قسمت بیست و چهارم شرح مناجات شعبانیه سید محمود طاهری
اِلهى وَ اجْعَلْنى مِمَّنْ نادَیَتَهُ فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّا وَعَمِلَ لَکَ جَهْرا.
معبودِ من! مرا در ردیف آنانى قرار ده که چون صدایشان کردى، به تو جوابدهند و لبیک گویند و چون اندک نظرى به آنان افکندى، مدهوش گردند،پس تو با آنها پنهانى، راز گفتى و او در آشکار، برایت مخلصانه عمل نمود.
نکاتى از این فراز
1. شوق استجابت دعوت خداوند؛
2. اشتیاق در برابر تجلى و توجه خدا؛
3. نجواى سرى معشوق با بنده خویش.
«اِلهى واجعَلْنى مِمَّنْ نادَیْتَهُ؛ تمناى اجابت نداى خداوند»
آن را که جرعهاى از حقیقت نوشانیدند و جانش را به نور هدایت منور ساختند، بااندک تأملى درمییابد که رشد واقعى و تکامل او در اجابت امر و نهى پروردگار ونداى خداوندى نهفته است؛ چنانچه خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُوءْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛ پس دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمانآورند، باشد که رشد نموده و به سعادت راه یابند». (بقره: 186)
و نیز در مییابد که حیات واقعى او در گرو اجابت خواسته خداوند میباشد،همانگونه که قرآن مجید میفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ؛ اى کسانى که ایمانآوردهاید، دعوت خدا و رسول را اجابت کنید، تا به حیات و زندگىِ «واقعى» راه یابید».(انفال: 24)
آب حیات منست، خاک سر کوى دوست گر دو جهان خرمیست، ما و غم روى دوست
داروى مشتاق چیست، زهر ز دست نگار مرهم عشاق چیست، زخم ز بازوى دوست
سعدى
پروردگارا! هر آنچه از ما میخواهى و ما را بدان امر میکنى، هم باعث رشدماست و هم موجب حیات واقعى ما؛ ما را در پیشگاهت، «جان و دل بر کف» و«چشم و گوش بر فرمان» قرار بده!
بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر دل صلح دارى اینک دل ور سر جنگ دارى اینک جان
هاتف اصفهانى
«وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ؛ مدهوش جمال خداوندى»
آنگاه که پروردگار، در دل بندگان خاصش تجلى میکند، چون آینه دلشان، صافو بىغبار بوده و جلوه محبوب را در خود متجلى میسازد، شدت التذاذ ازچشیدن چنین حلاوتى، آنان را مدهوش کرده و لذت حظ روحانى را به کامشانمینشاند.
به کنجِ خلوت پاکان و پارسایان آى نظاره کن که چه مستى کنند و مدهوشى
سعدى
و به تعبیر حافظ شیرازى:
در ازل دادهست ما را ساقىِ لعل لبت جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
آنچه در این فراز از مناجات، از پروردگار مسئلت شده است، اوجِ التذاذ ازدیدار جمال معبود میباشد که مدهوشى را در پى خواهد داشت، آن مدهوشى کهبنده را از بار ملالتآور جسم خاکى و خودخواهىهاى کسالت بار نفسانى، رهاخواهد ساخت.
آنان که ز جام عشق مدهوش شدند از خاطر خویشتن فراموش شدند
از بهر شنیدن، همه تن گوش شدند بستند لب از حدیث و خاموش شدند
نشاط اصفهانى
«… فَناجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا؛ نجواى سرى خدا با بنده»
مقصود از اینکه خداوند با بندهاش در سرّ، نجوا کرده و رازگویى مینماید، همانالهامیهایى است که بر قلبش مینماید و تجلیاتى است که بر جانش مینشاند.چنین بندهاى که در باطن، خدایش با او به نجوا مینشیند، نتیجهاش آن خواهد بودکه آن بنده، در آشکار و نهان، تنها براى معبود قدم بر میدارد و همواره او را مدنظر خویش دارد.
براى توضیح بیشتر درباره این عبارت یعنى مناجات سرى و تجلیات پنهانىاز طرف خداوند، و آنگاه براى او عمل نمودن و او را در نظر داشتن از طرف بنده،این غزل دلنشین و لطیف حافظ شیرازى را نقل میکنیم:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثَباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند