یواخیم واخ یکی از دانشمندان معروف دینشناسی آلمانیالاصل بود که در آمریکا سکونت داشت. او در دوران جوانی به مطالعه دینشناسی علاقه داشت. به همین منظور، مدتی از عمر خود را در هند گذرانید و در ادیان هندی عمیقا به مطالعه پرداخت. واخ دوره دکترای خود را (1922) در دانشگاه لایبزیک آلمان در فلسفه گذرانید. او سخت تحت تاثیر دانشمندانی مانند ادوارد اسپیرنکر، هنس هس، سودر بلوم، ماکس وبر و رادولف اوتو قرار داشت. در نتیجه، در «تاریخ ادیان» و «فلسفه دین» متخصص گردید. بدین نظر، او توانستسخنرانیهای عالمانهای در مورد علم دینشناسی ( Science of Religions) در دانشگاهشیکاگو ایراد کند و به صورت نظری، اصولی را در مطالعه تطبیق ادیان ( comparativestudyofReligions) ارائه دهد. واخ مقالات و تالیفات مهمی به زبان آلمانی و انگلیسی نوشته است. عمدهترین نوشتههای او به زبانانگلیسیعبارتنداز: Comparative study of religions, Chicago, 1944 Sociology of Religion, Chicago, 1944 Types of Religious exprience, Christian andNon-Christian, Chicago, 1951 واخ دانشمندی متخصص، فردی انساندوست و شاعری ژرفاندیش بود. او استاد کرسی تاریخ ادیان دانشگاه شیکاگو بود و سی سال مطالعه عمیق در تاریخ ادیان او را به صورت یک استاد ماهر و متخصص در آورده بود. واخ با اینکه دانشمندی دینباور بود، اما در مطالعه «تاریخ ادیان» بر مطالعه تجربی ادیان (empiricalstudyofReligions) تاکید داشت. او به سه رشته فلسفه، تاریخ ادیان و علوم اجتماعی علاقهمند بود، اما تنها به رشته دینشناسی به طور وافر علاقه داشت. این رشته شامل سه بخش مهم است: هرمنوتیک (نظریه تبیین مذهب)، مطالعه تجربه دینی و جامعهشناسی دین. این مقاله، ترجمه و اقتباس از فصل اول کتاب sociologyofReligion تلخیص جوزف گیتاگو در علم دینشناسی میباشد.
روش مطالعه در جامعهشناسی دینی: ضرورت متدولوژی روشن است که متدلوژی برای مطالعه دین، حتی در گستردهترین موضوعهای آن، بسیار ضروری است. من خود را ملزم میدانم که مطالعه کوتاهی درباره علایق و روابط علوم گوناگون دینی داشته باشم.(1) علم کلام به طور کلی، علمی است که درباره تحلیل، شرح، وضع و موقعیتیک ایمان، بحث میکند. اما علوم دیگری که در قلمرو پدیده دین قرار میگیرند، مانند تاریخ مذاهب، روانشناسی دینی و جامعهشناسی دینی، به طور اصولی، توصیفی و تشریحی هستند.(2) مقصودشان این است که دانشمندان باید طبیعت همه مذاهب را بشناسند و به دست آورند.(3) بنابراین، دو روش کیفی و کمی در میان راهها، روشها و اهداف این نظام وجود دارد و تفاوتی نمیکند که یک مذهب را مطالعه کنند یا مذاهب گوناگون را مورد بررسی قرار دهند و روش مطالعه، همان روش عمومی (normative) باشد و یا روش توصیفی و تشریحی (descriptive) ; مثلا، فلسفه دین(4) در مباحثهنجاری خود به صورت بسیار نزدیک، تناسب خاصی با علم کلام (Theology) دارد، اما در موضوعات خود با علم دین scienceofReligion وحدت موضوع و مسائل مشترک دارد.(5) در فرهنگ بشری، مطالعات مفیدی در مورد «تاریخ مذهب» و آثار روانشناسانه آن صورت گرفته است،(6) اما مطالعات تطبیقی در شکلهای گوناگون ادیان به طور منظم کمتر انجام شده است.(7) بسیاری از دانشجویان «تطبیق ادیان» بیشتر بر شکلهای نظری ادیان، مانند اسطوره (myth) ، دکترین doctrin) – نظام توجیهی مذاهب) و جزمیت ایمان (Dogma) تاکید دارند و در این زمینهها مطالعه میکنند. البته این موضوعات در مطالعه ادیان ضرورت دارد، اما مطالعه و تحقیق بر مسائل عملی و آثار عینی عقیده (Faith) و عبادت (Rite) دست کمی از مطالعه نظری آن ندارند.(8) علاوه بر دکترین و رسمهای عبادتی مذهب، زمینه سومی نیز در آثار مذهب وجود دارد که امروزه مورد توجه و اهمیت دانشمندان دینشناسی قرار گرفته است.
موضوع جامعهشناسی دینی موضوع جامعهشناسی دینی عبارت است از: گروههای دینی، پیروان مذاهب، انجمنهای مذهبی، گروهشناسی دینی، نهضتهای اجتماعی دینی و مسائلی نظیر آنها. در ادیان تطبیقی، موضوعاتی وجود دارد که قلمرو «جامعهشناسی» را تشکیل میدهند.(9) این مقاله در پی تحقیق و مطالعه اینگونه مسائل اجتماعی دینی است. قطعا شناخت تاریخ ادیان و مطالعه تاریخی مذاهب، در جامعهشناسی دینی، بسیار ضروری است. بدون شناسایی تاریخ ادیان، جامعهشناسی دینی موضوعی پوچ و بیفایده است. جامعهشناسی دینی، تلاشها و کوششهای علمای تاریخ ادیان را به ثمر میرساند و از نتایج کوششهای آنان، بهرهبرداری میکند.
تاریخ پیدایش جامعهشناسی دینی نخستین کسی که به طور منظم در زمینه «جامعهشناسی دینی» مطالعه و تحقیق کرده ماکس وبر (Max Weber) است.(10) جالب اینکه تلالو کارهای مهم ماکس وبر در مورد جامعهشناسی دینی، بر کالونیسم(11) پرتو افشانده و تاثیر این مذهب را در پدیده اجتماعی مورد دقت قرار داده است.(12) ما در این مقاله، به طور عمده، با طرحهای منظم و مطالعات روشمند ماکس وبر در ادیان دنیا و دیگر مذاهب حثخواهیم کرد. ماکس وبر و دوستانش، بویژه ورنر سمبارت (WernerSombart) ، نخستین پیشگامان محقق در جامعهشناسی دینی، بخصوص در زمینه «تاثیر مذهب در اقتصاد»(13) میباشند و گوی سبقت را در تحقیق جامعهشناسانه مذهب از دیگران ربودهاند. البته مطالعه «اقتصاد و رابطه آن با مذهب» یک شکل از روابط اجتماعی مذهب را نشان میدهد و طبیعی است که یک بعد از ابعاد گسترده جامعهشناسی دینی را ارائه دهد. ولی قطعا جامعهشناسی دینی، یعنی «تاثیر رفتار مذهبی در پدیدههای اجتماعی» ابعاد گوناگون و شکلهای متفاوتی دارد; مثلا، در رابطه مذهب و هنر، «مذهب و نهادهای قانونی» و «مذهب و سیاست» شکلهای دیگر جامعهشناسی دینی است. البته رابطه مذهب و اقتصاد از برجستگی ویژه و ارتباط محکم میان این دو پدیده حکایت میکند. لذا، تحقیق دانشمندان این رشته بیشتر در همین مورد بوده و در نتیجه، رشته جامعهشناسی دینی با بحث «ارتباط مذهب و اقتصاد» گره خورده است. وبر در زمینه جامعهشناسی دینی، تنها گامهای نخستین را برداشته است. او در طرح و روش خود درباره ادیان و مطالعه ادیان ابتدایی، اسلام و دیگر مذاهب مهم را فراموش کرده است. علاوه بر آن، نظر ماکس وبر در فهم پدیده مذهب نوعی انتقاد از رشته جامعهشناسی دین(14) بود (آن هم به دلیل اینکه نظریه ماکس وبر در برابر نظریه مارکس مطرح میگردید); زیرا فهرستی که وبر از مجموع مذاهب ارائه میداد چندان رضایتبخش نبود. در آن جدول، چندان توجهی به مفاهیم عمیق مذهب نشده بود. با ارجگذاری به تحقیقات عالمانه ماکس وبر، مطالعات جامعهشناسانه او به وسیله دوستانش، بخصوص ارنست ترولش ( ErnstTroeltsch) تکمیل گردید. اما تحقیقات ترولش منحصرا به «مسیحیت»(15) اختصاص داشت. تحقیقات او اچ، آر، نیپور (H. R. Niebuhr) را تشویق کرد که کتابی درباره مذاهب آمریکایی ( AmericanDenominationalism) (16) منتشر سازد. تاثیر ماکس وبر بر تحقیقات جامعهشناسی دینی تنها در شاگردان و دوستان او باقی نماند، بلکه شعاع وجودی او در تحقیقات دیگران نیز پرتوافکن بود و قطعا بر نوشتههای دانشمندانی از قبیل لئوپولد ون ویز (Leopoldvonwies) و هوارد برک (HowardBerker) از جامعهشناسان آلمان تاثیر گذاشنه است.(17)
پرهیز از یک اشتباه فاحش برخی از دانشمندانی که درباره «تاثیر مذهب در روان انسان» در دهههای گذشته بحث میکردند و بخشی از مطالعات خود را در مورد «روانشناسی مذهب» اختصاص داده بودند، تصور میکردند که توانستهاند به همه ابعاد و ریشهها و اساس مذهب پی ببرند(18) و کاملا جوهره «مذهب» را از زاویه مطالعات خود بشناسند و در نتیجه، کلید فهم مذهب را به دست آورند،(19) غافل از اینکه آنها تنها به قاضی رفتهاند و با بعدی از ابعاد مذهب آشنا گشتهاند و فقط بر زاویهای از زوایای دین احاطه پیدا کردهاند.(20) از میان جامعهشناسان دینی نیز آنان که در مفاهیم اجتماعی مذهب مطالعه میکنند اگر تصور نمایند که با مطالعه بعدی از ابعاد مذهب، طبیعت، اساس و جوهره «دین» را فهمیدهاند و با تمامیت آن آشنا شدهاند، کاملا اشتباه کردهاند. این اشتباه دقیقا در زمینه نظریههایی است که با استفاده از فلسفه مارکس و اگوست کنت رابطه «مذهب و جامعه» را مورد مطالعه قرار میدهد. به عنوان مثال، امیل دورکیم (EmilDarkhim) (21) اعتبار و ارزش تحلیل خود را از «نهادهای ادیان ابتدایی» ( ElementryformsofReligiouslife) با نظریه بیجای خود از دست داده است زیرا تصور میکند که ویژگی پرستش و عبادتی مذهب (worship) همه ابعاد آن را نشان میدهد و در توتمیسم (سمبل پرستش قبایل) آن را خلاصه میکند. این اشتباه نابخشودنی است.(22) ما هرگز چنین ادعایی نداشتهایم و موضع ما در تحقیق جامعهشناسانه دین بسیار معتدل است. ما هرگز ادعا نداریم که همه ابعاد مذهب را مطالعه میکنیم، ما تنها میخواهیم بدانیم که رابطه پدیدههای اجتماعی و مذهب چیست و عملکرد مذهب را در یک بعد اساسی آن (بعد اجتماعی) مطالعه نماییم. از این رهگذر، امیدواریم که نه فقط چهره فرهنگی مذهب را برجسته کنیم، بلکه با نگاهی عالمانه، روابط شکلهای گوناگون مذهب را بفهمیم و در نتیجه، در توان استعداد خود، تجربه دینی انسان را درک نماییم. خلاصه اینکه اگرچه میدانیم که رشته جامعهشناسی دینی در آینده تکامل خواهد یافت، اما این رشته، هرگز نمیتواند جایگزین رشتههای دیگر دینشناسی همانند پدیدارشناسی دینی، روانشناسی دینی یا تاریخ تطبیقی ادیان باشد. البته علم کلام جایگاه ویژه خود را دارد. مسلما وظیفه علم کلام در شکلیابی صورتهای مذهبی و ارزشهای دینی است که زندگی و اعمال و رفتار ما را هدایت میکند.(23) اگر در مورد جامعهشناسی دینی، روش ما بیشتر توصیفی و تشریحی است (که خاصیت علم است) اما نتیجهگیریهای آن بیشتر آکادمیک و تحقیقی خواهد بود. این بدان معنی نیست که ما پیشاپیش «نتایج مفروضی» را نتیجه بگیریم، این مفهوم بدان معنی است که یک محقق بیطرف به طور مشخص روابط پیچیده و گوناگون مذهب و جامعه را به دست آورد. دانشمند جامعهشناس در مطالعه خود تحت تاثیر نیروی فراوان محرک و منسجم مذهب قرار خواهد گرفت که روی پدیدههای اجتماعی تاثیر خواهد گذاشت. یعقوب بورهارت (Jacob Burhardt) ،(24) بزرگترین دانشمند سویسی، فرهنگشناس که در زمینه تاریخ فرهنگ بشری مطالعه عمیقی دارد، در سخنرانیهای الهامبخش خود، که درباره نظر نهایی و به یاد ماندنی راجر بیکن ایراد میکرد، خاطر نشان ساخت که «مذهب تعهد و میثاق اساسی بشریت است.»(25)
گناه نابخشودنی انسان معاصر در اثر بلا و مصیبتی که تمدن را در عصر ما احاطه کرده است فهمی دقیق و کامل از نقش مذهب، در گذشته و حال، کاملا ضروری است. دورانی که دانشمندان ادیان تطبیقی بتوانند کالای خود را در جوی فوقالعاده بیتفاوت عرضه نمایند، سپری شده است. این نکته جالب توجه است که داوریهای جزماندیشانه متفکران پایان قرن نوزدهم را جمعآوری نماییم که مستقیم یا غیرمستقیم، روشها و نمودهای اندیشه دوره روشنگرایی (inlightment) را خاینانه منعکس میساختند، دورانی که یک سو نگری عصر روشنگرایی و شکاکیتبر آن حاکم بود.(26) احساس برترگرایانهای که بسیاری از متفکران اثباتگرا (positivists) را وادار میساخت تا تجلیات ژرف و عمیق ضمیر ناخودآگاه را استهزا کنندتقریباپایانیافتهوناپدیدشدهاست.
دنیای ژرف مذهب یک مطالعه دقیق از «تاریخ هنر» کافی است که درک جدیدی متفاوت با دنیای ظاهری از معانی هنر به ما بفهماند. از اینرو، علمای تاریخ ادیان امروزه تلاش دارند که به اعماق نمونههایاسطورهای مذهب پیببرند و به ما بفهمانند که در پشت لباس عجیب مذهب دنیای ژرفی از معانی مرموز وجود دارد.(27) نه تنها ما با این واقعیت ناگهانی در شگفتشدیم که اصطلاح ساده امروزی «ادیان ابتدایی» (primitiveReligions) را برای مذهب – این دریای ژرف وجود انسانی به کار میبرند – بلکه بسیاریازمتفکراننیزدربارهایناصطلاح ( primitive) درشگفتاند. در مقابل، بعضی از دانشجویان نیز به نقطه بینهایتی قایل شدهاند. آنان نهتنها فوقالعاده بودن احساس مدرن را نمیپذیرند، بلکه به شکل عجیبی نسبتبه روزگار از دست رفته انسان مدرن احساس دلتنگی میکنند و مغبونانه به آنچه انسان مذهبی داشته و امروزه انسان جدید از دست داده است غبطه میخورند. یک راه واقعبینانه و معتدل آن است که ما در مطالعه مذهب، بویژه مذاهب دیگران، یک بینش تفهمی – همدردی ( sympatheticinsight) در فهم و درک دین در پیش گیریم. (روشی که ماکس وبر برای مطالعه مذهب پیشنهاد کرد. ) طبیعی است که این راه با واقعیت مذهبی جغرافیایی دنیای ما تفاوت دارد، اما ضرورت دارد که نظارت نقادانه آن را در ارتباط با زندگی جدید و مسائل آن در نظر بگیریم.
تمایز جامعهشناسی دینی با فلسفه اجتماعی مذهب یک نکته ضروری که در روششناسی جامعهشناسی نباید فراموش کرد این است که گذاردن یک تمایز واقعی میان «فلسفه اجتماعی» با «جامعهشناسی دینی»، که علم مستقلی است، کاملا ضرورت دارد. ما هرگز در قلمرو مذهب چیزی به نام جامعهشناسی مسیحی، یهودی یا اسلامی نداریم، اما فلسفه اجتماعی اسلامی، مسیحی و یهودی داریم. قطعا یک اختلاط بیجا و نامفهوم میان فلسفه اجتماعی با علم جامعهشناسی در مفهوم معمولی مذهب، که مثلا به شکل جامعهشناسی مسیحی مشاهده میشود، به نظر میرسد.(28) این اشتباه از آنجا نشات میگیرد که بعضی از متفکران میان فلسفه اجتماعی مذهب، که مسائل اجتماعی را از دیدگاه آن دین مطرح سازد، با علم جامعهشناسی دینی، که پدیدههای اجتماعی دینی را مورد مطالعه قرار میدهد، فرق نمیگذارند; زیرا علم جامعهشناسی به طور توصیفی، از پدیدههای اجتماعی بحث میکند، اما فلسفه اجتماعی درباره تطورات تاریخی و اجتماعی بحث مینماید(29) که ممکن است از دیدگاه آن مذهب نیز طرح شده باشد; مثلا، اینکه نهایت تاریخ از دیدگاه یک مسیحی به چه سمتی حرکت میکند یک فلسفه اجتماعی و به تعبیر صحیح «فلسفه تاریخ» است. اما مطالعه گروههای مذهبی یا تاثیر مذهب در اقتصاد، سیاست و هنر یک بحث جامعهشناختی است. طبیعی است که هر مذهبی برنامههای خاصی برای اصلاح اجتماع دارد. لذا، ما میتوانیم از «انجیل اجتماعی» تعبیر بیاوریم (SocialGosple) (30) و قطعا، این مفهوم با جامعهشناسی دینی تفاوت دارد. چنین تفسیری از جامعهشناسی دینی تقریبا انحرافی است از مفهوم راستین علم جامعهشناسی که پدیدههای اجتماعی را توصیف و تبیین میکند.(31)
یک سؤال اساسی در اینجا یک سؤال اساسی مطرح میشود و آن اینکه آیا یک دلیل معتبر برای مطالعاتی از این قماش (فلسفههای اجتماعی) وجود دارد؟ با توجه به اینکه هنوز مسائل بنیادی و اساسی خود جامعهشناسی حل نشده است،(32) به راستی، ماهیت و عملکرد (function) علم جامعهشناسی چیست؟ آیا علم جامعهشناسی در پی تحقیق چه نوع مسائل اجتماعی است؟ آیا جامعهشناسی به تحقیق در مسائل فلسفه اجتماعی نیز میپردازد؟ ما باید به این سؤال اساسی پاسخ دهیم. چنانچه پیشتر یادآور شدیم، میتوانیم خود را اینگونه اقناع کنیم که جامعهشناسی آزمایش و تحلیل پدیدههای اجتماعی را به عهده دارد و ضرورتا میخواهد چنین آزمایشها و تحلیلهایی را درباره طبیعت و تجربه دینی نیز به کار ببرد. مطالعه مفاهیم اجتماعی مذهب(33) به یک راه عینی و بیطرفانه نیازمند است که واقعیتها را بدون تعصب مورد مطالعه قرار دهد و از چنین اصول مشخصی در زمینه مطالعه پیروی نماید: اصل اول: ارزیابی دقیق و مشخص از تجربه وسیع و متنوع تجربه دینی:(34) این اصل دلالت دارد بر این که پایه اساسی برای همه رفتارهای اجتماعی مذهب در سلسله گسترده هممسلکان دینی و گروههای روانی مذهبی مورد مطالعه واقع شود. ویلیام جیمز نیز در تحقیق خود چنین فرضیهای را پیشنهاد کرده است. اصل دوم: مطالعه شکلها و گروههای متعدد تاریخی مذهب: مذهب در فرهنگ بشری به شکلهای گوناگون ظهور کرده است. مطالعه تاریخی اشکال گوناگون مذهب شرط اساسی در انسانشناسی، جامعهشناسی و تاریخ ادیان میباشد. چنین مطالعهای به دانشجو نوعی وسعت اندیشه و توسعه ذهنی میبخشد و او را از نتیجهگیریهای محدود، که معمولا درباره مذهب خود دارد و آن را مقیاس ارزیابی قرار میدهد، بازمیدارد. در نتیجه، از تنگ نظری و محدودیت اندیشه در مطالعه مذهب و گروههای گوناگون آن رها میشود. مطالعات انسانشناسی، جامعهشناسی و تاریخ ادیان در عصر حاضر، که از نیم قرن پیش شروع شده، به ایجاد چنین فراخاندیشی و وسعت نظر کمکهای فراوانی کرده است. این نوع وسیله، که در چنین مطالعاتی به کار گرفته شده، وسیلهای گروهشناسانه (Typologicalapproach) تلقی شده است. رعایت اصل دوم الزام میدارد که محقق پدیده دین در پدیدارشناسی مذهبی نوعی همدینی و هماحساسی (affinity) در خود به وجود آورد و با ادراک تفهمی (sympatheticundrestamding) موضوع تحقیقی خود (مذهب) را مورد مطالعه قرار دهد.
جایگاه جامعهشناسی دینی منظور ما در این تحقیق، مطالعه رابطه و وابستگی دین و جامعه در شکلهای متقابلی است که میان آن دو شکل میگیرد. نخست، یک بررسی نظری کامل ضروری مینماید. اما مطالعه نمودهای تجربی تنها در فهم و ادراک کامل موضوع (مذهب) میسر است. بررسی نظری ما در جدولبندی ضروری مواد و در نهایت، در شکل و تنظیم آنها توانمند میسازد، ولی ما از طریق نمودهای تجربی، میتوانیم سرمایه علمی خود را بارور سازیم و اصول خود را در جامعهشناسی دینی اثبات نماییم. گسترش حساسیت نسبتبه ارتباط جامعهشناسانه از مفاهیم مذهب، به مطالعات فلسفی، تاریخی و روانشناسانه دین، عمق بخشیده است. در نتیجه، دانشمندان، مطالعات خود را درباره روابط جامعهشناسی و مذهب بر مطالعات تاریخی – اجتماعی تمرکز دادهاند تا از این مطالعات، نتایج جامعهشناختی بگیرند و تحولات اجتماعی را در نتیجه فعالیت دینی ارزیابی نمایند.
یک مکتب افراطی به عنوان عکسالعمل، نسبتبه اثرات اغراقآمیز تاثیر مذهب در ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، که مذهب ایجاد میکرد، تمایل شدیدی در قرن گذشته به وجود آمد مبنی بر اینکه مذهب پدیدهای اجتماعی و فرهنگی است و باید ریشه آن را در عناصر اجتماعی و فرهنگی جستجو کرد، نه اینکه مذهب، تجلی ضمیر ناخودآگاه بوده و صبغه ماورایی و خدایی داشته باشد. این تمایلات اغراقآمیز در مطالعه مذهب فرآوردههای بسیاری در زمینه پیشفرضهای اقتصادی و اجتماعی اندیشه و عمل فراهم آورد. اما از سوی دیگر، ما باید کاملا مراقب باشیم تا در مطالعه مذهب به طور کامل، یکسوبینی و یک بعدنگری را از خود دور سازیم.(35) ماکس وبر،(36) به عنوان مشهورترین شخصیتی که درباره جامعهشناسی دینی کتاب نوشته، انسان تمام عیاری است که به یک بعدنگری در مطالعه مذهب اعتراض دارد و اینکه مذهب را تنها در شرایط مادی اجتماعی و اقتصادی باید فهمید، مطالعه کرد و نتیجه گرفت که «مذهب» محصول شرایط اجتماعی و اقتصادی بشر است و یا مذهب یک ایدئولوژی کاذبی است که جامعه را در اهداف آرمانی غیر دستیافتنی بسیج میکند. نظریه دوم را مارکسیسم دیروز و امروز درباره مذهب اظهار کرده و در «مانیفست کمونیست» آلمان نیز چنین آمده است. این نظریه در مطالعات اجتماعی قرن حاضر اثرات محسوسی داشته است; مثلا; یک منبع کلیدی جدید در مارکسیسم، در تفسیر آیین «یهودیت» چنین اظهار میدارد که نظام اجتماعی اعتقادی یهود مرکب از پیامبران، فریسیان (فرقهای یهودی) و ربانیان در سنتیهودیگری محصول مقاومت فرهنگی در نزاع پنهانی یک گروه غیر مالک با ستمگران و مالکان بزرگ خودشان است.(37) او بر مقاومت و مخالفت اساسی چوپانان و کشاورزان نیمه چادرنشین با کشاورزان ساکن همراه با دهقانان نیمه مالک باصاحبان زمین و مالکان دره و بیابان تاکید میکند و ادعا دارد که مخالفتبازرگانان و صنعتگران با اشراف و درباریان در شهرها به صورت ایدههای آرمانی در تمایلات تمایزآمیز اشرافزادگان و توده مردم در آمده است. همچنین در مورد ظهور پدیده اصلاحگرایی و نهضت پروتستانی چنین نظریهای را اظهار میدارد، اما ترولش (38)از نخستین جامعهشناسانی است که به چنین تفسیرهای علمی تنگنظرانه و یکسونگری سخت اعتراض کرده است. قطعا دانشمندان نفوذ بیتردید مذهب را در نهضتهای اجتماعی و همینطور تاثیر دین را در ساختار اجتماعی فراموش نمیکنند. مسلما ملاحظه تجربی تاثیر مذهب در زندگی اجتماعی انسان، در انسجام گروههای اجتماعی، توسعه و اختلاف گرایشات، طرحها و الگوهای اجتماعی و ارتقا و انحطاط نهادهای اجتماعی از موضوعاتی است که از اهمیت فراوان برخوردار است.
مذهب و جامعه پیش از آنکه درباره روابط و تاثیر متقابل مذهب و جامعه و ویژگیهای گروهشناسانه گروه دینی، که از این روابط پدید میآید، بحث نماییم، ضرورت دارد که به برخی سؤالات اساسی در این زمینه به طور کوتاه نگاهی داشته باشیم: آیا اصولا مذهب موضوعی فردی استیا جمعی؟ آیا اساسا مذهب در رابطه با گروه اجتماعی غیر دینی (secular) ، موضع مثبت دارد یا منفی؟ و یا موضع آن متفاوت است; گاهی مثبت است و گاهی منفی؟ به عبارت دیگر، نقاط ارتباطی مذهب و جامعه کجاست؟ در اینجا، تعریف دین در دیدگاه ما چندان موضوعیتی ندارد، اما بیتناسب نیست که تعریف سادهای از دین داشته باشیم. بعضی از دانشمندان انسانشناس مانند تایلر (Tylor) مذهب را چنین تعریف میکنند: «مذهب عبارت از تجربه امر قدسی است.»(39) در این تعریف مفهوم مذهب، بر آثار عینی(40) و تجربه دینی در ارتباط با نظریههای روانشناسانه کاملا درونی و اشراقی دین تاکید میشود. این تعریف در میان انسانشناسان از موضع محکمی(41) برخوردار است.(42) من با نظر ماک موری (MacMurray) موافقم. او میگوید: بیشترین مطالعات در عصر حاضر درباره مذهب تلاش دارد که تنها گزارشی از «پاسخ» ارائه دهد، بیآنکه به ریشه «انگیزه» بپردازد. این انگیزه را ممکن است ما کاملا متفاوت تبیین کرده باشیم.(43) مفهوم عینیتگرایانه (objective) ، مذهب را بسیار پرمعنی و غنی میسازد. این دیدگاه متاسفانه در دوره روشنگرایی قرن هیجده و نوزده به وسیله متکلمان و فیلسوفان عمدتا پروتستان دست کم گرفته شده است و در نهایت، به مذهب ذهنیتگرایی (subjectivism) تسلیم گردید که بیشتر متکلمان کاتولیک آن را رد میکردند. انتقال از قرن نوزدهم به قرن بیستم تحولی ایجاد کرد. تحقیقات دانشمندان دینشناس مانند رابرت رانولف ( ، ناتان سودبلوم (NathanSoedeblom) ، ویلهلم اشمیت ( WilhelmSchmidt) و رادولف اوتو (Radolfotto) در اساس – البته نه در همه موارد – با فلسفه جدید عینیتگرایی (bobjectivism) توافق دارد. مکاتب ضد روانشناسانه اتریش و پدیدارشناسی آلمان همچون فراتر برانتو، الکسیس مینونگ و ادموند هوسرل در توسعه «فلسفه دین»، که به وسیله متفکرانی مانند رامانو گاردانی، ماکس شلر، جاکویس مارتیان و دیگران ایجاد شده بود، سهیم بودند.(44) انرژی خلاق مذهب پایانناپذیر است و همه واقعیتها را به طوری معنیدار شامل میشود. تجربه دینی در مذهب، چیزی نیست که کاملا آشکار شود و تجلی مرموزی دارد. از سوی دیگر، این تجربه تنها از خلال شکلهایی که از خود نشان میدهد، قابل فهم و شناسایی است و تنها از این طریق میتوانیم مشخصات آن را بفهمیم و به دست آوریم. همه کسانی که خواستهاند مذهب را در بعد درونی آن تحلیل نمایند با این دایره نامیمون (viciouscircle) روبرو شدهاند، آنجا که فهم و درک تجربه اشراقی (innerexprience) تنها در تجلیات عینی آن قابل ادراک است. اما دقیقا یک تبیین واقعی و اساسی از این چنین «اشراقی درونی» تنها به بینشی درونی نسبتبه واقعیت «الهام باطنی» بستگی دارد. در واقع، تا زمانی که آدمی از وجود یک «الهام باطنی» برخوردار نباشد، مشکل است که واقعیت «حس مذهبی» را درک کند. ریشه آن واقعیت درونی، که ما «مذهب» مینامیم خود را به راههای عینی متنوعی نشان میدهد.(45) ما در شناخت مذهب، به تبیین پدیدهشناسی دینی دستور زبان دینی (مبتنی بر بعد تجربی و مشهود مذهب) و تطبیق ادیان نیاز داریم. فیلسوفان دینشناسی از زمانهای دور به این سه نیاز اساسی در شناخت مذهب تصریح کردهاند.(46) در ارتباط با پدیدارشناسی فکر، هگل(47) فکر را در سطوح متوالی عینی و خارجی آن تحلیل میکند. او همه فعالیتهای ممکن انسان را با این معیار میسنجد، ولی بسیار محتاطانه میان «سطح خارجی و اندیشه مطلق انسان» تمایز قایل میشود. آنچه از اندیشه و مغز انسان ظهور مییابد عکس آن در خارج نمودار میشود. مذهب در اندیشه هگل، چهرهای نمودی از اندیشه مطلق آدمی است. به پیروی از تلاشهای جدید، در پذیرش تبیین هگل، ما پیشنهاد میکنیم که همه محصولات و نتایج فعالیتهای فرهنگی انسان مانند فعالیتهای تکنیکی، نظامهای اقتصادی، کارهای هنری، حقوق و نظامهای فکر و اندیشه به عنوان نظامهای خارجی و عینی فرهنگ بشر از همه نهادها و سازمانهای اجتماعی مانند ازدواج، خویشاوندی، گروههای نسبی، انجمنها و حکومت تمایز داشته باشد. مثالهای پیشین به عنوان نظامهای خارجی فرهنگ به طور غیر مستقیم، مورد مطالعه و توجه جامعهشناس قرار میگیرد. ما نمود تجربه دینی را به طور مشکوک و تردیدآمیز میتوانیم در جدول فهرست اول قرار دهیم، با اینکه تاکید داریم که مذهب نیز میتواند در نمود خارجی، تبیین شود. به همین دلیل، تبیین و تشریح مذهب پیچیدهتر از یک وظیفه روشنگرایی است. یک دکترین مذهبی، یک عبادت یا آداب و رسوم دینی کمتر از حقوق و یا یک فرآورده صنعتی عینی و خارجی است. بسیار روشن است که مطالعه روابط میان اقتصاد و هنر و شکلهای معمولی موضوعهای یاد شده از اشکال مذهبی و آزمایش گروههای اجتماعی و ارتباط آنها با توسعههای دینی با مشکلات فراوان همراه است. به پیروی از هگل، دیلثی (Dilthy) (48) ارتباط موجود میان نظامهای خارجی گوناگون فرهنگ مانند حقوق، هنر، علم و مذهب را با سازمانهای اجتماعی مشابه همچون قبیله، حکومتها، ملتها و معابد اثبات میکند و مدلل میدارد که مذهب نیز یکی از نظامهای عینی ذهن انسانی است. بایلی (Bailie) ، که به زبان انگلیسی زیبایی، درباره «فلسفه دیلثی» مطلب نوشته است، در اشتباه با استادش، دیلثی، شریک شده است که مذهب را شکلی از تجلی فرهنگی تصور مینماید.(49) ما با فیلسوف دینی دیگری (ا. ام. ادوارد) موافقیم.، او میگوید: مذهب ارزش چهارمی نیست که به سه ارزش دیگر (حقیقتخواهی، خیراخلاقی، و زیبایی) افزوده شود و معتقد شویم که مذهب از همان ریشه نشات گرفته است که آن سه ارزش پیدا شدهاند. روشنتر و صریحتر بگویم: مذهب نه شاخه، بلکه اساس و تنه درخت است.(50) البته جای خوشبختی است که یادآور شویم انسانشناسی معاصر شدیدا بر روابط عملکردی فعالیتها و عوامل گوناگون واحدهای فرهنگی تاکید میکند و انسان را در ابعاد مختلف فرهنگی او مورد مطالعه قرار میدهد.
پینوشتها:
1- Joachim Wach, Science of Relegions (Laipzig, 1954,) pp.VII, FF
2- Eva. Hirschmann, Phinomology of Religion (Konard, 1940),ch. 4
3- Cf. Robert Ranulph, Psychology andFolklore (Londan,Methuen co., 1919), Chapter VII
4- Edgar Shefielld Brighitman, A Philosophy of Religion(NewYork, Prentice Hall, inc.1940)
5- John Baillie, The interpretion of Religion (New York, CharlesScribners Sons, 1933), Ch. V
6- George Foot Moore, History of Religions (New York, CharlesScribners Sons, 1937)
7- J. E. Turner, Religion in Essence and Manifestation(London, Allen unwin, 1938)
8- Friedrich Heller, The Prayer (London, Oxford un., Press.1932)
9- Nicholas, Timasheff, An Introdaction to The Sociology of Law(Combridge un., Press. 19390)
10- Max Weder, Sociology of Religion, 1929-1931
11- Mah Weder, The Protestant Ethic andThe Sprit ofcapitalism, by Talcot Parsons (London, Allin uniwn, 1930)
12- کتاب ماکس وبر The Protestamt Ethic and Sprit of Capitalism
بامقدمه آنتونی کیدنز در سال 1975 در نیویورک چاپ شده است. این کتاب به نام تاثیر اخلاق مذهب پروتستان در سرمایهداری، به وسیله دکتر عبدالمعبود انصاری ترجمه و از سوی سازمان تدوین و مطالعهکتب درسی (سمت) چاپ گردیده است. م.
13- Hector rodertson, Aspects of The Rise of Economicindividualism, Acriticism of Max Weber and His School(Cambridge un., Press. 1933)
14- Joachim Wach, The Religious Theories of Max Wener
15- Ernst troeltesch, The social teachings of The Christianchurches, by Olive Wyon (New York, Macmillan co., 1930)
16- H. Richard Niebuhr, The Social Sources ofDenominationalism (New York, Henry Holt co., 1929)
17- Henrich H. Maurer, Studies in The Sociology of Religions
18- Franklin Hickman, Introduction to Psychology of Religion(New York. Abinddon press.1920)
19- Robert marrett, The Threshold of Religion (London,Methuen co., 1914); Brightman,Philosophy of Religion,p.77
20- Henry Joel Cadbury, The peril of modermising Jesus(Newyork, Macmillan co., 1932)
21- Emile Durkheim, The Elementry froms of Religious life,1925; Malinoweski, Maguc science and Religion(New York, 1924)
22- Joachim Wach, op.cit, 1922
23- idem (Chicago, press. 1944), p. 6
24- Jacob Burckhardt, Force andFreedom Reflections onHistory (New York, Pantheou books, 1945), p. 195
25- “Religion is the most substamtial bond of Humanity.”
26- Joachim Wach, op.cit, p. 7
27- در قرن گذشته، چنین تصور میشد که حتی «دین» را هم باید از طریق علمی و تجربی مورد مطالعه قرار داد و بر اساس همین نظر، مقرر شد که آثار دینی را در مؤسسههای اجتماعی و بر رفتار و روان انسان مطالعه کنند، بیآنکه به اصل و اساس دین کاری داشته باشند. ولی در مقابل این دیدگاه، نظر دیگری مطرح شد مبنی بر اینکه هر روشی شایستگی آن را ندارد که هر موضوعی را، هرچند از قبیل مجرداتی مانند عرفان و مذهب باشد، بررسی نماید، بلکه لازم است که محقق در این زمینه آگاهی کافی داشته و میان او و موضع مورد تحقیق مذهب و عرفان تشابه لازم وجود داشته باشد. لذا، این روش را روش «تفهمی» و «ادراکی» نامیدند.
افرادی چون ماکس وبر، رابرت ، جرج کالنگ ودد، پیتر وینچ و کسانی دیگر معتقدند که علوم انسانی روش خاصی دارند که آن را روش تفهم و همدردی مینامند. اینان معتقدند که دانشمند علوم طبیعی در مطالعه خود، کمترین قرابت وهمدردی روحی با شیء مورد مطالعه ندارد، برخلاف علوم انسانی. اگر محقق در بررسی امور اجتماعی، روانی، فرهنگی و دینی از خود هیچگونه همدردی نشان ندهد و با موضوع مانند بیگانه برخود کند هرگز نمیتواند به عمق موضوع پیببرد. اگر کسی مسیحی نباشد، نمیتواند و یا به سختی میتواند رفتار یک مسیحی و احساس و عبادت او را درک کند; همچنین رفتار یک مسلمان را. «کسیکه عشق ندارد نمیفهمد چگونه میتواند نامه عاشقانه را بفهمد و درک کند.» این است تفاوت این دو روش که به سختی به تجربه میآید. (ر. ک. به: عبدالکریم سروش، تفرج صنع، ص28) م.
28- Joachim Wach, op.cit, p. 7
29- Shailer Mthews, The development of Social Christianity inAmerica (New York, Smith co., 1927)
30- Mourice C. Latta, The Background for The Social Gosple inAmerican Protesteanism,1936
31- به نظر میرسد که در مطالعه نخستین، تفاوت و تمایز فلسفه اجتماعیمذهب با «جامعهشناسی دینی» بسیار روشن و واضح باشد. اما اگر در تاریخ اندیشه اجتماعی مطالعه کنیم روشن میگردد که از این دو چندان تمایزی در ذهنیت جامعهشناسان وجود نداشته است; مثلا، آیا تصویر و اندیشهای که اگوست کنت و مارکس از جامعهشناسی ارائه میدهند که یکی مراحل سیر جامعه انسانی را در سه دوره (ربانی، عقلانی و علمی) خلاصه میکند و دیگری آن را شش دوره (کمون اولیه، مالکیت، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و کمونیسم) میداند و خود نیز آن را علم جامعهشناسی میدانستند و پدیدههای اجتماعی را تفسیر میکردند، آیا چنین تصویری از جامعهشناسی تحت مقوله «فلسفه اجتماعی» گنجانده میشود یا اطلاق عنوان «جامعهشناسی» بر آن، در جایی که چندان تمایزی میان این دو در ذهنیت وجود نداشته، درست است؟
از سوی دیگر، ما منظور مؤلف را در مورد «فلسفه اجتماعی مسیحی یا یهودی» چنین تصویر میکنیم که منظور واخ دیدگاهی است که مسیحیت و یهودیت درباره آینده جامعه و به عبارت دیگر، تاریخ روند جبرگرایی آن قایل است; یعنی خواستخداوند در فلسفه اجتماعی یا تاریخی مسیحی و یهودی نیامده است.
اما اگر ما بینش قرآن در باره «جامعه و تاریخ» را ملاحظه کنیم قطعا به این نتیجه میرسیم که قرآن برای «جامعه» اصالت قایل بوده و برای آن نوعی حیات و اجل مسمی اعتبار نموده است (لکل امه احل فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه و لایستقدمون) و جامعه و پدیدههای اجتماعی آن را روشمند و مشمول قانون علیت و همواره یک سلسله قوانین و سنن را بر پدیدههای اجتماعی و تحولات جامعه حاکم میداند، تفسیر و تحول جامعه را همانند گابریل تارد و سوروکین در تغییر فرهنگی – روانی اعضای جامعه حتمی میبیند، دخالت و تاثیر اقتصاد و ربا را در طبقهبندی جامعه مسلم میشمارد و نهایت اینکه حاکمیتسنن و روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را در میان پدیده اجتماعی حتمی میشمارد. با این تصویر روشن، ما وجود چنین مسائلی را چگونه ارزیابی میکنیم؟ آیا دانشمند جامعهشناس بیگانه و خودی آن را باز هم تحت مقوله «فلسفه اجتماعی» میگنجاند و یا آن را نوعی دیدگاه علمی واقعبینی realityoffact تلقی میکند و دست کم، آن را دیدگاه علمی اسلامی درباره جامعه و روابط اجتماعی تلقی مینماید؟
دقیقا این نگرش تفاوت دارد با آنکه در مسیحیت و یهودیت درباره «سیر تاریخ» آمده است و معتقد به نوعی «نجات و رستگاری» جبرگرایانه در پایان تاریخ میباشند. البته این دیدگاه در اسلام نیز وجود دارد و سیر تاریخی را با ظهور منجی موعود و پیروزی حق بر باطل تفسیر میکند و این همان فلسفه تاریخ است. ولی مطالعه علمی جامعه و روابط تحولی آن موضوع دیگری است. در این زمینه، رسالههای علمی بسیار مفیدی از سوی دانشمندان مسلمان تالیف شده است. رساله جامعه و تاریخ شهید مطهری و سنتهای اجتماعی در قرآن از شهید سید محمد باقر صدر و رسالههای علمی که در پایاننامههای دانشجویان آمده است از جمله بررسی سنتهای اجتماعی در قرآن (پیرامون فرایند تحول در نظام اجتماعی) از این قبیل است. نظیر چنین تحقیقاتی در جهان اسلام و در میان نویسندگان مسلمان کم نبوده است. نشریه جهانی «الهدی»، به زبان عربی، شاهدی بر صدق این ادعاست.
اگر جامعهشناسی را علم توصیفی بدانیم قطعا جامعهشناسی دینی شاخهای از علم جامعهشناسی خواهد بود که پدیدههای اجتماعی مذهبی را به طور توصیفی بیان مینماید، بیآنکه درباره آنها به صورت ارزشی، بحث کند. به نظر طرفداران این فلسفه علمی باید علم را از بحثهای ارزشی تفکیک کرد، بخصوص در زمینه علوم انسانی. در آن صورت، این سؤال اساسی مطرح است که پیام علم science نسبتبه روند اصلاحی جامعهها چیست؟ اگر علم بیپیام است پس چگونه میتوان جامعهها را اصلاح کرد؟
آیا بینش اجتماعی اسلام نمیتواند مکتب اصلاحی جامعه به حساب آید؟ آیا میتوان نقش دین را، به طور عام، در اصلاح جامعهها نادیده گرفت. اینها سؤالاتی است که در قلمرو رابطه علم و اصلاح جامعه به نظر میرسد. بر جامعهشناسان مسلمان لازم است که نظر عالمانهای درباره مسائل یاد شده بیان نمایند. در هر صورت، هیچ متفکر مسلمانی نمیتواند از فرض و تصویر چنین اندیشهای طفره برود و به طور کلی، منکر بررسی عالمانه قرآن در مسائل اجتماعی باشد. م.
32- Harry Elmer Barnes, The history and prospects of Socialscience (New York, A. A. Knopf, 1925)
33- Edward Eubank, The Fields andProblems of The Sociologyof Religion; E. Hart,The sources and Methods of theSociology of Religion (New York. long – Smith,1934)
34- Joachim Wach, op.cit, p. G.
35- Niebuhr, The Social Sources of Denominationalism, p. 20
یواخیم واخ
Joachim Wach