شهید مطهری – رضوان الله تعالی علیه – از لحاظ پرداختن به مباحث معرفتشناسی و طرح شبهات مربوط به آن و پاسخگویی بدانها، سرآمد معاصران خود بود. او علاوه بر تقریر بسیار زیبای مطالب فلاسفه پیش از خود، به گونهای که مطالب آنها را به زبان روز و پاسخگوی به شبهات موجود درآورد، مطالب ابتکاری خاصی را نیز در این زمینه عرضه کرده که از ارزش والایی برخوردار است; مانند جستوجو برای یافتن منشا معقولات ثانیه فلسفی و دستیابی به علوم حضوری و ارجاع معقولات ثانیه فلسفی بدان. البته این کاوش توسط مرحوم علامه طباطبایی شروع شد، ولی ادامه و تکمیل آن را این شهید عزیز به عهده گرفت. آنچه در ذیل میآید اجمالی است از برخی کاوشهای شهید مطهری; در زمینه معرفتحقیقی; امکان معرفتحقیقی و رد شکاکیت; منشا معارف بشری و مطابقت علم با واقع. معرفتحقیقی
شهید مطهری; «معرفتحقیقی» (حقیقت) را «قضیه ذهنی مطابق با واقع» میداند. (1) با توجه به تعریف مذکور، ایشان دو شرط برای معرفتحقیقی ذکر کردهاند: وجود علم و صورت ذهنی و مطابقتبا واقع. که ایشان به پیروی از دیگر فلاسفه، علوم را به حضوری و حصولی تقسیم میکند و علم حضوری را «علم بیواسطه» و علم حصولی را «علم با واسطه» (صور ذهنی) میداند و معتقد است که در علم حضوری، خود واقعیت نزد عالم حاضر است، نه صورت آن و به این دلیل، خطاناپذیر است. ولی در علم حصولی، صورتی از واقع نزد عالم وجود دارد (صورت ذهنی)، پس ممکن استخطا یا صواب و حق باشد. (2) با توجه به این نکته، باید گفت: در علوم حضوری، مطابقت و عدم مطابقت مطرح نیست و این مساله سالبه به انتفای موضوع است و جایگاه آن بحث مطابقت و عدم مطابقت در علوم حصولی است. علوم حضوری علومی حق و صواب و عین واقع هستند و تعابیری مثل «مطابق» و «صادق» در آنها مسامحی و بیانگر خالی بودن از خطا و غلط است. پس یکی از مصادیق معرفتحقیقی معرفتی است که عین واقع باشد، نه مطابق با واقع و تعریف «معرفتحقیقی» به «علم مطابق با واقع» مربوط به علوم حصولی است، نه مطلق علم. امکان معرفتحقیقی و رد شکاکیت
شهید مطهری; حقیقی بودن و مطابق با واقع بودن ادراکات بشری را فیالجمله نه تنها ممکن، بلکه بدیهی و محقق میداند; به نظر ایشان، محال است همه ادراکات بشری غیر حقیقی باشد، حتی استدلال بر مطابقت فیالجمله در ادراکات نیز محال است; (3) زیرا موجب دور یا تسلسل میشود. ایشان وقوع خطا در بعضی موارد را سبب سلب اعتماد از علوم و ادراکات مسلم، ضروری و فطری نمیداند. (4) فطریات مورد نظر ایشان همان بدیهیات اولیه میباشد که صرف تصور موضوع و محمول آنها کافی در تصدیق بدانهاست. (5) در واقع، شهید مطهری; همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، شکاکیت و سوفسطاگری مطلق را مردود و باطل و بهترین نشانه صحت این ادعا را وجود علوم حضوری و بدیهیات اولیه بشری میداند. (6) منشا معارف بشری
چنانکه گذشت، «معرفتحقیقی» به «علم و یقین مطابق با واقع» تعریف شد و امکان و وقوع علم و یقین از نظر شهید مطهری; مطرح گردید. شرط دوم معرفتحقیقی، مطابقتبا; واقع است که گرچه در ضمن بحث از امکان علم مورد قبول واقع شدودستکم،مصداق روشن وبدیهی آن، بدیهیات اولیه معرفی گردید، ولی این مطلب نیاز به توضیح و تبیین بیشتر دارد تا شبهات مربوط به آن به خوبی پاسخ داده شود. از اینرو، بحث و بررسی درباب مطابقت از دیدگاه شهید مطهری; مطرح میگردد و از آنجا که معارف بشری دو دسته است: ادراکات تصوری و تصدیقی (7) و بحث مطابقت در ضمن قضایا و تصدیقات مطرح میشود و قضایا و تصدیقات نیز از مجموع تصورات و حکم و نسبتبه وجود میآیند، بنابراین، پیش از بحث درباره مطابقت، منشا تصورات و تصدیقات از دیدگاه شهید مطهری; مورد بررسی قرار میگیرد تا مقدمهای باشد برای بحث مطابقت. الف – منشا تصورات شهید مطهری; همچون فلاسفه پیش از خود، تصورات را به کلی و جزئی و هر کدام از آنها را به انواع دیگری تقسیم کرده است. (8) تصور جزئی، مفهومی است که قابل صدق بر بیش از یک مصداق نبوده و مفهوم کلی، مفهومی است که قابل انطباق بر پیش از یک مصداق میباشد. مفهوم «علی»، «حسن»، «کوه دماوند» و «امام خمینی;» جزئی و مفهوم «انسان»، «کوه» و «امام» کلی است. ایشان همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، منشا همه تصورات را«حس» میداند، ولی حس را در حواس پنجگانه منحصر نمیکند، بلکه حس باطن و علوم حضوری را نیز منشا برخی از ادراکات میداند. (9) در واقع، ایشان شروع ادراکات بشر را حس میداند; زیرا پیش از تصدیق، انسان باید به تصور نایل آید و تصور نیز منشا حسی دارد. شهید مطهری; به تبع فلاسفه مسلمان، مفاهیم کلی را به سه دسته ماهوی، منطقی و فلسفی تقسیم میکند. مفاهیم ماهوی – همچون سفیدی، سیاهی، جسم، درخت و چوب – مفاهیمی است که در جواب سؤال از چیستی اشیا و موجودات مطرح میگردد و ذات و ماهیت آنها را نشان میدهد. مفاهیم منطقی – همچون مفهوم کلی و جزئی جنس، فصل و نوع – ویژگی موجودات خارج از ذهن نیست، بلکه فقط خواص و ویژگی مفاهیم ذهن را نشان میدهد. مفاهیم فلسفی نیز مفاهیمی است که بدون آنکه چیستی اشیا را نشان دهد، از نحوه وجود واقعیات عینی گزارش میدهد و بیانگر گونههای واقعیتهای عینی است; مانند مفهوم علت و معلول، وجوب و امکان، و ثابت و متغیر. (10) ایشان سه مرحله حس، تخیل و تعقل را برای دستیابی به مفاهیم ماهوی مطرح میسازد; یعنی: انسان ابتدا با حواس پنجگانه مثل چشم، اشیایی را احساس میکند و صورتی از آنها; را در ذهن خود میسازد و پس از قطع ارتباط با شیء خارجی، صورت آن در حافظهاش باقی میماند و در مرحله بعد، عقل مفهومی کلی از آن صورت میسازد که بر مصادیق فراوانی قابل انطباق است. در واقع، شهید مطهری; در این بخش، مطالب فلاسفه پیش از خود را به خوبی تقریر و تبیین کرده است. حاصل آنکه در پیدایش مفاهیم کلی ماهوی، «حس» شرط لازم است، ولی شرط کافی نیست، بلکه حس زمینه را فراهم میکند تا عقل به مفاهیم کلی نایل آید. (11) ایشان مفاهیم منطقی را برگرفته از مفاهیم ماهوی میداند; یعنی: پس از دستیابی به ذهن به مفاهیم ماهوی، نفس انسان مستعد میشود تا از آنها مفاهیمی دیگر انتراع کند، خصوصیات این مفاهیم را بشناسد و از آنها مفهوم جدیدی بسازد. از اینرو، به این مفاهیم «مفاهیم ثانوی» میگویند. (12) شهید مطهری; در این بیان نیز مسبوق به فلاسفه پیش از خود است. شهید مطهری; مفاهیم فلسفی را نیز از آنجا که همچون مفاهیم ماهوی از خارج با استفاده از حواس ظاهری به دست نمیآید، «ثانوی» میخواند. ولی در انتراع این مفاهیم، معتقد است که فلاسفه مسلمان در این زمینه ساکتاند. اولین کسی که به این نکته توجه کرد مرحوم علامه طباطبایی بود. ایشان همچنین اولین کسی بود که در باب منشا معقولات ثانیه فلسفی – همچون وجود و عدم، علت و معلول، جوهر و عرض – و امثال آن به بحث و بررسی پرداخت و از آنجا که از طریق حس ظاهر قابل دستیابی نیستد، آنها را به علوم حضوری ارجاع داد. (13) مرحوم مطهری به پیروی از علامه طباطبایی;، غالب مفاهیم فلسفی را برگرفته از علوم حضوری میداند; به خصوص در باب علت و معلول، معتقد است که انسان با ملاحطه رابطه بین نفس، اراده، درک و وابستگی اراده به نفس، به مفهوم «علت و معلول» دست مییابد. (14) عبارت ایشان چنین است: نفس هم خود را مییابد و هم آثار افعال خود را از قبیل اندیشهها و افکار. این یافتن به طریق حضوری است، نه حصولی; یعنی: نفس با واقعیتخود، عین واقعیت آنها را مییابد و چون معلولیت عین واقعیت وجود آنهاست، پس ادراک این آثار عین ادراک معلولیت آنهاست. به عبارت دیگر، نفس به علم حضوری، هم خود را مییابد و هم آثار و افعال خود را و این آثار و افعال را متعلق الوجود به خود مییابد و این نحو درک کردن عین ادراک معلولیت است. (15) ایشان درباب جوهر و عرض چنین مینویسند: حقیقت مطلب این است که ما واقعیت جوهر و واقعیت عرض – یعنی: جوهر بودن جوهر و عرض بودن عرض – و به عبارت دیگر، واقعیت استقلال وجودی و واقعیت نیازمندی را در باطن نفس خود شهود کردهایم. منشا پیدایش این شهود باطن است. (16) میتوان این بخش از سخنان ایشان را از نفیسترین مطالب معرفتشناسی به حساب آورد; مطالبی که پاسخگوی شبهات هیوم و کانت است; زیرا آنها به دلیل نیافتن منشا حسی برای مفاهیمی همچون علت و معلول، قایل به ذهنی بودن آنها شدند; هیوم آنها را ساخته ذهن و عادت آن به حساب آورد و کانت آنها را قالب ذهن قلمداد کرد، به گونهای که معرفتبشری برآیند ذهن و عین شد و شناخت واقع آنگونه که هست، محال تلقی گردید. (17) البته در ارجاع مفاهیم فلسفی به علوم حضوری، شهید مطهری; مسبوق به سخنان مرحوم علامه طباطبائی است، ولی نحوه ارجاع مفاهیم علت و معلول ابتکار خود ایشان است. بحث دیگری که شهید مطهری; بر آن اصرار دارد و در طرح آن، مسبوق به علامه طباطبائی; است، ارجاع همه مفاهیم تصوری (ماهوی، منطقی و فلسفی) به علوم حضوری است; یعنی: حتی مفاهیم برگرفته از حواس ظاهری (حواس پنجگانه) نیز در واقع، برگرفته از انفعالات نفس انسان از حواس ظاهری است. توضیح آنکه حواس ظاهری با همه فعل و انفعالات مادی، موجب پیدایش انفعالی درونی و نفسانی در قوای نفس (قوه باصره، سامعه، ذائقه، شامه و لامسه) میگردد و ذهن از آن انفعال نفسانی تصویر میگیرد، نه از شیء خارجی. بنابراین، مفاهیم و صور ذهنی به طور دایم، با آن انفعال نفسانی مطابق است و خطا در آن بخش امکان ندارد; زیرا آن انفعال یک درک حضوری است. (18) پس همه علوم حصولی (تصورات) به علوم حضوری باز میگردد، اعم از اینکه زمینه پیدایش آنها حس ظاهر باشد یا حس باطن. و علامه طباطبائی، (20) خطای حواس را به حس نسبت نمیدهد، بلکه خطا را در مقام تطبیق به عقل نسبت میدهد; یعنی: حس در آنچه مییابد و ذهن در تصویرسازی از انفعال نفسانی (چنانکه گذشت)، خطا نمیکند و از انفعال نفسانی – که انفعالی حصوری و درونی است – عکس میگیرد و زمینه این احساس را نیز حواس ظاهری فراهم میکند. (21) حاصل آنکه از نظر شهید مطهری، ادراکات کلی مسبوق به ادراکات جزئی و حسی است و ادراکات حسی همه برگرفته از علوم حضوری میباشد. (22) ب – مشا تصدیقات شهید مطهری; منشا تصدیقات را حس نمیداند، بلکه معتقد است اولین تصدیقات بشری توسط عقل به دست میآید و اصولا اگر عقل نبود و ادراکات بدیهی عقلی نبود، بشر به علمی یقینی دست نمییافت و دچار شکاکیت میشد. (23) ایشان مینویسد: در ضمن این مقاله خواهد آمد که تصدیقات تجربی مؤخر است از یک سلسله تصدیقات غیر تجربی و به علاوه، توضیح داده خواهد شد که اگر آن تصدیقات غیر تجربی را از ذهن بگیریم محال و ممتنع است که ذهن از راه تجربه، به تصدیقی نایل آید. تمام تصدیقات تجربی متکی به اصولی است که ذهن از غیر راه تجربه، آنها را تصدیق کرده است. به عبارت دیگر، اگر آن تصدیقات ماقبل تجربه را از ذهن بگیریم، بشر هیچگونه علمی به هیچ چیزی – چه در مسائل طبیعی و چه در مسائل غیر طبیعی – نمیتواند داشته باشد و کاخ علم و معلومات بشر یکباره ویران میشود; یعنی: تردید یا انکار آن اصول غیر تجربی مساوی با سوفسطاگری است. (24) مطابقت علم با واقع
همانگونه که گذشت، شهید مطهری; «معرفتحقیقی» را «علم مطابق با واقع» و مطابق با واقع بودن ادراکات را فیالجمله، بدیهی میداند و معتقد است که استدلال بر این مطلب محال میباشد; (25) زیرا مستلزم دور یا تسلسل است. ایشان مقیاس و معیار تشخیص حقیقت از خطا را منطق میداند; یعنی: بدیهیات اولیه بشری از یک طرف و قواعد منطقی از طرف دیگر، میتوانند معیاری صحیح برای رسیدن به واقع باشند. (26) برای مطابقتبدیهیات با واقع، ایشان به همان توضیح قدما اکتفا کرده که بدیهیات اولیه قضایایی هستند که صرف تصور موضوع و محمول برای تصدیق در آنها کافی است (27) و انکار بدیهیات اولیه مستلزم شک در همه چیز و مساوی با سوفسطاگری است. (28) حاصل آنکه در بخش بدیهیات، بداهت مساوی با صدق است و تصدیق در آنها در واقع، فهم صدق آنهاست. توضیح آنکه در این قضایا، انسان به ثبوت محمول برای موضوع و نیز اینکه خلاف آن محال است، یقین دارد; یعنی: محال است این محمول برای موضوع ثابت نباشد و یا وجود این دو یقین، انسان در واقع، به فهم صدق نایل آمده و واقع را همانگونه که هست، درک کرده. حتی انسان در باب بدیهیات، یقین دارد که هر کس و هر موجود دیگری اگر موضوع و محمول را درست درک نماید، یقین به ثبوت محمول برای موضوع پیدا میکند; یعنی: هر عقلی و ذهنی اگر مفهوم «کل» و «جزء» را درست درک نماید، بدون درنگ و تردید، حکم میکند به اینکه «هر کل از جزء خود بزرگتر است.» لازم به ذکر است که بعضی از بزرگان علاوه بر تبیین مزبور برای مطابقتبدیهیات اولیه با ارجاع قضایای بدیهی اولی به علوم حضوری، سعی در تبیین مطابقت آنها کردهاند; یعنی: همچنانکه مرحوم علامه طباطبائی و شهید مطهری; در مفاهیم تصوری معقولات ثانیه فلسفی و منشا انتزاع آنها از علوم حضوری و ارجاع آنها به این علوم کمک گرفتهاند، ایشان نیز در زمینه بعضی از قضایای تشکیل شده از معقولات ثانیه فلسفی و امثال آن – یعنی: قضایای بدیهی اولی – از علوم حضوری کمک گرفته است. توضیح آنکه قضایای بدیهی اولی غالبا تحلیلی است. «قضایای تحلیلی» قضایایی است که معنای محمول در دوره موضوع نهفته است; مثل قضیه «هر معلولی علتی دارد» که معنای «علت داشتن» در ضمن معنای معلول نهفته است و انسان به علم حضوری این معنا را مییابد; یعنی معنای محمول در درون موضوع نهفته است و همین دریافتحضوری، ملاک مطابقت آنها با واقع میباشد. (29) شهید مطهری; بداهتبدیهیات و مسبوق نبودن تصدیق آنها را به هیچ تجربه حسی با مسبوق بودن تصورات آنها به حس و فطری نبودن تصورات آنها منافی نمیداند. یعنی چه بسا یک قضیه بدیهی، دارای تصورات اکتسابی باشد و انسان تصورات آن را از بدو تولد به همراه خود نداشته است. (30) ایشان بدیهیات اولیه و تصورات موجود در آن را ذاتی نفس و لازم سرشت آدمی نمیداند، بلکه معتقد است تصورات آنها به تدریج، برای انسانها حاصل شده و آنها در بدو تولد، فاقد هر گونه علم حصولی بودهاند و حواس ظاهری و باطنی به تدریج، انسان را دارای تصور و سپس عقل او را واجد تصدیق کرده است. پس فلاسفه اسلامی عقلگرا – به معنای غربی آن – نیستند که برخی از مفاهیم و قضایا را لازمه عقل و سرشت و نهاد آدمی میدانند. به عنوان مثال، در قضیه «هر کل از جزء خود بزرگتر است»، که بدیهی اولی است و تصدیق آن مسبوق به هیچ استدلال و تصدیق دیگری نمیشود، مفهوم «کل» و «جزء» به تدریج، برای انسان حاصل شده و مسبوق به حس میباشد و انسان در بدو تولد فاقد آنها بوده است. در بخش مطابقت ذهن و صور ذهنی با صفات موجودات خارجی و ویژگیها و چیستیشان، شهید مطهری; همچون فلاسفه پیش از خود، از این موضوع بحث تحت عنوان «وجود ذهن» بحث کرده است. «وجود ذهنی» یعنی اینکه ماهیات موجودات خارجی همانگونه که در خارج به وجود خارجی موجود میشوند، در ذهن نیز به وجود ذهنی موجود میگردند. بنابراین، موجودات ذهنی و خارجی وحدت ماهوی دارند و همین وحدت موجب مطابقت ذهنی با خارج میگردد. در بحث وجود ذهنی، سه موضوع مورد توجه است: 1- علم اضافه عالم به خارج نیست، بلکه انطباع صور ذهنی در ذهن است. 2- بین وجود و عدم واسطهای نیست و احکام ایجابی بر معدومات به دلیل وجود ذهنی آنهاست، نه ثبوت خارجیشان. 3- علوم ما مطابق با واقع است; چون ماهیت آتش خارجی و آتش ذهنی و دیگر ماهیات، واحد میباشد و اختلاف آنها در وجود است، نه در ماهیت. دلایل شهید مطهری; بر این مطلب همان دلیل فلاسفه پیش از اوست; یعنی: تصور معدوم و حکم ایجابی بر معدوم و تصور مفاهیم کلی و امثال آن که همه بیانگر صور ذهنی آنهاست، نه اضافه عالم به خارج و نه وجود واسطهای بین موجود و معدوم در خارج. ولی روشن است که این دلایل مطابقت ذهن با خارج و وحدت ماهوی را اثبات نمیکنند. از اینرو، شهید مطهری; با اعتراف به این موضوع، مساله مطابقت ذهنی با عین را در این بخش از ادراکات بشری مسلم و مفروغ عنه فلاسفه اسلامی گرفتهاند و معتقدند که اگر کسی این حد از مطابقت را نپذیرد سر از سوفسطاگری و شکاکیت درمیآورد و حتی تبعیض در باب مطابقت را نیز جایز نمیشمارد که کسی در بخشی از ادراکات قایل به مطابقتباشد و در بخشی قایل نباشد; زیرا همینکه خطا به بخشی از ادراکات راه یافت، به همه آنها سرایت میکند. ایشان استفاده از اصل علیت را نیز برای مطابقت ذهن با عین جایز نمیشمارد. (31) به نظر میرسد که در این بخش از مطالب، نتوان با شهید مطهری; موافقت کرد; زیرا: اولا، صرف انکار مطابقت ذهن با عالم جسمانی و یا مفاهیم ماهوی، مساوی با سوفسطاگری نیست; چون با قبول عالم مجردات، اصل وجود عالم جسمانی، پذیرش انسانهای دیگر و انکار مطابقت – در بخش ویژگیها و صفات موجودات جسمانی – انسان سوفسطایی و شکاک قلمداد نمیگردد، بلکه شاک در بخشی از حقایق میباشد. ثانیا، مسلم و مفروض گرفتن مطابقت ذهن با خارج مصادره به مطلوب است و پاسخگوی شبهات نیست. ثالثا، با استفاده از اصل علیت و سنخیتبین علت و معلول، میتوان به بخشی از صفات و ویژگیهای عالم خارج پیبرد و مطابقت را در بخشی از صفات و خصوصیات عالم خارج همچون شکل، بعد، حجم، حرکت و امثال آن اثبات کرد. در غیر این صورت، راه مسدود و یا منحصر به بحث «وجود ذهنی» نیست. حاصل آنکه در بخش بدیهیات اولیه، مطابقتبا دو شیوه تبیین شده است: شیوه قدما که شهید مطهری; نیز همان بیان را انتخاب کردند و شیوه بعضی از بزرگان که بدیهیات اولیه را به علوم حضوری ارجاع میدادند. در بخش مفاهیم ماهوی و وجود ذهنی نیز دلایل ایشان وافی به مقصود نیست و باید از اصل علیت و سنخیتبین علت و معلول کمک گرفت. کار مهم شهید مطهری; در معرفتشناسی، علاوه بر تقریری بسیار زیبا و ناظر به شبهات روز در مسائل فلسفی و معرفتشناسی، ارجاع مفاهیم فلسفی به علوم حضوری، به خصوص مفهوم علت و معلول، است که پاسخگوی شبهات مهمی در این بخش بوده. مسلم است که این حرکت تکاملی نیاز به تکمیل و ادامه دارد و همه محققان و قلم به دستان و کسانی که با این مباحث آشنایی دارند باید گامهای بعدی را بردارند. پینوشتها
1- سیدمحمدحسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی مرتضی مطهری، قم، صدرا، بیتا، ج 1، ص96 / مرتضی مطهری، شناخت، چاپ چهارم، قم، صدرا، 1368، ص 172 2- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص47 3- همان، ج 1، ص99 4- همان، ج 1، ص 34، 35، 132 5- مرتضی مطهری، شرح مبسوط، قم، حکمت، 1404، ج3، ص 150 / همو، فطرت، قم، صدرا،1369، ص 48 -49 6- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 102 7- «تصور» عبارت است از صورت ذهنی بدون حکم; مثل صورت ذهنی انسان، حسن، کوه، آسمان و امثال آن و «تصدیق» عبارت است از صورت ذهنی همراه با حکم; همچون «انسان ناطق است»، «علی آمد» و امثال آن. 8- مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، منطق و فلسفه، قم، صدرا، بیتا، ص33 – 34 9- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 20 -26 10- شرح مبسوط، ج3، ص283 – 310 و ج 2، ص 60 – 121 11- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 54 -56 / شناخت، ص 38 – 42 – 98 -109 12- شرح مبسوط، ج 2، ص 60 – 64 13- همان، ص66 -69 / اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 8 -9 14 و 15- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 62 16- همان، ص56 17- دیوید هیوم، تحقیق درباره فهم انسانی، ص169، 174، 180،183 / کاپلستون، فیلسوفان انگلیسی، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، تهران، سروش، 1362، ص299 -303 / کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حداد عادل، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ص89 – 95 / فلسفه نظری، ترجمه بزرگمهر، ص207
حسن معلمی