پیشگفتار بینایی منبعی غنی از اطلاعات درباره جهان مادی، از جمله رنگ، اندازه، بافت، مکان، روابط و تاثیرات متقابل اشیا با محیط اطراف، به شمار میآید ولی روند شناخت از دنیای بیرون به همین اطلاعات سطحی و ساده ختم نمیشود، بلکه دامنه آن تا طبقهبندی اشیای ادراک شده و مفهومسازی درباره آنها نیز گسترش مییابد. نگرش عمومی در میان دانشمندان این است که تمامی این اطلاعات بطور همزمان و از یک طریق به دست نیامده و ایجاد نمیشود، بلکه در چند رتبه از ذهن و با مراتب گوناگونی از انتزاع روی میدهد. در این مقال، چند طرح مشهور، در باب ادراک بینایی و مراتب تصورات ذهنی نشات گرفته از صحنههای دیداری، در دو حوزه «علم ادراک» (Cognitive Science) و «فلسفه اسلامی» مورد بررسی قرار خواهد گرفت. هدف از این بررسی جستجو در باب آن ابعادی از ادراک استکه درهیچ طرحی موردتوجه قرارنگرفته و بر اساس آن، قابل توجیه نمیباشد و در عوض، میتوان در پرتو طرحهای دیگر آنها را تحت پوششگرفت. دراین جستار،هرچنداز یافتههای تجربی روانشناسیادراک وعلوم کامپیوتر و نیز استدلالهای عقلی فلسفه اسلامی بهره خواهیم گرفت ولی روش ایننوشته یک رویکرد تحلیل مفهومیخواهدبود.بهنظر میرسدکه هر روشی، با چشمانداز منحصر به فرد خود، به بخش یا بخشهایی از حقیقت راه میبرد و تصویری نسبتا کامل و درک بهتر واقعیت در گرو فهم و بررسی دقیق همه دادهها و یافتههای موجود و تلفیق آنها در یک نظام واحد و پویاست. این بررسی با مروری بر آثار مربوط به مطالعات شناختی – چه نظریات عام و چه یافتههای خاص در حوزه بینایی – شروع میشود; سپس به مرتبه زیستشناختی و عصبی ادراک بینایی اشاره خواهد داشت و به دنبال آن، دو طرح برای تبیین صورتهای ذهنی چند رتبهای ارائه میدهد و با چند اظهار نظر و یک نتیجهگیری، که کاربرد نظریه فلسفی مورد بحث را در باب مسائل خاص بینایی جمعبندی میکند، پایان مییابد. مروری بر آثار
روانشناسی شناختی (Cognitive Psychology) اولین رشتهای بود که به عنوان روانشناسی علمی به سمیتشناخته شد. در این رشته، که در سال1879 توسط ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt) بنیاد نهاده شد، مبحث ذهن و هوشیاری تنهاموضوع مهم به شمار میرفت. (1) اما وونت تحت تاثیر کارهایی بود که در حوزه فیزیولوژی انجامشدهبود. وتوسط ژوهانسمولر (Johannes Muler) هلمولتز، (Helmholtz) درکتاب خودبهنام OptiK ( 1856-1866) Handbuchder Physiologischen صفات فیزیولوژیک، حسی و ادراکی قوه بینایی را برشمرده است، بویژه نظریهای درباره فضای دیداری و نیز رنگبینی ارائه نموده است. (2) در آمریکا، در برههای که نظرات فلسفی عملگرایان (Pragmatists) وکنشگرایان (Functionalists) روند روانشناسی را تعیین میکرد، به آثاری همچون اصول (Principles) ویلیام جیمیز (Willian James) (1890) و گفتارهایی در زمینه روانشناسی مقدماتی احساس و توجه (3) (1908) تالیف ادوارد بیتیچز (Edward B. Titchener) بر میخوریم. (4) در چنینحال وهوایی بودکه مکتب رفتارگرایی (Behaviorism) ، در حدود سال 1920، ظهور کرد و پوزیتیویسم منطقی را به دنبال خویش به صحنه آورد. در نتیجه سیطره رفتارگرایی و نظریات یادگیری، که مبتنی بر طرز تلقی رفتارگرایانه در مسائل روانشناختی بود، ذهن به عنوان زیرساختبیولوژیک رفتار معرفی شد و حرکت جایگزین آگاهی گشت (5) و به دنبال آن نوعی شک و حتی رد و انکار نسبتبه امکان مطالعه علمی رویدادهای ذهنی پدید آمد که تا سالهای 1965 ادامه داشت. (6) رفتارگرایی درحالت افراطیش اصطلاحاتی همچون احساس، ادراک، تصور و تفکر را، به بهانهاینکه مفاهیمی ذهنی و قرون وسطاییاند، از قلمرو روانشناسی خارجکرد. (7) اما رفتار انسانی ثابت کرد که به چنین طرز تلقیای از ادراک تن در نمیدهد. و از اینرو، روانشناسان درصدد برآمدند تابه نوعی این نقیصه را برطرف نمایند. نظریه گشتالت (Gestalt theory) ، به عنوان مثال،ادراک حسی را رمزگزاریاصلییک واقعه تلقینمود و بر «بینش» به عنوان یکاصل در یادگیری تاکید ورزید. این نظریه دستگاه ذهنی را عاملی کنترل کننده درحل مساله و حافظه را به منزله فرایندی پویا در سیستم روانشناختی خود وارد نمود. با این وجود، نظریه گشتالت، به دلیل عدم تبعیت از هنجارهای رسمی روانشناسی و نیز عدم قابلیت پیشبینی، در قلمرو روانشناسی اهمیت چندانی نیافت. (8) در اواسط دهه 1960، پس از یک سلسله مخالفتها با رفتارگرایی که از ناحیه برخی روانشناسان رشدگرا – مانند پیاژه ( و نگرش پردازش اطلاعات (Connectionism) ، بخصوص در حوزه ادراک و بازشناسی الگوها و نیز هوش مصنوعی رخ داد، گرایش قوی و تغییر جهتی به سوی روانشناسی شناختی پدید آمد که در آن، شناختبطور عام، و شناخت انسانی، بطور خاص، به منزله یک نظام نمادپردازی مورد مطالعه قرار گرفت تا پیچیدگی و غنای رفتار را توجیه و تعلیل کند. در سال 1985،طرح پیوندگرایی، به عنوان یکمدعی دربرابرنظریه مسلط طرحنمادپردازی به وجود آمد. این روند تازه، به عنوان نوع جدیدی از رفتارگرایی توصیف شده است (Suppes et al.1994,P.529) ، که پیوند S-R را بین محرک و پاسخ مفروض میگیرد (kaplan,1989,P.10 Simon and) ، و دستگاه شناخت انسانی را مجموعهایاز«بافتهای عصبی وبه همبسته در یک شبکه» در نظر میگیرد. یکی از معارضات عمده میان این دو شرایط، به این سؤال مربوط میشودکهآیافرآیندهایشناختیانسان موازیاند یا متوالی (Simon and kaplan, 1989, P. 14) . یا شناخت موقعیتی ( Situation Cognition) نام دارد که بر نقش رویدادهای تاریخی، تعامل اجتماعی، محیط، فرهنگ و اطلاعات موجود در زمینه و بافت اجتماعی در فرآیندهای شناختی تاکید میورزد (Norman,1993,P.1) . به نظر میرسد که هر یک از رویکردهای (approach) مذکور – در کنار دیگر رویکردها – در مطالعه و بررسی شناخت، به درک ما از این پدیده پیچیده کمک کرده است. هر ساختار، تئوری یا طرح (Model) به بخشی از کل فرآیند پرداخته است که در غیراین صورت، ممکن بود مورد غفلت قرار گیرد. این امر یا با تاکید بر بعد خاصیاز مساله و یاباپیشنهاد یک روششناسی ویژه درجهتگردآوریاطلاعات وتحلیل دادهها انجام میگیرد. اما هیچیک از آنها کل قضیه را بازگو نکردهاند. از اینرو، محدود کردن حوزه تحقیق و اعتماد کردن به یک رویکرد خاص ممکن نیست همه ابعاد چنین فعالیت ذهنی پیچیدهای را توجیه و تعلیل کند. رویکرد چند جانبه و مبتنی بر رشتههای گوناگون علوم ( multidisciplinary approach) میتواند بهترین بدیل باشد و حتیالامکان بسیاری از ابعاد مساله را در نظر میگیرد. مراتب ادراک بینائی
فرض کنید برای اولین بار در زندگی خود صحنهای دیداری، مانند آتش شعلهوری را در بخاری، میبینید. سیالهای از اطلاعات مربوط به این واقعه وارد دستگاه ادراکی شما میشود و شما تصویری مطابق با واقعیتخارجی را با خصوصیات فیزیکیاش دریافت میکنید. اگر چشمانتان را برهم بگذارید صورتی در ذهن شما موجود است که شبیه همان چیزی است که اندکی پیش دیدهاید. ازاین گذشته، قادرید آنچه را که به عنوان «آتش» و «شعله» دیدهاید، بدون ارتباط دادن آن با محیط، طبقهبندی کنید. همچنین میتوانید ارتباط این دو پدیده، مثلا ارتباط بین آتش و محیط اطرافش، نظیر مکان و حرکت آن را تعیین کنید. سؤال این است که آیا همه این فرایندها همزمان، به یک شکل و در یک مرتبه از ذهن روی میدهند یا در مراتب گوناگون ذهن پردازش میشوند؟ این سؤالها قرنهای متمادی موضوع بحث و مشاجره در فلسفه، منطق، روانشناسی شناخت، علوم شناختی و علوم کامپیوتر بوده است. مرتبه زیستشناختی بینایی
هر منظرهای که گیرندههای نوری شبکیه (retinal photoreceptors) چشم دریافت میکند مشتمل بر «حدود120 میلیون واحد نقطه مانند ازتراکم نوری است»، (Hildreth and Ulman, 1989,P.584) که بلافاصله پس از بستن چشم ناپدید میشود. پسازاینکهاین نورازطریقشبکیهچشم دریافتشد،به تکانههای عصبیتبدیل میشود واز رهگذر چلیپای بصری (neural impulse) و هسته زانویی جانبی (Optic chiasma) به ناحیه بصری در قشر مخ (9) میرسد. این بخش فرآیند عصب – زیستشناختی ادراک و اولین گام به سوی بینایی است. تصویر شبکیهای را در این سطح میتوان به مثابه آرایه طویلی از نقاط بیشمار در نظر گرفت که دائما در حال تغییر بوده و تراکمهای نوری را نشان میدهد. دستگاه بینایی قادر نیست در یک مرحله از این آرایه دریابد که چه چیزی در صحنه وجود دارد، بلکه مراحل متعددی را طی میکند و در هر مرحله، اوصافی دقیقترو مفیدتر از جهان خارج بدست میآورد. ( Hildreth and Ullman 1989,P.582) عمل بینایی را مستقل از مبانی زیستشناختی هم میتوان توصیف کرد. این نظر در آثار دیوید مار (1982)(David Marr) کانون توجه بوده و در رشد و تکامل نظریه کامپیوتری بینایی عاملی اصلی به شمار میرود.( (Hildreth and Ullman 1989, P.581-582 بر اساس آزمایشات اسپرلینگ (Sperling) (1960)، شواهدی بر وجود یک حافظه دیداریکوتاه مدت (brief visual sensory memory) وجود دارد که میتواند مقادیر زیادی از اطلاعات را، در حدود یک پنجم ثانیه، در معرض دید نگه دارد. این حافظه را که نیسر (Neisser) (1967)آن را «حافظه icinic » نامیده است ذاتا تصویری است و در فرآیند ادراک، بویژه در مورد آن دسته از محرکهایی که کوتاه مدت هستند، بسیار مهم است. حافظه، سیستم بینایی را قادر میسازد تا شمایلها و صورتها را در طی مدتی که جریانات ذهنی میتواند در سطوح بالاتر پردازش شوند، نگاهداری نماید. (Anderson 1990, PP.49-51) فرایندهای زیستشناختی بینایی عموما مورد پذیرش محققان احساس و ادراک است هرچند در برخی جزئیات یا تفسیر بعضی پدیدهها اختلاف نظریههایی وجود دارد. آنچه بیشتر مورد گفتگو و بحث است و آراء متعارض در آن به وفور یافت میشود آن فرایندهای ادراکی است که پس از این مرحله رخ میدهد. برخی جریان ادراک را در همین مرحله خاتمه یافته دانستهاند و به فرافکنی (Profection) جریانات عصبی به ناحیه بصری × شکل شماره 1: مراتب تصورات دیداری و مناسبات بین آنها بسنده نمودهاند. در میان کسانی که این اندازه را برایتحققادراک کافینداستهاند نیزپیرامونچند و چون مراحلبعدیادراکاتفاقنظروجودندارد. الگوی تصورات چند رتبهای
در این قسمت، به دو الگویی که مراتب گوناگون پردازش دیداری را بیان میکنند، میپردازیم. اولین الگو متعلق به هیلدرث و اولمن (Hildreth and Ullman) از (دپارتمان) مغز و علوم شناختی وابسته به انستیتو تکنولوژی ماساچوست (10) و دومینالگو برگرفتهاز نظریات استاد مصباح یزدیازمؤسسهآموزشی پژوهشی امام خمینیرحمه الله در حوزه علمیه قم است. 1- الگوی هیلدرث و اولمن از مراتب تصورات دیداری هیلدرث و اولمن (1989) به مراحل اولیه بینایی،به عنوانبیناییمرتبهنازل (Low-level vision) ، اشاره میکنند و بینایی مرتبه نازل را عهدهدار بازیابی کیفیاتی نظیر مکان و توصیف شدت تغییرات و مرزبندیها در مراحل اولیه میدانند. در تصورات بعدی، هندسه موضعی یا شکل سه بعدی سطوح مشهود هر صحنه دیداری در اثر فرآیندهایی مانند تجزیه و تحلیل حرکت، سه بعد بینی دو چشمی، سایه روشنی سطح، بافت و رنگ، ادراک میشود. فرآیندهای مرتبه نازل باویژگیپایین به بالا (bottom-upmode) توصیف میشوند; یعنی به محرک دیداری وابستهاند و نه به عملی که صورت میپذیرد. ویژگی دیگر این فرآیندها، توازی فضاییاست که منظور از آن این است که یک سلسله عملیات در سرتاسر حوزه دید یا بخش عظیمی از این حوزه انجام و تکرار میشود. (صفحه 610) بینایی مرتبه متوسط و بالا فرآیندهایی است که در سازمان دادن تصورات بعدی دخیل میباشد و اطلاعات ضروری را برای انجام کارهای پیچیدهای، چون حرکت در محیط، دخل و تصرف در اشیا با هدایت چشم، حرکت و بازشناسی فراهم میکنند. این مراتب بینایی را «متوجه به هدف (goal-directed) (در مقابل از پایینبهبالا) و متمرکز فضایی ( (درمقابلهمشکلفضایی) (Spatially Uniform) توصیف میکنند». (صفحه 610) تفاوت بین فرآیندهای بینایی مرتبه بالا و مرتبه متوسط در این است که بینایی مرتبه بالا توسط شناخت هدایت میشود ومعرفتخاصی درباره اشیا به منظور انجام پارهای امور، مانند بازشناسی اشیا بکار میگیرد، در حالی که بینایی مرتبه متوسط به وسیله دادهها راهبری (data-driven) میشود و ویژگیهای مربوط به شکل و نیز روابط فضایی میان اشیای موجود در صحنه را از اطلاعات بصری انتزاع میکند. اما اصطلاحات مرتبه «بالا» و «متوسط» مستلزم مفهوم نظم متوالی نیست، بلکه هر کدام از آنها میتوانند مستقل از هم رخ دهند. (همان ماخذ) در این الگو، تصورات مرتبه متوسط، که عهدهدار درک خواص مربوط به شکل و روابط فضایی بین اشیا میباشند، مشهود تلقی شدهاند، در حالی که به نظر میرسد این مطلب با ویژگی این مرتبه، که «از معرفتخاصی درباره اشیای جهان بهره نمگیرد» در مقابل بینایی مرتبه بالا ناسازگار باشد. (Ullman 1989, P.610 Hilreth and) فرآیند بازشناسی خواص شکلی و روابط فضایی متضمن بکارگیری مفاهیمی نظیر «بالا، پایین»، «جلو، عقب»، «داخل، خارج» و مانند آنهاست، (همان ماخذ، ص:61) که باید در حافظه بلند مدت (tony term memory) جای داشته باشد. توصیف این فرآیند در قالب جریانات دیداری، مانند جابجایی، نمایهسازی، تفکیک اشیا به موجب رنگ و مرزیابی اشیا (همان ماخذ، ص616-610) هر چند میتوانند برای ما در توضیح چگونگی بکارگیری معرفت قبلی خود در بازشناسی مصادیق چنین مفاهیمی مفید باشند، با این همه، نمیتوانند توجیه و توضیحی بدست دهند که ما چگونه آن مفاهیم را در ابتدا میسازیم. به نظر میرسد که همین سؤال در مورد شیوهای که این الگو برای حل مساله بازشناسی اشیا به کار گرفته است قابل تعمیم باشد. برحسب این الگو، روشن نیست که مفاهیم و مقولات جدید چگونه و در چه مرتبهای ساخته میشوند. نقص دیگر آن مربوط به این حقیقت است که این الگو صور تخیل دیداری را، که به عقیده کاسلین (Kosslyn) (1980) فرآیندی مجزا و مسؤول تصاویر دیداری استبه حساب نیاورده است. 2- نظریه استاد مصباح در باب مراتب تصورات ذهنی یکی از نظریات مشهور درفلسفه اسلامی درباره مراتب تصورات ذهنی درفرآیند شناختانسانی را استاد مصباحیزدی(1989) مطرح کردهاست. این نظریهکه ریشه در سنت فلسفیاسلامی دارد متاثر از ملا صدرای شیرازی (1640-1569) و علامه طباطبایی(1982-1910)است.ایننظریه بهطورکلیباشناختانسانی سر وکار دارد و همه اقسام شناختها رادربر میگیرد.اما دراینجا، به آن جنبهها وابعادایننظریهاشارهمیکنیمکه به بحثحاضرمربوط میشود وبرایناساس، مدلی برای مراتب تصورات ذهنیکه دراثنایادراک دیداری و پس از آن به وجود میآید ارائه خواهد گشت. به عقیده ایشان، معرفتیا شناختحصولی (معرفت از رهگذر تصورات) در یکی از مراتب نفس بهنام ذهن رخ میدهد. ذهن هم به نوبه خودپدیدهای دارای مراتب و شؤون گوناگون است که برخی از مراتب آن بر مراتب دیگر اشراف دارد و آنها را به مثابه سوژههای ادراکی مورد مشاهده قرار میدهد. (1989,vol.2.p.202) استاد مصباح (1989م.- 1368ش) به نازلترین مرتبهتصوراتدیداری باعنوان«صورت بصری» آن را (Visual form) اشاره میکند و پدیده ذهنی بسیطی میداند که در اثر ارتباط چشم با جهان مادی بدست میآید. این «صورتها» یا تصورات، برخاسته از علوم و شناختهای متقدم نبوده است، بلکه مستقیما «ناشی از دادههای محیطی» هستند و در محیط یا بافت مقیدند. (11) (contextually constrained) و پس از آنکه رابطه چشم با محیط قطع گردد، برای حدود چند دهم ثانیه دوام خواهند داشت. فاعل شناسا (Subject) ( مدرک) نه هیچ کنترلی نسبتبه کسب این نوع از تصورات و نه نیازی به قصد عمدی در جریان این ادراک دارد، گو اینکه «توجه» نقش تعیین کنندهای در این فرآیند دارد. این مطلب با یافتههای تجربی کیل (Keele) ، پوسنر و بوئیس (Posner and boies) (1971)و شیفین وگاردنر (Shiffin and Gardner) (1972) تائید میشود. آنان اظهار میکنند که فاعلشناسا( مدرک)ظاهراتدبیر هوشمندانهای برای ردهبندی یا گزینش اطلاعات ورودی ندارد; چرا که فرآیندهای رمزگذاری اطلاعات ورودی (input coding) چندان در معرض کنترل آگاهانه فاعلشناسا نیست. Posner 1973,p.38) ) مرحله بعد، صور تخیلی دیداری است که درآن «صورت» یا«صورت متخیل» انتزاعیتری در مرتبه خیال ذهن تشکیل میگردد. تصورات این مرتبه مطابق با صور دیداریاند، جز آنکه که به رغم قطع ارتباط چشم با جهان مادی باقی میمانند و بعدها قابل بازیابی و یادآوری میباشند (همان ماخذ). دراین تصورات میتوان دخل و تصرف کرد یا آنها را بازسازی نمود. همچنین میتوان از آنها برای خلق صور متخیل تازه استفاده کرد (صدرای شیرازی، 1985، ج1، ص264) این دو مرحله ویژگیهای مشترکی دارند. تصورات، در این مراحل، جزئی (و نه کلی) و «ناشی از دادههای محیطی» هستند و بدون انجام تلاش از سوی مدرک و خودبه خود تشکیل میشوند. هر چند استاد مصباح اشاره صریحی به حافظه در این مرتبه نکردهاند اما میتوان استنباط کرد که صور دیداری پیش از آنکه اعاده شوند، دخل و تصرفی در آنها صورت گیرد یا صورتهای متخیل دیداری جدیدی را بوجود آورند، باید در نازلترین مرتبه حافظه بلند مدت ذخیره شده باشند. تصورات مرتبه سوم مقولات یا مفاهیم هستند. آنها هم «ناشی از دادههای محیطی» هستند و خود به خود از صور دیداری یا از صور متخیل دیداری انتزاع میشوند ولی به لحاظ بافتی آزادند. در مثالی که درباره آتش شعلهور ذکر شد، مفاهیم «آتش» و «اشتعال» مفاهیمی از این سنخ هستند. آنها ماهیت و مقوله اشیا مشهور را نشان میدهند، چنان که گویی قالبهایی تهی هستند که همه مصادیق گوناگون همان مقوله با عوارض گوناگون میتوانند در آن جای گیرند. به محض اینکه مفهوم «آتش» ساخته شد، این مفهوم چنان عام و کلی خواهد بود که آتشهای گوناگون با ابعاد و اندازههای گوناگون و منشاهای متعدد میتوانند به عنوان مصادیق آن شناخته شوند. از اینرو، آنها را به عنوان «قالبهای مفهومی» ( conceptual fra mes) توصیف میکنند.(استاد مصباح1989، ج1،ص177، و1980، ص114-115)اینتصورات در حافظه بلند مدت ذخیره میشوند و همان تصوراتی هستند که برای بازشناسی اشیا مورد نیاز است. رابطه بین تصورات حافظه و تصورات مرتبه سوم در شکل 2 نشان داده شده است. تصورات مرتبه چهارم تصوراتی هستند که وجود و عدم، نوع (سنخ) وجودی (و نه مقوله آنها) و روابط میان اشیای مشهود (از جمله کنش متقابل و روابط فضایی آنها) را نشان میدهند. این تصورات، معقولات ثانیه فلسفی نامیده میشوند.(استاد مصباح،1989، ج1، ص 178). به عنوان نمونه، در مثال پیشین، مفاهیم «علت» و «معلول»، که نوع رابطه وجودی بین آتش و اشتعال را نشان میدهند، در این مرتبه بوجود میآیند. آنها این حقیقت را نشان میدهند که اشتعال برای وجود خود به آتش نیازمند است، در حالی که آتش برای وجود خویش محتاج اشتعال نمیباشد، گرچه هر جا آتش هست اشتعال هم وجود دارد.از اینرو روشنمیشودکه صرف همزیستی (coexistence) و همراهی در وجود به منظور برقراری رابطه علی و معلولی بین دو پدیده یا دو رویداد کافی نیست، بلکه این نحوه رابطه دو پدیده است که موجب انتزاع مفهوم علیت میشود. این تصورات، بر خلاف مراتب قبلی، خود به خود و بدون تلاش ذهن، ساخته نمیشوند، بلکه پس از مقایسه و تحلیل رابطه میان پدیدههای مشهود به دست میآیند. در مثال مذکور، مفهوم علیت آتش برای اشتعال درک نمیشود مگر آنکه نوع رابطه بین آنها را نظر بگیریم.(استادمصباح1989، ج1، ص177-178)دو مرحله ابتدایی این مرتبه مفاهیم «وابسته به مقوله»اند، (category-bounded) اما در یک مرحله بعد، از لحاظ مقولی و نیز بافتی آزاد میشوند، یعنی مفاهیم «علت» و «معلول» از وابستگی به آتش و اشتعال آزاد میشوند. در نتیجه، بر اشیا یا مقولات گوناگون اطلاقپذیر خواهند بود، به شرط آنکه همان رابطه وجودی میان آنها وجود داشته باشد. ویژگی دیگر این مرتبه ازتصورات آناست کهبرخلاف مقولات، دو مفهوم متضاد از این نوع میتوانند بر یک شیء اطلاق گردند. (استاد مصباح،1989، ج1، ص243- 244). اشتعال، در مثال پیش، «معلول» آتش است و همزمان با آن میتواند «علت» برای روشنایی باشد; یا گرمایی که معلول یک آتش است میتواند خود علت آتش دیگری باشد. مراتب و رابطه بین تصورات مرتبه چهارم و مراتب حافظه در شکل شماره3 به تصویر کشیده شده است. در اینجا، لازم استبه دو نکته اشاره شود: نکته اول تمایزی است که باید بین مفاهیم یا مقولات و نمادهای متناظر آنها در زبان قایل شد. زبان، در نظر استاد مصباح، همچون سایر فلاسفه مسلمان، فقط ابزاری استبرای انتقال مفاهیم، نظرات، افکار و عقاید که هر فردی از پیش در ذهن خود دارد. البته این مطلب واحدهای زبانی نمادهایی تلقی میشوند که به منظور ایجاد ارتباط و تفاهم، تصورات ذهنی بوسیله آنها برچسب زده میشوند. (12) نکته دوم به خواص مفاهیم در این الگو مربوط است.مفاهیم رابسیطترین واحدادراک و صور ذهنی در نظر میگیرند که میتوانند اشیا یا رویدادها را نشان دهند. (استاد مصباح1993، ص43) تصورات با قضایا تفاوت دارند; زیرا متضمنهیچ حکمی( تصدیقی)نیستند. (همان ماخذ، ص 25 -27). وانگهی، مفهومسازی، در این نظریه، با بازشناسی شیئی متفاوت است; زیرا مفهوم سازی هنگامی صورت میگیرد که فاعلشناسا برای اولین بار در طول حیات خود شیئی را درک میکند. سپس این مفهوم ساخته شده را در حافظه دراز مدت خود برای بازشناسی شیئیذخیره میسازد. این کار مستلزم نوعی مطابقتبین تصورات درونی ذخیره شده در حافظه از یک شیء با تصورات مشابهی است که در ذهن نقش میبندد. (Hildreth and Ullman 1989, p.616) نتیجه گیری
به نظر استاد مصباح، واقعبینانه نخواهد بود اگر تمام روند ادراک دیداری را به فرآیند واحد تنزل دهیم. گرچه مرتبه زیستشناختی بینایی عهدهدار ادراک شناخته نمیشود، اما نقش آن هم انکار نمیگردد. مرتبه زیستشناختی مقدمه، ادراکاست. در حقیقت، تا آنجا که به ادراک دیداری مربوط میشود، مرتبه زیستشناختی به عنوان واسطهای تصور میشود که مواد خام را از محیط گرفته و آنرا به شکل قابل استفاده دستگاهادراکی درآورده و دراختیارآن قرار میدهد. این امر با دریافت منظر مورد دید و کدگزاری آن با رمزهای عصبی صورت میگیرد. این فرآیندها را میتوان به سختافزار و زبانهای کامپیوتری تشبیه نمود. ولی تا اینجا هیچگونه ادراکی صورت نمیپذیرد، همچنان که در کامپیوتر نیز ادراک تحقق نمییابد. فرآیند ادراک هنگامی آغاز میگردد که این رمزهای فیزیکی،فیزیولوژیکی و عصبی از طریق مراتب دیداری گوناگون دستگاه ادراکی به صورتها و رمزهای انتزاعیتری تبدیل شده باشند. بر طبق این نظریه، تشبیه دستگاه ادراکی به کامپیوتر برای توجیه تمام جنبههای ( وجوه) ادراک کفایت نمیکند. استاد مصباح دیدن یک منظره سه بعدی را، که هر بعد آن دو کیلومتر باشد، برای مثال به کار میبرد. با قبول این مطلب که این صحنه با طول و عرض و عمقش در مغز جای نمیگیرد و در آنجا موجود نیست، این سؤال باقی میماند که صحنه دیداری را چگونه و در کجا میبینیم; زیرا بدون شک، یک منظره 2×2×2 کیلومتری را میبینیم. آنچه مشاهده میکنیم نه دستهای از رمزهاست و نه یک مفهوم انتزاعی. این منظره باید در جایی قرار گرفته باشد که برای دربرگیری چنین تصوری به قدر کافی گنجایش داشته باشد. استاد مصباح، در تبیین چنین ظرفی، اظهار میدارد که این ظرف و نیز تصویری که ادراک میشود ممکن نیست که موجودی مادی باشد، بلکه یکی از قابلیتهای روح مجرد است. بر اساس این نظریه، تخیل دارای همان ویژگیهای مشابه ادراک است. بنابراین، آزمایشاتی مانند آزمایشات شپارد ( Shepard) و متزلر (Metzler) بر روی چرخش ذهنی (mental rotation) ک و آزمایشات کاسلین ( و ریزر (Reiser) (1978) بر روی تقطیع صور متخیل (image scanning) را دیگر نمیتوان مؤید این نظریه آورد که فرآیند ذهنی «ظاهرا شبیه به چرخش فیزیکیاست» (1990,p. 93Anderson) ، یا «این ادعا که صورتهای متخیل پدیدههایی شبه تصویری (quasi- pictorial entities) هستند»، بلکهآنها به صورت پدیدههای مجردی شناخته میشوند که روح بر اساس آنچه در حافظه بلند مدت ذخیره کرده است، خلق میکند. و چرخش ذهنی چیزی شبیه به تصاویر متحرک تصور میشود که قوه متخیله روح آنها را یکی پس از دیگری بوجود میآورد. پینوشتها
1- John R. Anderson, Cognitive Psychologg andits implications (NY:W.H. Freeman and ComPany, 1990) P.8; lyleE. Bourne, Roger L.Dominowsri and ElizabthF. hoftus,CognitveProcesses. (NJ:Prentice – Hall, 1979) 2_Robert I. Watson The Great Psychobyists.(NY, philadelplia:L
257-267 3- Lectures on The Elementary psychology ofFeeline and Attent 4- Mancoltheart (ED.), Readings in CoynitivePsychology (Montral:Holt, Rinehart
andwinston, 1972) P.N; R.watson, GreatPsychologiscs, PP. 367- 369, 413- 434 5- Bourne etal, Coynitive Proeesses, P. 16 6- P. suppes and M.Pavel and J.Ch. Flamaye,Representations an
Psychology,Annual Review of Psychology, 42,529; cooper A.hynn and Roger N.
Shepard, Chronomatric Seudies of the Rotation of Mental Imayes.InWilliam G.
Chase (Ed.), Visual InformationPrcessing (NY:Acodemic Press,1973) P. 75 7- J.Watson,Behaviorism(NY:Norton,1430)P. 215 8- Bourne etal., op. cit, P.25 9- hateral geniculate nuleus cortex 10- Department of Brain and Cognitive Sciences,Massachusetts,
علی مصباح