اشاره کاربرد زبان در بیان اوصاف و افعال خداوند و معنی و مقصود گزارهها حاوی این اوصاف و افعال، یکی از بحثهای عمده زبان دین است. اینکه این اوصاف از کجا به دست میآیند، یعنی خاستگاه اولیه آنها و نیز اینکه معنای آنها چگونه فهمیده میشود و اینکه چگونه بر خداوند حمل یا از او سلب میشوند موضوع تحقیق و تدقیق متکلمان و فیلسوفان در این بخش از فلسفه دین است. در این رابطه، و. پی. آلستون، از فیلسوفان دین و زبان معاصر، از منظری خاص به این بحث نگریسته است. مکتوب حاضر، تلخیصی از مقاله ایشان به نام «مجازهای تحویلناپذیر در الهیات» است که همراه با شرح و توضیحی کوتاه و در موارد لازم با نقدهای جسته و گریخته به محضر اهل معرفت تقدیم میگردد. هدف اصلی مقاله بررسی «امکان» و «معنای» گزارههای مجازی و تحویلناپذیر درباره خداوند است. پیش از هر چیز، باید به بررسی این مساله بپردازیم که چرا الهیات (کلام) به چنین گزارههایی نیازمند است. در این باره، آلستون میگوید: «امتناع گفتگو درباره خداوند در قالب گزارههای حقیقی، به صورت بخشی از ایمان متکلمان این قرن در آمده است.» این امتناع به معنای ناتوانی انسان از ساخت و اطلاق چنین گزارههایی بر خداوند نیست، بلکه به معنای امتناع بیان مضمونی «صادق» دربارهخداوند،درقالباینگزارههاست. از سوی متکلمان، دلایل گوناگونی بر این معنی اقامه شده و شاید عامترین دلیل در روزگار ما این است که خداوند، متعالی و کاملا «موجودی دیگر» است; یعنی «تعالی» و «غیریت» محض خداوند از تطبیق و کاربرد حقیقی گزارههای کلامی، که مشتمل بر اوصافی هستند که از عالم طبیعت و عالم انسانی برگرفته میشوند، در مورد او جلوگیری میکند. وقتی میگوییم «خدا مهربان است» یا «خدا حکیم است»، این اوصاف را از مصادیقی برگرفتهایم که نه متعالیاند و نه به طور کلی مغایر با عالم و آدم. از اینرو، هم معنای این اوصاف را در تطبیقات روزمره آنها درک میکنیم و هم اطلاق آنها حقیقی است. اما وقتی به عرصه الهیات پا مینهیم و در مقام اطلاق این اوصاف بر خداوند برمیآییم، این مشکل رخ مینماید که این اوصاف چگونه با «تعالی» و «غیریت» محض خداوند سازگار است و از آنجا که اطلاق این اوصاف به معنای حقیقی بر خداوند با «تعالی» و «غیریت» محض او ناسازگار است، چارهای نیست جز اینکه بگوییم این اوصاف نه به صورت حقیقی، بلکه به صورت مجازی بر خداوند اطلاق میشود. از سوی دیگر، امکان بیان این اوصاف به نحو حقیقی، در قالب واژههای دیگر نیز به همین دلیل ابطال میشود. بنابراین، نتیجه میگیریم که این گزارههای مجازی غیرقابل تحویل هم هستند. دلایل متعدد دیگری نیز در این باره مطرح است. به عنوان مثال، پل تیلیخ، متکلم پروتستان آلمانی، میگوید: الف خدا موجود نیست، بلکه عین وجود است; زیرا شیء موجود شایستگی پرستش دینی را ندارد. ب تنها موجوداتاند که به نحو حقیقی قابل توصیفاند. بنابراین، خداوند به شکل حقیقی، قابل توصیف نیست. در این باره، هواداران سنت عرفانی بر «وحدت» توصیفناپذیر و تمایزناپذیر خداوند تاکید میورزند و آن را منشا امتناع کاربرد گزارههای کلامی به معنای حقیقی در مورد او میدانند. سرانجام، اثباتگرایان (پوزیتیویستهای) منطقی، که تحقیقپذیری تجربی را معیار معناداری قلمداد میکنند، میگویند: «اساسا هیچ محمول کلامی ارزش صدق ندارد»; زیرا این گزارهها به شکل تجربی قابل تحقیق و صدق و کذب نیست. اگر بخواهیم موضوع و محمول این گزارهها را بر معنای حقیقیشان حمل کنیم معنای خود را از دست میدهند. پس چارهای جز حمل آنها بر معنای مجازینیست. آلستون میگوید: «این استدلالها بسیاری از متکلمان و فیلسوفان دین را متقاعد کرده است، اما در عین حال، بسیاری از آنان حاضر نیستند بحثهای کلامی را کنار بگذارند. بنابراین، ناگزیرند روش دیگری برای تفسیر گزارههای به ظاهر حقیقی کلامی پیدا کنند.» یکی از شایعترین تفسیرها، تفسیر غیرشناختاری است. این تفسیر ادعا میکند که گزارههای کلامی فاقد مضمون معرفتبخش بوده و صرفا بیانگر گرایشها، احساسات و تعهدات یا برانگیزنده تجربیات عرفانی و دیدن چیزی به صورت دیگر است. اما در اینجا نیز عده بسیاری از دستبرداشتن از این نظر کراهت دارند که «ساخت گزارههای حقیقی درباره خداوند ممکن است.» آلستون میگوید: «مجاز میتواند راهحل امیدبخشی برای اصحاب این موضع فکری باشد»; زیرا ما در بحث و گفتگو در قلمروهای دیگر، توفیق ساخت گزارههای مجازی صادق را مییابیم. به عنوان مثال، در قلمرو سیاست، میتوانیم با گفتن این جمله، که «روسیه در وسط اروپا پردهای آهنین کشید»، کاری را که این کشور پس از جنگ جهانی دوم انجام داد به درستی توصیف کنیم، هرچند در این مورد، «پردهای آهنین»، به معنای حقیقی کلمه، در کار نیست. پس چرا نتوان به شکلی مشابه، گزارههایی مجازی درباره ماهیتخداوند و اوصاف و افعال او تشکیل داد و از این طریق، الگویمناسبیبرایاندیشیدندرباره او ارائهکرد؟ پس از طرح موضوع بحث و ضرورت آن، اینک نوبت آن است که به تعریف مجاز تحویلناپذیر بپردازیم. آلستون میگوید: «مجاز تحویلناپذیر، جملهای است که نتوان تمام یا بخشی از مفاد آن را در قالب واژههای حقیقی بیان کرد.» بنابراین، اگر واژهای نداشته باشیم که به نحو حقیقی بر خداوند قابل اطلاق باشد، نخواهیم توانست مضمون گزارههای مجازی درباره خدا را در قالبگزارههای حقیقی بیان کنیم. اما واژه «مجاز» به مقوله زبان و معنی مربوط نیست، بلکه بر طریق خاصی از کاربرد واژهها دلالت میکند; یعنی نوعی «فعل گفتاری» است، نه نوعی از معنی. مجاز، کاری است که با زبان انجام میگیرد، نه معنایی که از الفاظ قصد میشود. مجاز وصف «استعمال» است، نه وصف معنی و «استعمال» کاری است که متکلم با زبان انجام میدهد. به عبارت دقیقتر، میتوان یک واژه را در یک معنای واحد به دوگونه حقیقی و مجازی به کار برد. در این نقطه، تفکیک دقیق «استعمال حقیقی» از «استعمال مجازی» لازم بهنظر میرسد و آلستون با محدود کردن دامنه بحثبه محمولات گزارههای حملی، میگوید: معنای هر محمول را میتوان به صورت چیزی که آن را به وصفی مربوط میکند، تصور کرد و نظریههای گوناگون در باره معنی و سرشت این ارتباط را به دست آورد; مثلا، نظریه «ایدهانگاری» معتقد است که معنای یک محمول آن را به وصف معینی مانند P مربوط میکند، به شرط اینکه آن محمول در ارتباط محاورهای همانند نشانهای برای مفهوم P عمل کند. بنابراین، میپذیریم که محمول بر وصفی مربوط به آن دلالت دارد. تفاوت کاربرد حقیقی یک محمول در گزاره حملی با کاربرد مجازی آن در این است که در کاربرد حقیقی، متکلم همراه با اظهار جمله، ادعا میکند که محکی موضوع، واجد وصفی است که محمول بر آن دلالت دارد یااگرمحمول مفهومی نسبی باشد، ادعای متکلم این است که آن محمول بین موضوعات قرار دارد. بنابر این، اگر این گزاره صادق باشد، میتوان گفت: این محمول به نحو حقیقی درباره موضوع صادق استیا بهنحو حقیقی بر آن اطلاق میشود. اما در کاربرد مجازی، به همراه اظهار جمله، نمیتوان به گونهای معقول چنین ادعایی داشت; زیرا موضوع واقعا دارای چنین محمولی نیست و این محمول به شکل حقیقی درباره آن صادق نیست. در اینجا، آلستون به تبیین روند کاربرد مجازی میپردازد و میگوید: وقتی محمول را مجازا به کار میبریم به معنی یا معانی آن واژه در زبان تکیه نمیکنیم. اگرچه از آن معانی غافل نیستیم، اما ادعا نمیکنیم که این واژه حقیقتا بر یکی از آن معانی درباره موضوع صادق است، بلکه بعکس، واژه را در یکی از همان معانی به کار میبریم، اما به گونهای غیر از آنچه که در گفتار حقیقی استعمال میکنیم. در کاربرد مجازی، متکلم به جای اطلاق مستقیم واژه بر موضوع، در فعالیت چند مرحلهای ذیل درگیر میشود: 1- ابتدا به امری توجه میکند که واژه به نحو حقیقی بر آن اطلاق میشود و از مخاطب نیز دعوت میکند که به آن توجه کند. آن امر را «نمونه» یا «مثال» مینامیم. 2- مطلب اساسیتری که گزاره مجازی میگوید این است که این نمونه میتواند به گونهای مؤثر به عنوان الگویی برای موضوع لحاظ گردد و از شنونده هم دعوت میشود که نمونه را به عنوان الگویی از موضوع تلقی کند; یعنی به عنوان راهی برای کشف، برجستهکردن یا آرایش چشمگیر جنبههای گوناگون موضوع. نتیجه اینکه گزاره مجازی برایطرحادعایی حقیقی و صادق درباره موضوع به کار نمیرود، بلکه بعکس، به طور ضمنی، ادعا میشود که موضوع به حد کافی مشابه نمونه است تا نمونه به الگوی مفیدی برای موضوع تبدیل شود. تا اینجا، صرفا الگویی برای مخاطب فراهم آوردهایم تا در موارد مناسب، به نظر خودش، آن را به کار ببرد و گوینده هیچ ویژگی خاصی به موضوع نسبت نداده است، هرچند شاید این تفسیر کاملی از کار او باشد. او صرفا نمونهای را پیشنهاد میکند که تخیل وی را برانگیخته و به نظر خودش درست است. اما در بیشتر موارد، گوینده علاقه دارد که از این الگو به شکل خاصی بهرهبرداری کند; یعنی اهداف خاصی در ذهن دارد که به دلیل شباهت الگو و موضوع مایل است آنها را به موضوع نسبت دهد; مثلا، وقتی چرچیل میگوید: «روسیه میان اروپا، پردهای آهنین کشیده است» مقصودش این نیست که صرفا صورت خیالی «پرده آهنین» را در ذهن مخاطب به وجود آورد تا هرکس تصویر خیالی مورد علاقهاش را در ذهن خود بسازد، بلکه به دنبال این است که از این الگو به نحو خاصی بهرهبرداری کند; یعنی اظهار کند که روسیه تبادل اطلاعات، کالاها و اشخاص را بین منطقه نفوذ خود و اروپای غربی قطع کرده است. پس در گزارههای مجازی، متکلم به دو طریق بر معنای مناسب محمول تکیه میکند: اولا، اموری را که محمول به نحو حقیقی بر آنهامنطبقمیشودبهعنوانالگوعرضه میکند. ثانیا، در ذهن خود، یک یا چند وجه تشابه بین الگو و موضوع برقرار میکند و از میان این تشابهات، آنچه را که میخواهد به موضوع نسبت دهد، گلچین میکند. این نکات تشابه ( وجه شبهها) دقیقا همان چیزهایی است که به موضوع نسبت میدهد. البته «بار معنایی» جمله، گوینده را محدود و مقید میکند، اما در درون این چارچوب، او مختار است که محمول را به نحو مجازی به کار ببرد یا نبرد و اگر چنین است، انتخاب جنبههای خاصی از الگو برای نسبت دادن به موضوع نیز به دست او خواهد بود. آلستون میگوید: این تصویر، آرمانی است و باید با افزودن قید و شرطها یا جرح و تعدیلهایی آن را به واقعیت نزدیک کرد. اصلاحات پیشنهادی او به شرح زیر است: 1- گوینده را باید به معنای وسیعی در نظر بگیریم تا شنونده را نیز در برگیرد; زیرا چه بسا شنونده نیز در طی مراحل مذکور سهیم باشد. 2- مفاد خبری در عبارتهای مجازی، شخصی و منحصر به فرد نیست، بلکه تابع معیارها و ضوابطی است. مجازهایی مشهور با تفسیرهای استاندارد یا هستههای استانداردی از تفسیر وجود دارد که تنوعات شخصی را باید به آنها بازگرداند. 3- مقصود گوینده میتواند در غایت صراحت و وضوح باشد، بدون اینکه او نیاز داشته باشد مقصودش را برای خودش شرح دهد و حتی در مواردی ممکن است قادر نباشد آن را در قالب واژههای حقیقی بیان کند. آنچه لازم استبیان شرایط صدقی است که گوینده در وقت عرضه، اتخاذ میکند. در این نقطه، آلستون به ذکر یک اشکال میپردازد و آن این که اگر مفاد عبارتهای مجازی بر حسب قصد و غرض متکلم تعیین میشود چگونه وی میتواند با این عبارتها با دیگران ارتباط برقرار کند; زیرا قصد و مراد او بر مخاطب پوشیده است؟ جوابی که به این اشکال میدهد این است که متکلم بر قراینی تکیه میکند که شباهتهای مورد نظر او را به مخاطب منتقل میکنند. بهترین دلیل بر امکان برقراری چنین ارتباطی وقوع آن است. پیش از پرداختن به مساله اصلی، ذکر دو نکته در رابطه با تفسیر استعمال مجازی، مفید به نظر میرسد: 1- یکی از نکات امیدوارکننده در این بحث این واقعیت است که بسیاری از معانی استقراریافته واژهها، به لحاظ تاریخی، نتیجه کاربردهای اولیه آن واژهها در معانی دیگر به صورت مجازی است. معانی مجازی به تدریج، سخت میشوند و به صورت معانی جدید درمیآیند. اینگونه معانی در زبان وجود دارند. و از این پس، ما نه به نحو مجازی سخن گفتهایم و نه واژه مورد نظر را به صورت مجازی به کار بردهایم. تنها با اشاره به ریشه این معانی میتوان آنها را مجازی دانست. 2- واژه حقیقی در طی طرز تلقی وسیعی که در زمانهای اخیر پیدا کرده است، لوازم و مدلولات نامنتظری را با خود حمل میکند; مثلا، مفاهیمی مانند «دقیق»، «غیرمشترک»، «مشخص»، «واقعی»، «تجربی» و «متعارف» با آن پیوند خوردهاند، اما نباید پنداشت که این واژه در معنای متمایزش به لحاظ تاریخی، مستلزم این جنبههاست. معنایی که واژهها در یک زبان دارند کمابیش و به انحای گوناگون میتوانند مبهم، ترکیبپذیر، نامشخص و نامتعین باشند. بنابراین، میتوان واژهها را به شکل حقیقی به کار برد و در عین حال، مبهم، دوپهلو و نامشخص سخن گفت. علاوه بر این، واژهها قابلیت کاربرد در زمینههای گوناگون دارند و میتوان آنها را به گونهای حقیقی در مقام پرسش، ناسزاگویی، ابراز خشم و نیز اظهارات متین و عاقلانه خبری به کار برد. از سوی دیگر، خلط «حقیقی» با «تجربی» بیشتر یک خطای عامیانه است. این نکته به بحثی اساسی در فلسفه زبان درباره شرایط معناداری واژهها مربوط میشود. اگر معناداری به گونهای مقتضی ارتباط با تجربه باشد تنها واژههای دارای معانی تجربی میتوانند به شکل حقیقی استعمال شوند; زیرا تنها چنین واژههایی معانی تثبیتشده دارند. اما باید توجه داشت که این ادعا از معنای واژه حقیقی برنمیخیزد، بلکه انضمام یک نظریه تجربی در باره معناداری را نیز طلب میکند و مقبولیت چنین نظریهای به هیچ وجه روشن نیست. پس از این مقدمات، به مساله اصلی توجه میکنیم که عبارت است از: امکان و وضعیت مجازهای تحویلناپذیر در الهیات. چگونگی درک پاسخ این مساله بر چگونگی درک مفاد یک عبارت مجازی مبتنی است. بر اساس تفکیکی که پیش از این بین زبان و گفتار انجام گرفت، میتوان گفت: مفاد یک سخن عبارت است از گزارههایی که اظهار میشود و متکلم مدعی صدق آنهاست. اینک وقتی میپرسیم که مفاد یک گفتار مجازی را میتوان در قالب واژههای حقیقی بیان کرد یا نه، مقصودمان این استکهآیامضمون خبری آن جمله مجازی بهنحو حقیقی قابل بیان میباشد یا نه؟ این سؤال به هیچ روی بیانگر همه جوانب یک جمله مجازی نیست. پیشتر دیدیم که متکلم با استفاده از معانی حقیقی، محمولی مجازی میسازد تا الگویی از موضوع در ذهن مخاطب حاضر کند. بنابراین، بر حسب تعریف، باید گفت: این نحوه از اظهار یک گزاره، قابل بیان مجدد در قالب یک عبارت حقیقی نیست و هر جنبهای که به یک جمله مجازی ضمیمه شود به اتکای این الگوی متمایز از گزارهها، از انتقال به سبک حقیقی جان سالم به در نخواهد برد، اما متکلم با تعیین نسبتی که از طریق الگویش قصد اسناد آن را به موضوع دارد، نمونهای را برای روشنبینی نسبتبه طبیعت موضوع عرضه میکند کهتاکنون مورد غفلتبوده است. بنابراین، گزارههای مجازی همیشه حاوی مضامینی هستند که مجازا میتوان آنها را سایه روشن نظریات غیرمصرحی دانست که هر مضمون خبری ویژهای را احاطه کردهاند. این نظریات قابل ثبت و بیان مجدد به نحو حقیقی نیست. از اینرو، سؤال اصلی این نیست که جملات مجازی قابل تفسیر دقیق و فراگیر هستند یا نه، برخلاف آنچه که اغلب در عرصه ادبیات چنین فهمیده میشود. علاوه بر آن، سؤال ما حتی این نیست که آیا مضمون خبری میتواند به گونهای دقیق و فراگیر در قالب واژههای حقیقی بیان شود یا نه. چه بسا نتوان در یک جمله مجازی بین مفاد حکم و آنچه که کمابیش به صراحت القا میشود خط قاطعی ترسیم کرد. بنابراین، گزارههای مجازی دارای نوعی حد و مرز مبهم و تاریکاند که گزارههای حقیقی فاقد آنند. اما حتی اگر این امر صادق باشد مانع از این نخواهد بود که مضمون خبری گزارههای مجازی تا حدی در قالب واژههای حقیقی قابل بیان باشد و این همان مدعای اصلی آلستون است. باید توجه داشت که در اینجا با نظریهای سر و کار داریم که میگوید: «از آنجا که هیچ محمولی نمیتواند به نحو حقیقی درباره خدا صادق باشد، پس درباره خدا تنها در قالب مجازهایی میتوان سخن گفت که تماما غیرقابل تحویل به واژههای حقیقیاند.» لذا، مساله ما این است که آیا میتوان جملهای مجازی داشت که مضمون خبری آن، دست کم تاحدی، در قالب واژههای حقیقی قابل بیان نباشد؟ در مقام حل این مساله، بررسی جداگانه دو رتبه از ادعای صدق، که در مجازات یافت میشود، مفید است. در سطح اول، ادعایی کاملا نامشخص وجود دارد که مثال و نمونه مورد استفاده در مجاز، به نحو کافی مشابه موضوع است. این تشابه موجب میشود که آن مثال به الگوی مفیدی برای موضوع تبدیل گردد. (این تشابه را تشابه نامشخص مینامیم.) در سطح دوم، وصفی مشخصتر وجود دارد که از یک یا چند وجه شبه استخراج و به موضوع نسبت داده میشود. پاسخ سؤال اصلی در سطح اول روشن است; زیرا هیچ مشکلی در اطلاق حقیقی یک محمول با «تشابه نامشخص» هر موضوعی، هرچه باشد، وجود ندارد. علاوه بر این، تا زمانی که جمله مجازی صادق استیا در واقع، تا هر زمان که آن مجاز مناسب و کامیاب است، این محمول هم درباره مثال و هم درباره موضوع، حقیقتا صادق است. بنابراین، قابلیتبیان این مقدار از مضمون خبری بدون چون و چرا درباره هر جمله مجازی پذیرفتنی است و این امر زمینهای برای تفسیرپذیری حقیقی جملات مجازی در اختیار مینهد که قابل انکار نیست. اما مضمون خبری مشخص، مساله پیچیدهتری است. با اینهمه، آلستون معتقد است که برهان سادهای وجود دارد که نشان میدهد مضمون مشخص جملات مجازی، به طور کلی، باید در قالب واژههای حقیقی قابل بیان باشد. آلستون با محدود کردن دامنه بحثبه بخش محمولی یک جمله خبری، میگوید: به عنوان مثال، گزاره «خدا صخره من است» را در نظر میگیریم و محمولی را که متکلم از طریق ابراز این جمله میخواهد به خدا نسبت دهد P مینامیم. آیا میتوان P را در قالب واژههای حقیقی بیان کرد؟ برای این کار، باید واژهای محمولی وجود داشته باشد که با استعمال حقیقی آن در قالب جمله «خدا… است»، من بتوانم P را به خدا نسبت دهم; یعنی به واژهای نیازمندیم که بر P دلالت کند، آنگونه که دقیقا به اتکای معنای آن واژه، بتوان آن را برای نسبت دادن P به یک موضوع به کار برد. آیا چنین چیزی ممکن است؟ پاسخ مناسب به این سؤال در گرو تبیین ساز و کارهایی است که از طریق آنها واژهها در زبان طبیعی معانی خود را به دست میآورند و این خود موضوعی کاملا مبهم است. اما دست کم، این مقدار واضح هست که بتوان گفت این کار ممکن است. تا آنجا که برای اعضای یک جامعه زبانی مقدور است که مفهومی از P را در ذهن خود شکل دهند، برای P ممکن خواهد بود که به معنای یک واژه محمولی در آن زبان تبدیل شود; زیرا تا آنجا که شخص میتواند مفهومی از P را در ذهن خود مجسم کند، قادر خواهد بود که عنصری از آن زبان را به آن مفهوم ضمیمه کند، به نحوی که بتوان آن را برای اسناد P به موضوعی به کار برد. تا آنجا که شخص به معرفت P دسترسی دارد، چگونه این کار برای او ناممکن باشد؟ اگر شناخت P قابل دسترسی اوست، قابل دسترسی هر انسان دیگری هم خواهد بود و اگر مفهوم P در دسترس جامعه زبانی است در آن زبان هیچ مانعی بر سر راه یک واژه، که بر وصف P دلالت کند، وجود نخواهد داشت. نتیجه اینکه هرگاه وصفی خاص در مضمون خبری یک جمله مجازی واقع میشود مستلزم وجود واژهای است که به نحو حقیقی بر آن دلالت دارد; زیرا چنین وصفی نمیتواند در ذهن متکلم شکل بگیرد، مگر اینکه متکلم آن را به عنوان چیزی که قصد دارد به موضوع نسبت دهد، در ذهن داشته باشد. تحقق آن وصف نیز در ذهن بدون داشتن مفهومی، هر چند غیرصریح و غیرفصیح، ممکن نیست. بنابراین، متکلم دست کم، مفهومی مبهم و نارسا از P در ذهن دارد که مستلزم وجود واژهای است که به شکل حقیقی بر آن دلالت میکند. حاصل اینکه یک جمله نمیتواند مضمونی خبری داشته باشد، مگر اینکه زبان حاوی واژههایی باشد که معانی لازم برای بیان آن مضمون را به شکل حقیقی داشته باشند. گذر از «امکان تجسم مفهومی از P در ذهن اعضای یک جامعه زبانی» به «امکان تبدیل شدن P به معنای یک واژه محمولی در آن زبان» محتاج بحثبیشتری است. اگر قرار باشد که هر یک از اعضای جامعه زبانی مفهوم خاصی از P در ذهن خود داشته باشد آیا هیچ راهی برای مشارکت همگان در این مفهوم وجود نخواهد داشت; راهی که بگوید تصور من از P ، دست کم تا حدی، عین تصور شما از آن است؟ البته هرکس میتواند برای کاربرد شخصی خود، واژهای برای این مفهوم وضع کند، اما وارد کردن آن واژه به زبان عمومی و مشترک اجتماعی به گونهای که برای برقراری ارتباط بین افراد قابل استعمال باشد، ممکن نخواهد بود. گذشته از این، برهان مذکور تنها امکان ذاتی سخن گفتن به شکل حقیقی پیرامون خدا را اثبات میکند، نه امکان وقوعی آن را; زیرا من بر اساس تجربه دینیام از خدا مفهوم خاصی را نسبتبه او بسط میدهم و شما نیز همین کار را انجام میدهید. با وجود این، چگونه میتوانیم تجربیات خود را مقایسه کنیم و از طریق این مقایسه میزان تطابق مفاهیممان را تعیین کنیم؟ آلستون میگوید: در اینجا، لازم است درباره جنبههای گوناگون تجربه، فعالیت و تفکر دینی در درون یک جامعه دینی که مشارکت عمومی را در مفاهیم کلامی ممکن میسازد تحقیق شود. من این مطلب را میپذیرم که هرگاه عاملی برای انتشار یک معنای مشترک اجتماعی در جامعه دینی فراهم باشد، برای تثبیتیک معنای جدید از میان کاربردهای اولیه مجازی هم فراهم است. البته اینکه آیا وصف مورد بحث در معرض تجربه ما هستیا نه به موضوع کنونی مربوط نمیشود; زیرا برهان مذکور هیچ چیزی را درباره اینکه چه اوصافی در قلمرو تجربه ما وجود دارد، مفروض نمیگیرد. خلاصه آنکه هر محدودیتی در معانی واژههای محمولی نتیجه محدودیتهای متناظر در مفاهیم است. اگر جنبههای خاصی از جهان هستی، به دلیل اینکه مورد تجربه واقع نمیشوند، نتوانند به نحو حقیقی در زبان بازگو شوند، به این دلیل است که تجربهناپذیری آن جنبهها مانع تشکیل مفهومی از آنها در ذهن ما میشود. پس اگر P واقعا به مضمون خبری یک جمله مجازی تعلق داشته باشد، پس باید درک شدنی و پذیرای پیوستگی معنایی با یک واژه محمولی باشد. تذکر دو نکته در اینجا ضروری است: 1- امکان علیالاصول در اینجا به معنای امکان برای همگان نیست. مدعای آلستون این نیست که هرکس جملهای مجازی میگوید یا میفهمد باید بتواند که آن را در قالب واژههای حقیقی بیان کند، هرچند ادعای نامشخص مزبور به راحتی از سوی هرکسی با کمترین فصاحت قابل بیان حقیقی است، اما مفاد مشخص، مساله دیگری است. 2- این برهان تنها شامل جملاتی مجازی میشود که با ادعای صدق مقروناند. مدعای آلستون این نیست که شرح و تفسیر حقیقی، شرط ضروری هر عبارت مجازی و معقولی است. بنابراین، جملات مجازی، که صرفا به منظور ارائه الگو به مخاطب عرضه میشوند، مشمول این برهان واقع نمیشوند. در این موارد، متکلم هیچ ادعایی که قابل ارزیابی و تعیین صدق و کذب باشد، نکرده است و به تعبیر دقیقتر، جمله مجازی او مضمون خبری ندارد. برهان مذکور در مقام نفی مجاز غیرقابل تحویل کاملا عام است و اینک آن را بر الهیات تطبیق میکنیم. روشن است که اگر هیچ مجاز غیرقابل تحویلی نداشته باشیم در الهیات هم چنین چیزی نخواهیم داشت، اما بررسی دقیقتر ایجاب میکند که بین دو سطح از مضمون خبری تمایز قایل شویم و هر یک را جداگانه مورد تحقیق قرار دهیم. طرفداران دیدگاه مجاز غیرقابل تحویل در الهیات میتوانند بگویند: اگر بپذیریم که داشتن ادعای صدق در جملات مجازی مستلزم این پیشفرض است که مثال یا نمونه به گونه معناداری شبیه موضوع است، این نکته تنها نشان میدهد که انکار مطلق محمولات حقیقی پذیرفتنی نیست، اما این انکار هرگز به صورت مطلق مطرح نشده و نمیشود. آنچه که ما واقعا با آن سر و کار داریم محمولات انتزاعی و ساختاری مانند مشابهت معنایی به شکل مبهم نمیباشد، بلکه محمولات مشخصی همانند حکمت، مهربانی، آفرینش، آمرزش، فرمان دادن و نظایر اینهاست. آنچه که مورد انکار ما میباشد، محمولات حقیقی مشخص است; زیرا در مورد چنین اوصافی ممکن نیستبه نحو حقیقی بتوان گفت که خدا، تقدیر او و فعل او چگونه است. بنابراین، پذیرش اینکه خدا حقیقتا «به نحوی از انحا» مشابه یک پادشاه است کمترین تزلزلی در ادعای غیرقابل تحویل بودن مجاز در اوصاف مشخص وارد نمیکند. علاوه بر این، ما میپذیریم که اگر گزارهای مجازی را با داشتن وصف مشخصی در ذهن، ابراز کنیم علیالاصول، میتوانیم آن را در قالب واژههای حقیقی نیز به خداوند نسبت دهیم، اما از آنجا که مجبوریم در چهارچوب این محدودیتها عمل کنیم، چارهای نداریم جز اینکه گزارههای الهیاتی را همراه با ادعای نامشخص به زبان آوریم، البته تا آنجا که با مضمون خبری سر و کار داریم. بنابراین، وقتی کسی میگوید: «خدا در برخورد با آن وضعیتبه من شجاعت داد»، کلام او صرفا باید به گونهای تعبیر شود که بیانگر الگویی باشد از انسانی که به دیگری جرات میبخشد، همراه با این ادعای مبهم که این الگو به قدر کافی مشابه رابطه خدا با شجاعت من میباشد. هیچ ادعای بیشتری درباره مشابهتی مشخصتر، در کلام او موجود نیست. متکلم صرفا اظهار میدارد که میتوان بر اساس آن الگو، درباره موضوع اندیشید و لذا، این حکم تنها تا آنجا نیازمند شرح و تفسیر حقیقی است که با ادعای نامشخص سر و کار داریم. آلستون میگوید: به نظر من، موضع کرومبی کاملا به این دیدگاه نزدیک است; تفاوت تنها در این است که کرومبی میگوید پذیرش این الگو بر اساس مرجعیت و وثاقت کلیساست، هرچند خود ما نیز قادر به تفسیر آنها هستیم. آلستون سپس به نقد این نظریه میپردازد و سعی میکند که اولا جنبههای غیرقابل پذیرش این تفسیر از سوی عموم متکلمان را روشن کند و ثانیا، نشان دهد که حتی طرفداران این نظریه نیز نمیتوانند آن را بپذیرند. حاصل نقد او این است که جملات مجازی درباره خدا، که به ادعای صدق نامشخص محدود شده باشند، از نقایصی رنج میبرند که مانع تناسب آنها با شان و وظیفه کلامی و الهیاتیشان است. ایننقیصههابهشرحذیلاست: الف از آنجا که این قضیه به نحو ماتقدم صادق است که هر دو هویت مفروض از جهات نامحدود بسیاری مشابهت دارند، اگر مضمون خبری گزارههای کلامی به مشابهت مبهم محدود شود در این صورت، گزارههای ناخواسته بسیاری درباره خدا صادق خواهد بود; گزاره «خدا بیرحم است» به همان مقدار صادق خواهد بود که گزاره «خدا مهربان است.» در حالی که مطمئنا پیشفرضی که در الهیات با آن سر و کار داریم اینقدر خالی از محتوی نیست که بر اساس آن بتوان هر گزارهای را، هرچند به نحو مجازی، به خدا نسبت داد. پیشفرض ما در الهیات مشتمل بر ادعایی مشخصتر از این است که نمونه یا مثال، مشابهت مبهمی با خدا دارد، تنها به آن مقدار که آن را به الگوی مناسبی برای استفاده در الهیات مبدل میسازد. روش استاندارد بررسی یک الگوی عرفی این است که در صدد شرح و تفصیل آن برآییم و جنبههایی که آن را شایسته اجرای نقش الگو میسازد، شرح دهیم. اما در رهیافتسراسر مجازی به گزارههای کلامی، چنین کاری پیچیده است; زیرا بر اساس این مبنی، همه شرح و تفسیرها باید در قالب واژههای مجازی صورت پذیرند که هر یک از آنها در معرض همین چالش قرار دارند. به نظر میرسد این فرض موجه است که تقریبا هر محمول مجازی به لحاظ کلامی قابل شرح و تفسیری مقبول است. به عنوان مثال، وقتی میگوییم: «خدا صخره من است» مقصودمان این است که «خدا پشت و پناه محکم و اطمینانبخشی است.» آنچه که به نظر آلستون از منظر کلامی پذیرفتنی نیست، این است که ارزش صدق این گزارهها، همعرض گزارههایی مانند «خدا خالق آسمانها و زمین است» نباشد، نه اینکه این دو دسته از سایر جهات نیز در عرض هماند. این نکته مورد اعتراف است که گزارههایی از نوع اخیر در برانگیختن پاسخ های عاطفی و عملی مطلوب، مؤثرترند و با سنت کلیسایی توافق بیشتری دارند; سنتی که مشتمل بر مثالها و نمونههای مقدسی است که مورد تجربه قرار گرفتهاند. ب از آنجا که روابط منطقی گزارههای کلامی با سایر گزارههای کلامی و غیرکلامی از طریق مضمون خبری آنها تعیین میشود، مفاد مبهم و نامشخص مورد قبول این دیدگاه مانع مشارکت این گزارهها در روابط منطقی مطلوب خواهد بود; مثلا، اگر رابطه تناقض را در نظر بگیریم، بر اساس این دیدگاه، باید بگوییم که هیچ گزاره کلامی با هیچ گزاره دیگری متناقض نیست; زیرا هر گزارهای میتواند درباره خدا صادق باشد. بنابراین، گزاره «خدا بخشنده و مهربان است» منطقا گزاره «خدا ستمکار بیرحم گزافهکاری است» را نفی نمیکند; چون این واقعیت، که یک انسان بخشنده و مهربان الگوی مناسبی برای خداست، یقینا این احتمال را که یک انسان سفاک بیرحم و گزافهکار نیز الگوی مناسبی برای او باشد، نفی نمیکند و نه حتیمستقیماباآن در تناقض است. ج بر اساس دیدگاه مذکور، هیچ استنتاج منطقی از گزارههای کلامی ممکن نخواهد بود. به عنوان مثال، برهان غیرقابل اعتراض زیر را در نظر بگیرید: 1- موجود کاملا مهربان، گناه توبهکننده راستین را میبخشد. 2- خدا کاملا مهربان است. 3- بنابراین، خدا گناه توبهکننده حقیقی را میبخشد. بر اساس دیدگاه مورد بحث، با پذیرش مقدمات و انکار نتیجه، دچار تناقض نمیشویم; زیرا انسان مهربان و انسانی که بخشنده نیست هر دو الگوی مناسبی برای خدا هستند. بنابراین، نه تنها باید از استنتاج گزارههای کلامی از سایر گزارهها و رد کردن بعضی از گزارههای کلامی به دلیل ناسازگاری و تناقض با بقیه گزارهها قطع امید کنیم، بلکه اساسا باید از هر امیدی نسبتبه نظم منطقی الهیات چشمپوشی کنیم. د دستهای از نتایجخاص الهیات، که مورد علاقه بسیاری از دینداران است، عبارت از پیشگویی روند آینده جهان و انسان میباشد. این امر عموما مورد تصدیق هر متفکر دینی در جامعه امروزی است که هیچ پیشگویی مشخص و جزئی از الهیات قابل استخراج نیست. از الهیات مسیحی نمیتوان نتیجه گرفت که بیماری این بیمار بهبود مییابد یا دموکراسی در آفریقا پیروز خواهد شد یا اعضای کلیسا در پنجاه سال آینده افزایش خواهد یافت و امثال آن. ولی این امر در سنت مسیحی کاملا مقبول است که پیشگوییهایی با تشخص کمتر، از الهیات قابل استنتاج است; مانند اینکه «سرانجام، روزی مسیحیت در زمین پیروز خواهد شد.» چنین پیشگوییهایی از مقدماتی همچون مقدمات زیر استنتاج میشود: 1- این هدف خداست که… . 2- اهداف خدا غیرقابل تغییر است. 3-خداقادر بهتحققبخشیدنهرهدفیاست. اما واضح است که از این واقعیت کهخداوند با انسانی که اهدافی غیرقابل تغییر دارد و قادر به تحقق آنهاست، مشابهت مبهمی دارد، نتیجه گرفته نمیشود که این اهداف تحقق خواهند یافت; زیرا وجوه مشابهتخدا با این شخص چنان نیست که ارتباطی با روند واقعی حوادث داشته باشد. این خلا در دیدگاه مذکور تنها از طریق شرح و تفسیر حقیقی نکات تشابه میتواند پر شود و این نکتهای است که مورد قبول اصحاب این موضع فکری نمیباشد. ه- اگرچه پیشگوییهای مربوط به روند آینده حوادث از سوی متفکران پیشرو دینی بیارزش تلقی میشود، اما حتی این گروه نیز ذخیره بزرگی از نتایج عملی را از الهیات استخراج میکنند در ارتباط با اینکه ما چگونه باید رفتار یا احساس کنیم یا چه رهیافتهایی باید داشته باشیم. اینک بر اساس پذیرش این دیدگاه که خداوند صرفا مشابهت مبهمی با انسانی دارد که به ما فرمان میدهد دیگران را دوست داشته باشیم و از محرمات بپرهیزیم، هیچ دلیلی برای دوست داشتن دیگران یا پرهیز از محرمات در اختیار نخواهیم داشت، مگر اینکه نحوه مشابهتخدا با این شخص به نحو مشخصتر، یعنی در قالب واژههای حقیقی، شرح و تفسیر شود. آلستون میگوید: «نتایج مذکور، اگر نگوییم برای کل رهیافت دینی، دست کم، برای بیشتر آنان که در مسیر اصلی سنت مسیحی – یهودی قرار دارند، پذیرفتنی نیست. الهیاتی که گزارههای آن تقریبا با هر چیز دیگری که بتوان به خدا نسبت داد، سازگار باشد نظرا و عملا هیچ نتیجه مشخصی نخواهد داشت و چنین الهیات بی حد و مرزی عملا هیچ تماسی با زندگی انسان ندارد. در بخش پایانی مقاله، آلستون دو نمونه ذکر میکند تا نشان دهد که اصحاب این دیدگاه، هرچند به لحاظ نظری، موضع انعطافناپذیر مجازگرایی تمام عیار را در پیش میگیرند، اما هنگام عمل یا از ادعای احتوای گزارههای کلامی بر مضمون خبری صادق دستبرمیدارند یا از منع وجود محمولات حقیقی در الهیات رفع ید میکنند و یا هر دو کار را با هم انجام میدهند. نمونه اول، پل تیلیخ است. وی گزارههای کلامی را به عنوان گزارههایی که دعاوی صادقی درباره خدا دربردارند، معرفی نمیکند، اما واقعا به این دیدگاه هم ملتزم نیست. تیلیخ میگوید: محمولات کلامی به سبب دلالتحقیقیشان بر مکانهایی در جهان طبیعت، که مواجهه با وجود مطلق در آنها صورت میگیرد، نمیتوانند صادق باشند. بنابراین، شان و نقش مستقیم یک گزاره کلامی این است که بدون واسطه، انسان را به طریقی راهنمایی کند که به تجربه خداوند منتهی میشود. این گزارهها درباره سرشتیا فعل خداوند چیزی نمیگویند. اما تیلیخ به این مقدار راضی نیست و میخواهد الهیاتاش به گونهای باشد که مقتضیات الهیات سنتی را هم برآورده کند. بنابراین، سعی میکند که بر اساس مبانی وجودشناسانه خود، تفسیری از نمادهای دینی به دست دهد و معنای آنها را باز نماید. تیلیخ نیز مانند هگل زبان انتزاعیتر وجودشناسی را برای بیان حقیقی آنچه که مجازا در زبان دین گفته شده، به کار میبرد. بنابراین، تیلیخ در مقام تلاش برای اینکه مضمون خبری مشخصتری به گزارههای کلامی اعطا کند، در واقع حریم امتناع محمولاتحقیقیدر الهیات را زیر پا نهادهاست. نمونه دوم، کرومبی است; متفکری که با روشنی بیشتر نوعی مجازگرایی تمام عیار را عرضه میکند. کرومبی صراحتا میگوید: واژههایی که بر خدا اطلاق میشوند حقیقتا درباره او صادق نیستند، اما بر مبنای وثاقت و مرجعیت کلیسا، مشابهت زیربنایی بین خدا و مصادیق حقیقی این واژهها، به دست میآید. هرچند ما در موقعیتی قرار نداریم که بگوییم یا بدانیم که این مشابهت چیست، اما از آنجا که میدانیم مشابهتی اساسی در کار است میتوانیم به نحوی موجه، این واژهها را مجازا بر خدا اطلاق کنیم و از این طریق، حقایق اساسی درباره او را به وضوح بیان نماییم، اگرچه دقیقا ندانیم که این حقایق چیست. لغزش کرومبی در تاکیدش بر فحواهای نظری و عملی گزارههای کلامی ظاهر میشود. او تاکید میکند که باورهای ما درباره خداوند، هر چند به نحو نامشخص، مدلولاتی التزامی نسبتبه روند آینده حوادث دربردارند. لذا، وی معتقد است که رنج مطلق، ابدی، غیرقابل جبران، بیمعنی و پوچ میتواند دلیل قاطعی بر ضد حکم به اینکه خدا مهربان است، به حساب آید; یعنی این حکم مستلزم این است که چنین رنجی وجود ندارد. همچنین وی اعتراف میکند که اصول کلامی به عنوان راهنمای سلوک عمل میکنند و انواع خاصی از واکنش را مناسب و انواع دیگری را نامناسب جلوه میدهند. آشکار است که بر اساس دلایل پیشین، باید بگوییم که گزارههای کلامی چنین استلزاماتی را، حتی با این درجه از تشخص، نخواهند داشت، مگر اینکه مضمون خبری آنها مشخصتر از این باشد که خدا مشابهت مبهمی با نمونه دارد. اگر کرومبی گزاره «خدا مهربان است» را چنین تلقی میکند که حاوی چنین نتایجی است، ناچار است مفادی مشخصتر به این گزارهها نسبت دهد و باید فرض کند که تصویری از وجوه مشابهتخدا با انسان مهربان در ذهن دارد. نقد و بررسی تفصیلی مقاله آلستون مجالی دیگر میطلبد. در اینجا، تنها به ذکر چند نکته مختصر میپردازیم: الف به نظر میرسد که آلستون تصویر روشن و متمایزی از انواع مجاز در اختیار نداشته و از اینرو، تعبیرات او مبهم و دوپهلوست; وی گاه وصف «مجاز» را به واژهها نسبت میدهد و گاه آنها را وصف «استعمال» قلمداد میکند. در فرهنگ اسلامی، «مجاز در کلمه» از «مجاز در اسناد» دقیقا تفکیک میشود: مجاز در کلمه یعنی استعمال واژه در معنای جدیدی که مناسبت و مشابهتی با معنای اولیه و اصلی واژه دارد و مجاز در اسناد، که همان «استعاره» است، عبارت از اطلاق واژه با معنای اصلیاش بر مصداقی جدید است که حقیقتا مصداق آن نمیباشد. توضیحی که آلستون از معنای مجازی ارائه میدهد بیشتر با نوع دوم سازگار است، در حالی که برهان او بر نفی مجازهای تحویلناپذیر در الهیات مبتنی بر نوع اول است; زیرا تنها در مورد مجاز در کلمه، میتوان گفت که معنای مجازی مورد نظر را میتوان در قالب واژههای حقیقی بیان کرد. اما اگر بگوییم که مجازهای مورد استفاده در الهیات از نوع دوم است ادعای تحویلناپذیری این مجازها با این برهان قابل دفع نخواهد بود; چون فرض بر این است که واژههای به کار رفته در گزارههای کلامی تماما در معنای حقیقی خود استعمال شدهاند، اما محمول مورد نظر به نحو حقیقی بر خداوند قابل حمل نیست، مگر اینکه آن را به گونهای معنی کنیم که اتصاف خداوند به آن به نحو حقیقی ممکن باشد که در این صورت، گزاره حاوی آن محمول گزارهای حقیقی بوده و از موضوع بحثخارج است. بنابراین، چنین گزارههایی دو حالتبیشتر ندارند: یا مجاز غیرقابل تحویلاند و یا حقیقتاند و مجاز نیستند. مجاز تحویلپذیر در مورد استعاره فرض بلامصداق است. به عبارت دیگر، وقتی مجاز مورد نظر از نوع استعاره باشد، موضوع گزاره، مصداق حقیقی محمول نخواهد بود، هرچند محمول در معنای حقیقیاش به کار رفته است و به هیچ وجه نمیتوان کاری کرد که موضوع به مصداق حقیقی آن محمول تبدیل شود. تنها راه این است که محمول را عوض کنیم و به جای آن، وصف دیگری قرار دهیم که موضوع، مصداق حقیقی آن باشد و آن محمول به نحو حقیقی بر موضوع حمل شود. اما در این صورت، گزاره از صورت مجاز بیرون خواهد رفت. ممکن است کسی بگوید: از آنجا که هر مجازی بر حقیقتی استوار است، اسناد مجازی یک محمول به یک موضوع نیز بدون درنظرگرفتن وصفی حقیقی در موضوع، ناممکن است. فیالمثل، وقتی میگوییم «علی شیر است»، مصحح کاربرد این جمله در مورد علی این است که «او شجاع است» و در واقع، این جمله برای بیان شجاعت علی به کار میرود. مقصود آلستون از نمونه و شباهت آن با موضوع بیان همین نکته است و بر این اساس، تصور مفهومی که به نحو حقیقی بر موضوع قابل حمل باشد پیشفرض کاربرد استعاره است. مدعای آلستون این است که آن «مفهوم» میتواند معنای واژهای حقیقی باشد; یعنی شجاعت علی را، که با جمله «علی شیر است» بیان کردهایم، میتوان با جمله «علی شجاع است» نیز بیان کرد. پس مجازهای استعارهای نیز به این معنی قابل تحویلاند. اما باید توجه داشت که بعضی از حقایق یدرک و لایوصفاند و تنها به ذوق و شهود تجربه میشوند. این حقایق قابل تغییر نیستند، مگر به صورت مجاز و استعاره. به نظر مولانا، عشق از این مقوله است; یعنی اساسا قابل بیان نیست و هر تعبیری از بیان حقیقت آن ناتوان است. هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن پس نه تنها واژه عشق، بلکه شرح و بیان آن نیز نمیتواند چنان که باید و شاید حقیقت آن را در ذهن تصویر کند. اینک بر این اساس، میتوان ادعا کرد که مقصود از اینکه گزارههای کلامی، مجاز تحویلناپذیرند، این است که محمولات مذکور در این گزارهها، به گونهای نیست که کنه حقیقتخداوند و اسما و صفات او را نشان دهد. مصادیق انسانی و طبیعی این اوصاف نیز، که به عنوان الگو در ذهن ما حضور دارند، تنها به عنوان سایه، مظهر و تعینی از اسما و صفات حق تعالی تلقی میشوند. وقتی میگوییم «خدا عالم است» یا «خدا مهربان است» تصویری حقیقی از مهربانی خدا در اختیار نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم. عالمان و مهربانانی هم که با آنان سروکار داریم سایه و مظهر علم و مهربانی خداوند هستند و اطلاق مفاهیم به دست آمده از این مصادیق بر خداوند، حقیقی نیست; به این معنی که حقیقت علم و مهربانی او را نشان نمیدهد. ما فقط میدانیم که او عالم و مهربان است، اما الگویی حقیقی از علم و مهربانی او در اختیار نداریم. تنها الگویی که در دسترس ماست، همان است که از مصادیق ممکن برگرفتهایم. لذا، اطلاق این مفاهیم بر خداوند چون با توجه و عنایتبه این نمونهها و الگوها صورت میگیرد مجازی است، نه حقیقی. از سوی دیگر، چون کنه علم و مهربانی خدا در دسترس تجربه ما نیست، تعبیرپذیر نمیباشد. شاید بتوان گفت که مولیالموحدین، امیرالمؤمنین، علیعلیهالسلام، در آنجا که میفرمایند: «کمال اخلاص نفی صفات از خداست; زیرا هر وصفی شهادت میدهد که غیرموصوف است و هر موصوفی شهادت میدهد که غیر وصف است»، به همین معنی اشاره میکنند. این کلام شریف میتواند به صورت برهانی بر امتناع کاربرد گزارههای کلامی به نحو حقیقی در مورد خداوند تقریب شود، گرچه بنابر مبانی فلسفی، این کلام تاویل شده و «نفی صفت» بر «نفی صفت زاید بر ذات» حمل میشود; یعنی میتوان گفت: گزارههای حاوی اوصاف حقیقی، بر خداوند قابل حمل نیست; زیرا مستلزم مغایرت وصف و موصوف است، در حالی که حقیقتخداوند قابل تحلیل به صفت و موصوف نمیباشد. ب اینک به برهان مذکور در آغاز مقاله بازمیگردیم: در این برهان، بر «تعالی» و «غیریت» خداوند تاکید میشود و از طریق آن اثبات میگردد که خداوند هیچ وجه اشتراکی با مخلوقات ندارد تا بتوان بر اساس آن، مفاهیم انتزاع شده از مصادیق مخلوق را بر او حمل کرد. در رابطه با این استدل، نکات زیر قابل تامل است: اولا، اطلاق دو صفت «تعالی» و «غیریت» بر خداوند به نحو حقیقی استیا مجازی؟ در صورت اول، نقضی خواهد بود بر این منع کلی، مگر اینکه بگوییم محل نزاع، اوصاف مشترک بین خدا و خلق است، نه همه اوصاف. اما این ادعا نیز مشکل را برطرف نخواهد کرد; زیرا میتوان در باره اوصاف اختصاصی خداوند، از جمله «تعالی» و «غیریت» او، سؤال کرد که این اوصاف چگونه به دست میآید و چگونه درک میشود. اگر «تعالی» و «غیریت» از موضوعات ملموس و روزمره انتزاع نمیشوند پس ما چگونه به این مفاهیم نایل میشویم و اگر انتزاع میشوند پس چه فرقی بین این اوصاف و سایر اوصاف است؟ در صورت دوم، یعنی در صورت اطلاق مجازی دو وصف «تعالی» و «غیریت» بر خداوند، استدلال ناتمام خواهد بود; زیرا ناسازگاری «تعالی» و «غیریت» مجازی با سایر اوصاف معلوم نیست. پس تمامیت استدلال متوقف بر این است که «تعالی» و «غیریت» به معنای حقیقی و به نحو حقیقی بر خداوند اطلاق شود و این امر نیز مبتلا به محذور مذکور است. ثانیا، مقصود از «تعالی» و «غیریت» تعالی و غیریت مفهومی استیا مصداقی؟ اگر مقصود، تعالی و غیریت مفهومی است، به این معنی که اوصاف خداوند، مفهوما مغایر اوصاف مخلوقات است، این عین مدعاست و اثبات آن بدون سلب تمامی اوصاف مخلوقات، مانند علم و حکمت، از خداوند ممکن نیست، چه رسد که آن را دلیلی بر سلب این اوصاف قرار دهیم. بنابراین، استدلال مصادره به مطلوب و صرفا تکرار مدعا در قالب الفاظ جدید است. اما اگر مقصود، مغایرت مصداقی اوصاف خداوند و اوصاف مخلوقات است، ادعایی قابل قبول میباشد، ولی مستلزم نفی اوصاف مشترک بین خدا و خلق نیست و مانع اطلاق این اوصاف بر خداوند نیز نمیباشد; زیرا بعضی از اوصاف در عین اشتراک مفهومی، میتوانند مصادیقی کاملا متفاوت داشته باشند. از منظر فلسفه اسلامی، تمامی اوصاف خداوند از معقولات ثانیه فلسفی است و این معقولات مقول به تشکیکاند; یعنی در عین وحدت و اشتراک مفهومی، میتوانند مصادیق گوناگونی داشته باشند تا آنجا که مصداقی از آنها واجب و مصداق دیگری ممکن باشد و چون چنین استبعضی از مصادیق این اوصاف میتوانند متعالی بوده و نسبتبه دیگر مصادیق غیریت محض داشته باشند. بنابراین، استدلال مذکور برای اثبات مجازهای غیرقابل تحویل در الهیات ناتمام است. ج در مورد برهان تیلیخ در زمینه امتناع کاربرد گزاره حقیقی درباره خداوند، نکات زیر قابل ذکر است: اولا، تیلیخ «موجود» را به معنای «ذاتی که وجود دارد» دانسته و این مردود است. هم در فلسفه اسلامی، هم در منطق و هم در علم اصول، اثبات میشود که معنای مشتقاتی مانند «موجود» بسیط است، نه مرکب. لذا، این واژهها به نحو حقیقی بر مبدا مشتق قابل اطلاق است. از اینرو، اطلاق «موجود» بر خداوند، که عین «وجود» است، بلامانع میباشد. ثانیا، تیلیخ به دلیل همین برداشتی که از معنای «موجود» دارد، نوعی محدویت و نقص در آن میبیند و به همین دلیل، میگوید: چیزی که موجود استیعنی ذاتی است که وجود بر آن عارض میشود صلاحیت پرستش ندارد، در حالی که این حکم تنها در مورد مصداقهایی از «موجود» صادق است که ممکناند و در باره خدا که به تحلیلی که در اشکال اول گذشت، مصداقی حقیقی برای «موجود» است صادق نیست. به عبارت دیگر، وقتی میتوان گفت چیزی که موجود است صلاحیت پرستش ندارد که موجود را به معنای ماهیتی که دارای وجود است، تلقی کنیم، اما اگر بگوییم «موجود» از عین «وجود» هم قابل انتزاع است این حکم درست نخواهد بود; زیرا خود تیلیخ هم میپذیرد که خداوند، که عین وجود است، شایسته پرستش است. اما اینکه تیلیخ میگوید تنها موجودات، قابل توصیفاند، ادعایی است که دلیلی بر آن ذکر نشده است و اکتفا به همین مقدار چیزی جز تکرار مدعا نخواهد بود. ثالثا، تیلیخ به گونهای مرتکب استنتاج «هست» از «باید» شده است; چون «شایسته پرستش بودن» را، که حکمی ارزشی و اخلاقی است، به منظور اثبات اینکه «خداوند عین وجود است»، به کار میبرد و این استنتاج دست کم بر اساس بعضی از مبانی فلسفه اخلاق، مغالطه است.
و.پی. آلستون
مترجم: ابوالقاسم فنایی