مقدمه پال تیلیش در سال1886 م دیده به جهان گشود. پدرش در کلیسای پروس شبان بود. وی تحت نفوذ آزاداندیشی قرن نوزدهم تربیتشد و به آن یک بینش عرفانی در مورد طبیعت را نیز اضافه کرد. در جنگ جهانی اول، در ارتش آلمان روحانی بود و در آنجا، از نزدیک با مشکلات اجتماعی آشنا شد. پس از جنگ، به عنوان استاد الهیات به تدریس پرداخت و با نهضت «سوسیالیست دینی» همکاری نمود. در سال1933 به کمک راینهولدنیبور از آلمان گریخت و در نیویورک در دانشکده الهیات یونیون به عنوان استاد به تدریس مشغول گردید. در سال 1955 از دانشکده یونیون بازنشسته شد و به عنوان استاد الهیات در دانشگاه هاروارد شروع به خدمت کرد. پس از صرف یک عمر در مقام استادی الهیات، به قدری بر کار خود مسلط گردید که کلاسهای او همیشه پر از دانشجو بود. وی کار خود را تا آخر عمر ادامه داد و در سال 1965 درگذشت. (1) او در طول حیات69 سالهاش آثار علمی و فلسفی فراوانی تدوین نمود که از جمله آنها میتوان به کتب الهیات سیستماتیک، پویایی ایمان،شجاعتبودن و الهیات فرهنگ اشاره نمود. اعتقادات تیلیش بر «اصل ارتباط متقابل» استوار است. وی معتقد است که وظیفه حتمی تمام متکلمان این است که پیام کتاب مقدس را با زمان معاصر خود ارتباط دهند. او تاکید میکند که انسان نمیتواند برای سؤالاتی که هنوز زمان آن نرسیده است جوابی دریافت دارد و باید بین افکار و مشکلات انسان با پاسخهای دینی ارتباطی ایجاد گردد. وظیفه متکلمان این است که این ارتباط متقابل را نشان دهند. به عبارت دیگر، الهیات مسیحی باید این حقیقت را مد نظر قرار دهد و با زبان فرهنگی سخن بگوید که در آن زندگی میکند. (2) از نظر تیلیش، دین، اعمال و اعتقادات بخصوصی نیست، بنابراین، ایمان را نباید با ادیان سنتی یکی دانست. او ایمان را نوعی «دلبستگی نسبتبه امور نهایی» معرفی میکند که با «احساس قطعی بودن امور و با نوعی تسلیم محض و غیرمشروط در برابر آن امر نهایی و قربانی نمودن همه چیز در پای آن» همراه میباشد. او بارها متذکر میشود که اگر دین بدین صورت درک شود (به عنوان دلبستگی به غایت قصوی) ممکن استبعضی افراد، که به حسب ظاهر بیدین شمرده میشوند، دیندار باشند; زیرا منکران خدا غالبا به نوعی واقعیت نهایی علاقه دارند. دراندیشه تیلیش، امور نهایی اموریهستند که از همه مهمتر شمرده شده و برای ما ارزش نهایی داشته و وجود و عدم ما را تعیین میکنند. البته باید توجه داشت که مقصود او از «وجود» عبارت از تمام وجود انسان است که شامل شکل، معنی و هدف وجود میباشد. «بودن یا نبودن» موضوع نهایی است. اندیشه تیلیش درباره خدا نیز اندیشه منحصر به فردی است. او میگوید: «خداوجود ندارد و موجود نیست; زیرا وجودداشتن همسطح با ما میباشد و چنین خدایینمیتواند متعلق دلبستگی نهاییماباشد.»او میگوید: «خدا یک وجود (موجود) نیست، بلکه خود وجود است» که بودن همهوجودهاراامکانپذیر میسازد. به عقیده تیلیش، ما هنگامی که درباره خدا، اوصاف او و تجلیات و تجسداتاش سخن میگوییم به شیوه نمادین (3) حرف میزنیم و تنها گزاره غیرنمادین درباره خدا این است که «خدا خود وجود است» (4) سایر سخنان و توصیفها درباره او نمادین بوده و دارای معنای رمزی است. از جمله آموزشهای مهم تیلیش، نمادین بودن زبان دینی میباشد که پس از او مورد توجه فیلسوفان دین قرار گرفته و مورد نقد و بررسی واقع شده است. یکی از مشکلات کلام تیلیش ابهام و اجمالی است که در سخن او به چشم میخورد و همین مساله موجب برداشتهای کاملا متضاد از کلام او شده است; برخی به نوعی تفسیر عرفانی در مورد او دست زدهاند که اندیشه او را به اندیشه «وحدت وجود عرفانی» نزدیک مینماید. عدهای نیز تفسیری ناسوتی و طبیعتگرایانه از کلام تیلیش نموده و راه الحاد را در پیش گرفتهاند. ویلیام و. پی. آلستون، که از جمله ناقلان اندیشه تیلیش به شمار میرود، متذکر شده است که غایت قصوایی که تیلیش معرفی مینماید گاهی صرفا امری روانشناسی مینماید و در پارهای از موارد، مقصود، متعلق عینی این غایت قصوای روانشناختی است که امری عینی و وجودی میباشد و در بسیاری از موارد، بین این دو خلط شده و کلام او در هالهای از ابهام فرو رفته است. (5) از آنجا که در ترجمه مقاله «معنی و توجیه نمادهای دینی» تلاش شده است که در انتقال اندیشه تیلیش امانت رعایتشود، ممکن است در پارهای از موارد، مقصود تیلیش مبهم به نظر برسد. این ابهام به دلیل ویژگی خاص کلام اوست. در این مقاله، او ابتدا ادعا میکند که: «نمادهای دینی تنها طریقی هستند که از رهگذر آنها، دین میتواند خود را به طور مستقیم اظهار نماید، هرچند که دین به طور غیرمستقیم نیز میتواند خود را در قالب اصطلاحات کلامی و فلسفی و هنری اظهار کند». سپس به «تحلیل ماهیت نمادها به طور عام» پرداخته و ضمن بیان مهمترین ویژگیهای نمادها، وجوه تفاوت نمادها را با نشانهها، علایم و امثال آن بیان میدارد. اصلیترین و مهمترین ویژگی نمادها این است که «همه نمادها به ماورای خود اشاره کرده و در واقعیت آن امری که بدان اشاره میکنند سهیم و شریکاند.» نکتهای که تیلیش در این مقاله و جاهای دیگر بر آن تاکید فراوان دارد این است که ما هیچگاه نباید این ویژگی نمادین «اشاره کردن به ماورای خود» رافراموش و نمادها را بر معانی ظاهریشان حمل نماییم. سپس ویژگیهای دیگر نمادها را عبارت از قراردادی نبودن آنها، هویت جمعی داشتن و قدرت تخریبی و اصلاحی آنها میداند. در مورد قدرت اصلاحی و تخریبی نمادها، تیلیش از قدرت شفابخشی و وحدتآفرینی پارهای از نمادها و آثار تخریبی پارهای از نمادها در پدیدآوردن افسردگی و بیقراری و یا پیدایش تفرق اجتماعی و نزاعهای عقیدتی و دینی نام میبرد. پس از تبیین ماهیت نمادها، به طور عام، تیلیش این سؤال را مطرح مینماید که «نمادهای دینی به طور خاص به چه چیزی اشاره میکنند و چگونه میتوان به محکی نمادهای دینی دستیافت؟ به عبارت دیگر، آیا ما راه غیرنمادینی برای بیان غیرنمادین بودن محکی و مرجع نمادهای دینی داریم؟ آن راه کدام است؟ در تلاش برای پاسخ به این سؤال، او دو روش پدیدارشناختی و وجودشناختی را مطرح مینماید و به تحلیل این دو روش و محدودیتهای هر یک از این دو، در پاسخ به سؤال مذکور، میپردازد. سپس «نماداندیشی اولی دینی» را از «نماداندیشی ثانوی دینی» تفکیک مینماید و آنها را تحلیل میکند. توضیح آنکه نمادهای اولی دینی نمادهایی هستند که به طور مستقیم به سوی مرجع نماداندیشی دینی اشاره میکنند. سطح اول اینگونه نماداندیشی دینی به «وجود و اوصاف موجود متعالی» اختصاص دارد، اوصافی که مواد نمادین آن از تجربه انسانی و اینجهانی گرفته شده و به طور«سلبی تلمیحی» به موجودمتعالی نسبت داده میشود. سطح دوم این نماداندیشی، به سخن گفتن از «افعال الهی» مانند آفرینش، معجزه و امثال آن اختصاص دارد. سطح سوم نمادهای اولی دینی به «حوزه تجلیات الهی در واقعیت متناهی» اختصاص دارد; حوزهای که به تعبیر تیلیش، کهنترین و ملموسترین سطح نماداندیشی دینی است. او سپس به ذکر پارهای از نمادهای ثانوی دینی، چون آب، آتش و یا نمادهای شعری و هنری پرداخته و معتقد است که در این دسته از نمادها، مرجع نمادهای ثانوی، خود یک نماد اولی است; مثلا، تیلیش در این عبارت مزامیر داود که «پروردگار شبان من است»، کلمه «پروردگار» را نمادی اولی و اصیل دانسته و «شبان» را نمادی ثانوی و مجازی میشمارد. در پایان این مقاله، تیلیش ملاک وثاقت و اعتبار نمادهای دینی را در رسایی و نارسایی آنها (کفایت و عدم کفایت) نسبتبه آن تجربه دینی، که آن را بیان میکنند، میداند. از دیدگاه او، نمادهای ناموثق وغیرمعتبرنمادهاییهستند که مبنای تجربی خود را از دست داده و صرفا دارای ارزش زیباییشناختی یا عرفی میباشند. تیلیش یادآور میشود که معیار مذکور هر چند لازم و معتبر است، ولی کافی نمیباشد و خود از دو طریق دیگر سعی میکند تا ملاک و معیاری برای ارزیابی میزان صدق نمادهای دینی عرضه نمایند. دو طریق پیشنهادی تیلیش برای ارزیابی میزان صدق نمادهای دینی عبارتاند از: 1-طریق سلبی که براساس آن، هر نمادی که میزان خودسلبی و فرانمایی (طریقیت) آن بیشتر باشد از صدق بیشتری برخوردار است و نمادی که نظرها را به سوی خود جلب نماید و جنبه فرانمایی آن کمتر (کدر) باشد از صدق کمتری برخوردار خواهد بود. 2- طریق اثباتی که بر اساس ارزش مواد و مصالح نمادینی است که در یک نماد به کار رفته است; مثلا، نمادی که از شخصیت انسانی بهره میگیرد نسبتبه نمادی که از یک حیوان یا درختیا صخره استفاده مینماید از ارزش صدق بیشتری برخوردار است.
معنی و مفهوم نمادهای دینی اگر معنای نمادهای دینی را به درستی درک کنیم نیاز به هیچ توجیهی ندارند; زیرا معنای آنها این است که آنها زبان دین و طریقی هستند که از رهگذر آن، دین میتواند مستقیما جلوهگر شود. دین به طور غیرمستقیم و تاملی نیز ممکن استخود را در قالب اصطلاحات کلامی، فلسفی و هنری اظهار کند ولی «خودنمودی مستقیم» (6) آن از طریق نماد و مجموعه به هم پیوسته نمادهاست که آنها را «اساطیر» مینامیم. برای درک نمادهای دینی، باید نخست ماهیت نمادها را [که از رهگذر آن، ممکن است دین به طور مستقیم جلوهگر شود] به طور کلی درک کنیم و این کاری دشوار است; زیرا اصطلاح «نماد» به اموری از قبیل «نشانهها»، (7) «علامتها»، «مجازها» (استعارات) (8) و امثال آن اطلاق میشود که به هیچ وجه نباید «نماد» خوانده شوند. ولی از آنجا که نمیتوان مانع تحولات زبانشناختی شد (و به دلیل همین تحولات، واژه نماد نیز تحول معنایی پیدا کرده است)، لذا، میتوان معنای اصلی (حقیقی) نماد را، آنجا که از این واژه معنای اصلی قصد شده باشد، تنها با افزودن صفتی حفظ نمود. (9) نمادهایی که در خور این ناماند (و به حق میتوان آنها را نماد شمرد) به تبعیت از پیشنهاد راندال، «نمادهای بازنما» (10) نامیده میشوند، در مقابل نمادهایی که فقط نشانهاند; نظیر نمادهای ریاضی و منطقی که آنها را میتوان «نمادهای استدلالی» (11) نامید. حوزههایی که در آنها «نمادهایبازنما»ظاهر میشوند حوزههای زبان، تاریخ، دین و هنرند.
ویژگیهای نمادهای دینی نمادها به طور عام از خصایص مشترکی برخوردارند، به طوری که هر کسی بخواهد از هر یک از این نمادها در یکی از این قلمروها سخن بگوید باید آن خصایص مشترک را مسلم بینگارد. خصایص مشترک «نمادهای بازنما» در همه حوزهها به قرار زیر است: 1- نخستین و بنیادیترین خصیصه همه نمادها «اشاره کردن به ماورای خودش» است. نمادها از «مواد (مایههای) نمادینی» (12) چون معنای معمولی یک واژه، واقعیت تجربی یک شخصیت تاریخی، خطوط چهره یک انسان (در یک نقاشی)، فاجعهای انسانی (در یک نمایش)، قدرت یا فضیلتی انسانی (در توصیفی از خداوند) استفاده میکنند. ولی این مواد نمادین به معنای معمولی و خاص خود به کار نرفتهاند. وقتی که این امور به عنوان مواد نمادین به کار میروند به سوی «چیزی» اشاره میکنند که به طور مستقیم به دست نمیآید، بلکه باید به طور غیرمستقیم، یعنی از رهگذر این مواد نمادین، بیان شوند. مشارالیهممکناستمعانیضمنیواشارهای (دلالتهای مفهومی) واژهای باشد که از معنای تجربی و روزمرهآنفراتراستویابعدیازواقعیت که از طریق مواجهه روزمره و عادی، نمیتوان به آن رسید و یا واقعیتی غایی (13) که موادش از واقعیت متناهی گرفته شده است. 2- دومینخصیصهنمادهایبازنما«مشارکت در واقعیت آن امری است که باز مینمایانند.» مفهوم بازنمایی، خود مستلزم این رابطه است. نماینده شخص یا نهاد، در احترام به اموری که از آن انتظار میرود تا آنان را باز بنمایاند، مشارکت میکند ولی این نماینده (امر بازنمای) نیست که محترم شمرده شده، بلکه امری که به او حرمت نهاده شده آن کس یا چیزی است که نماد آن را باز مینمایاند (و به سوی آن اشاره میکند.) به این معنی میتوانیم، به طور عام، بگوییم که نماد در واقعیت آنچه که مظهر آن است (و آن را نمادینه میسازد) مشارکت میکند. نماد قدرت وجود و معنای آنچه را که نماینده آن است، متجلی میسازد. 3- نماد را نمیتوان به طور دلخواه (ارادی) پدید آورد یا متعلق قرارداد و مصلحتاندیشی نیست (نماد امری قراردادی و تابع مواضعه و مصلحتاندیشی نیست.) بنابراین، به نحو «مجازی» میتوان گفت که «نماد زاده شده و ممکن استبمیرد.» حتی اگر خلاقیت فردی واسطهای باشد که از رهگذر آن نماد به وجود آمده باشد، ولی نماد واکنش ناخودآگاه – خودآگاه گروهی است که به وسیله آنهانماد نمادمیگردد. هیچ نمادی بدون پذیرش از سوی گروهی ایجاد نمیشود و باقی نمیماند. اگر گروه نماد را نپذیرد نماد ممکن است مانند ربالنوعهای باستانی به یک مجاز تبدیل شود یا ارزش شعری – نمادیاش را حفظ کند ولی به عنوان نمادی دینی، از بین برود و فراموش گردد. 4- خصیصه چهارم نماد بازنما قدرت آن در گشودن ابعادی از واقعیت در تناسب با ابعادی از روح انسان به روی ماست که در اثر سیطره ابعاد دیگر روح و ابعاد دیگر واقعیت مخفی مانده است; مثلا، «نمادهای تاریخی» امکاناتی تاریخی را نشان میدهند که به واسطه حوادث و فعالیتهای روزمره تاریخی پوشیده شدهاند یا نمادهای هنری – و در واقع همه آفرینشهای هنری – بعد تجربه زیباییشناختی را بر روح انسانی میگشایند و واقعیت را نسبتبه بعد ذاتیاش آشکار میسازند. نمادهای دینی از طریق اشیا، اشخاص و حوادثی که به دلیل نقش واسطهایشان به وصف قدسی متصف شدهاند واسطه واقعیت نهایی قرار میگیرند (و واقعیت نهایی را بر روح انسان متجلی میسازند.) در تجربه مکانها، زمانها، کتابها، صورتهای خیالی و افعال قدسی، نمادهای مقدس مایههایی از «امر مقدس بالذات» (14) را آشکار میکنند و تجربه قدسیت را در اشخاص و گروهها پدید میآورند. هیچ مفهومی فلسفی نمیتواند چنین نقشی ایفا نماید و مفاهیم کلامی نیز صرفا «مفهوم سازیهای» نمادهای اولیه دینیاند. 5- میتوان ویژگی پنجمی نیز به ویژگیهای نمادهای بازنما افزود و آن «قدرت هماهنگکننده و از هم فروپاشنده (اصلاحی و تخریبی) نمادهاست. هم افراد و هم جوامع و گروههای انسانی از چنین نقشی برخوردارند. تاریخ دین مثالهای بیحد و حصری برای قدرت سر برآوردن، فروکش کردن و تثبیتسازی نمادهای دینی ارائه میدهد. به معنای عامتر و حتی گاهی دقیقتر، میتوان از قدرت شفابخشی نمادهای دینی سخن گفت. همه این نقشها به یک میزان در مورد سه گروه دیگر نمادهای بازنما صادقاند، ولی نمادها در مقایسه با نقش سازندهشان ممکن است اثر تخریبی نیز داشته باشند; موجب بیقراری و پدید آمدن افسردگی، اضطراب، خیالپردازی و امثال آن شوند. این نقش تا اندازهای به خصیصه آن چیزی که نمادها بدان اشاره میکنند و تا اندازهای به نحوه برخورد کسانی که به چنگ این نمادها افتادهاند، بستگی دارد. نمادها همان اثر اصلاحی یا تخریبی را بر گروههای اجتماعی نیز دارند. نمادهایی چون یک پادشاه، یک حادثه تاریخی خاص، یک سند در حوزه سیاسی نماداندیشی، اثری حماسی، کتابی مقدس و یا شعایر مقدس یک دین قدرت عمده هماهنگ کننده (وحدتبخش) گروههای اجتماعیاند. ولی در اینجا شقوق تخریبی دیگری از قبیل آنچه که در برخی نمادهای سیاسی نظیر «فیو»، «واسواتیکا» یا در نمادهای دینی نظیر خدایان ملوخی (ربالنوعهای ملوخی)، قربانیهای انسانی، نمادهای آموزهای و اعتقادی، که موجبجدایی وجدان ها میشوند، نیز وجود دارد. این خصیصه نمادها قدرت مهیب خلق و تخریب نمادها را نشان میدهد. به هیچ معنایی (از معانی) این نمادها بیانات معنیشناختی بیزیانی نیستند.
محکی نمادهای دینی در تحلیل عام پیشین، درباره ماهیت نمادها مکررا از نمادهای دینی نام بردیم. اینک باید آنها را به لحاظ خصیصه انحصاریشان بررسی کنیم. معضل ریشهداری که در هر نوعی از تعابیر دینی آشکار میشود مساله «محکی» (مرجع گزارههای دینی) (15) است. میپرسیم: نمادهای دینی به سوی چه چیزی اشاره میکنند؟ (محکی نمادهای دینی چیست؟) چگونه میتوان به این محکی دستیافت؟ و اگر فقط از طریق نمادها میتوان به آن دستیافت چگونه میتوانیم بفهمیم که اصلا به چیزی ستیافتهایم؟ به یقین، چنین سؤالاتی موجه و معقولاند. میتوان همه این سؤالات را در این سؤال خلاصه کرد: «آیا جملهای غیرنمادین درباره محکی نمادهای دینی وجود دارد؟» اگر نتوانیم پاسخ مثبتی به این سؤال بدهیم ضرورت استفاده از زبان دین را نمیتوان اثبات نمودومادریکدورباطلبیسرانجامقرارمیگیریم. بنابراین، سؤال این است که محکی نماداندیشی دینی چیست؟ از چه طریقی غیر از طریق نمادها (تنها از این جهت که محکی نمادهای دینیاند و بس) قابل شناختاند؟ دو روش وجود دارد که به یک نتیجه میانجامند: روش پدیدارشناختی و روش وجودشناختی. روش استقرایی به لحاظ خود ماهیت موضوع خارج و مستثنی شده است; زیرا روش استقرایی تنها به بررسی بخش محدودی از عالم اشیای محدود از طریق مشاهده و استنتاج میپردازد ولی مقصود از هر نماد دینی اشاره به آن چیزی است که از تناهی(محدودیت) فراتر میرود. نه هیچ امر متناهی و نه هیچ بخشی از عالم روابط متناهی نمیتواند محکی نمادهای دینی باشد. از اینرو، هیچ روش استقرایی نمیتواند به این محکی دستیابد. طریق پدیدارشناختی، امر قدسی را به عنوان «کیفیتی ناشی از مواجهه با واقعیت» توصیف میکند. امر قدسی «صفتی عندالمواجهه» است، نه شیئی در میان اشیا و یا پاسخیعاطفی بدونداشتن بنیادیدر کل اعیان. تجربه امر قدسی از ساختار ذهنی – عینی تجربه فراتر میرود. ذهن به درون امر قدسی، که در شیئی متناهی مجسم شده و در این مواجهه، مقدس(قدسی) گردیدهاست، راه مییابد و در آن فانی میگردد. تحلیلی از این تجربه نشان میدهد که هرجا امر قدسی ظاهر شود، متعلق دلبستگی فرجامین است و قدرت غیرمشروط و نامحدود متعلق این دلبستگی میباشد (هم در اعطا و هم در مطالبه.) رودلف اوتو و دیگران تحلیل پدیدارشناختی تجربه امر قدسی را به عالیترین وجه به انجام رسانیدهاند. این تحلیل نشان میدهد که اگر نمادهای دینی به کار روند به چه معنایی هستند ولی این تحلیل از مرز توصیف فراتر نمیرود. پدیدارشناسی ممکن نیستبه طرح سؤال درباره اعتبار نمادها بپردازد. روش دیگر به دست آوردن محکی نماداندیشی دینی روش وجودشناختی است. این روش وجود انسان را در وابستگی متقابل با جهان تحلیل میکند. روش وجودشناختی تناهی امر متناهی را از جهات گوناگون تحلیل میکند و به اضطرابی که با آگاهی از تناهی همراه است، اشاره مینماید و سؤال از «خود وجود» (هستی محض)، مبدا هر چیزی را که هست، طرح مینماید. این رویکرد سعی میکند محکی نماداندیشی دینی را نه در یک تجربه خاص، یعنی تجربه امر قدسی و تجربه دلبستگی فرجامینی که امر قدسی در بردارد، بلکه در خصیصه «وجود من حیث هو»، در هر چیزی که هست (بدان لحاظ که هست)، بیابد. روش وجودشناختی، به نحوی که بدان اشاره شد، به نفع موجودی که دین درباره آن گزارههای نمادین گفته است، استدلال و محاجه نمیکند، بلکه تحلیلی از جهان ملاقات شده با توجه به محدودیتهایش ارائه مینماید و از رهگذر این تحلیل، کیفیت «خود – استعلاییاش »(ازخودفراتر رفتناش)رامییابد. آنچه این تحلیل بدان منتهی میشود،همان محکی (مرجع) همه نمادهایدینیاست. میتوان به این محکی، نامهایی مجازی مانند «خود وجود» (وجود محض)، قدرت وجود، واقعیت نهایی و دلبستگی فرجامین (به معنای امری که شخص به طور نهانی بدان دلبسته است) داد. اگر نمادهای دینی این کیفیت را در (قالب) نامهای الوهی بیان میکنند کلام سنتی معمولا مدعی است که محکی این نمادها از معنای غیرنمادینشان به طور نامتناهی فراتر است. هر یک از این دو روش دستیابی به محکی زبان نمادین، یعنی روش پدیدارشناختی و روش وجودشناختی، دیگری را تایید میکند; آنچه لازمه توصیف پدیدارشناختی، نقطه کانونی تحلیل وجودشناختی و محکی نمادهای دینی است.
تمایز نماداندیشی اولی دینی از نماداندیشی ثانوی در تاریخ دین، شمار تقریبا نامحدودی از نماداندیشی دینی وجود دارد و این امری تصادفی نیست. این امر از این واقعیت ناشی میشود که در رویارویی خاص با واقعیت، هر چیزی ممکن استحامل امر قدسی شود (و قدسی یا مقدس گردد.) هیچ چیز از «قدسی شدن» امتناع ندارد. فقط حوادث تاریخی مانع از این امر میشوند، ولی حوادث تاریخی نمیتوانند مانع از قدسی شدن نمونههای بارزی از اشیا در هر گروهی باشند. این امر (امکان قدسی شدن اشیا) موجب پیدایش این برداشت میشود که تاریخ دین صرفا هیولای بیشکلی از تخیلات ناسازگار است ولی قضیه از این قرار نیست و راه حلهای بسیاری (کلیدهای فراوانی) برای فهم پویاییهای این حوزه عظیم تجربه انسانی، همچنین کلیدهایی برای فهم شمار فراوانی از نمادهای دینی وجود دارد. میخواهم بدون ملاحظه پویاییهای تاریخی نمادها، بین بعضی از انواع اساسی نمادهای دینی تمییز قایل شوم تا بر اشتباهات معنیشناختی و محتوایی نیز فایق آیم. اولین تمایز مورد نیاز، تمایز بین نماداندیشی اولی دینی و نماداندیشی ثانوی دینی است. «نمادهای اولی» مستقیما به سوی محکی هر نماداندیشی دینی اشاره میکنند. به منظور انجام چنین امری (اشاره به سوی محکی نماداندیشی دینی)، نمادها وجودی متعالی را اثبات میکنند و خصایصی را به او نسبت میدهند که مواد (مصالح) نمادیناش از تجربه انسانی یا کیهانی گرفته شده و به طریق «سلبی تلمیحی» به آن امری که به لحاظ دینی از تمام چنین خصایصی فراتر است، نسبت داده میشود. این امر به اوصافی مانند شخصیت (شخصی بودن)، قدرت، عشق، عدالت و مانند آن اشاره میکند. در اینجا، این سؤال مطرح شده است که آیا اوصافی مانند بودن (وجود)، شدن (صیرورت)، ماهیت و وجود را میتوان به نحو غیرنمادین، به خدا نسبت داد؟ به نظر میرسد که این بیان (امری که از همه موجودات فراتر است) وجودی را در سطحی فراتر، معلوم مینماید. عدم پذیرش (انکار) چنین تلاشی با این ادعای کلام سنتی، که خدا از تقابل بین ماهیت و وجود فراتر است و از بودن (به معنای ایستاو ساکناش) و شدن نیز فراتر است،تطبیقمیکند. این فراتر بودن (استعلا) بیانی دیگر از کاربرد نمادین این واژههاست. سطح دوم از نماداندیشی اولی دینی روشی است که در آن، دین از افعال الهی مانند آفرینش، مشیت الهی، معجزات، تجسد، تکامل و چون آن سخن میگوید. تاکید بر خصیصه نمادین این نمادها اهمیت ویژهای دارد; زیرا این نمادها غالبا به معنای ظاهریشان (معنای غیرنمادین و تحتاللفظی) درک میشوند. لذا، این پیامد را به دنبال دارند که در دام تعارضات حل ناشدنی با تعابیر علمی از واقعیت قرار گیرند. در تمام این نمادها، انگاره دینی در معرض آن چیزی قرار میگیرد که نسبتبه مقولات زمان، مکان، جوهر و علیت واقعیتی فراتر (و نهاییتر) است. این امر تا زمانی که خصیصه نمادین نمادها تشخیص داده میشود اجتنابناپذیر و بیمخاطره است. اما اگر چنین کاری صورت نگیرد (و نمادها بر معانی ظاهریشان حمل شوند) «تمام رابطه بین خدا و جهان» به ماوای ابهامات و اشکالات حل ناشدنی مبدل میشود، همچنان که در مسائلی مانند تقدیر الهی یا افعال مطلقه الهی چنین امری رخ داده است. سطح سوم نمادهای اولی در حوزه تجلیات الهی در واقعیت متناهی، تجسد الهی در اشیا یا اعیان قدسی به چشم میخورد. در پویاییهای تاریخ دین، این سطح باید کهنترین سطح قلمداد شود; زیرا تجربه اساسی دینی، تجربه حضور امر قدسی در اشیای ملموس (انضمامی و جزئی)، اشخاص یا افعال اینمکانی و اینزمانی است. حضور ربانی (آئینی) امر قدسی شالودهای جاودانی برای همه تجارب دینی است و تعالی بنیادیای که در آن خداوند رفعت پیدا کرده (و از تمام امور فراتر رفته) پیشرفتی بعدی و نتیجه مبارزهادیانمتعالیضدتحریفهایشیطانیاست. تودهای از نمادهای ثانوی دینی در این سطوح سهگانه نماداندیشی اولی دینی نفوذ کردهاند. نمادهای ثانوی نمادهای پشتیبانی چون آب، نور، آتش یا نمادهای شعری هستند که در آنها، یک نماد اولی دینی به نحو هنرمندانهای، بازنمادینه شده (و سمبل و مظهر چیز دیگری قرار گرفته است) یا تعابیری مجازی (استعاری)اند که در حکایات ظاهر میشوند یا در نظم به کار میروند. نمادهای ثانوی را نباید تا مرتبه نمادهای اولی ارتقا داد. در این عبارت مزامیر داود «پروردگار شبان من است»، کلمه «پروردگار» نمادی اولی، دینی و حقیقی است، در حالی که کلمه «شبان» نمادی ثانوی و مجازی شعری است. باید افزود که تمایزاتی که در اینجا داده شد نه مانعهالجمعاند و نه منحصر. این سطوح گاهی با یکدیگر آمیخته میشوند و غالبا نمادهای یک سطح از سطح دیگر نشات میگیرند; مثلا، نمادهای ثانوی دینی گاهی مانند نمادهای اولی دینی شانی مستقل دارند و بعکس (گاهی نمادهای اولی دینی وضعی شبیه به نمادهای ثانوی دارند.) با اینهمه، اصلتمایزبیناینسطوحامریمعتبرودرستاست. اگر کسی درباره معیارهای اعتبار و صدق نمادهای دینی سؤال کند، به طور کلی، باید بگوییم که میزان اعتبار نمادها در گرو کفایت و رسایی آنها نسبتبه تجربه دینی است که آن را بیان میکنند. این، معیار اساسی همه نمادهاست. میتوان این امر (کفایت ورساییدر بیان تجربه دینی) را وثاقت (اعتبار) نمادها نامید. نمادهای ناموثق (بیاعتبار) نمادهایی دینیاند که اساس تجربی خود را از دست دادهاند، ولی به دلیل سنت (و رواج عرفی) یا به دلیل ارزش زیباییشناختیشان همچنان به کار میروند. این معیار معتبر (و لازم) است ولی کافی نیست. این معیار به سؤال از «میزان صدق» یک نماد پاسخ نمیدهد. اصطلاح «صدق» در این زمینه خاص به معنای میزانی است که به آن میزان، نماد به سوی محکی تمام نمادهای دینی اشاره میکند. این سؤال را به خودی خود میتوان به دو طریق سلبی و ایجابی پاسخ گفت: کیفیتسلبی آن که صدق نماد دینی را مشخص میکند عبارت است از کیفیت «خودسلبی» (16) و فرانمایی (شفافیت) نسبتبه آن محکی که نماد حاکی از آن است. (به این معنی که هر چه نمادی شفافتر و فرانماتر باشد از صدق بیشتری برخوردار است.) کیفیت آن اثباتی که صدق نماد دینی را معین میکند، ارزش مواد نمادینی است که در این نماد به کار رفته است. هر دو ویژگی ذکر شده به تفسیر و توضیح احتیاج دارند. این خطر و دام گریزناپذیر بر سر راه تمام نمادهای دینی وجود دارد که نمادها موجب گردند بین خودشان و آن امری که به آن اشاره میکنند، خلط ایجاد شود. (لذا، غالبا نمادها را بر معانی ظاهرشان حمل مینمایند و از معانی ثانوی آنها غفلت میورزند و به همین دلیل، مشارالیه نمادها را فراموش میکنند.)در زبان دین، این خلط «هوی پرستی» (بتپرستی) نامیده میشود. این اصطلاح، حکم تکبرآمیز و به طور غیرمستقیم هویپرستانه یک دین درباره ادیان دیگر را بیان نمیکند (یا نباید بیان کند)، بلکه گرایش ضمنی همه ادیان را در تعالی بخشیدن خود به اوج قدرت و معنی بیان میدارد. از سوی دیگر، تمام ادیان از شبکهای از نمادها تغذیه میکنند که به واسطه آن شبکه خلقشدهاندوبهبازآفرینی ادامه میدهند و تا وقتی که مجموعهای از نمادها از خصیصه بیان و تعبیر برخوردار است، به بقای خود ادامه خواهند داد. به هر حال، هرگاه نمادها قدرتمند باشند استفاده نابجای هویپرستانه از آنها تقریبا اجتنابناپذیر است. نماد «صلیب مسیح»، که محور هر نماداندیشی مسیحی است، شاید اساسیترین نقد بر هرگونه خودارتقایی (خوداستعلایی) هویپرستانه باشد که بارها به صورت ابزاری برای هویپرستی در درون کلیسای مسیحی در آمده است. این ملاحظه پاسخ سؤال در باره صدق نمادهای دینی از منظر سلبی است.
میزان اعتبار نمادها میزان صدق نمادها عبارت است از میزان «خودسلبی» آنها نسبتبه آنچه که بدان اشاره میکنند (یعنی خود امر قدسی، قدرت نهایی وجود و معنی.) معیار دیگر صدق نمادها کیفیت مواد نمادین آنهاست. در این امر، اختلاف است که آیا نمادها میتوانند از درختان، صخرهها، سنگها و حیوانات به عنوان مواد نمادین استفاده کنند یا اینکه فقط از شخصیتها (اشخاص) و گروههای انسانی استفاده میکنند. تنها در مورد اخیر (انسان و گروههای انسانی) است که نمادها تمام واقعیت را در بر میگیرند; زیرا تنها در انسان تمام ابعاد دنیای ملاقات شده با او متحد میشوند (و یکی میگردند.) بنابراین، برای مرتبه (شان) و ارزش یک نماد، تعیینکننده است که مواد نمادیناش از شخص انسانی اتخاذ شده باشند. از اینرو، ادیان بزرگ بر تکامل شخصی (رشد و تحول انسانی)، که در آن، دلبستگی فرجامین ظاهر میشود و از حدود انسانی فراتر میرود، تاکید میکنند، گرچه در یک شخص باقی بمانند. معیار ایجابی صدق یک نماد، میزانی است که در آن، نماد متضمن ارزشگذاری چشماندازهای نهایی نسبتبه اشخاص جزئی (و عینی خارجی) است. معیارهای سلبی و ایجابی صدق نمادهای دینی نشان میدهند که صدق نمادها هیچ ربطی به اعتبار گزارههای ناظر به واقع درباره مواد نمادین ندارد. ماده نمادین در معنای حقیقیاش، هر قدر هم که ممکن است مشکلآفرین باشد، خصیصه نمادین و اعتبارش به عنوان یک نماد با آن معنای حقیقی تعیین نمیشود. به نظر میرسد که درک خاص از زبان دین، که در این مقاله بیان گردید و خط سیری که بسط داده شد، پیششرط لازم برای تفسیر وافی از دین و زمینهساز نفوذ خلاق رسالت کلامی و فلسفی در جهان معاصر است.
پینوشتها
× – مقاله مزبور ترجمه THE MEANING AND JUSTIFICATION OF SYMBOLS RELIGIOUS اثر نویسنده مزبور میباشد.
1- ویلیام هوردرن، الهیات پروتستان، ترجمه طاطهوس میکائلیان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368، ص 140
2- (Being-itself) همان، ص 141
3- symbolic
4- “God is Being – itself”
5- William P. Alston, TIllch|s Conceptionof A Religious symbol, in “Religious Experience AndTruth” (1961, NewYork University), PP. 22-26
6- direct self – experession
7- sings
8- metaphors
9- هرگاه «سمبل» قصد شود میتوان معنای اصلی آن را تنها با افزودن صفتی حفظ نمود.
10- representative symbol
11- diacursive symbol
12- symbolic material
13- Ultimate reality
14- Holy-Itself
15- Referent
16- Self-Negation
پال تیلیش
مترجم: امیر عباس علیزمانی