عبادت همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیادمیخواند و چون سر از سجده بر میداشت. سجده گاهش از اشک چشمشتر شده بود. امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانهاش میگفت:«خدایا، فرمانم دادی نبردم،نهیم کردی، اطاعت نکردم، اکنون بندهات، نزد تو آمده و عذری ندارم». آنگاه که به سفر حج میرفت، چون به حرم میرسید، غسل میکرد، کفشهایش را در دستمیگرفت و مسافتی را پیاده میرفت. و چون وارد مسجد الحرام میشد به کعبه نگاهمیکرد و با صدای بلند میگریست، غلامش افلح میگوید:با امام باقر حج گزاردم، چونوارد مسجدالحرام شد، به «بیت» نگاه کرد و گریست تا آنکه صدایش بلند شد،گفتم: «فدایتشوم، مردم به شما نگاه میکنند، آهستهتر گریه کنید»،فرمود:«وای بر تو ای افلح، چرا گریه نکنم، شاید خداوند از رحمتبه من نگاهکند، و فردای قیامتبدین سبب، نزدش رستگار شوم». حتی در شب وفاتش، مناجاتشبانهاش را ترک نکرد. چون غمگین میشد، زنان و کودکان را جمع میکرد، او دعامیکرد و آنها آمین میگفتند. مهابت و شجاعتعلم و تقوایش، زهد و پارساییاش،چنان عظمت، جلالت و ابهتی به وی داده بود که کسی نمیتوانست او را سیر نگاه کند. و دانشمندان بزرگ از جمله«حکم بن عتیبه» با همه عظمت و بزرگیاش، در نزد او،کودکی دانشآموز مینمود، یکی از همراهان هشام بن عبدالملک خلیفه اموی، به هنگامحج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را دید، تصمیم گرفتبا طرح سوالی او راشرمنده کند، و چون به نزد آن گرامی رسید و چشمش به او افتاد، تنش لرزید، رنگشپرید و زبانش بند آمد. یا آنکه در میان مردم چون یکی از آنها بود، و ازمتواضعترین مردم به شمار میآمد، ولی در مقابل ستمکاران، شجاعانه میایستاد و ازحق و حقیقت دفاع میکرد. آنگاه که خلیفه اموی هشام بن عبدالملک، آن حضرت را بهدمشق احضار کرده بود، در مجلسی که تمام سران اموی گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس دیگر بزرگان بنیامیه آن حضرت را سرزنش کردند. مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بیت پیامبر دفاع کرد، چنانکه هشام از سخنآن حضرت، که امویان را غاصب حقوق اهل بیت معرفی میکرد، به اندازهای خشمگین شدکه فرمان داد امام را زندانی کنند. در مجلسی دیگر در نزد هشام در حالی که درکنار او و بر تخت وی نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانیتخانواده خود را اثباتکرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، که صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت. رفتار با یاران و دیگر مردم آن بزرگوار، یارانش را به همدردی و برادری و نیزیاری مسلمانان سفارش میکرد و میفرمود: «دوست داشتنیترین کارها نزد خدا ایناست که مسلمانی، شکم مسلمانی را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند». با همه مهربان بود. حتی با کسانی که نسبتبه او رفتار بدی داشتند، از بد کاراندر میگذشت، اگر نیمه شب مهمانی میرسید با مهربانی در برویش باز میکرد و در بازکردن بار و بنهاش به او کمک میکرد، در تشییع جنازه مردم عادی شرکت میکرد،لغزشهای یاران را نادیده میگرفت و میفرمود:«اصلاح امور زندگی و روش برخورد بامردم چون پیمانه پری است که دو سوم آن زیرکی و یک سوم آن گذشت است». از تحقیر مسلمانان نهی میکرد و به غلامان و کنیزانش میفرمود: «گدایان را گداننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدابزنید». در امر اصلاح جامعه و جلوگیری از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش میکرد آنگاه کهاز دزدی افرادی آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والی مدینهتحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند. یاران و همراهان را غذا میداد و چون کمی از آنان فاصله میگرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسی میکرد که گویا مدتها است آنها را ندیده است. آراستگی ظاهر موی سرش تمیز و مرتب بود و میفرمود:«هرکس موی نگه میدارد، آنرامرتب کند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه کند، ریش خود را کوتاه میکرد و خطمیگرفت و موهای دو طرف صورت و زیر چانهاش را میسترد، حجامت میکرد. دستها وناخنهایش را حنا میگرفت. دندانهایش را که سستشده بود، با طلا محکم کرده بودانگشتری در دست میکرد، نقش انگشتریاش «العزه لله» بود. غذا خوردن غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم میکرد، و آنچهرا در اطراف سفره ریخته بود، اگر در خانه بود، بر میداشت و اگر در بیابان بودبرای پرندگان وا مینهاد. میهمانی دادن غذا دادن به مومنین بویژه شیعیان را بسیار مهم میشمرد و بهیاران خود سفارش میکرد، که دوستان و هم کیشان خود را میهمان کنند و غذا بدهندمیفرمود:«کمک به خانواده یک مسلمان و سیر کردن شکمشان و بینیاز کردن آنها ازمردم، برایم از هفتاد حجبهتر است» به سیر کردن شکم خیلی اهمیت میداد. و سیرکردن یک نفر نزد وی از آزاد کردن یک بنده بهتر بود. خانهاش منزلگاه شیعیان، مسلمانان، غریبان و رهگذران بود، میهمان زیاد به خانهمیبرد. به میهمانان غذای لذیذ میداد، اجازه نمیداد میهمانش کاری انجام دهد. تجارت و کار یارانش را به کار و کسب تشویق میکرد، از شغل آنها میپرسید. اگربیکار بودند، سفارش اءکید میکرد که به کاری مشغول شوند و میفرمود:«من کسی راکه کار و کاسبی را رها کرده و به پشتبخوابد و بگوید; خدایا روزیم ده، دشمندارم» به یکی از یارانش که بیکار بود فرمود:«مغازهای بگیر، جلویش را جاروبکن و آب بپاش، بساطی در آن بگستر، چون چنین کنی وظیفهات را انجام دادهای!» بهیارانش سفارش میکرد که اگر آب یا زمینی را میفروشند حتما با پول آن آب و زمینبخرند. آن گرامی تنها سفارش به کار نمیکرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویشمیرفت و حتی در هوای گرم تابستان، عرق ریزان کار میکرد. آن حضرتمیفرمود:«دنیا چه یاور خوبی برای طلب آخرت است» و غلامان خویش را به کاری وامیداشتبر آنها سخت نمیگرفت و آنها را در انجام کار آزاد میگذاشت، اگر کارشانسنگین و مشکل بود خود نیز به آنها کمک میکرد و میفرمود:«هرگاه غلامان خود رابه کار میگیرید، و کار بر آنان سخت استخودتان نیز با آنان کار کنید». سخاوت و بخشش امام باقر(ع) با آنکه درآمدش کم، خرجش بسیار و عیال وار بود، درعین حال بخشندگیاش بین خاص و عام آشکار و بزرگواریاش – مشهور، و فضل و نیکیاشمعروف بود، افراد زیادی به امید بهرهمندی از جود و کرمش به سویش میشتافتند وهیچ یک ناامید بر نمیگشتند. هرکس به خانهاش وارد میشد، از آنجا بیرون نمیرفت،مگر آنکه غذایش میداد، لباس نیکویش میپوشاند و مبلغی پول به او میبخشید بخششاو به حدی بود که مورد اعتراض نزدیکان قرار گرفت. آن حضرت یاور بیچارگان، یاردرماندگان و دستگیر در راه ماندگان بود. هرگاه شیعیانش از شهرهای دیگر به دیدارش میرفتند. زاد و توشه راه، لباس وجایزهشان میداد، و میفرمود:«پیش از آنکه ملاقاتم کنید اینها برایتان آماده شدهبود». جایزههایش بین پانصد تا هزار درهم بود. هم خود میبخشید و هم به یاران وخویشانش سفارش میکرد که بخشنده باشند، در یک روز هشت هزار دینار به مستمندانمدینه بخشید و خانوادهای را که یازده نفر بودند و همه غلام و کنیز بودند آزادکرد. به سبب بخششهایش نیازمندان زیادی به منزلش مراجعه میکردند و آن حضرت بهغلامان و کنیزانش سفارش میکرد که آنها را تحقیر نکنند و گدا ننامند بلکه آنانرا به بهترین نامهایشان صدا بزنند. هر روز جمعه یک دینار صدقه میداد ومیفرمود: «نیک و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان میشود» و نیز میفرمود:«نیکی،فقر را میزداید و بر عمر میافزاید و از مرگ بد پیشگیری میکند». پیوسته یارانشرا به همدری و دستگیری یکدیگر سفارش میکرد و میفرمود«چه بد برادری است،برادری که چون غنی باشی همراهتباشد و چون فقیر شوی تو را تنها بگذارد». ومیفرمود: «برادری آنگاه کامل است که یکی از شما دست در جیب رفیقش کند و هرچه میخواهد برگیرد». ماهنامه کوثر شماره 19
محمد الله اکبری