قسمت دوم شرح مناجات شعبانیه سید محمود طاهری
وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَمیرى وَ لا یَخْفى عَلَیْکَ اَمْرُ مُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقى وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُ لِعاقِبَتى. وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضرى.
و تو می دانى آنچه را که در دلِ من است و از نیازم آگاهى و ضمیرم را می شناسى و هیچ امرى از امور دنیا و آخرتم بر تو پوشیده نیست؛ و نیزمی دانى آنچه را که می خواهم بر زبان آورم، و به آن دهان بگشایم، وآگاهى به آنچه که براىِ عاقبتم امیدوارم. و به درستى که آنچه در ظاهر و باطنِ من تا آخر عمر از من سر خواهد زد، از تقدیرِ تو گذشته است و کمی و زیادى و سود و زیانِ من به دستِ تو است، و در دستِ هیچکس جز تونیست.
نکاتى از این فراز
1. آگاهى خداوند به تمام اسرار بندگان؛
2. تقدیر الهى بودن تمامی امور در زندگىِ بنده؛
3. در اختیار داشتن سود و زیان در زندگى تمامی مردم.
توضیح این نکات:
«وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى؛ علم الهى به اسرار بندگان»
خداوند به آنچه در قلبها میگذرد آگاه است و بالاتر از آن، اینکه بر هر چیزى درجهان هستى، علمی کامل دارد. خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. (یونس: 61)
و پنهان نمیماند از پروردگارت، حتّى به اندازه ذرّهاى در زمین و آسمان.
بَرو علمِ یک ذرّه پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکى است
بر احوال نابوده، علمش بصیر به اسرار ناگفته لطفش خبیر
سعدى
همچنین میفرماید: «یَعْلَمُ خائِنَهَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ؛ او به خیانت چشمها و بهآنچه در سینهها پنهان است عالم است» (غافر: 19)
هم قصه نانموده دانى هم نامه نانوشته خوانى
نظامی
ذکر این عبارات از دعا در اول نیایش و حقتعالى را آگاه دانستن به نیازهاىدرونى خویش، هم به معناى ستایش از محبوب است که خود یکى از آدابدعاست و هم گلگشتى است سریع در یکى از زیباترین منازل عالیه عرفانى.
توضیح آنکه، اولیاى الهى در عین حال که اهلِ دعا و خواستن میباشند، گاهىنیز در اوجِ احوال روحانى خویش و در ورود به یکى از مراحل والاى سیر وسلوک خویش، دست از دعا نمودن بر میدارند؛ به این زبان حال که «عِلْمُهُ بِحالىحَسْبى مِنْ سُئوالى؛ علم او به حالِ من، مرا کافى است که از او در خواستى نمایم». چنانچه درداستانى از ابراهیم خلیل الرّحمن علیهالسلام نقل شده است:
آنگاه که او را به سوى آتش پرتاب نمودند، جبرئیل به ملاقات او آمد و به اوگفت: آیا حاجتى دارى تا برآورده سازم؟ ابراهیم علیهالسلام گفت: اما به تو حاجتىندارم. در این هنگام، جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: پس نیازت را از خدابخواه. ابراهیم علیهالسلام در جواب گفت: «عِلْمُهُ بِحالى حَسْبى مِنْ سُؤالى؛ همیناندازه که او از حالِ من آگاه است، کافى است.(18)
خدا داند که حافظ را غرض چیست وَ عِلْمُ اللّهِ حَسْبى مِنْ سُؤالى
حافظ
ارباب حاجتیم و زبانِ سؤال نیست در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است
حافظ
غرض آنکه حضرت در این فراز از دعا، خواستند از این حقیقت عالى و زیبا،حظّى برده و از این خرمن خوشهاى برداشته و در این عالم روحى نیز گامیبردارند و آن اینکه «عِلْمُه بِحالىِ حَسْبى من سُؤالى».«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى»
تقدیرِ الهى
گرچه بحث از «قضا و قَدَر»، از پیچیدهترین مباحثِ علمِ کلام است، ولى بهمناسبت این فراز از دعا، که از تقدیر سخن گفته شده است، بهتر دیدیم که به طورمختصر و به دور از پیچیدگى، اشارهاى به آن گردد.
شاید نخستین سؤالى که با شنیدن نام «قضا و قَدَر» به ذهن آدمی خطور میکنداین است که: اگر بنا باشد، هر آنچه که در زندگى آدمی پیش میآید و اتفاق میافتد،بر طبق قضا و قدر الهى باشد، پس چه فایدهاى براى دعا میتوان تصور کرد واساسا تلاش در زندگى بشر چه سودى میتواند داشته باشد؟
در پاسخ به این سؤال مهم، آن هم به اجمال باید گفت:
اولاً ـ قضا و قدر همانند درختى با شاخههاى انبوه است.
از جمله شاخههاى آن این است که: دعا نمودن و به دنبال آن، استجابت دعا،خود از مصادیق قضاى الهى است؛ یعنى قضا و تقدیر الهى بر آن تعلق گرفته استکه در زندگى آدمی، دعایى باشد و اجابتى.
همچنین خداوند اینگونه اراده فرمود و اینگونه قضا و قدر خویش را جارىساخت که هر که در زندگى، اهل تلاش باشد، به آرزوهایش خواهد رسید و مقدرفرمود که هرکه تقوا پیشه کند، رستگار خواهد شد.
ثانیا ـ در مورد دعا، مطلب بالاتر از این حرفهاست؛ یعنى تأثیر دعا تاآنجاست که میتواند قضاىِ الهى را نیز تغییر دهد؛ همانگونه که از امام باقر علیهالسلام چنین نقل شده است که: «اَلدُّعاءُ یَرُدُّ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما؛ دعا، قضاى الهى را تغییرمیدهد، اگرچه آن قضا، کاملاً محکم شده باشد»؛(19) یعنى در واقع، بنده توسط قضاى الهىـ که دعا باشد ـ میتواند قضاى دیگرى را رفع کند و این یکى از شگفتىهاى اینشاهکار خلقت، یعنى انسان است که تا این حد میتواند در جهان هستى ـ به اذنالهى ـ تأثیرگذار باشد.
در اینجا مناسب است سخنى شیوا و دقیق از استاد شهید مرتضى مطهرى درتبیین سخنى که ذکر شد، بیان گردد. ایشان چنین میگوید:
زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا، کارى خارقالعاده انجام میگیرد،شرایط عوض میشود. یعنى یک روح نیرومند و پاک و متصل به قدرتلایزال الهى، شرایط را تغییر میدهد، و به عبارت دیگر، عامل و عنصرخاصى وارد میدان میشود. در مورد تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیرهنیز جریان از همین قرار است. در حدیث آمده است که از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله سؤال شد با وجود اینکه هر حادثهاى که در جهان رخ میدهد به تقدیر الهى وقضاى حتمی او است، دعا و دوا چه اثرى میتواند داشته باشد؟ در پاسخفرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است.(20)
ایشان همچنین میگوید:
آیا ممکن است عالَم انسانى، در نظامِ عُلوى (یعنى عوالِم بالا) و علمی اثربگذارد و سببِ تغییراتى بشود؟ آیا علم ـ خدا تغییرپذیر است؟! آیا حکم خداقابلِ نقض است؟! آیا دانى میتواند در عالى اثر بگذارد؟! جوابِ همه اینهامثبت است. بلى، علمِ خدا تغییرپذیر است، یعنى خدا علم قابل تغییر هم دارد.حکم خدا قابل نقض است، یعنى خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلى دانىمیتواند در عالى اثر بگذارد، نظامِ سُفلى ـ و پایینتر ـ ، و مخصوصا اراده وخواست و عمل انسان، بلکه اختصاصا اراده و خواست و عملِ انسان،میتواند عالَم عُلوى ـ و بالاتر ـ را تکان دهد و سببِ تغییراتى در آن بشود، واین عالىترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف میکنمشگفتآور است اما حقیقت است.(21)
سخن آخر درباره مبحث قضا و قدر، موضوع «بَداء» است که در واقع،ارمغانى بزرگ از ناحیه اهل بیت علیهمالسلام براى انسانهاست.
بَداء به زبان ساده یعنى «اصل تغییرپذیرى تقدیرات الهى و اینکه هیچ یک ازامور عالم جز به تقدیر خداوند تحقق نمییابد، و البته این تقدیر، حتمی نیست.»
ناگفته نماند که «بَداء» از آن دسته از اسرارِ الهى است که احدى را جز خدا،بدان راه نیست. چنانچه امام صادق علیهالسلام فرمود: «همانا خداوند را دو علم است:1. علمِ نهفته و در خزانه که جز او کسى نداند و بَداء از این علم است.
2. علمی که خداوند به ملایکه و رسولان و پیغمبرانش تعلیم داده که ما آن رامیدانیم.(22)
و در قرآن نیز که فرمود: «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند هرچه راکه بخواهد محو میکند (گرچه ثبت شده بود) و هرچه را بخواهد ثبت میکند ـ گرچه قبلاً ثبتنشده بود ـ و اصل و کتاب مادر، منحصرا نزد اوست». (رعد: 39) اشاره به همین مسئلهبَداء دارد.(23)
حاصلِ سخن آنکه، با وجود «بَداء» موضوع ناامیدى و افسردگى از میانمیرود و منتفى میشود و همواره آنچه درجلوه است، ستاره امید است؛ چونهمواره، احتمال تغییر شرایط موجود میرود.
چنانچه حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام در دعاى عرفه اینگونه زیبا و دلنشین بهاین موضوع اشاره فرموده که:
اِلهى اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَ سُرْعَهَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنِالسُّکُونِ اِلى عَطاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فى بَلاءٍ.
خداى من! به درستى که اختلاف و دگرگونى تدبیرات و سرعت تحول تقدیراتتو، بندگان عارف تو را از توقف در عطا و یأس و ناامیدى در بلا باز میدارد.
وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى و نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى؛در اختیار داشتن سود و زیان مردم از سوى خداوند
خداوند نه تنها «زیادت» و «نفعى» را که نصیب آدمی میگردد از سوى خودمیداند، بلکه «نقصان» و «ضرر» و «مصایبى» نیز که به انسان وارد میشود به خود،منتسب میداند؛ همانگونه که در قرآن، بدان اشاره فرموده است که: وَ ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهاإِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرٌ. (حدید: 22)
هیچ مصیبتى در زمین و در شما اصابت نمیکند، مگر آنکه قبل از ایجادش درکتابى ثبت است، به درستى که این کار بر خداوند، آسان است.
و نیز در آیه دیگر میفرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ هیچ مصیبتى رُخنمیدهد مگر به اذن خدا». (تغابن: 11)
و بالاخره در آیه دیگر میفرماید: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعًا؛ بگو! من مالِکِنفع و ضرر خویش نیستم». (یونس: 49)
همه از صُنع اوست کَوْن و فساد خلق را جمله مَبْدَأ است و معاد
همه از او و بازگشت بدو خیر و شرّ جمله سرگذشت بدو
اختیار آفرینِ نیک و بد اوست باعث نفس و مُبدع خِرد اوست
سنایى
به گفته خواجه شیراز:
گر رنج پیشت آید و گر راحت اى حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
حافظ
بنابراین، نفع و یا ضررى که به گمان ما از دیگران به ما میرسد، در واقع ازطرف خداوند و به اذن و مشیَت او است.
گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست کین دل هر دو در تصرف اوست
گر چه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خِرَد
سعدى
از ابن عباس نقل است که گفت: روزى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به من فرمود:
اى نو رسیده! کلماتى به تو میآموزم ـ و آن اینکه ـ حریمِ خداى تعالى راحفظ کن که خداىتعالى حفظت کند. اگر مسئلتى دارى از خداى تعالىمسئلت کن، و اگر استعانت میجویى از خداى تعالى استعانت جوى و بدان کهاگر همه امت اجتماع کنند تا نفعى به تو رسانند، نخواهند توانست، مگر آنکهخداوند مقدر نموده باشد. و اگر جملگى هم دست شوند تا ضررى به تورسانند، قادر به این کار نخواهند بود، مگر آنکه خداوند اراده فرماید.(24)و(25)
فلسفه نقصان و ضرر بنده از طرف خدا
خداوند، حکیم است و آنچه از او به ظهور میرسد از سرچشمه حکمت ومصلحت جارى میشود. بنابراین اگر نقصان و ضررى نیز متوجه انسان میگردد،از حکمت و مصلحتى پنهانى برخوردار است، گرچه آدمی به سببِ علم اندکش ازآن مصالح بىخبر است.
گفت «بابا فَرَج» که بد خود نیست وانچه بد دیدهاى تو آن بد نیست
از حکیم اى عزیز بد ناید هر چه او کرد آنچنان باید
شبسترى
بنابراین، «نقصان» نیز همانند «زیادت» و «ضرر» نیز مانند «نفع» از طرف خدابوده و همه در مسیر خدمت انسان و به خاطر مصالحى و براى پرورش او و سیراو به طرف تکامل است.
هرچه در خلق، سوزى و سازى است اندر آن مر خداى را رازى است
اى بسا شیر، کان تو را آهوست وى بسا درد کان تو را داروست
حکم و تقدیر او بلا نَبُوَد هر چه آید به جز عطا نَبُود
سنایى
به قول ویِن دایر: اگر معتقد باشید که خدا، هنگامِ مصیبت و گرفتارى به یاریتان خواهد شتافت،و یا اینکه هر درد و رنج به اندازه سرور و شادمانى منشأ الهى دارد، در اینصورت، درد و رنج و یأس و نومیدى از شما دور خواهد گشت.
ویلیام بلیک در عبارت زیر در وصفِ شناخت خدا و اینکه چگونه ذهنکیهانى در هنگام بحران و مصیبت به یارىمان میشتابد میگوید:
گِل وجودِ انسان را از غم و شادى سرشتهاند و وقتى این واقعیت را به درستىبشناسیم از بحرانهاى زندگى به سلامت خواهیم گذشت. دست طبیعترشتههاى غم و شادى را در هم تنیده است، تا جامهاى براىِ روح عالى ومتعالى ما فراهم کند.(26)
ویل دورانت نیز در این باره چنین میگوید:
آنکه تمام اشیا را در سیرِ خود مجبور میبیند، لب به شکایت نمیگشاید؛ زیرااو اشیا را از نظرِ ابدیت نگاه میکند، و میداند که بدبختىهاى او در نظام کلىعالَم، بدبختى نیستند، زیرا ترکیب و تتابعِ ابدى عالَم را صحیح میداند. با اینافکار و تصورات، شخص، خود را از لذات متغیر و ناپایدار دور میسازد و بهسکوت و آرامش برترى میرسد که در آن، تمام اشیا را اجزاء یک نظم ابدىمیبیند، یاد میگیرد که چگونه بر ناملایمات بخندد و خواه در حال و خواه درهزار سالِ دیگر به حق خود برسد، راضى خواهد بود.(27)
شکسپیر نیز میگوید:
مصیبت، محاسنى دارد، گرچه زشت صورت و زهرآگین است ولى در مغزخود گوهرى را نهفته دارد.(28)
هرچه بر تو آن کراهیّت بُوَد چون حقیقت بنگرى رحمت بُوَد
———————
پی نوشت:
18. تفسیر نورالثّقلین، ج 3، ص 435.
19. میزان الحکمه، ج 4، ص 1648.
20. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 115 و 116.
21. مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، ص 64 و 65.
22. اصول کافى، ج 1، ص 203.
23. ملاصدرا نیز در اسفار، ج 6، ص 396 چنین میگوید: «هرچه خداوند در الواح سماوى و صحیفههاىقَدَرى، یعنى همان قلوب ملائکه تاثیرگذار و نفوسِ تدبیر کننده عوالم بالا «نقش زده است، همه، کتابمحو و اثبات است و قابل تغییر است».
24. ابن قیّم جوزیه، شفاء العلیل، ص 13.
25. «آدم به حَسَب ظاهر میگوید همه چیز با خداست. امّا وجدان و درک این مطلب که هیچ ضررى به مانمیرسد الّا دست اوست، هیچ منفعتى نمیرسد الّا به دست اوست، اوست ضارّ و نافع، اینها چیزهایىاست که دست ماها از آن کوتاه است.» امام خمینى، صحیفه نور، ج 17، ص 265.
26. وین دایر، وجود متعالى انسان، ص 154.
27. ویل دورانت، تاریخ فلسفه، صص 168 و 169.
28. شکسپیر، مجموعه آثار، ج 1، ص 635 .