقضآمده است. فاصله درازی افتاده است بین تصور قرن نوزدهم از تاریخ روم، و تصوری که قرنها دراذهان مردم تأثیر و نفوذ داشت و میشد با آن شعبدهبازی کرد. البته هستند کسانی که نمیپذیرند که هیچ تصوری از روم، چه راست و چه دروغ، هرگز دراعصار بعد واقعاً تأثیری در مسیر تاریخ داشته است. همه شنیدهایم که چیزهایی که واقعاً وحقیقتاً توالی امور بشری را تعیین میکنند، باید دارای اهمیت و معنای اقتصادی باشند؛ ونظامهای اجتماعی و سیاسی برحسب حجم عرضه موادغذایی و فلزات و کژرویها ودگرگونیهای پیش نشده بازرگانی و سایر مسائلی از این قبیل شکل میگیرند و شکوفا میشوند وبه راه انحطاط میافتند که مسلماً مستقل از اراده آدمیان است؛ و، بنابراین، رجوع به تجربههایآگاهانه انسان در گذشته، به منزله فریاد بیهوده موجودات گمراهی است که نمیتوانند تصورناتوانی و ناچیزی خویش را بپذیرند. اگر حقیقت مطلب این باشد، و اگر برای تبیین کافی همهپدیدههای اجتماعی و سیاسی باید فقط به قانون بازده نزولی(17) و نوسانهای ارزش طلا و سایراینگونه علتهای غیر شخصی رجوع کرد، پس مقایسه تأثیر تاریخ راست و تاریخ دروغ بیفایدهاست، و این نوشته نیز باید فریاد بیهوده موجود گمراه دیگری به شمار آید. ولی اجازه بدهید مراجعه کنیم به شاهد دیگری از گرایشی که با علاقه، ولو بخطا، سعی درپیگیری آن داریم. حتی نرم نشدنیترین پیرو تعبیر اقتصادی تاریخ در انکار این قضیه درنگخواهد کرد که در ظرف دو هزار سال گذشته )اگر نگوییم بیشتر( تاریخ قوم یهود آنگونه که در عهدعتیق ]یا تورات[ به ثبت رسیده، در میان عوامل فرهنگی مؤثر در جهان مسیحی جایگاه بسیارمهمی داشته است، و در نزد قوی فکرترین افراد سی نسل، دارای این خصلت جلوهگر شده کهسند واقعیات دقیقی است که خداوند از طریق وحی به آدمیان ابلاغ کرده است صریحاً به منظوراینکه در امورشان در این دنیا راهنمای خطاناپذیری داشته باشند. این سند همه چیز را دربرمیگرفته است. اصل و منشأ نوع بشر را روایت میکرده، و بیوقفه فرجام کار او را با پیشگویینشان میداده است. به تفصیل سخن میگفته، و کوچکترین جزئیات سیر تحول اجتماعی وحقوقی و سیاسی قوم برگزیده خدا را مینمایانده است. هیچ مسألهای در تدبیر مُلک یا رفتارفردی نبوده است که نمیشده با استناد به این تاریخ به آن پاسخ داد و به آن پاسخ ندادهاند. درطول هزار سال تحول در اروپای غربی، امپراتوران و پاپها و شاهان و اسقفها و همه مراجعکوچکتر با استناد به رویه بنیاسرائیل خویشتن را سرپا نگهداشتند. در آن هزار سال، شایدموجب توالی پدیدهها واقعاً نوسانهای ارزش طلا یا قانون بازده نزولی بود؛ اما هیلد براند(18) واینوکنتیوس سوم(19) و بونیفاکیوس هشتم(20) و شارل پنجم(21) و مارتین لوتر همه فکر میکردند ومیگفتند که وقتی تصمیم گرفتند برای تأثیرگذاردن در امور لااقل از کوشش فروگذار نکنند،انگیزه بزرگشان مشیت ایزدی بود آنگونه که در عهد عتیق به وحی آشکار شده است. برای هر نوع فعالیت اجتماعی و سیاسی در جهان مسیحی، در تاریخ بنیاسرائیل سابقهاییافت میشد. در سرگذشت آن قوم، پادشاهان جواز الاهی برای سلطنت مطلقه مییافتند،جمهوری طلبان برای حاکمیت مردم، و میانهروها برای شکل مختلط حکومت. اگر میخواستنداز شر حاکمی جبار خلاص شوند، میدیدند سموئیل هنگامی که اَجاج را در حضور خداوند پارهپاره کرد(22)، و همچنین اِیهود(23) و ییْهو (24)، راه این کار را هموار ساختهاند. اگر بر آن میشدند تا قومیرا نابود کنند، میدیدند سرنوشت عمالیق(25) و قبایل نافرمان کنعان الگویی برای ابراز لیاقت وکفایت است که خداوند نیز آن را روا دانسته است. آلبیگائیان(26) در تولوز، پیروان پاپ در درویِدا(27)و ]سرخپوستان[ پیکوات(28) در ]ایالت[ کنه تیکات ]در امریکا[ با مسرت تمام قتل عام شدند، زیراتقوا و پارسایی ایجاب میکرد که بنابه دلایل تاریخی مذکور در تورات، مشیت الاهی بدینوسیله به اجرا در آید. در اینجا لازم به تفصیل نیست که رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی وسیاسی کشور امریکا در نخستین مراحل حیات تا حد اشباع بر محور اندیشههای برگرفته ازتاریخ عهد عتیق دور میزد. همینقدر میگوییم که لااقل یکی از دانشمندان معتبر، سراسر نظامسیاسی آن کشور را مرهون تأثیر حکومت اسرائیلی مآبانهای میداند که در کتاب مقدس تشریحشده است. حال ببینیم این مجموعه روایات تاریخی که قرنهای دراز یکی از عوامل نیرومند درفعالیتهای آگاهانه جهان مسیحی بود، اکنون در چه وضعی است. روح نقّاد قرن نوزدهم با مدارکو سنتهای باستانی یهود چگونه معامله کرده است؟ پاسخ بقدری روشن است که احیاناً نیازی بهگفتن نیست. ]حضرت[ آدم از حیث اهمیت تاریخی با رومولوس در یک ردیف قرار میگیرد.محنتها و پیروزیهای بنیاسرائیل شکل حماسی تجربهای معرفی میشود که بسیاری از قبایلکوچگر مشرق زمین نیز نظیر آن را داشتهاند. پهلوانان و قانونگذاران و رهانندگان آن قوم مانندهمینگونه کسان در میان رومیان، به سطح افراد عادی بشر تنزل داده شدهاند. گفته میشودمیدانیم که نهادهای اجتماعی و سیاسی بنیاسرائیل ذاتاً با نهادهایی که همه اقوام بدوی درشرایط مشابه به وجود آوردند و تکمیل کردند فرقی نداشت، و نباید نمونهای برای هدایت سایرملل بهشمار رود. اثبات میشود که گردآورندگان مدارک و اسناد و وقایع نگاران یهودی نیز مانندمورخان بیشتر ملتهای دیگر فاقد منبع الهامی خطاناپذیر بودند. آیا تاریخ قوم بنیاسرائیل آنگونه که اکنون تغییر صورت داده، هرگز خواهد توانست مانندهنگامی که هنوز خصلت باستانیاش محفوظ بود، دوباره در انگیزههای آدمیان تأثیر بگذارد،همانطور که مثلاً در قرنهای شانزدهم و هفدهم میگذاشت؟ اکنون که میدانیم اسناد ما در شرحسوانح زندگی ]حضرت[ موسی هزار سال پس از مرگ او در مکتوبات تبلیغی – اخلاقی و دینیشکل گرفت و همانقدر موثق و قابل اعتماد است که مثلاً زندگینامهای که امروز از آلفرد کبیر(29) بهمنظور تحکیم وحدت ملل انگلوساکسون نوشته شود، آیا بهرغم این اطلاع و آگاهی، باز همموسای کتاب مقدس به میهنپرستان ملتهای مختلف الهام خواهد بخشید؟ آیا اکنون که میدانیمنظام حکومت قدیم یهود بیشتر در پرتو امید به آینده توصیف شده است تا با شناخت کارکردواقعی آن در گذشتههای دوردست، آیا تدوین کنندگان قوانین اساسی کشورها هرگز دوبارهخواهند خواست نوری از آن کسب کنند؟ به هر حال، یک پاسخ به این پرسشها میتوان داد. درحق تاریخ یهود نیز مانند تاریخ روم باید گفت: اعتقاد به آنچه دروغ بوده بیش از شناخت آنچهراست بوده در کردار آدمیان تأثیر داشته است. ولی اینجا هم باز باید مکث کنیم و قائل به شرط و قید شویم. به ما خواهند گفت این نشانعقبماندگی از زمان است اگر گمان کنیم که کارهای مردم قرون وسطا تحت تأثیر اعتقاد به تاریخیهود )خواه راست و خواه دروغ( صورت گرفته است. طرفداران تعبیر اقتصادی به ما اطمینانخواهند داد که تعارض پاپ و امپراتور، در واقع کشمکش بر سر زمین بین دو گروه آزمند انحصارطلب بوده است. پیروان تعبیر براساس هواشناسی از روی اندازه مقطع درختهای سکویا(30) درکالیفرنیا به ما نشان خواهند داد که موجب جنگهای صلیبی کاهش بارندگی در آسیای مرکزیبوده است، و نیازی به مراجعه به اعتقادهای تاریخی پطرس گوشهنشین(31) یا برنارد قدیس(32)نیست. انبوهی از تعبیرگران متفرقه با قاطعیت خواهند گفت که مخلوطی از ناسازگاریهای نژادیو مالی و هنری، لوتر را به شورش برانگیخت، و در آن میان، معتقدات رهبران در خصوص تاریخکتاب مقدس عاملی ناچیز و چشم پوشیدنی بود. اگر این تعبیرگران جملگی حق داشته باشند،مقایسه میان افکار درست و نادرست درباره تاریخ یهود را باید بیفایده دانست و رها کرد. آنچه را خواستهام با شاهد آوردن جنبههای عمومی تاریخ روم و تاریخ یهود روشن کنم،همچنین میتوان بآسانی از بررسی برخی نمونهها در زمینههای دیگر نیز مشاهده کرد. اصل ومنشأ آن دژ استوار آزادی و عدالت، یعنی دادرسی با حضور هیأت منصفه را مثال میزنم. درطول شش قرن تاریخ انگلستان، صادقانه و صمیمانه عقیده بر این بود که یا منشأ یا ضمانتمؤثر، یا هم منشأ و هم ضمانت مؤثرِ، محاکمه با حضور هیأت منصفه در “ماگناکارتا”(33) است،زیرا این عبارات بوضوح در ماده 39 آن دیده میشد: “هیچ فرد آزادی را نمیتوان دستگیر یازندانی یا مصادره اموال کرد یا از حمایت قانون محروم ساخت یا تبعید یا به هر نحوی نابود کرد،همچنین ما متعرض او نخواهیم شد و کسی را به تعرض او نخواهیم فرستاد، مگر به حکم قانونیهمگنان او یا به موجب قانون سرزمین.” فورتسکیو و کوک و هیل و بلَکستون(34) و متخصصان کوچکتر تاریخ حقوق اساسی انگلستانخروارها کاغذ و جوهر مصرف کردند تا بلکه بتوانند بارونهای رانیمید را که حقوق بشر را باچنین آیندهنگری و خردی و بهوسیله ضمانتی اینچنین عامالمنفعه برای نسلهای آینده محفوظداشته بودند، بهحد کافی بستایند. بنابراین، وقتی کسی سخنان مطنطن ویگها و مخالفانامتیازات ویژه را میخواند، گاهی در فهم این نکته بهاشکال برمیخورد که “ماگنا کارتا” ممکنبوده آگاهانه به چه منظوری غیر از فراهم آوردن شالودهای استوار برای محاکمه با حضور هیأتمنصفه تدوین شده باشد. همین فکر عمدتاً به امریکا نیز منتقل شد، بهنحوی که میبینیم تاکر(35)و استوری(36) و بقیه آباء حقوق، “ماگنا کارتا” و هیأت منصفه را شالوده نهادهای ضامن آزادی درآن کشور و از یکدیگر انفکاکناپذیر میدانند. تصور پیوند “ماگنا کارتا” با دادرسی با حضور هیأت منصفه، در طول قرون به تحقق و حفظحکومت قانون بسیار کمک کرد و کسی شکی در این باره ندارد. ولی نقد تاریخی در قرن نوزدهمثابت کرد که این پیوند و بستگی، بهعنوان یکی از واقعیات تاریخ، بکلی بیبنیاد است. “حکمهمگنان او(37)” که در ماده 39 آمده، یکسره غیر از رأی هیأت منصفه(38) است. هنگامی که “ماگناکارتا” نوشته شد، چیزی به اسم محاکمه متهم با حضور هیأت منصفه در قانون انگلستان وجودنداشت. منشور بزرگ آزادیها در آن سرزمین، دادرسی با حضور هیأت منصفه را نه ایجاد، نه جایزو نه تضمین کرد. واقعیت مطلب این است. اما هر کسی که با تاریخ انگلستان حتی آشناییمتوسط داشته باشد، خود بآسانی میتواند تخمین بزند که تصور عکس این واقعیت چه نقشبزرگ و مهمی در تاریخ ایفا کرده است؛ و این باز مورد دیگری است از اینکه، نه آنچه واقعاً رویداده، بلکه آنچه بهعقیده مردم روی داده، بهطور مؤثر )و بظاهر سودمند( در توالی امور بشرکارگر میافتد. تا اینجا خواستهام برای روشن کردن موضوع بحث، شواهدی بیاورم از سوء تصورات کهنه وریشهداری که خاستگاه آنها در هیچ عمل ارادی انسان یافت نمیشود. بهوقت و زحمتی که بایدصرف کنیم نمیارزد که به ذکر یکایک انبوه نمونههایی بپردازیم که نشان میدهند به انگیزه منافعسیاسی یا شخصی، چگونه تاریخ عمداً به جعل و دروغ آلوده شده است. تحریف و کژنماییآگاهانه و ارادی واقعیات همیشه یکی از ویژگیهای سیاست و دیپلوماسی بوده و بسیاری ازجالبترین مسائل و مشکلات را برای مورخان ایجاد کرده است. اندکی بیش از چهل سال پیش،یکی از موارد دخیره کننده اینگونه تحریفها اروپا را به لرزه در آورد. امپراتوری آلمان در 1870 پابه عرصه وجود گذاشت، و باعث تولد آن، یک دروغ بود. اطلاع ما از این امر، مبتنی بر شهادتکاملاً مستند خود دروغگوست. بیسمارک میخواست فرانسه را بزور به جنگ بکشاند و از اینکهدیپلوماسی او برای رسیدن به این مقصود ظاهراً شکست خورده بود، در نومیدی عمیق به سرمیبرد. ولی در همین حال مراسلهای از پادشاه پروس حاوی گزارش آخرین گفتوگوی او باسفیر فرانسه دریافت کرد. ملاقات شاه و سفیر کاملاً دوستانه بود. اما بیسمارک بلافاصله متنمراسله را به نحوی تغییر داد و پیچانید و به اطلاع عموم رسانید که آلمانیها خیال کردند سفیر بهپادشاه اهانت روا داشته، و فرانسویها بعکس پنداشتند که پادشاه به سفیر توهین کرده است.نتیجه آنچنان فورانی از احساسات در هر دو کشور بود که فوراً جنگی سرنوشتساز برانگیخت وبه سقوط فرانسه و تأسیس امپراتوری آلمان انجامید. تاریخ امریکا نیز پر از مواردی است که بهلحاظ وقاحت و بدخواهی شاید کمتر از آنچه گفتیمنیست، با این تفاوت که، تا جایی که میدانم، در هیچ موردی فاشگویی، بدون اعتنا به اصول،مانند اعتراف صریح بیسمارک به سهم خود در آن تقلب و فریبکاری دیده نمیشود. یکی ازنمونهها، دست بردن در پرونده درِد اسکات(39) است تا وانمود شود که رئیس دیوانعالی کشورامریکا رأی داده که سیاهپوستان دارای هیچ حقی نیستند که سفیدپوست ملزم به رعایت آن باشد.چنین تفسیری از آن رأی حتی تا امروز در کتب و نشریاتی که کمابیش ادعای آبروی علمی دارند،مشاهده میشود. ولی به جای ذکر نمونهها و شواهد بیشتر، بد نیست اکنون به بعضی از نتایجیبپردازیم که ممکن است از کل مطلب گرفت. جای هیچ مناقشه نیست که روح نقادی در تاریخنویسی قرن نوزدهم برخی نتایجشگفتانگیز داده است. زندگی گذشته بشر را بهنحوی بازسازی کرده است که اهمیتش ازدگرگونیهایی که علوم فیزیکی در تصورات ما از جهان مادی پدید آوردهاند، کمتر نیست. پسشگفت نیست که شکاکیت بر سراسر صنف مورخان چیره شده است، و فقط سرسختترین وبیباکترین تاریخنگاران هنوز جرأت میکنند حتی پیش یا افتادهترین مطالب را بدون استناد بهمآخذ اصلی در پانوشتها، در نوشته خود بیاورند. شگفت نیست که جستجوی خستگیناپذیربرای یافتن واقعیات تازه، هر فعالیت دیگر تاریخپژوهان را تحت الشعاع قرار داده است. وشگفت نیست که حاصل جستجو برای یافتن واقعیات تازه از قسم عینی، غفلت از واقعیاتدیرین از قسم دیگر و مطالعه و سنجش آنها به نحو شایسته شده است. ما مقهور شکوهدستاوردهای خود در کشفهای تازه و سرمست از برتری خویش به نسلهای نگونبخت پیشینشدهایم. یک ردیف آجر نو یافته در بینالنهرین یا یک مقبره تازه گشوده در کرانه نیل کافی استکه اطلاعاتی نوظهور درباره تیگلت پیلسر(40) و سلسله شانزدهم به ما بدهد، و بلافاصله به حالیونانیان نسل پریکلس رقت آوریم که، با همه فرهیختگی، از این اطلاعات محروم بودند. ازکاوشهای باستانشناسی در آرگوس(41) و کرِت به شناختی از پهلوانان هومر دست مییابیم که حتیدانشمندترین مردان روم باستان در عهد قیصر آوگوستوس به خواب هم نمیدیدند. به حالرومیان حتی بیش از یونیان مترحّم میشویم و به داوری قدما که میگفتند تمدن روم عمقینداشت و صورت ظاهری بیش نبود، اعتمادی تازه پیدا میکنیم. نقد تاریخی و ادبی کتابمقدس به ما نشان میدهد که ]حضرت[ داود، شاه یهودیان، نه آنقدر زور و نه آنچنان حنجرهایداشت که در عهد عتیق ]تورات[ به وی نسبت داده میشود؛ احتراممان به قرون وسطا یکسره ازدست میرود هنگامی که میبینیم متفکران آن دوران، داود را در همه امور بزرگ و ظریف زندگیسرمشق و سرچشمه الهام قرار داده بودند. حس تحقیرمان نسبت به قرون و اعصار کمکم افزونمیشود تا سرانجام نسبت به قرن هجدهم به اوج میرسد، هنگامی که گیبن، اُسوه تاریخنگاریروزگار خویش، “سقوط” امپراتوری روم غربی را با جزئیات دلخراش شرح میدهد، حال آنکههر شاگرد مدرسهای در عصر خجسته ما از همکاران درخشانمان میآموزد که آن امپراتوریاساساً هیچ گاه “سقوط” نکرد. برای پی بردن به خطرهای ناشی از اهمیت دادنِ بیش از حد به حقایق نو یافته در تاریخ،نیازی به غور و تأمل طولانی نیست. کسانی گمان بردهاند که موسی و رومولوس و نوما واقعاًآنگونه بودهاند که مدتهای دراز تصویر میشدند، و همچنین اعتقاد داشتهاند که دادرسی با حضورهیأت منصفه را “ماگنا کارتا” تضمین کرده است. ما ناظران روشناندیش، پرداختن به عقایداینگونه کسان را دون شأن خود میدانیم، و ناآگاهانه احساس میکنیم که در احوال و امور خودچنین مردم نادانی، کمتر چیزی وجود داشته که در خور توجه دانشواران آبرومند باشد. این البته،از نظر منطق، مغالطهای وحشتناک است، ولی وجود و تأثیر آن در حال حاضر انکارپذیر نیستو بسا که سهمی داشته باشد در دور شدن پرشوق و حرارت نسل جوانتر تاریخپژوهان، بویژه درکشور ما امریکا، از حوزه تاریخ قرون وسطا. سه کس را در نظر دارم، هر سه زیر چهل سال، کهبهوسیله بررسیهای شایان توجه در تاریخ قرون وسطا درجه دکتری گرفتهاند و اکنون مقاماستادی دارند. ولی در آثار جدی و محققانهای که از قلم هر یک تراویده، اولی با نهایت بیرغبتیفقط تا صلح وستفالی(42) به گذشته برمیگردد، دومی محور کوششهایش نیمه نخست سدهنوزدهم است، و سومی با افتخار اعلام میکند که به هیچ چیزی که پیش از 1870 روی داده باشدعلاقه واقعی ندارد. راه دفع شرور و آفاتی که ممکن است در گرایشهای ذکر شده نهفته باشد، به روی ما باز است.باید بیپرده اذعان کنیم که هر چه بهزعم فلان عصر یا فلان مردم راست بوده، برای آن عصر یا آنمردم حقیقت داشته است. واقعیات عینی مربوط به آدم ابوالبشر و موسی و محاکمه با حضورهیأت منصفه و رومولوس هیچ رابطه علّی با امور اروپای قرن شانزدهم نداشته است؛ اما افکار وتصورات درباره آن موضوعات دارای بستگی علت و معلولی نزدیک با وقایع اروپا در آن سدهبوده است. مورخی که درباره آن قرن به پژوهش مشغول است، باید گستره و محتوای افکار وتصورات شکل دهنده به فرهنگ آن دوره را معین کند. اینکه آیا افکار مزبور بر طبق ملاکهایسایر دورهها درست بوده یا نادرست، هیچ دخلی به مسأله ندارد. تنها چیزی که به کار مورخمربوط میشود این است که افکار و تصورات مورد بحث، بُن مایه فعالیتهای آدمیان در آن عصربوده است. این اصول بررسی تاریخی، برای همگان آشنا و بیچون و چراست. اما عمل کردن به آنها،مسألهای دیگر است. بویژه با توجه به گردبادی از نقادی و کشفهای تازه که در سده نوزدهموزیدن گرفت، احترام به عقاید تاریخی عصرهای محروم از اینگونه مزیتها، اکنون بینهایتدشوار شده است. نازیدن ما به دستاوردهای عصرمان، همه داوریهای ما را درباره گذشته بهاعوجاج میکشاند. بر این عقیدهایم که مغزهای متفکر نسلهای دوردست بیهوده کوشیدهاند باهوشمندی و کیاست بیمانند نظامی از نهادها بر شالوده تعالیم موسی یا نوما بنیاد نهند. هر قدرهم چنین کوششی دقیقاً با مقتضیات آن زمانه سازگار بوده، ما با بیعلاقگی و رخوت سرگذشتتکوین آن نظام را دنبال میکنیم. تنها هنگامی به شوق میآییم و آتش علاقه در دلمان زبانهمیکشد، که مغزهای متفکر مزبور تصادفاً به اندیشهای مقبول و باب طبع مردم روزگار ما رسیدهباشند. بلافاصله همه توجهمان جلب میشود به این واقعیت تصادفی که در موقعیت آن روزچیزی وجود داشته که پیشاپیش خبر از اندیشه یا دستاوردی در قرن شگفتانگیز بیستم بدهد، وبکلی بیاعتنا میمانیم به اینکه نظام نهادهای یاد شده با چه هوشمندی و تدبیری با نیازها ومحیط آن عصر تطبیق داده شده بود. در تاریخ پژوهی، امروزه نیاز مبرم و اساسی ما به فروتنی است. واقعیات گذشته هرگزبهطور علمی درک نخواهد شد تا وقتی که تاریخپژوهان در برابر کامیابیهای ما در معکوس کردناعتقادهای کهن خیره و مبهوت بمانند. بدترین ابزار برای فهم کردار کسانی که روشنبینی ما رانداشتهاند، حس تحقیر نسبت به آنهاست. مردم سدههای گذشته نیز با همه سوء تصوراتشاندرباره آدم ابوالبشر و رومولوس و محاکمه با حضور هیأت منصفه، اغلب بسیار شبیه ما فرزندانخردمندترشان میاندیشیدند و عمل میکردند. هر کس از تیزبینی تاریخی بهرهمند باشد، بهصفاتی در ایشان پی خواهد برد بسیار نزدیک به آنچه سابقاً فطرت انسانی نامیده میشد. اینکهدر بسیاری موارد تحت تأثیر جهل و خطا عمل میکردند، تاریخشان را باید بیشتر جالب نظرکند، نه کمتر. دست کم اینکه زندگی میکردند و عمل میکردند و کارهایی انجام میدادند. لوز دیکینسن(43) با همان هوش و تیزبینی همیشگی چه خوب به قلب مسأله نفوذ میکندهنگامی که مینویسد: اینکه فلسفه یا دین گذشتهای را بگیرید و به آزمایشگاه ببرید و بخواهید حقیقت آن رابیازمایید و اگر از بوته آزمون سربلند بیرون نیامد، دورش بیندازید، مساوی است با سوءفهم کامل ارزش و معنای آن. پرسش واقعی این است که چه زندگی استثنایی یاشگفتآور یا غمانگیز یا خندهآوری صرف ایجاد این نمونه گرانبها شده است؟ این فلسفهیا دین چه امکانهایی را نخستین بار در جهان آشکار کرده است؟ اگر شمّ زندگی دارید،باید اینگونه به آن بنگرید. بر سبیل توجیه، عدهای معتقدند که تاریخپژوهی درس عبرتی برای امروز است؛ جمعیدیگر میگویند تاریخپژوهی سیر تکوینی وضع کنونی را دنبال میکند و به ما بینایی بیشترینسبت به احوالمان میدهد. به هر حال، بر هر یک از این دو مبنا، تاریخپژوه موظف است برحس تحقیر خود نسبت به اعتقادهای نادرست کسانی که با آنان سر و کار دارد، با فروتنی کاملچیره شود. کار او ارائه رویدادهای گذشته بر حسب توالی علّی آنهاست: یعنی نه این یا آن رویدادفی نفسه و بتنهایی، بلکه این رویداد به عنوان علت آن رویداد، و رویدادی دیگر به عنوان معلولآن. تاریخپژوه باید نیرومندترین عامل در این زنجیره علت و معلول را اعتقادهای آدمیان بداند،مگر آنکه حاضر باشد از تعبیر اقتصادی تاریخ یا همه آن تعبیرهای متفرقهای که گفتیم بهشدیدترین صورت پیروی کند. به هیچ وجه مهم نیست که اعتقادی درست یا نادرست باشد.منتسکیو در روح القوانین مینویسد: “در میان ملتی آزاد، اغلب اهمیت ندارد که افراد غلطاستدلال کنند یا درست؛ فقط کافی است که استدلال کنند، زیرا آزادی از تعقل و استدلالمیشکفد.” این حکم در مورد اعتقادهای مردم درباره تاریخ نیز صادق است، خواه تاریخخودشان باشد و خواه دیگران. آنچه اهمیت دارد خود اعتقادات است، چه درست باشد و چهنادرست، زیرا موضوع تاریخ بر شالوده اعتقادها شکل میگیرد. بدینسان، باز میرسیم به چکیده کل مطلب. هر چه راجع به معنا و اهمیت دگرگونیهایعمیقی بگوییم که از بسیاری جهات در شناخت تاریخی در قرن نوزدهم روی داد، باز هم کمگفتهایم. و هر چه در باب تغییر نگرش عمومی به تاریخ بگوییم که محصول آن دگرگونیها بود، بازهم مبالغه نکردهایم. با اینهمه، از یک جهت باید نهایت احتیاط را در مواجهه با این وضع تازه بهکار ببریم. مورخ وقتی از کشفهایی شادمانی میکند که اعتقادهای گذشته را معکوس کرده است،باید جانب فروتنی و اعتدال را بگیرد. باید به یاد داشته باشد که معکوس شدن اعتقادها عطف بهماسبق نمیکند و در اندیشه و کردار نسلهای بیخبر از واقعیت امر، تأثیر نمیگذارد. مختصر آنکهباید به خاطر بیاورد که در بخش اعظم تاریخ، خطا بیش از حقایق نو یافته اهمیت دارد. ——————————————————————————–پاورقی
1ـ William A. Dunning, Truth in History, in Herman Ausubel, ed., The Making of Modern Europe (New York: TheDryden Press, 1951), Vol. I, pp. 14 – 27.
2ـ وقتی یهودا به عیسی خیانت میکند و یهودیان آن حضرت را میگیرند و به دیوانخانه به نزد پیلاطس والی رومی سرزمین یهودیه میبرند تا او حکمبه مصلوب کردنش بدهد، گفتوگویی بدین شرح بین وی و عیسی روی میدهد: “پس پیلاطس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده به او گفت آیاتو پادشاه یهود هستی؟… عیسی جواب داد تو میگویی که من پادشاه هستم. از این جهت متولد شدم و به جهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادتدهم و هر که از راستی است سخن مرا میشنود. پیلاطس به او گفت راستی چیست؟ و چون این را بگفت باز به نزد یهودیان بیرون شده به ایشان گفتمن در این شخص هیچ عیبی نیافتم…” الخ “انجیل یوحنّا”، باب 18. (مترجم)
3ـ Alcibiades (حدود 450 تا 404 ق م). سیاستمدار و سردار آتنی و دوست سقراط که به زیبایی وبیپروایی شهره بود. (مترجم)
4ـ St. Simeon Stylites )954 – 093 م). زاهدی اهل سوریه که سی سال آخر عمر را بر بالای ستونی بهارتفاع 20 متر گذراند (ریشه لقب او واژه یونانی stylos به معنای ستون است). او از آنجا موعظه میکرد وبسیاری را به کیش خود در آورد و از طریق مریدانش تأثیر معتنابه بر جای گذاشت. (مترجم)
5ـ htuomnoM .
6ـ تصور میرود غرض J. F. Jameson )1895 – 1937( مورخ امریکایی باشد که از 1905 تا 1928مدیر بخش پژوهشهای تاریخی در مؤسسه کارنگی در شهر واشنگتن بود، و از 1928 تا هنگام مرگ، رئیسبخش نسخههای خطی کتابخانه کنگره امریکا. (مترجم)
7ـ Titus Livius (یا Livy: 59 ق م تا 17 م). مورخ رومی. نظریات دانشمندان قرون وسطا درباره تاریخروم عمدتاً مأخوذ از نوشتههای او بود. (مترجم)
8ـ Publius Vergilius Maro (یا Vergilیا Virgil: 70 تا 19 ق م). شاعر رومی. (مترجم)
9ـ Lucius Cincinnatus (تولد در حدود 5 19 ق م). سردار با تدبیر و دلاور رومی که به ساده زیستی وتوانایی و پارسایی شهره نسلهای بعد بود. (مترجم)
10ـ Marcus Camillus (وفات در حدود 365 ق م). سردار بزرگ رومی. (مترجم)
11ـ Romulus. بر طبق روایات افسانهای، نخستین پادشاه روم (از 753 تا 716 ق م) که به اتفاق برادرشرموس شهر رم را بنیاد کرد، اما بعد او را کشت. در روزگاران بعدی رومیان او را به عنوان خدای جنگمیپرستیدند. (مترجم)
12ـ Numa Pompilius دومین پادشاه افسانهای روم (از 715 تا 673 ق م). (مترجم)
13ـ Virginius. بنابه روایات افسانهای، سربازی رومی که چون حکمران میخواست دخترش را به بردگیببرد، در حضور او دختر را کشت. (مترجم)
14ـ Fabius. نام یکی از خانوادههای قدیمی و محترم روم که چند تن از افراد آن به مقامهای بلند رسیدند ومعلوم نیست مقصود نویسنده کدام یک از ایشان است. (مترجم)
15ـ B. G. Niebuhr )1381 – 6771(. سیاستمدار و مورخ و فیلولوگ آلمانی که در تاریخ و اسنادتاریخی و حقوقی روم باستان پژوهشهای ارزنده داشت. (مترجم)
16ـ Servius Tullius. ششمین پادشاه افسانهای روم (از 578 تا 534 ق م). (مترجم)
17ـ snruter gnihsinimid fo wal .
18ـ Hildebrand. احتمالاً منظور قدیس گرگوریوس هفتم است که از 1073 تا 1085 میلادی پاپ بود.(مترجم)
19ـ Innocent III. پاپ از 1179 تا 1180 میلادی. (مترجم)
20ـ Boniface VIII. پاپ از 1294 تا 1303 میلادی. (مترجم)
21ـ Charles V. احتمالاً منظور امپراتور مقدس روم است (تولد 1500، وفات 1558 م) که از نوزدهسالگی به مدت 37 سال با اقتدار در اروپا سلطنت کرد و دو سال پیش از مرگ در اوج قدرت کناره گرفت ودر صومعهای معتکف شد. (مترجم)
22ـ در عهد عتیق، کتاب اول سموئیل، باب 15 آمده است: “و سموئیل گفت اَجاج پادشاه عمالیق را نزد منبیاورید و اَجاج بخرمی نزد او آمد… و سموئیل گفت چنانکه شمشیر تو زنان را بی اولاد کرده است همچنینمادر تو از میان زنان بیاولاد خواهد شد و سموئیل اَجاج را به حضور خداوند در جلجال پاره پاره کرد.” (مترجم)
23ـ ایهود بن جیرای بنیامین که در عهد عتیق، سفر داوران، باب سوم گفته شده عَجلون پادشاه موآب را باخنجر کشت و بنیاسرائیل از دست موآبیان آزاد شدند و “زمین هشتاد سال آرامی یافت.” (مترجم)
24ـ در عهد عتیق ذکر دوکس به این نام آمده است: یکی ییهو ابنحنانی و دیگر ییهو ابن نمشی. (مترجم)
25ـ قومی صحراگرد از دشمنان بنیاسرائیل که ذکرشان بالاتر آمد. (مترجم)
26ـ Albigenses. فرقهای دارای عقاید ثنوی که در سده یازدهم میلادی در شهر آلبی در جنوب فرانسه پیداشدند و کاتولیکها آنان را بدعتگذار اعلام کردند و سالهای دراز به جنگشان رفتند تا سرانجام با آزار بسیارایشان را برانداختند. (مترجم)
27ـ Drogheda. شهری در انگلستان. (مترجم)
28ـ stouqeP .
29ـ Alfred the Great )998 – 948 م). شاه ساکسونهای غربی. لندن را گرفت و سراسر انگلستان را زیرفرمان حکومت مرکزی خود آورد. قوانین خوب گذشته به فرمان او گردآوری و تدوین شد. پشتیبان اهلفرهنگ بود. (مترجم)
30ـ Sequoia. نوعی درخت همیشه سبز و تنومند که ارتفاع آن به بیش یکصد متر میرسد و در حاشیهشمال غربی امریکا و جنوب غربی کانادا میروید. بعضی از این درختان تا چهار هزار سال عمر دارند.(مترجم)
31ـ Peter the Hermit )5111 – 0501 م). راهب فرانسوی که برخلاف اسمش در جنگلهای صلیبیشرکت داشت و با ترکها جنگید و به بیتالمقدس هم رسید. (مترجم)
32ـ St Bernard )3511 – 1901 م). روحانی فرانسوی، مخالف سرسخت فلسفههای عقلی و یکی ازکسانی که مردم را به شرکت در جنگهای صلیبی فرا میخواند. (مترجم)
33ـ Magna Carta (= فرمان یا منشور بزرگ). سند تاریخی بسیار مهمی که بارونهای انگلستان در 1215میلادی در محلی به نام رانیمید )Runnymede( بزور به امضای جان پادشاه آن کشور رساندند، و او در آنبه رعایت بعضی مزایای ایشان و حقوق رعایا متعهد شد. تفسیرهای بعدی مواد ماگناکارتا (گرچه گاهینادرست) در تکامل حقوق اساسی انگلستان بسیار مؤثر بود، و این سند به هر حال نماد تفوق قانون اساسیبر شاه و مانع او از اعمال قدرت مطلق شد. موضوع بحث نویسنده در اینجا، یکی از همان تفسیرهاینادرست ولی بسیار سودمند است. (مترجم)
34ـ John Fortescue (حدود 1394 – 1476 م)، Edward Coke )4361 – 2551(، Matthew Hale)6761 – 9061(، William Blackstone )1723 – 1780( – حقوقدانان معروف انگلیسی. (مترجم)
35ـ Tucker. لااقل سه تن حقوقدان به این نام خانوادگی در امریکا میشناسیم که همه در قرنهای هجدهمو نوزدهم در زمینه حقوق اساسی کار کردهاند و تألیفاتی داشتهاند. معلوم نیست کدام یک منظور نویسندهاست. (مترجم)
36ـ Joseph Story )5481 – 9771(. حقوقدان امریکایی. (مترجم)
37ـ sreep sih fo tnemgduj .
38ـ yruj eht fo tcidrev .
39ـ Dred Scott )8581 – 5971(. برده سیاهپوستی متولد ایالت ویرجینیا که در 1848 به دادگاه شکایتکرد که چون در جایی مقیم بوده که بردهداری در آن نیست، لذا صاحبش باید او را آزاد کند. دیوانعالی امریکادر 1857 دعوای او را رد کرد. (مترجم)
40ـ Tiglath Pileser. شاه نامدار آشور که از 745 تا 727 ق م سلطنت کرد و با مادها جنگید و تا دریایخزر در شمال و تا سوریه و یهودیه در غرب پیش رفت و بانی اصلاحات و تأسیسات مهم لشکری وکشوری بود. (مترجم)
41ـ Argos. از شهرهای یونان باستان. (مترجم)
42ـ peace of Wesphalia. صلح منتج از انعقاد دو پیمان در 1648 که به بسیاری از اختلافهای دولتهایبزرگ اروپایی پایان داد و به سویس و هلند استقلال کامل اعطا کرد و در تاریخ اروپا دارای اهمیت بسیاراست. (وستفالی ناحیهای در شمال باختری آلمان و مرکزش مونستر است). (مترجم)
43ـ nosnikciD sewoL .