قسمت هفتم شرح مناجات شعبانیه سید محمود طاهری
اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِکَ عَلى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ.
معبود من تدبیر امورم را آن گونه که شایسته توست به انجام رسان، و فضل خود را به گنهکارى که غریقِ امواج جهالت است، بازگردان.
نکاتى از این فراز
1. واگذارى امور به خداوند
2. تقاضاى دریافت فیض از حق تعالى.
«اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى؛ واگذارى امور به خداوند»
کار خود گر به خدا بازگذارى حافظ! اى بسا عیش که با بخت خدا داده کنى
علم آدمی بسیار ناچیز و اندک است، به همین سبب، هرگز به طور جامع وکامل، به مصالح و مفاسد خویش آگاه نمیباشد. گرچه او مأمور به سعى وتلاش و همتورزى میباشد و باید وظایفش را به درستى ادا نماید، ولى به هرحال، آگاهى درست از اینکه خیر و صلاح واقعى او، چه میباشد و اینکه چهمقامی و مکانى شایسته وقوف او و چه احوالى مناسب وجود اوست، از عهدهوى خارج است، به همین جهت، مصلحت و خیر بنده در این است که امورزندگى خویش را به پروردگارش واگذار نماید؛ آن گونه که حضرتسیّدالشّهداء علیهالسلام واگذار نموده و به این شکل در دعاى عرفه به مناجات نشستهاست که:
«اِلهى اَغنِنى بِتَدْبیرِکَ عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتِیارِکَ عَنْ اِخْتِیارى؛ معبود من! تدبیرت راجایگزین تدبیرم نما! و بدین گونه بىنیازم فرما! و اختیار خودت را به جاىاختیارم اِعمال فرما!»
بارى، سعادت واقعى بنده، در واگذارى تدبیر امور به پروردگارش میباشد،زیرا او به خیر و صلاحِ بنده از همگان آگاهتر است و جز خیرخواهى، ارادهدیگرى در حق بنده خود ندارد.
نه من چاره خویش دانم نه کس تو دانى چنان کن که دانى و بس
نبینم من آن زهره در خویشتن که گویم تو را این و آن ده به من
نظامی
از عزیزالدّین نَسَفى در کتاب اَلْاِنْسانُ الْکامِل چنین نقل است که:
«اى درویش! دانایان در دنیا، هرگز چیزى نخواستهاند، به هر چه پیش آمدهاست راضى و تسلیم بودهاند، از جهت آنکه دانستهاند که آدمی نداند که خیر اودر چیست.
عَسَى اَنْ تَکْرَهوا شَیْئا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسىْ اَنْ تُحِبُّوا شَیْئا وَ هُوَ شَرٌّلَکُم. (بقره: 216)(66)
و به یقین دانستهاند که خداى، مصلحت کار بنده دارند. پس تدبیر و تصرّفخود و ارادت و اختیار خود، از میان برداشتهاند و کار به خداى بگذاشتهاند.(67)
او هر چه میکند چو صَلاحست و محضِ خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم
فیض کاشانى
نقل سخنى از علامه حلى نیز در این مورد، خالى از لطف نمیباشد. وى درکتاب «اَوْصافُ الْاَشراف» مینویسد:
چون بنده را یقین باشد که خداى تعالى از او داناتر است و تواناتر، کار خود بهاو واگذارد، تا چنان که تقدیر اوست، آن کار را بسازد، و به آنچه او تقدیر کندو کرده باشد خرسند و راضى باشد و خرسندى او به آنچه خدا کند و سازد، بهآن حاصل شود که نظر کند در حال گذشته خود که او را به وجود آورد وچندین حکمت در آفرینش او اعمال کرد که به همه عمر خود هزار یک آنرا نتواند شناخت و بىالتماس بنده، او را از نقصان به کمال آورد … پس بر اواعتماد کند و او را یقین حاصل شود که آنچه باید و آنچه شایسته است، خداانجام خواهد داد. و حقیقتِ «اَلَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا بندهاش را کافىنیست» (آل عمران: 159) را درخواهد یافت.
بارى آنکه همزمان با سعى و تلاش، به راستى تدبیر امورش را به خداىخویش واگذار کند و به او پناه برد و او را چاره و پناه خویش در زندگى بداند،هرگز بیچاره و درمانده نخواهد گشت، چون، خداوند، هرگز بندهاى را که از اوچارهجویى میکند و استمداد میطلبد رها نخواهد کرد:
آن را که منم خِرقه، عریان نشود هرگز وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب، معزول کجا گردد آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز وان مُصحفِ خاموشان سى پاره نخواهد شد
مولانا
«وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِکَ؛ جهل، عذرى براى دریافت فضل»
الطاف حق تعالى به قدرى وسیع و فراگیر است که با هر بهانهاى آدمی را مشمولرحمت و عنایت خود میسازد؛ به عنوان نمونه همانگونه که از مناجاتِ حضرتامام على علیهالسلام در مسجد کوفه استفاده میشود:
نَفْسِ عبد بودن آدمی در مقابل مولایش، ذلیل بودن آدمی در برابر خداىعزیز، ضعیف بودن انسان در مقابل خداى قوى، گمراه بودن آدمی در برابر خداىهدایتگر و صفاتى از این دست، آدمی را مستحق دریافت رحمت الهى مینماید.در اینجاست که امام على علیهالسلام این گونه به تضرع مینشیند:
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلى و اَنَا الْعَبْدَ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلاَّ الْمَوْلى؛ مولاى من تو مولایى ومن عبد، و چه کسى جز مولى بر عبد خویش ترحم مینماید».
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَنَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلاّ الْعَزیزُ؛ مولاى من! تو عزیزىو من ذلیل، و جز عزیز، چه کسى به ذلیل رحم خواهد کرد».
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلاَّ الْقِوِىُّ؛ مولاى من! تو قوىهستى و من ضعیف و ناتوان، و آیا جز قوى، کس دیگرى به ضعیف رحم خواهد کرد».
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادِى وَ اَنَا الضّالُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّالَّ اِلاَّ الْهادى؛ مولاى من! تو هادى ومن گمراهم و بر گمراه، جز هادى، چه کس رحمت خواهد کرد».
بارى:
من اگر بىهنر و بىخِرَدم خواجه با خِردى میخَرَدم
و در فراز مذکور از مناجات، «جهل» و جاهل بودن بنده نیز از عواملى به شمارآمده که آدمی را مستحق دریافت فضل و کَرَم الهى مینماید، همانگونه که امام علیهالسلام میگوید: معبود من! فضل
خود را به گنهکارى که غریق امواج جهالت است باز گردان».
سهو و نسیان را مبدل کن به علم من همه جلهم مرا ده صبر و حلم
کار تو تبدیل اعیان و عطا کار ما سهو است و نسیان و خطا
در دعاى ابوحمزه ثِمالى نیز آمده است که: «وَ اَىُّ جَهْلٍ یا رَبِّ لا یَسَعُهُ جُودُکَ؛ و کدامجهل است، که جودِ تو آن را فرا نگیرد».
ناگفته نماند که مقصود از «جهل» تنها بىاطلاعى نسبت به حرام و گناهنمیباشد، بلکه چه بسا، دایره جهل وسیعتر از این باشد. یعنى میتوان به افرادىکه حتى به عواقب گناهان آگاهى دارند ولى باز مرتکب آن گناهان میشوند نیزنسبت جهل داد؛ به این بیان که اگر آنها آگاهى واقعى به آثار نکبتبار و خواصزهرگونه معاصى داشتند و آنها را به چشم قلب، مشاهده و ادراک مینمودند،قطعا از لغزشها اجتناب میکردند. ازاینرو میتوان گفت این گروه نیز در واقع ازنوعى جهل برخوردار بوده و مستحق ترحم و دریافت رحمت پروردگارمیباشند. به هر حال، به تعبیر حکیم نظامی گنجهاى، خداوند، تنها، نوازشگرخردمندان نمیباشد، بلکه، چارهساز ناخردمندان نیز هست.
خداىِ خِردبخش بِخْرَد نواز همان، ناخردمند را چاره ساز
نظامی
—————————————–
پی نوشت:
66. چه بسا از امورى کراهت دارید و حال آنکه خیر شما در آن است و چه بسا امورى خوشایند شماستو حال آنکه براى شما شرّ است.
لیک لطفى، قهر در پنهان شده یا که قهرى در دل لطف آمده (مولانا)
67. عزیزالدّین نسفى، الانسان الکامل، ص 334.