مقدمه متکلمان و فلاسفه اسلامی، تقریبهای گوناگونی را برای برهان امکان ارائه کردهاند که هر یک، دلیل مستقلی است. در شهرت آن، همین بس که کمتر کتاب فلسفی یا کلامی را میتوان یافت که در بحث از اثبات واجب تعالی، تقریبی از آن تقریبها را بیان نکرده باشد. از نظر اتقان و اعتبار،تالی تلو برهان صدیقیناست. مقدمات بیشتر تقریبهای آن، فلسفی محض است،نیازی به علوم تجربی ندارد. چنانکه برهان صدیقین نیز اینگونه است. این برهان، بر برهان صدیقین مزیتی دارد و آن، قدمت تاریخی آن است که اکثر قریب به اتفاق اهلنظر، چون فارابی، ابنسینا، فخررازی، بهمننیار، محقق طوسی و صدرالمتااهین آن را پذیرفتهاند. فخررازی بااین فرضکه امام مشککین و «محصل» (2) تقریبهای مختلفی را ذکر و از برخی از آنها حمایت میکند. حتی در مباحث مشرقیه، اتفاق حکما راادعا میکند و مینویسد: «و هی معتمد الحکماء». اشکالهایی که در فلسفه اولی و الهیات بالمعنیالاعم، بر مقدمات این برهان، وارد شده است، در نقد المحصل مطرح شده و خواجه طوسی و حتی خود فخر رازی به آنهاپاسخ دادهاند. (3) کتاب شناسی این برهان، آمار اعجابآوری را ارائه خواهد داد. فارابی،ابن سینادرکتابهای شفا،نجات،اشارات، مبدا و معاد و…، فخررازی در مباحث مشرقیه و محصل، بهمنیار در تحصیل، خواجه نصیرالدین طوسی در نقدالمحصل، شرح اشارات، تجریدالاعتقاد، مرحوم صدرالمتالهین در اسفار، مبدا و معاد، مفاتیحالغیب، شواهد الربوبیه و… و شیخ اشراق در مطارحات و… تاریخچه این برهان، حاکی از مقبولیت همگانی آن است. حتی حکما و متکلمان اسلامی متاخر و معاصر، بر استحکام آن اعتراف دارند. در طول تاریخ اگر شبهه و اشکالی بر آن وارد شده، با بیان ژرف و استوار آن اندیشمندان مرتفع گردیده است. مبتکر برهان امکان
با تفحص در کتب فلسفی و کلامی، میبینیم که این برهان، در آثار و تالیفات شیخ فلاسفه اسلامی، ابنسینا، به طور جدی مطرح بوده است. آیا به راستی، تقریبهای اولیه، ابتکار وی بوده یا او نیز حداقل، برخی از آنها را از دیگران گرفته است؟ شواهدی وجود دارد که ابنسینا این برهان را از فارابی گرفته است. عبدالرحمن بدوی، در کتاب «موسوعه الفلسفه» (4) میگوید: این برهان از ابتکارات فارابی است و ابن سینا هم آن برهان را از فارابی گرفته و در کتاب نجات و الهیات شفا آورده است (5) . انتساب این برهان به فارابی، دور از واقعیتبه نظر نمیرسد. «او فیلسوف بزرگ اسلام درقرن سوم وچهارم هجری(260-339)وبهعنوان ارسطوی دوم و معلمثانی شناخته میشود» (6) . از این رو، هیچ بعدی ندارد که برهان امکان از ابتکارات وی باشد. همانطور که برهانی درباب «استحاله تسلسل درعلل» به نام «اسد واخصر» منتسب به او است. متاسفانه این دو کتاب وی، عیون المسائل و شرح رساله زینون، در دسترس ما نیست. کوتاه سخن آن که این برهان، شاهکاری است که متجاوز از هزار سال بر تارک فلسفه اسلامی میدرخشد و از افتخارات این فلسفه به شمار میآ ید. احتمالا اندیشمندان غیرمسلمان نیز آن را از مسلمانان آموخته و به دفاع از آن پرداختهاند. تقریبهای برهان امکان در الهیات اسلامی
قریب فارابی
فارابی بر حسب نقل بدوی، تقریبی مفصل و مشروح، و تقریبی مختصر دارد. تقریب مفصل را در کتاب «شرح رساله زینون الکبیر» و تقریب مختصر را در کتاب «عیونالمسائل» ذکر کرده است. تقریب مختصر ایشان بدین شرح است: «موجودات دوگونهاند: یک قسم آن که وقتی ذاتش لحاظ شود، وجودش واجب نخواهد بود. این قسم، ممکنالوجود نامیده میشود. قسم دیگر، آن است که وقتی ذات آن لحاظ میشود، وجودش واجب باشد. این قسم، واجبالوجود نامیده میشود و اگر ممکن را معدوم فرض کنیم، محالی لازم نمیآید. از این رو، وجود ممکن، محتاج علت است و اگر موجود شود، وجودش بالغیر واجب میشود، در حالی که ذاتا ممکن است، بالغیر واجب میباشد. این امکان یا همیشگی است و یا موقت. ممکنات به طور تسلسل یا دور نمیتوانند علت و معلول یکدیگر باشند، بلکه باید به واجب بالذات منتهی گردند که او موجود اول است. اگر فرض کنیم که واجب، موجود نیست، این فرض، مستلزم محال است. وجود واجب بالذات، علت ندارد و وجود او به واسطه غیر نیست. او علت نخستبرای هستی اشیاست» (7) . تقریب ابن سینا، فخررازی، محقق طوسی
ابن سینا، فخررازی، محقق طوسی تقریبا تقریب واحدی دارند که از این قرار است: بدونتردید، موجودی وجوددارد. حال،آن موجود یا واجب است و یا ممکن. اگر واجب باشد، مطلوب ثابت است. و اگر ممکن باشد، باید به واجب بالذات منتهی شود وگرنه دور و تسلسل محال، لازم میآید. تبیین عبدالرزاق لاهیجی
وی به شرح کلام خواجه نصیرالدین طوسی پرداخته و مقدمات برهان را تفسیر کرده، میگوید: «این تقریب، محاذی کلام ابن سینا در کتاب مبدا و معاد است». سپس مقدمات آن را چنین تشریح میکند: 1- موجود به واجب و ممکن تقسیم میشود و در این دو قسم، منحصر است. 2- برای ممکن، به حسب ذات خود، وجود یا عدم ترجیحی ندارند و در ترجیح یکی از آن دو، محتاج علت است. 3- همانگونه که ممکن در پیدایش، محتاج به علت است، در بقاء نیز محتاج به علت است. 4- برایممکن، محال است که وجود به نحو تسلسل، حاصل شود. 5- برایممکن، محال است که وجود به نحو دور، حاصل شود. این مقدمات، در محل خود اثبات شده است، ولیایشان به اختصار به اثبات هر یک میپردازند. بعد از بیان مقدمات مذکور و اثبات آنها استدلال را چنین تقریب میکند: بدون تردید، موجودی وجود دارد…اگر آن موجود از این حیث که موجود است، واجبالوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگر با آن لحاظ و حیثیت، ممکن باشد، نه واجب،(مقدمه اول) وجود آن موجود ممکن، مستلزم وجود واجب بات است; زیرا محال است که ممکن بنفسه متحقق گردد; بلکه در وجود خود، محتاج علتی است که به واسطه آن، وجودش ترجیح یابد (مقدمه دوم وسوم) سپس اگر آن علت هستیبخش، واجب بالذات باشد، مطلوب ثابت میشود، ولی اگر آن علت نیز ممکن باشد، به علتی دیگر نیاز خواهد بود و… حال، اگر این نیاز به همان ممکن اول یا مرتبهای از مراتب سابقه بازگردد، دور لازم میآید، اما اگر به آنها باز نگردد و این نیاز تا بینهایت تداوم یابد، تسلسل لازم میآید; در حالی که هم دور و هم تسلسل، محال است. برای این که چنین محذوری لازم نیاید، باید نیاز، به علتی واجب بالذات منتهی گردد. پس اگر آن موجود یقینی مفروض – که هر کس به وجود آن اذعان دارد – خود، واجب بالذات نباشد، لامحاله مستلزم وجود واجب بالذات خواهد بود و این همان مطلوب است (8) . تقریب صدرالمتالهین.
مشابه تقریب مذکور را که مرحوم لاهیجی در شرح کلام خواجه نصیرالدین طوسی در شوارقالالهام ذکر کرده است، استاد ایشان، مرحوم صدرالمتالهین شیرازی در اسفار، بدین شرح ذکر کردهاند: «ان الموجود ینقسم بحسب المفهوم الی واجب و ممکن، والممکن لذاته لایترجح وجوده علی عدمه، فلابدله من مرجح منخارج والا ترجح بذاته، فکان ترجحه واجبا لذاته فکان واجب الوجود بذاته و قدفرض ممکنا، و کذا فیجانب العدم فکان ممتنعا و قدفرض ممکنا هذا خلف فواجبالوجود لابد من وجودهفانالموجودات حاصله. فانکان شیء منها واجبا فقدوقع الاعتراف بالواجب والا فوقع الانتهاء الیه لبطلان ذهاب السلسله الی غیرنهایه کما مربیانه والدور مستلزم للتسلسل فهو محال ایضا مع انه یوجب تقدمالشییء علینفسه و ذلک ضروریالبطلان» (9) تقریب علامه طباطبایی
از کلام ایشان در نهایهالحکمه، دو تقریب استفاده میشود. تقریب اول بدین شرح است: بدون شک موجودی وجود دارد. اگر آن موجود یا شیئی از آن، واجب بالذات باشد، این همان مطلوب است. ولی اگر واجب بالذات نیست و معهذا موجود است، بالضروره ممکن بالذات خواهد بود، ممکنی که وجود آن بر عدمش به واسطه امری خارج از ذاتش، ترجیح پیدا کرده و آن امر خارج از ذات، علت است. اگر وجود آن ممکن، بر عدمش بنفسه ترجح یافته، لازمهاش این است که آن ممکن، خود، واجب بالذات باشد، در حالی که ممکن فرض شده است و این خلف است. از این رو، ترجیح وجود آن بر عدمش، باید به واسطه امری خارج از ذات – که علتاست – باشد; حال آنکه علتآن یا خود، ممکن بالذات است و یا واجب بالذات،اگرواجب باشد، مطلوب ثابت میشود و اگر ممکن باشد، نقل کلام، در علت آن لتشده و دور یا تسلسل لازم میآید که هر دو محال است، مگر این که به علتی غیرمعلول که همان واجب بالذات است، منتهی گردد که این همان مطلوب است (10) . سپس علامه طباطبایی، خلاصهای از تقریب مذکور را آورده و میفرمایند: میتوان به جای ترجح وجود، از وجوب وجود استفاده کرد و تقریبی دیگر ارائه داد، تقریب دوم ایشان بدین شرح است: بدون تردید، موجودی وجود دارد و هر موجودی به دلیل قاعده «الشیء ما لمیجب لم یوجد» واجب است. این قاعده، مفید این مطلب است که شیء مادامی که واجب نگردد، موجودنخواهد شد. حال اگر آن موجود، یاشیئی از آن، واجب بالذات باشد، این همان مطلوب ماست و اگر واجب بالغیرباشد،آن غیر یا واجب بالذات است که این همان مطلوباست ویاواجب بالغیرکهنقل کلاممیکنیم دراین غیر(علتعلت) که این، یا مستلزم دور است و یا تسلسل و یا این که به واجب بالذات منتهیمیگردد. شقاول ودوم، محال وشق سوم،همان مطلوباست (11) . تقریبی نوین از شیخ اشراق
در ذکر تقریبهای این برهان از اندیشمندان اسلامی، بیشترین توجه ما به همخوانیآنهامعطوفاستتاترتیب تاریخیآنها;هرچندکه درحد میسور، سعیکردهایمکهاینترتیب رانیز رعایتکنیم. دراینجاتقریبهایی راکهبر دور و تسلسل مبتنینیست، نقل میکنیم، تقریبهایی کهنوین واحیانا ابتکاری است.ازجمله اینتقریبها،تقریب شیخاشراقاست.ایشاناز راهامکان عالم واحتیاجآنبهاجزایشبرهانیاقامهکردهکهبردوروتسلسل،مبتنینیست (12) . مرحوم صدرالمتالهین پس از نقل این تقریب، آن را نقد و اشکالات غیرقابل دفاعی بر آن اقامه میکنند که برای رعایت اختصار، از ذکر تقریب و نقد آن خوداری میکنیم. به اسفار مراجعه شود (13) . تقریبی نوین از خواجه نصیرالدین طوسی
خواجه نصیرالدین طوسی،تقریبی نوین ارائه میدهندکه بر استحاله دور و تسلسل مبتنی نیست. این تقریب از ابتکارات ایشان است. بنابر نظر عبدالرزاق لاهیجی، ایشان نیز در مساله سوم از مسائل علت و معلول و همچنین در اوایل مقصد سوم از شرح خود بر تجریدالاعتقاد خواجه، به نام «شوارق الالهام»، مدعی چنین امری شده است (14) ; هر چند که مرحوم صدرالمتالهین در اسفار، آن را از ابتکارات فارابی میشمرد. (15) استاد، آیت الله مصباح در تعلیقه خود بر نهایه از ایشان تبعیت کرده و پس از ذکر تقریبهایی مینویسند: «ثم ان هناک برهانا ربما یسمی برهان الامکان اقامه الفارابی و قرره صدرالمتالهین و لایحتاج الی سبق ابطال التسلسل» (16) ایشان نیز این تقریب را از فارابی میدانند، اما مرحوم عبدالرزاق لاهیجی بر این که این برهان از ابتکارات خواجه نصیرالدین طوسی است، اصرار دارد و حتی پس از توضیح تقریب مذکور، در تجریدالاعتقاد، بر خواجه اعتراض کرده و میگوید: «از ایشان تعجب است; با فرضی که ایشان تنها کسی بوده است که متوجه این مساله شده… چگونه از ذکر آن در این جا غفلت ورزیده است؟!». (17) استاد، آیهالله جوادی آملی میگویند: «…این برهان، هم در مبحث علت و معلول یکی از ادله ابطال دور و تسلسل به شمار میرود و هم در مبحث الهیات بالمعنی الاخص، یکی از ادله اثبات واجب میباشد. محقق طوسی(قده) رساله جداگانهای بر همین اساس در اثبات واجب نگاشت». سپس ایشان، کلام مرحوم لاهیجی را نقل میکنند. (8) شایدبتوان میان سخن مرحوم صدرالمتالهین و مرحوم لاهیجی جمع کرد و گفت: گرچه این برهان از ابتکارات خواجه است، اما ریشههای آن در کلمات فارابی یافت میشود. نظیر این، در کلمات بزرگان، فراوان است. کلام خود مرحوم صدرالمتالهین (19) شاهد این جمع است که میگوید: «و الیه الاشاره فی کلام الفارابی حیث قال…» به هر حال، این تقریب نوین، اسد و اخصر و ابتکاری است و نه تنها به بطلان دور و تسلسل نیازی ندارد، بلکه در مبحث علیت، یکی از ادله ابطال دور و تسلسل میباشد. از این رو، علاوه بر خداشناسی و اثبات حق تعالی، میتوان در هستیشناسی، مبحث علیت و قضیه ابطال دور و تسلسل نیز از آن استفاده برد. غیر از استاد جوادی آملی، مرحوم عبدالرزاق لاهیجی و… نیز به این حقیقت اذعان دارند که این برهان میتواند دلیلی برای ابطال دور و تسلسل باشد (20) . مرحوم صدرالمتالهین، آن را چنین تبیین کرده است (21) : این تقریب برمقدماتی مترتباست: 1- تا وجود ممکن، ضروری نشود، موجود نخواهد شد. 2- ممکن همانطورکه ذاتا موجب ضرورت وجود خود نیست،موجب اولویت وجود خود نیز نخواهد بود، و گر نه ذات او برای حصول وجودش کافی بوده و ممکن، واجب میبود. پس از ذکر این مقدمات، برهان را چنین تقریر میکنند: ممکن خواه واحدباشد و خواهکثیر و درصورت کثرت،کثرتآن، طولی وترتبی باشد یا عرضی و… نمیتواند مقتضی وعامل وجوب وجود چیزی باشد; زیرا چیزیکهاقتضای وجوب وجود چیزی را دارد،بایدتمام راههای عدم رابر او سد کند. واینامر(بستن راههای عدم)برای علتیکه خودممکن است، میسورنیست; زیرا عروض عدمبرمجموع اینعلت و معلول، جایز است اگرچه باحفظ علت،عدم معلول،ممکننیست چراکهباحفظ علت،وجود معلول ضروری است. پس ممکن نمیتواند ممکنی را ضرورت وجود بخشد و راههای عدمش راسدکند،بنابراین،ممکنات درحکم یک ممکن هستند وهمانطورکه ممکن واحدنمیتواند ضرورتبخش باشد و عدم را از ذات معلول طرد کند، مجموع و سلسله ممکنات نیز چنین هستند. خلاصه آن که ممکن نمیتواند ممکنی را ایجاد کند; زیرا وجود و ایجاد، مبتنی بر ایجاب است و ممکن نمیتواند چیزی را ایجاب کند و بهآن ضرورت بخشد; زیراممکن یعنی چیزی که وجود و عدم به حسب ذات، برای اوعلیالسویه است. مجموعه ممکنات نیزازاین نظر، با ممکن واحد تفاوتی ندارند و همه آنها در امکان شریکند. نتیجه، آن که ممکن برای پیدایش، بهعلت واجببالذات نیازمنداست و هوالمطلوب. سپس مرحوم صدرالمتالهین کلامی را از فارابی نقل میکند و مینویسد: مراد وی، همینتقریر است. کلام منقول از فارابی بدین شرح است: اگر سلسله هستی،بدون واجب محقق گردد و مبدا آن سلسله ممکن باشد که بنفسه و خود به خود موجود شده باشد یا لازم میآید شییء، خود را ایجاد کرده باشد و این غلطی فاحش است و یا لازم میآید که شییء، خود را انعدام بخشیده و عدمش به واسطه خودش باشد و این اشتباهی افحش از اشتباه قبلی است. مرحوم صدرالمتالهین در توضیح کلام ایشان مینویسند: معنای سخن وی این است: اگر ممکن، مفید ضرورت وجود و امتناع عدم خود باشد، لازم میآید که شییء، علتخودش باشد و این محال است; زیرا مستلزم تقدم شیء بر خودش است و اگر ممکن، مفید ضرورت وجود خود و امتناع عدم خود نباشد، لازم میآید که شییء به سبب انعدام خودش باشد که فساد و بطلان این، فاحشتر است; چون گذشته از آن محذور و مفسده، محذور دیگری لازم میآید. محذور اول این است که سبب وجود یا انعدام شیء، خود آن شیء باشد و محذور دیگری که شقثانی دارد وسبب افحش بودن آن میشود، ایناست کهاگر این شیء،بنفسهمنعدم میشود، پس چگونه درابتداموجود شدهاست در حالی که عروض عدم بر آن، از عروض عدم بعد از تحقق و وجود، سزاوارتراست؟ازاینرو، وجوداو درابتدا بدونسبب، ممتنع خواهد بود. تقریب نوینی از ایجی
قاضی عضدالدین ایجی پس از تبیین برهان امکان به روش ابنسینا و شیخ اشراق، مدعی تقریبی نویناست. (22) وی دو تقریب ذکر میکند. (23) محقق شریف درشرح،آن دو راتشریح کرده ومینویسد:«ایندو مسلک، هردوازابطال دور وتسلسل، بینیاز هستند» (24) ازایننظرکهاین دوتقریب، از دور و تسلسل بینیاز هستند، آنها را در این جا نقل میکنیم. ایجی در مسلک چهارم از براهین واجبالوجود چنین مینویسد: اگر همه موجودات، ممکن باشند، به موجودی مستقل نیاز خواهند داشت که با توجه و لحاظ وجود آن، ارتفاع همه بالکلیه(به این معنی که نه کل موجود شود ونه واحدی از اجزایش) ممتنع خواهد بود; زیرا چیزی که تمام راههای عدم را سد نکند، موجب وجود نخواهد بود. موجودی که با لحاظ وجودش عدم همه اجزاء برایش ممتنع است، این موجود از مجموع ممکنات خارج و واجب است وهو المطلوب». تقریب دیگری که در مسلک پنجم نقل میکند، بدین شرح است: «اگر واجب بالذات تحقق نیابد، واجب بالغیر محقق نمیشود و در نتیجه، هیچ موجودی متحقق نخواهد شد. اما اول، بدین دلیل است که ارتفاع همه، به طور کلی، نه بالذات ممتنع است و نه بالغیر و اما دوم، بدین علت است که الشییء مالمیجب اما بالذات و اما بالغیر لمیوجد. همانگونه که خوداواذعان دارد،این تقریب، به تقریب اول نزدیک است. ملاحظه و بررسی
به نظر میرسد که این دو تقریب ایجی، بیانی دیگر و ملخصی از برهان خواجهطوسی است که باعبارتی متفاوت(خصوصادر تقریب اول) ارائه شده است و تشابه آن با سخن خواجه در تقریب دوم آشکارتر است. لذا نمیتوان آن دو را برهانی مستقل و مغایر با برهان خواجه طوسی و فارابی دانست. برخی از تعبیرهای ایشان (ایجی) قابل مناقشه است. تبیینهای استاد مصباح
از کلام استاد، پنج تقریب برای برهان امکان استفاده میشود. هر چند که ایشان سه تقریب را برهان امکان و دو تقریب دیگر را برهانی دیگر دانستهاند، ولی به نظر میرسد که همه آنها تقریبهای گوناگونی از برهان امکانند; حتی ابنسینابا فرضی کهاز مفهوم وجوداستفاده میکند وآن را برهان صدیقین میداند در حقیقت، تقریری دیگر از برهان امکان است. تقریب اول که از چهار مقدمه تشکیل شده است: 1- هیچ ممکنالوجودی ذاتا ضرورت وجود ندارد; یعنی هنگامی که عقل، ماهیتش را در نظر میگیرد، آن را نسبتبه وجود و عدم، یکسان میبیند و صرفنظر از وجود علت، ضرورتی برای وجود آن نمیبیند. این مقدمه، بدیهی و بینیاز از اثبات است; زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست میآید و فرض ممکنالوجود بودن، عینا همان فرض نداشتن ضرورت وجود است. 2- هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقق نمییابد، یا ذاتا واجبالوجود است و یا ضرورت بالغیر دارد. ممکن درصورتی تحقق مییابد که علتی آن را به سر حد ضرورت برساند، بهگونهای کهامکان عدم نداشته باشد. این مقدمه نیز یقینی و غیرقابل تشکیک است. 3- هنگامی که وصف ضرورت، مقتضای ذات موجودی نباشد، ناچار از ناحیه موجودی دیگر به آن میرسد و آن، علت تامه است که وجود معلول را ضروری بالغیر میکند. این مقدمه نیز بدیهی و غیرقابل تردید است، زیرا هر وصفی از دو حال خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر و هنگامی که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر موجودی است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتوی موجود دیگری حاصل میشود که آن را «علت» مینامند. 4- دور و تسلسل در علل، محال است. این مقدمه هم یقینی است. با توجه به این مقدمات، برهان امکان به این صورت تقریر میشود: همه موجودات جهان با وصف ضرورت بالغیر، موجود میشوند; زیرا ازیک سو، ممکنالوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت راندارند(مقدمه اول) و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقق نمییابد. (مقدمه دوم) پس ناچار، دارای ضرورت بالغیر میباشند و وجود هریک ازآنها به وسیله علتیایجاب میشود (مقدمه سوم).اکنون، اگرفرضکنیم که وجود آنهابه وسیله یکدیگر ضرورت مییابد، لازمهاش دور درعللاست واگر فرضکنیمکه سلسله عللتابینهایت پیش میرود، لازمهاش تسلسل در علل است، و هر دوی آنها باطل و محال میباشند (مقدمهچهارم).پسناچار،بایدبپذیریمکهدر راس سلسله علتها، موجودی است که خود به خود، ضرورت وجود دارد; یعنی «واجبالوجود». تقریب دوم: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجبالوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقق نمییابد و در نتیجه، هیچ یک ازآنها موجود نمیشود; زیرا هیچ کدام خود به خود، دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتوی آن، ضرورت یابد و به دیگر سخن، ضرورت وجود، در هر ممکنالوجود، ضرورتی عاریتی است و تا ضرورتی بالذات نباشد، جایی برای ضرورتهای عاریتی نخواهد بود.» این تقریب، بر سه مقدمه نخستین از مقدمات مذکور، مبتنی است و نیازی به مقدمه چهارم و ابطال دور و تسلسل ندارد. تقریب سوم: موجود یا واجبالوجود بالذات است و یا واجبالوجود بالغیر و هر واجبالوجود بالغیری ناچار، به واجبالوجود بالذات، منتهی میشود، «کل مابالغیر ینتهی الی ما بالذات». پس واجبالوجود بالذات ثابت میشود. مقدمات این تقریب، مانند تقریب دوم است. تقریب چهارم:این تقریب بر سه مقدمه استوار است: 1- موجودات این جهان، ممکن الوجودند و ذاتا نسبتبه وجود، اقتضایی ندارند; زیرا اگر یکیاز آنها واجبالوجود باشد، مطلوب، ثابتخواهد بود. این مقدمه، نظیر مقدمه اول، در تقریبهای سابق استبا این فرق ظریف که در تقریبهای قبل، تکیه بر ضرورت وجود و نفی آن از ممکنات بود، اما در این جا تکیه بر خود وجود است. 2- هر ممکنالوجودی برای موجود شدن نیازمند علتی است که آن را به وجودآورد. این مقدمه، عبارت دیگری از نیازمندی هر معلولی به علت فاعلی است و نظیر مقدمه سوم، در تقریبهای پیشین است، با همان فرق که اشاره شد. 3- دور وتسلسل درعلل، محالاست.این مقدمه، عینا مقدمه چهارم است. «باتوجه به این مقدمات، برهان به این صورت تقریر میشود: هر یکاز موجودات اینجهانکه علیالفرض، ممکنالوجودند نیازمند علت فاعلی میباشند و محال است که سلسله علل، از جهت آغاز، به علتی منتهی شود که خود،نیازمند علت نباشد; یعنی واجبالوجود باشد. تقریب پنجم: اینتقریب را به شیخالرئیس، ابنسینا نسبت داده و میگویند: ابنسینا در اشارات چنین تقریر کرده است: «موجودیاواجب الوجود است ویا ممکنالوجود. اگر واجبالوجود باشد، مطلوب ثابت است واگر ممکنالوجود باشد،بایدبه واجب الوجود منتهی شود تا دور یا تسلسل، لازم نیاید». امتیاز این تقریب، آن است که علاوه براین که نیازی بهبررسی صفات مخلوقات واثبات حدود، حرکت و دیگر صفات برای آنها ندارد، اساسا نیازی به اثبات وجود مخلوقات همندارد; زیرا مقدمه اول، به صورت فرض و تردید بیان شده است. به بیان دیگر، جریان این برهان، فقط منوط به پذیرفتن اصل وجود عینی است و نیازی به اثبات وجود مخلوقات ندارد (25) . ملاحظه
کلاماستاد، تبیینی دقیق ازبیانات پیشینیان است که با جودت بیان و امعان نظر، تقریر گردیده است و در حقیقت، خلاصهای است که بر اکثر تقریبهای گذشته نظارت دارد، با این ویژگی که مقدمات تقریبها به دقت، تبیین و جایگاه هر مقدمه، در استدلال مشخص شدهاست و ما با وجود کلام ایشان نیازی به جمعبندی مجدد ندیدیم و همان بیانات و تقریبها را با تالیف و تنظیمی دیگر در اینجا نقل کردیم. شیوه دیگری در تقریب برهان امکان
همه تقریبهایی که ذکر شد، از منهجی واحد پیروی میکنند و آن این است که ابتدا وجود واجب اثبات و سپس به اثبات وحدت و سایر صفات او پرداخته میشود، اما از دیرباز، شیوهای دیگر، در تقریب برهان امکان ارائه شده و آن این است که ابتدا وحدت واجب، اثبات شده و سپس اثبات میگردد که عالم مادی و جسمانی، کثیر و به خاطر کثرت، ممکن و به خاطر امکان، محتاج علت است. ما دقیقا نمیدانیم که مبتکر این شیوه کیست، اما احتمال میرود که ابنسینا، فارابی و یا حتی شیخ مفید مبتکر آن باشند. به هر حال، برخی از این شیوه استفاده کرده و یا در آثار خود، برهان امکان را به همین سبک تقریر کردهاند; از جمله، فخر رازی در محصل (26) و مباحث المشرقیه. (27) وی در مباحث مشرقیه، پس از بیان تقریبی به شیوه اول، به شیوه دوم اشاره میکند و با سردی از آن میگذرد. مرحوم صدرالمتالهین در اسفار (28) ، منهج اخیر را ذکر و تقریبی برای آن ارائه میکنند. ما از میان تقریبهایی که به شیوه دوم، ارائه شده، تقریب مرحوم صدرالمتالهین را نقل میکنیم: «عالم جسمانی، ممکن است; زیرا پرواضح است که اجسام، مرکب هستند. هر جسمی مرکب است از اصل جسمیت مشترک و امری که آن را به نوعی از انواع، اختصاص میدهد. جسمیت مشترک، به تنهایی، امری مبهم است و مبهم، وجود خارجی ندارد; جسمیت مشترک، برای تحقق به امری …نیازدارد – خواه مساله …جسم از ماده و صورت را بپذیریم (مانند مشائین) و خواه نپذیریم (مانند اشراقیین) و خواه صورت نوعیه را جوهر بدانیم مانند مشائین و خواه آن را عرض بدانیم، مانند اشراقیین; زیرا عرض نزد آنان مانند صورت است نزد مشائین که در نوع و یا لااقل شخص، داخل است. اگر داخل نباشد، جسم مطلق، چون مبهم است، قابل تحقق نیست. پس شکی نیست که اجسام، مرکبند و چون مرکبند، ممکن میباشند. صور و اعراض نیز چون به محل، نیاز دارند،ممکن هستند. پس اجسام به امور مخصص نیاز دارند و امور مخصص، خود نیز به محل نیازمندند. هیچ یک مرجح وجود دیگری نیست و گرنه تقدم شئ بر خود لازم میآید; زیرا شیئ در حالی که نیست، باید موجود و برخود مقدم باشد. پس جسم از جسم و علت جسمانی به وجود نمیآید; زیرا تاثیر جسمانی، با وضع، میسر است، و وضع بیان مؤثر و متاثر وقتی محقق میشود که آن دو جسم موجود باشند. به علاوه، از آنجا که تسلسل در وجود اجسام نیز به خاطر براهین تناهی ابعاد، محالاست، نمیتواند راهگشا باشد. پس ناگزیریم که بگوییم: علت اجسام، امری غیر جسم و جسمانی است و هوالمطلوب». (29) ملاحظه و بررسی
این بیان از اثبات واجب الوجود، قاصر و عاجز است; زیرا فقط وجود یک موجود غیرجسمانی را اثبات میکند. نتیجه این برهان، آن است که به یک موجود بسیط، مجرد، غیرجسم و جسمانی منتهی شویم، اما خداوند متعال – که واجب الوجود است – از کجا؟ بهخاطرچنیننقصی، اینگونه بیان و تقریبها، درمسالهاثبات خداوند متعال ازاستحکام لازم برخوردار نیستند. از این رو، خود مدافعان برهان امکان آنها را امری غیرمتقن قلمداد کرده و یا به سردی از آن گذشته و التفات لازم مبذول نداشته و تنها به همین شیوه اول اکتفا نمودهاند. تقریب نوین و ابتکاری صدرالمتالهین
صدرالمتالهین، بر مبنای اصالت وجود و تفسیر امکان به «امکان فقری و وجودی»، تقریبی نوین و ابتکاری از برهان امکان ارائه داده است. این تقریب از جهت مبنایی، بر یکی از دقیقترین و پیشرفتهترین دستاوردهای حکمت متعالیه (امکان فقری) مبتنی است که از افتخارات و شاهکارهای بزرگ صدرالمتالهین به حساب میآید. این تقریب، در «شواهد الربوبیه» چنین آمده است: «دراثبات وجود غنی واجب»; عنوان بحث ایشان جالب توجه است، سپس چنین استدلال میکند: «موجود یا به وجهی به دیگری متعلق و وابسته است و یا هرگز تعلق و وابستگی ندارد. وابستگی موجود یا به دلیل حدوث (است)، یا به دلیل امکان و یا به سبب ماهیتاش.» [تفصیل مطلب:] «شق اول: وقتی حدوث (کون ذلک الوجود بعد العدم) را تحلیل میکنیم سه نکته به دست میآید: عدم سابق، وجود، تحقق آن وجود پس از آن عدم. عدم، به خودی خود، نفی و هیچ است، چیزی نیست تا صلاحیت تعلق و وابستگی به شیء را داشته باشد. وجود پس از عدم نیز از لوازم ضروری و ذاتی چنین امری است و لوازم ذاتی شیء قابل جعل نیست. پس این فرض هم قابل تعلق و وابستگی به غیر نیست. تنها فرضی که میماند این است که آنچه به دیگری تعلق میگیرد و وابسته است صرفا وجود شیء است.» «شق دوم (وابستگی و تعلق به غیر به سبب امکان): امکان ماهوی امری اعتباری و سلبی است; زیرا امکان ماهوی به معنای سلب ضرورت وجود و عدم از ماهیت است. پس به دلیل امکان نیست که موجودی به دیگری وابسته است، همان گونه که امکان معلول علتی مغایر و مباین با ماهیت نیست; زیرا امکان(ماهوی) از لوازم ماهیات امکانی است، همچنان که حدوث از لوازم وجودات حادث است.» «شق سوم (وابستگی و تعلق شیء به دیگری به سبب ماهیت): ماهیتسبب احتیاج به علت نیست; همچنین چیزی نیست که جاعلی آن را جعل کرده باشد. ماهیت متعلق و وابسته به غیر نیست. وجود ماهیتبالعرض است که، به تبع وجود، تحقق دارد.» «تنها فرض متصور و خالی از اشکال این است: امری که به واسطه آن، شیء به دیگری تعلق دارد وجود شیء است; نه ماهیت، نه امکان، نه حدوث و نه چیز دیگری از آن. در نتیجه، موجودی که به غیرمتعلق است، چون متصور نیست که غیر وجود مقوم وجود باشد، بنابراین، اگر قائم به نفس و غنی باشد فهوالمطلوب و اگر قائم به غیر باشد به آن غیری که مقوم است نقل کلام میکنیم و سرانجام، یا دور لازم میآید یا تسلسل، مگر آنکه به وجود غنی قائم بالذاتی که به دیگری وابسته و متعلق نیست منتهی شویم.» (30) ملاحظه
در این تقریب، با این فرض که در مقدمات از امکان ماهوی استفاده شده، ولی بسیار روشن است که تکیهگاه اصلی برهان مساله فقر و غنا و وابستگی و استقلال است. استفاده از امکان ماهوی در استدلال، مانند استفاده از حدوث، به منظور ذکر تمام احتمالات قابل فرض، و سپس ابطال همه، جز یکی از آنها (روش سبر و تقسیم)، صورت گرفته است. تقریر تقریبهای پیشین براساس امکان فقری
صرفنظر از این تقریب بدیع و ابتکاری، که بر مبنای اصالت وجود و امکان فقری تقریر شده، میتوان تقریبهای پیشین را براساس امکان فقری و مساله فقر و غنا تقریر کرد و حتی بهتراستبه جای استفاده از «ممکن و واجب»، «فقیر و غنی» را به کار برد. به عنوان نمونه، میتوان آن تقریب را بطور مختصر چنین تقریر کرد: موجودیا غنی ومستقلاست و یافقیر و وابسته. اگر غنی است و مستقل فهوالمطلوب و اگر فقیراست – برای اینکه محذور دور و تسلسل لازم نیاید – باید به غنی و مستقل منتهی گردد. لذا خداوند در قرآن میفرماید: «ایهاالناس انتمالفقراء الی الله والله هوالغنی الحمید.» (فاطر:15) از مقدمات مهم برهان امکان، «استحاله دور و تسلسل» است. این مقدمه، به تفصیل در امور عامه، مبحث «علیت»، بررسی و اثبات شده است. در اینجا، فقط بدان اشاره می شود: استحاله دور: این امر از بدیهیات است و هر که آن را درست تصور کند محال بودن آن را تصدیق خواهد کرد; زیرا به خوبی روشن است که هرموجودی، ازآن جهت که علت پیدایش دیگری است، محال است که در همان جهت معلول او باشد. استحاله تسلسل: منظور از تسلسل، ترتب امور نامتناهی است. فلاسفه هر تسلسلی را محال نمیدانند، بلکه با شرایطی آن را محال میدانند که آن شرایط بدین شرح است: 1- ترتیب حقیقی و طبیعی بین اجزا و حلقات سلسله وجود داشته باشد، نه قراردادی و اعتباری. 2- همه حلقات در یک زمان موجود بالفعل باشد. اشتراط این شرایط برآیند ادلهای میباشد که در مساله اقامه شده است. براهین متعددی، همچون «سلمی»، «مسامته»، «تطبیق»، «اسد و اخصر» و «علیت»، در مسفورات و کتب قوم، مانند شفا،تحصیل، اسفار، نهایه الحکمه و دهها کتاب دیگر، مشاهده می شود. مفاد دو برهان اخیر شرط دیگری را هم بدان اضافه میکند و آن اینکه ترتیب و ترتب علی بوده و بین حلقات سلسله ترتب، رابطه «علیت» برقرار باشد، ازاینرو، آن جا که ترتیب است، ولی رابطه علی و معلولی نیست، دو برهان مذکور نسبتبه آن ساکت است. به دلیل رعایت اختصار، تنها برهان «اسد و اخصر» را، که فارابی ارائه کرده است ذکر میکنیم: برهان اسد واخصر:در سلسله علل و معلولات، اگر هر علتی خود معلول دیگری باشد این سلسله همگی محتاج به علت دیگری هستند. پس باید، در راس سلسله، علتی اثبات کرد که معلول دیگری نباشد. بنابراین، سلسله عللدارای سرآغازی خواهدبود وگرنه آغاز سلسله متحقق نخواهد شد.این برهان، بجز در علل اعدادی، در تمام علل حقیقی جاری است. نقد برهان امکان
علیرغم اتفاق نظری که فیلسوفان و متکلمان اسلامی، درتحکیم و تایید برهان امکان دارند، و تقریبهای نوینی که سبتبه آن ارائه دادهاند، غزالی و ابن رشد در مقام نقد این برهان برآمدهاند. غزالی (متوفی 505 ه.ق.) نه تنها از منتقدان این برهان، بلکه منتقد اصل فلسفه اسلامی است. کتاب «تهافت الفلاسفه» ی وی در حقیقیت مجموعهای از تناقضگویهاست که، به زعم وی، در کلام فیلسوفان اسلامی، مانند ابن سینا، فارابی وامثال او یافتشده است، در حالی که بسیاری از اشکالات وی، نقادی شده و امروزه این گونه اشکالها، در محافل فلسفی و کلام اسلامی، تقریبا متروک است ولی برخی از متفکران غربی آن اشکالها را در عصر حاضر مطرح میکنند. ابن رشد (متوفی 595 ه.ق.) با وجوداینکه به اشکالهای غزالی پاسخ داده و کتابی به نام «تهافت التهافت» در رد «تهافت الفلاسفه» وی نوشته واشتباهات او را از فلسفه مشاء(فلسفه ابن سینا) تبیین میکند، ولی خود اشکال دیگری بر برهان امکان دارد. وقتی به بحث «ادله اثبات خدا» میرسد به غزالی پاسخ میگوید، ولی نقد نوینی ارائه داده که از شخصی چون او بعید به نظر میرسد. دراینجا، کلام هر دو را در نقد برهان امکان نقل کرده و به بحث درباره آن می پردازیم: نقد غزالی
او در ابتدا میگوید: «فلاسفه معتقدند که عالم قدیم است وبااین وجود، برای آن صانعی اثبات میکنند. این دیدگاه، در وضع خود، متناقض است و به ابطال آن نیازی نیست.» سپس برهان امکان را ذکر، و آن را چنین نقد میکند: «1- نقد عام: فلاسفه به قدیم بودن اجسام عالم معتقدند و همان گونه که گفته شد، طبق این نظر، لازم است که آنها علتی نداشته باشند.» «2- نقدخاص: نفیتسلسل درعلل و قول به استحاله علل لایتناهی از ناحیه شما سخن صحیحی نیست. شما با مبنای خود نمیتوانید تسلسل رامحال بدانید. پس چراچنین حکم میکنید؟! آیا از راه ضرورت به این حکم (استحاله تسلسل) دستیافتهاید یا به واسطه حد وسط و استدلال؟ادعای ضرورت کهنمیتوان کرد; چونراهی به سویآننیست. اما راه نظر و استدلال هم بر شما بسته است، زیرا اجسام را قدیم میدانید و هر شیوهای را پیش بگیرید بر آن نقض وابطال وارد میگردد.» «چون حوادث را قدیم و بینهایت میدانید بعید نیستبعضی از آنها علتبرایبعض دیگر باشند و سرانجام، از یک سو، سلسله حوادث به معلولی منتهی شود که معلولی برای آن نباشد و از سوی دیگر، به علتی نرسد که بدون علتباشد، همچنان برای زمان گذشته، پایانی وجود دارد و آن «آن» است، در حالی که زمان ابتدا و آغازی ندارد.» «اگر گمان میکنید که حوادث گذشته با هم، در زمان حال و در بعضی از احوال، موجود نیست و معدوم به “تناهی” و ” عدمتناهی” موصوف نمیگردد قول به نفوس بشری بر شما نقض میگردد; زیرا به نظر شما، نفوس از بدنها مفارقت میکنند ولی نابود نمیشوند واین نفوس، از نظر شماره، بینهایت اند. در همه حال، در عالم وجود، نفوس به شماره و عدد، نهایتی ندارند; چون دائما انسانهای بسیاری به دنیا میآیند و اگر هم میمیرند نفوس آنها، به نظر شما، باقی میماند وگرچه نفوس بالنوع واحدند ولی، بالعدد بینهایتاند» گویا در اینجا او متوجه شده است که فیلسوفان و متکلمان اسلامی تسلسل را در چارچوب خاصی محال میدانند و برای استحاله آن شرایطی قایلاند که یکی از آن شرایط وجود ترتیب و ترتب در حلقات سلسله است. لذا، آن را ذکر و به زعم خود، نقض میکند. ایشان در ادامه میگوید: «اگر گفته شود: “چون نفوس با یکدیگر ارتباط و نسبتبه هم ترتیبی ندارند، لذا، وجود نفوس بینهایت، محال نیست. پس تسلسل موجودات وقتی محال است که وضعا ترتیبی داشته باشند، مانند اجسام که بعضی از آنها بر دیگری ترتب دارد، یا آنها که به طور طبیعی مرتب هستند; مانند علل و معلولات، اما نفوس چنین نیست” درجواب میگوییم: رد و ابطال این حکم از عکس آن اولی نیست. چرا یکی از دو قسم را محال دانستید و دیگری را نه؟! دلیل این تفریق چیست؟ چگونه نفوس ترتیب ندارند، در حالی که وجود بعض، قبل از وجود بعض دیگر است؟ حتی شبها و روزهای گذشته، با وجود آنکه بینهایتاند، ولی ترتیب دارند. بعضی از حوادث پس از دیگری است. نهایت چیزیکه شمادر علت ومعلول میگوییداین است که علتبالطبع بر معلول مقدم و بالذات فوق آن است. ولی این چه امتیازی است؟! وقتی این حقیقت در باب«قبل حقیقی زمانی» محال نباشد، در باب «قبلذاتی طبعی» هم چنیناست. چطور وجوداجسامی راکهازنظرمکان، الی غیرالنهایه، فوق بعضی دیگر است جایز نمیدانید، ولی موجوداتی را که بعضی از آنها الی غیرالنهایه، از نظر زمان، بر بعضی دیگر مقدماند جایز میدانید؟ آیااین، جز تحکم روشن، چیز دیگری میتواند باشد؟!» (31) تا اینجا، بیشترین هم وی براین صرف شد که اثبات کند، طبق دیدگاه فلاسفه، تسلسل محال نیست گرچه; فلاسفه مدعی آن هستند ولی از اثبات آن عاجزند. پس ازبیان این مطلب، اشکالی را طرح و سپس در صدد پاسخ به آن بر میآید. او در ادامه میگوید: «اگر بگویند: «و ازاین قول برمیآید که واجبالوجود به ممکنالوجود قوام مییابد، در حالی که این امر محال است در جواب میگوییم:اگر مراد شما از واجب و ممکن همان باشد که ما منظور داشتهایم عین مطلوب است و چنین فرضی محال نیست و این مانند آن است که کسی بگوید: تقوم قدیم بر حادث محال است، در حالی که زمان را قدیم و هر یک از آحاد آن را حادث میدانند و میگویند: مجموع حادث نیست و آغاز زمانی ندارد. پس آنچه آغازی ندارد به ذواتی اولیه تقویم یافته که آغاز زمانی داشتهاند. این ذوات اولیه برآحاد قابل صدق است، ولی بر مجموع صادق نیست، چون آنچه بر آحاد صادق استبر مجموع صادق نیست. از اینرو، گفته میشود که هر واحدی علتی دارد، ولی نمیتوان گفت که مجموع آنها علت دارد.» سپس مجددابه اشکال تسلسل پرداخته، و پاسخی دفاعی به عنوان «قیل» برای اثبات بینهایت نبودن نفوس مطرح میکند، ولی آن را هم مردودمیداند و میگوید: «وقتی که براثبات دورهایی غیرمتناهی اصرار میورزند وبرقدیمبودنعالمپایمیفشرند،ایناشکالبرآنهاوارداست.» (32) ملاحظه و بررسی
علیرغم دیدگاه عدهای از فلاسفه غربی، که در «مابعدالطبیعه» به مسائل قطعی و متفق علیها قایل نیستند، باید گفت که در فلسفه و کلام اسلامی، مباحثی وجوددارد که درطول سالیان متمادی،روشن، و قطعی شده وجاییبرای طرح مجددآنهانیست. مساله «حال»،«اعمیتثبوت» و «شیئیت وجود»، که در گذشته های دور، بسیار جنجالی بوده، امروزه، حتی مطالعه سریع آن، برای فیلسوفان و متکلمان ما زجرآور است. طرح سخنان غزالی با طول و تفصیل به این دلیل است که نظیر اشکالهای وی در میان فیلسوفان و متکلمان معاصر غربی، مطرح است. لذا، طرح آن در اینجا برای بحثی تطبیقی و مقایسهای ضروری به نظر میرسد. تمام نقد غزالی مبتنی بر این اساس است که میپندارد: 1- قولبه«قدیمبودناجسام وعالم جسمانی»بانفیصانع ملازماست. 2- قول به «قدیم بودن اجسام و عالم جسمانی» مستلزم عجز از اقامه دلیل بر استحاله تسلسل است و چون بنا به نقل ایشان، فلاسفه اسلامی قایل به این قولاند، نمیتوانند تسلسل را محال بدانند. 3- حد وسط، در برهان امکان، مفهوم وجوب و امکان است و این دو کلماتی مبهم هستند و اگر آن دو را تفسیر کنید و بگویید: ممکن عبارت است از: «ما لوجوده عله» و واجب عبارت است از «مالا عله لوجوده» باز هم به مطلوب خود دست نمییابید، زیرا هر یک از آحاد به این معنی ممکن است، ولی کل و مجموع به این معنی ممکن نیست. نقدی بر نقد: پنداراول،استحکام تفکر فلسفی قایل آن را زیر سؤال میبرد; چون ملازمهای بین آن دو مساله نیست و هیچ منافاتی ندارد که ما قایل به قدیم زمانی بودن فیض و جهان باشیم وبا این همه وجود واجب راپذیرفتهباشیم وبتوانیم برایآناستدلال کنیم. ما نمیخواهیم در ایننزاع بیثمر که «عالم قدیم استیا حادث» وارد شویم، ولی اگر کسی به قدیم بودن آن معتقد شود کدام محذور عقلی لازم میآید؟ ملاک نیاز ممکن به علت، حادث و قدیم بودن نیست، بلکه ملاک نیاز به علت فقر وجودی و وابستگی و تعلق ممکن است. اگر موجودی قدیم هم باشد، وقتی که در ذاتش نیاز و تعلق به غیر هست، بالذات واجب نخواهد بود. این چیزی نیست که احتیاج به برهان داشته باشد، بلکه اگر اطراف مساله به خوبی تصور شود، تصدیق به همراه خواهد داشت. معهذا، برهان هم اقامه شده است. پندار دوم ایشان نیز مردود است; چون امتناع تسلسل مبتنی بر قول به حدوث نیست و قدیم بودن یک ممکن مانع از نیاز آن به علت نمیباشد. به فرض آنکه سلسلهای بینهایت از حوادث ممکن داشته باشیم، ولی نیاز آنها به علت – به صرف قدیم بودن – رفع نمیشود; چرا که همه آنها فقیر، نیازمند و ممکنبالذات هستند. از آنجاکه از مجموعه بینهایت صفر، هیچگاه عدد پدید نمیآید، همچنین از بینهایت موجودات و حوادث وابسته موجود مستقل و غنی تحقق نخواهد یافت، به ناچار، باید این سلسله برای تحقق، به موجودی منتهی شود که بالذات غنی و مستقل باشد. پس قول به قدم و حدوث دخالتی در این مساله ندارد، بلکه نیاز قدیم ممکن و فقیر، از این جهت که فیض بیشتری باید کسب کند، روشنتر است. ایشان ادعای مذکور را چنین تشیید میکند: «شما که عالم را قدیم میدانید، بعید نیست که بعضی از حوادث برای دیگری علتباشند و سرانجام، سلسله حوادث به معلولی منتهی شود که معلولی برای آن نباشد، ولی ازطرف دیگر، به علتی نرسد که او را علتی نباشد» و بعد از بیان این مطلب، به زمان گذشته تمثیل میزند. دراین سخن، علاوه بر خلط مذکور، خلط دیگری هم مشاهده میشود و آن این کهایشان،حکمعلل حقیقی رابه علل معده سرایت داده است. ولی بحث در علل حقیقی است. آیا این کلام – بر فرض صحت آن – ممکنات را از علت فاعلی غنی و واجب بالذات، مستغنی میسازد؟! به علاوه استبعاد، غیر از اقامه دلیل است; شما غیرازیک استبعاد و یک تمثیل چه برهانی دارید؟ و گذشته از آن، تمثیل شما با ممثل (علل) تطابق ندارد; چرا که آحاد زمان، متصرم است و مجموع آن بالفعل و در یک مرحله، متحقق نخواهد شد از این رو، اجزا و آحاد آن بالقوه است، اما در ممثل، اجزا و آحاد سلسله بالفعل وجود دارد. آیا فارقی بیش از این مورد نیاز شماست؟! همانگونه که بیان شد،او در لابلای نقد مذکور، گویا متوجه شده که فلاسفه، مطلقتسلسل رامحال نمیدانند،بلکه دراستحاله آن «ترتیب» را شرط میدانند ازاینرو،اشکال میکند که نفوس بینهایت است،درحالی که بین آنها ترتیبی برقرار است; یکی قبل است و دیگری بعد، همچنان که اجزای زمان نیز چنین است. چه فرقی بین تقدم و قبلیت در علیت و غیر آن، مانند زمان، وجود دارد؟به چه دلیل در امور بالقوه همچون زمان و حوادث زمانی تسلسل محال نیست؟ بدینسان، اشکال اساسی او در اعتبار شرط ترتب است، اگر تسلسل در امور دارای ترتب محال است، در نفوس و اجزای زمان هم ترتب وجود دارد. صرفنظر از تناهی یا عدمتناهی نفوس، ایشان توجه نکردهاند که دلیل چنین شرطهایی برآیند ادله امتناع تسلسل است. علاوه بر شرط مذکور، دو شرط اساسی دیگر – که در ضمن بحث مطرح شد – در استحاله تسلسل وجود دارد و فلاسفه، تسلسلی را ممتنع میدانند که دارای سه شرط باشد: «ترتیب حقیقی، فعلیت و اجتماع در وجود» و چون اجزای زمان مانند شبها و روزها و نیز نفوس فاقد شرط «وجود بالفعل» هستند،گرچه بین اجزاء آن نوعی ترتیب متصور استاز اینرو، بینهایتبودن آن مانعی ندارد. بنابراین، تفاوت قبلیت ذاتی با زمانی آشکار است; در زمان، اجزا و حلقات سلسله بالقوه است ولی در قبلیت ذاتی بالفعل میباشد. پندار سوم وی، که پایه و اساس نقد اوست وبرخی از معاصران غربی نیز آن را مطرح کردهاند، با مراجعه به «الهیات بالمعنیالاعم» روشن میگردد. توضیح آنکه، امکان ذاتی در اصطلاح فلاسفه اسلامی دو معنی دارد: 1- امکان ماهوی که عبارت است از«ما لایجب وجوده و لاعدمه»; یعنی ماهیتیک شیء فی حد ذاته، نسبتبه وجود و عدم، ضرورتی ندارد، بلکه برای تحقق، محتاج به غیر است که به آن ضرورت و ترجح ببخشد و آن را از حالت «استواء» خارج سازد. این حقیقت«امکان» نامیده میشود. 2- امکان فقری و وجودی: این اصطلاح که از ابتکارات صدرالمتاهلین میباشد عبارت است از اینکه هستی یک شیء بالذات فقیر و نیازمند میباشد. امکان، به این معنی، در مقابل وجوب به معنای غنای وجودی است. با ملاحظه دو معنای فوق، روشن میشود که ابهامی در معنای «امکان» نیست، ولی با توجه به این وضوح، نمیدانیم که چرا غزالی مدعی شده که مفهوم آن مبهم است. اماتفسیر امکان به «ما له عله» – که غزالی ذکر کرده – تفسیر به لازم است و معنای مطابقی امکان این نیست، بلکه مفهوم «ما له عله»، حد وسط دیگری است که به «برهان علت و معلول» شهرت یافته است. به هرحال، «امکان»، چه به معنای ماهوی باشد، و چه به معنای فقر ذاتی و چه به معنای «ما له عله»، در هر صورت سلسله ممکنات باید به واجب بالذات منتهی شوند. حکم مجموع ممکنات در این سلسله با حکم یک ممکن تفاوتی ندارد. چگونه ممکناست ازمجموع ممکنات، علت فاعلی غنی و مستقل بالذات تحقق یابد؟! هیچگاه از مجموع صفرهای بیشمار عدد پدید نمیآید. اگر تمامی ممکنات نیازمند، فقیر، وابسته و محتاجاند و اگر بحث در علت فاعلی است، این ممکنات چگونه تحقق مییابند؟ اگر ممکنات ذاتا نسبتبه وجود و عدم علیالسویه هستند و گرایش به هیچ سو ندارند پس چگونه از حال «استواء» خارج و موجود میشوند؟ آیا جز انتهاء به واجب و غنی بالذات، راهی دیگر وجود دارد؟ نتیجه آنکه، برهان امکان مستحکمتر و متقنتر از آن است که با این گونه شبهات بتوان بر آن خرده گرفت، بلکه خرده و نقص متوجه کسانی است که اندیشه فلسفی آنها خامبوده و حقایق ژرف را ادراک نکردهاند. نقد ابن رشد
ابن رشد، با وجودآنکه – فی الجمله – نقادیهای غزالی را پاسخ داده، ولی خود برهان امکان را چنین نقد میکند: «…این برهان، که اولین بار توسط ابن سینا به فلسفه راه یافت، شیوهای است که وی از متکلمان اخذ کرده; زیرا متکلمان میگویند: موجود به ممکن و ضروری تقسیم میشود و ممکن، ضرورتا نیازمند فاعل است. عالم چون ممکن میباشد ضروری است که فاعل آن واجبالوجود باشد. این اعتقاد معتزله در قبال اشاعره است که خطایی در آن نیست، جز آنکه قایل شدهاند که عالم بطورکلی ممکن است و هر ممکن ضرورتا محتاج به فاعل – که البته این مقدمات مشهور نیست. ابن سینا در پی تعمیم این قضیه است تا ممکن را به معنای «ماله عله» تفسیر کند – همانگونه که غزالی چنین کرده است» «تسامح در تقسیم موجود به این شیوه روا نیست، چون علاوه بر معروف نبودن این تقسیم، اشکالی دیگری وجود دارد و آن این که «ماله عله»، کهبه ممکن و ضروری تقسیم میشود، «ممکن» در آن به چه معنا است؟ اگر از «ممکن» معنای حقیقی اراده شود به «ممکن ضروری» منتهی می گردد، نهبه «ضروری بدون علت» و اگر از ممکن، تفسیر«ماله عله» فهمیده شود تنها چیزی که لازم میآید این است که: «ما له عله فله عله»; یعنی آنچه علتی دارد علتی برای او خواهد بود و این تا بینهایت ادامه دارد، بدون اینکه به واجب و موجودی منتهی شود که علتی نداشته باشد، مگر آنکه از ممکنی که در قبال «ما لا عله له» قرار داده شده، ممکن حقیقی فهمیده شود که در اینگونه ممکنات وجود علل بینهایت محال است. اگر مراد وی از ممکن اشیای ضروری، که علتی برای آنها نیست، باشد استحاله تسلسل در آن تبیین نشده است.» وی در پایان، نقد خود را چنین خلاصه میکند: «روش ابنسینا صحیح نیست; چون واژه “ممکن” – که در آن استدلال استفاده شده – مشترک لفظی است. علاوه بر آن، تقسیم “موجود” به ممکن و غیرممکن، تقسیم حاصری برای موجود نیست. از اینرو، نادرست است.» (33) ملاحظه و بررسی
صرفنظر از نکاتی که مربوط به ماخذ و اولین تدوینکننده برهان است، به نظر میرسد که ابن رشد تصور صحیحی از امکان ذاتی و ضرورت ذاتی و غیری ندارد; زیرا اشکال میکند که اگر از ممکنمعنای حقیقی اراده شود به ممکن ضروری منتهی میشویم، نه به ضروری بدون علت، ولی اگر شیء، به حسب ذات، ممکن است (امکان را به معنای ماهوی تفسیر کنید یا به مبنای وجودی و فقر ذاتی) به دلیل براهین امتناع تسلسل، چرا به واجب بالذات منتهی نگردد؟ توضیح آنکه ممکن به حسب ذات، ممکن است و ذاتا هیچگاه واجب بالذات نخواهد شد وگرنه خلف لازم میآید. چون ممکن به حسب ذات – بر حسب امکان ماهوی – نسبتبه وجود و عدم مساوی است. واجب است که وجود برای آن ضرورت دارد. در عین حال، ممکن بالذات برای تحقق و هستی باید ضروری گردد وگرنه موجود نخواهد شد: “الشی مالم یجب لم یوجد” و این همان ضرورت یا وجوب بالغیر است. حال، این ضرورت و وجوب بالغیر در تحلیل فلسفی باید به وجوب و ضرورت بالذات منتهی شود; یعنی به موجودی منتهی گردد که آن واجب بالذات است و نه ممکن بالذات وگرنه ممکن بالذات موجود نخواهد شد. ادله بطلان تسلسل، که در جای خود توضیح داده خواهد شد، این مطلب را ثابت میکند. بدین بیان، ممکن بالذات با اتکا به واجب بالذات برای تحقق خود، واجب و ضروری بالغیر میگردد و آنگاه موجود میشود. پس ممکن بالذات، با ضرورت و وجوب، ایجاب (ممکن ضروری) و سپس ایجاد میگردد. در حالیکه، این ایجاب به ضروری و واجب بالذات منتهی میگردد. علاوه براین، مفهوم امکان ذاتی، واضح و روشن و دارای دو اصطلاح (1- امکان ماهوی 2- فقر ذاتی و وجودی) است. پس چرا معنای دیگری (ماله عله) از آن به حکما نسبت میدهید؟ اما ادعای ایشان، که تقسیم «موجود» به «ممکن و واجب» حاصر نیست، بسیار عجیب به نظر میرسد; این ادعا مخصوص ایشان است و کسی دیگر را سراغ نداریم که بدان ملتزم باشد. به علاوه، برهان بر حصر آن دلالت دارد و چون این تقسیم دایرمدار بین نفی و اثبات استحاصر میباشد. (34) اما این سخن که میگویند: «ممکن مشترک لفظی است» مورد نظر است; زیرا مکررا در ضمن این مقاله، مطرح شد که مراد از امکان، در این مواضع، امکان ذاتی است که دو معنی دارد و هر دو در برهان دارای کاربرد است. پی نوشتها:
1- المباحث المشرقیه، ج 2، مکتبه الاسدی، طهران،1966، ص 448. 2-3- نقد المحصل، خواجه نصیر طوسی،1359، ص 252-244. 5-4- عبدالرحمن بدوی، موسوعه الفلسفه، ج 2، الطبع الاولی، 1984،المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، بیروت، ص 102. 6- محمد معین، فرهنگ فارسی. 7- عبدالرحمن بدوی، پیشین 8- عبدالرزاق لاهیجی، شوارق الالهام، ص499-495. 9- الاسفارالاربعه، ج6، (قم: چاپ مصطفوی، 1368 ه)، ص26. 11-10- نهایهالحکمه، مرحله12، فصلدوم،(قم: دارالتبلیغ)، ص239-238. 12- شیخاشراق، المطارحات، ص387; اسفار، ج6، ص30; شرحالمواقف، جزء هشتم، ص5. 13- صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، ص36-30. 14- شوارقالالهام، چاپ سنگی، ص499. 15- اسفار، ج6، ص37. 16- استاد آیهالله مصباح، تعلیقه علی نهایهالحکمه، ص 415. 17- شوارقالالهام، چاپ سنگی، ص499. 18- استادآیهالله جوادیآملی، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم، ج ششم،(انتشارات الزهراء، چ اول، 1368 ش)، ص263. 19- الاسفارالاربعه، ج6، ص37. 20- شوارقالالهام، ص499. 21- الاسفارالاربعه، ج6، ص37-36. 22- شرحالمواقف،(مصر: مطبعهالسعاده، الطبعه الاولی، 1325 ه). 24-23- شرحالمواقف، ج 8، ص 11-9. 25- استاد آیهالله مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، درس 62، (سازمان تبلیغات اسلامی، چ اول، 1365)، ص 341-339، 26- خواجهنصیرالدین طوسی، نقد المحصل، ص 244. 27- المباحثالمشرقیه، ج 2، ص 450. 29-28- الاسفارالاربعه، ج6، ص 42-41. 30- صدرالمتالهین، شواهدالربوبیه، مرکزنشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1360ش، الشاهد الثالث، ص 35و36. 31- ابو حامد محمدالغزالی، تهافت الفلاسفه،المطبعهالخیریه بمصر، الطبعه الاولی، سنه1319، ص33 به بعد با تصرف 32- القاضی ابی الولید محمد بن رشد، تهافت التهافت، تحقیق دکتور سلیمان دنیا، چاپدارالمعارف، مصر، ص 444-452 با تصرف 33- اینگونه امور در مباحث عامه به خوبی تبیین شده است.
محمد حسین زاده یزدی