امامتیکی از مسائل اساسی و زیربنایی مذهب تشیع است. امامت از دیدگاه تشیع، زعامت و رهبری امت در امور معاش و معاد میباشد (1) که مسالهای سیاسی – دینی بشمار میرود و از روز نخست، شیعه بر آن پایدار مانده و پیوسته در حال مبارزه با سلطههای جور بوده است.
امام، از نظر شیعه یک رهبر سیاسی و پیشوای دینی به حساب میآید که هر دو سمت را با هم جمع کرده و هر دو جهت را عهدهدار است.
شیعه از روز نخست، در تمامی حرکتها و اقدامات سیاسی خود، حتی مانند پذیرفتن زمامداری و ولایت از جانب خلفای وقت، از امام معصوم عصر خویش دستور میگرفتند، یا رخصت دریافت میداشتند و این بدین معنی بود که امام عصر خویش را رهبر سیاسی به حق میدانستند. و امامان نیز همواره خلفا را غاصب حق خویش میشمردند.
پیامبر اسلام، با بدست آوردن قدرت و نیروی مردمی، دو عمل سیاسی چشمگیر انجام داد، یکی تشکیل امت و دیگر تاسیس دولت.
پیامبر اسلام با مطرح کردن برادری اسلامی، یک وحدت ملی منسجم و مستحکم بر پایه و اساس دین بوجود آورد که این خود یکی از بزرگترین کارهای سیاسی او بود که با تلاش فراوان انجام گرفت و این وحدت ملی به نام «امت اسلامی» هنوز پابرجاست و از اساسیترین پایهها در جهتدهی به سیاست اسلامی به حساب میآید.
مساله تشکیل دولت و برقراری پیمانهای سیاسی و انتظامات داخلی و ساختار اداری و اجتماعی که پایهگذاری آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه یافت، همگی از یک اندیشه سیاسی اسلامی برخاسته که پیامبر اکرم پایهگذار آن بوده است.
همه جنگها و صلحها و قراردادهای منعقده با قبائل و کشورها که در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفای پس از وی بر همان شیوه رفتار میکردند، حاکی از دید سیاسی است که از شریعت اسلام نشات گرفته و ریشه دینی و الهی دارد. رهبری پیامبر برخاسته از مقام نبوت او
پیامبر اسلام که خود زعامت امت را بر عهده داشت، علاوه بر پیشوای دینی، رهبر سیاسی نیز به شمار میآمد و این سمت را برخاسته از نبوت خویش میدانست و به حکم
«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» (2)
فرمان حکومت را از جانب خدا دریافت کرده بود و این اولویتبر انفس، همان ولایت عامه و زعامتسیاسی است که از مقام نبوت او برخاسته است.
امام صادق (ع) در این زمینه میفرماید:
«ان الله ادب نبیه فاحسن تادیبه فلما اکمل له الادب قال: «و انک لعلی خلق عظیم» . (3) ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده. . .» . (4)
خداوند پیامبر را تا سر حد کمال تربیت نمود، لذا او را به شایستهترین کمالات ستود. آنگاه امر شریعت و مردم را بدو سپرد تا بندگان خدا را رهبری کند و سیاستمداری را به دست گیرد.
خواهیم گفت که بیعت در عهد رسالت، تنها یک وظیفه دینی و سیاسی است که به منظور فراهم شدن نیرو و امکانات برای مقام زعامت، انجام میگرفته، نه آنکه بیعت کنندگان او را برای زعامتبرگزیده و به اختیار و انتخاب خود زعیم قرار داده باشند.
بلکه زعامت پیامبر به حکم قرآن ثابتبود و مردم موظف بودند با او بیعت کنند، تا امکانات رهبری برای او فراهم باشد. پیامبر اکرم به همین منظور از مهاجرین و انصار بیعت میگرفت، تا پایههای دستگاه سیاسی و انتظامی خود را مستحکم سازد و بر مسلمانان واجب بود که این نیرو را در اختیار او بگذارند.
با اندک مراجعه به زندگی سیاسی پیامبر اکرم، این نکته روشن میگردد که پیامبر خود را از جانب خدا رهبر سیاسی امت میدانست و به مردم هشدار میداد که به حکم وظیفه باید با او همکاری کنند و بیعت که رسم عربی بود و تعهد بیعت کنندگان و وفاداری آنان را میرساند، به همین منظور انجام میگرفت.
در بیعت «عقبه ثانیه» که شب هنگام، در دامنه کوهی بدور از چشم مشرکین قریش، با مردم مدینه – که قبلا اسلام آورده بودند – انجام گرفت، پیامبر – خطاب به آنان – گفت: بیعتی را که با شما انجام میدهم، به هدف حمایت و پشتیبانی از من است تا همانگونه که از جان و مال و ناموس خود دفاع میکنید، از من نیز دفاع کنید.
آنان – که 73 مرد و 2 زن بودند – گفتند: ما برای حمایت از تو تا پای جان ایستاده، بیعت میکنیم، ما فرزندان جنگیم چونان حلقهای تو را در بر میگیریم.
در آن میان، یکی از بزرگان انصار به نام «ابوالهیثم بن التیهان» گفت: ای رسول خدا، میان ما و قبائل یهود که پیرامون مدینه سکنی گزیدهاند، پیوندهای نظامی بسته شده و با این پیوند که با تو میبندیم، آن پیوندها گسسته میشود. از این پس تو نیز نباید ما را رهاسازی که تنها بمانیم و با یهود درگیر شویم.
پیامبر (ص) تبسمی فرمود و گفت: از این پس شما از من هستید و من از شما هستم، میجنگم با آنکه جنگیدید، و میسازم با آنکه ساختید. از جان گذشتن و فداکاری نمودن از جانب شما، و ما با هم پیوند خورده و گسستنی نیست. آن گاه همگی اعلام وفاداری همه جانبه نموده، با او بیعت کردند.
سپس پیامبر (ص) فرمود: دوازده نفر از میان خود معرفی کنید تا نمایندگان شما باشند و به واسطه آنان دستورات صادره ابلاغ گردد. پس هفت نفر از قبیله «خزرج» و سه نفر از قبیله «اوس» معرفی شدند. (5)
این بیعت، که در سال پیش از هجرت انجام گرفت، هدف آن تنها تشکیل یک دستگاه سیاسی – نظامی مستحکم بوده، که بر اساس پایههای مردمی استوار باشد. و پیامبر اکرم (ص) این امر را جزئی از رسالتخود میدانست که به حکم وظیفه سالتخویش انجام میداد. این همان «حکومت دینی» است که یک پیامبر به حکم وظیفه پیامبری انجام میدهد.
اساسا پیامبر که خود، آورنده شریعت است، خود را شایستهترین افراد برای ضمانت اجرائی آن میداند و عقلا و عادتا نباید منتظر بماند تا پیروان او، او را بر این سمتبگمارند.
بنابراین – بسیار کوته نظری است که برخی پنداشتهاند که پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامتسیاسی امت را بر عهده نگرفت، بلکه مردم چون او را شایستهترین افراد خود دیدند، برای این سمتبرگزیدند.
در روز غدیر خم که پیامبر اکرم (ص) مولا امیر مؤمنان (ع) را به مقام خلافت و ولایتبر امت منصوب نمود، برای آن که خاستگاه دینی این حق را ارائه دهد، به مقام ولایتخود – که منشا دینی داشته – اشاره نمود و فرمود: «الست اولی منکم بانفسکم» که اشاره به آیه کریمه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» میباشد یعنی آیا من، به حکم خداوند ولی امر شما نیستم؟ ! گفتند: بلی یا رسول الله. آری، تو ولی امر ما هستی. آن گاه – پس از گرفتن اعتراف و پاسخ مثبت – فرمود: «فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه» یعنی: منشا ولایت من و علی یکی است و مقام زعامتسیاسی هر دوی ما از مقام حاکمیت دین برخاسته است. پس از آن از مردم به حکم وظیفه دینی، بیعت گرفت. مساله خلافت از منظر علی (ع)
مولا امیر مؤمنان (ع) همواره از حق غصب شده خود شکوه داشت و مقام خلافت و زعامتسیاسی را از آن خود میدانست.
در خطبه «شقشقیه» خلافت را حق موروثی خود میداند، که از دست او ربودهاند، تا آنجا که میگوید:
«فصبرت و فی العین قذی، و فی الحلق شجی، اری تراثی نهبا» . (6)
شکیبایی نمودم در حالی که از فزونی اندوه، مانند کسی بودم که در چشم او خاشاک باشد، یا در گلوی او استخوانی آزاردهنده باشد، زیرا میدیدم که حق موروثی من به تاراج رفته.
بر روی کلمه «تراث» دقتشود. حضرت، خلافت را میراث خود میداند، یعنی این حق او بوده که از پیامبر (ص) به او ارث رسیده است. نه آن که پیامبر (ص) شخصا به او داده است. و این میرساند که منشا حق ولایت پیامبر که همان حاکمیت دین بود کاملا به او انتقال یافته و او بر اساس حق حاکمیت دین، حق ولایتبر مسلمین را دارا میباشد و از این رو، اشغالگران این مقام، غاصب به شمار میآیند.
در جای دیگر میفرماید:
«فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی، فضننتبهم عن الموت. فاغضیت علی القذی، و شربت علی الشجی، و صبرت علی اخذ الکظم، و علی امر من طعم العلقم» (7) .
رو به رو شدم آنگاه که یاوری نداشتم جز خاندانم، و بر جان آنان ترسیدم، از این رو چشم پوشی کردم و هرگونه ناگواری را تحمل نمودم، که از هر تلخی تلختر بود.
امیر مؤمنان (ع) پس از بیعت مردم با او، با اشاره به اینکه خلافت را حق خود میدانسته است، فرمود:
«لا یقاس بآل محمد (ص) من هذه الامه احد، و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا، هم اساس الدین، و عماد الیقین. الیهم یفیء الغالی، و بهم یلحق التالی. و لهم خصائص حق الولایه، و فیهم الوصیه و الوراثه. الآن اذ رجع الحق الی اهله، و نقل الی منتقله» . (8)
از این امت کسی را با آل محمد (ص) نتوان سنجید و هرگز نمیتوان پرورده نعمت ایشان را در رتبه ایشان دانست. آنان پایه دین و ستون یقیناند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، به ایشان پیوندد. حق ولایتخاص ایشان است و سفارش و میراث پیامبر از آن ایشان است. اینکه حق به شایسته آن بازگشته و به جایگاه خود منزل کرده است.
جمله اخیر این عبارت چنین میرساند که اکنون، حق خلافتبه جایگاه خود بازگشته است.
ابن ابی الحدید میگوید:
لازمه این کلام آن است که پیش از این جایگاه خود را نداشته استسپس میگوید: ولی ما آن را تاویل میبریم و چنین میفهمیم که علی (ع) در این سخن، تنها شایستگی خود را گوشزد میکند (9) .
عبد الله بن مسعود، صحابی معروف جلیل القدر، گوید:
پیامبر اکرم (ص) به من گفت: ای پسر مسعود، اکنون آیهای بر من نازل شد و این آیه را تلاوت فرمود:
«و اتقوا فتنه لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصه» (10)
بپرهیزید آتش فتنهای را که فقط دامنگیر ستمگران نخواهد گردید، بلکه همه را فرا میگیرد.
آنگاه فرمود رازی را با تو در میان میگذارم و آن را به ودیعتبه تو میسپارم، زنهار که آن را درست فراگیر و به موقع آن را فاش ساز. این آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستیز با علی، بر پا میکنند.
بدان، هر که با علی دشمنی کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده و بلکه همه نبوتها را منکر خواهد بود.
یعنی چنین کسی با شریعت دشمنی ورزیده، تیشه به ریشه دین میزند.
کسی از آن میان به ابن مسعود گفت:
آیا تو این سخن را از پیامبر (ص) درباره علی شنیدهای؟ گفت: آری. گفت: پس چگونه از جانب کسانی که حق او را غصب کردهاند، منصب ولایت را پذیرفتهای؟ ابن مسعود، گفت: راست میگویی، سزای کار خود را دیدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولی دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذیرش ولایت، از امام خود رخصت میگرفتند. و من اکنون استغفار میکنم و توبه مینمایم (11) .
ملاحظه میشود، آن کسی که بزرگان شیعه، او را به امامت میشناختند علی (ع) بود و آنان بر خود لازم میدانستند که در فعالیتهای سیاسی از او استجازه کنند و در واقع، علی آنان را به آن مقام منصوب نماید، گرچه به ظاهر از طرف دیگران منصوب شده باشند.
بنابراین مساله «امامت» در اصل یکی از اساسیترین پایههای مکتب تشیع را تشکیل میدهد و فلسفه وجودی تشیع در مساله امامت تبلور مییابد و تشیع بدون امامت، جایگاه خاص خود را از دست میدهد، زیرا تمامی فرقههای اسلامی نسبتبه خاندان نبوت و عترت (ع) محبت میورزند و اخلاص و مودت دارند. ولی این دلیل تشیع آنها نیست، زیرا آنان امامت و زعامتسیاسی اهل بیت را آن گونه که شیعه معتقد است، نپذیرفتهاند.
از این رو، مکتب تشیع، مکتبی است که مساله حکومت و رهبری سیاسی را، از متن دین و برخاسته از دین میداند و بدین جهت در عصر غیبت، که با نبود امام معصوم روبروست، به سراغ نواب عام او میرود و چشم به چهرههای پرفروغ فقها دوخته است، زیرا آنان را شایستهترین جانشینان امام معصوم میداند.
بنابراین، مطرح کردن مساله جدایی دین از حکومت، از جانب کسانی که در سایه مکتب تشیع آرمیدهاند، شگفتآور و مایه تاسف است.
یکی از نویسندگان – که سابقه حوزوی نیز دارد – چنین مینویسد:
«خلافتیک مقام سیاسی – اجتماعی است که واقعیتی جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهی اتفاق میافتد که مردم آن قدر رشد و دانائی پیدا کردهاند که پیامبر یا امام خود را آگاهترین و با تدبیرترین افراد در امور کشورداری و روابط داخلی و خارجی سرزمین خود یافته و او را برای زمامداری سیاسی – نظامی خود انتخاب میکنند، مانند بیعتبا نبی اکرم زیر شجره
«لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره» (12)
و مانند انتخاب حضرت علی (ع) در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبی اکرم (ص) و گاهی دیگر در اثر عدم رشد سیاسی و اجتماعی جامعه و یا به علت گردبادهای سیاسی به این گونه انتخاب احسن موفقیت پیدا نمیکنند. اکنون خوب واضح است که آیین کشورداری نه جزئی از اجزاء نبوت است و نه در ماهیت امامت – که همه دانایی است – مدخلیت دارد» . (13)
این گفتار کاملا با دید تشیع در امامت منافات دارد. متکلمین بزرگ جهان تشیع به اتفاق، مقام امامت را نوعی رهبری سیاسی – دینی تعبیر کردهاند و لزوم و ضرورت آن را برای برقراری نظم و سلامت جامعه از راه قاعده «لطف» اثبات میکنند.
خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب «تجرید الاعتقاد» – که از معتبرترین متون درسی اعتقادی حوزههای شیعه بشمار میرود – میگوید:
«الامام لطف: فیجب نصبه علی الله تعالی تحصیلا للغرض» .
و در کتاب «فصول العقائد» همین مضمون را مشروحتر کرده و مینویسد:
لما امکن وقوع الشر و الفساد و ارتکاب المعاصی من الخلق، وجب فی الحکمه وجود رئیس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنکر، مبین لما یخفی علی الامه من غوامض الشرع، منفذ لاحکامه، لیکونوا الی الصلاح اقرب، و من الفساد ابعد، و یامنوا من وقوع الشر و الفساد، لان وجوده لطف، و قد ثبت ان اللطف واجب علیه تعالی، و هذا اللطف یسمی امامه، فتکون الامامه واجبه» .
خلاصه این استدلال چنین است که اسلام، به منظور ایجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکالیفی مقرر کرده که ضمانت اجرایی شایسته نیاز دارد. و از باب قاعده «لطف» از مقام حکمت الهی نشات گرفته است و بر خداوند است که شایستگان مقام اجرائی را نیز به مردم معرفی کند، تا مردم در سایه رهنمود شرع، امام و پیشوای دینی و سیاسی خود را بشناسد و با او بیعت کنند. امام و پیشوا – که عهدهدار برقرار نظم و مجری احکام انتظامی در جامعه باشد – تفسیری جز رهبری سیاسی – دینی نخواهد داشت، که از جانب شرع، شخصا به صورت تعیین یک فرد معین، یا وصفا با اعلام ویژگیهای فرد شایسته معرفی میگردد.
مولا امیر مؤمنان (ع) در مقام بیان حکمت فرائض الهی، از جمله فریضه امامت، میفرماید:
«و الامامه نظاما للامه. و الطاعه تعظیما للامامه» .
ابن ابی الحدید، در شرح مینویسد:
«و فرضت الامامه نظاما للامه، و ذلک لان الخلق لا یرتفع الهرج و العسف و الظلم و الغضب و السرقه عنهم، الا بوازع قوی، و لیس یکفی فی امتناعهم قبح القبیح، و لا وعید الآخره، بل لا بد لهم من سلطان قاهر ینظم مصالحهم، فیردع ظالمهم، و یاخذ علی ایدی سفهائهم.
و فرضت الطاعه تعظیما للامامه، و ذلک لان امر الامامه لا یتم الا بطاعه الرعیه، و الا فلو عصت الرعیه امامها لم ینتفعوا بامامته و رئاسته علیهم» . (14)
امامت، برای ایجاد نظم در امت، از جانب شرع واجب شده، تا جلوی نابسامانیها گرفته شود، زیرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبهکاران سلامت جامعه را بر هم میزنند، و تنها نمایاندن قبح قبیح یا وعد و وعید، باز دارنده نمیتواند باشد، باید سلطه نیرومندی باشد و در تنظیم امور بکوشد و مصالح همگانی را به گونه شایسته رعایت نماید، جلو ستمگر را بگیرد و دستسبک سران را کوتاه کند.
این گونهای استدلال عقلانی است، که گفته شود چون مقام حکمت الهی اقتضا کرده تا شریعت را بفرستد و احکام انتظامی برای نظم جامعه مقرر سازد. و به همین دلیل و بر اساس همین حکمت، بایستی شایستگان اجرای این احکام را نیز معرفی کند و نمیشود این مهم را به اختیار مردم واگذار کرده باشد.
کسانی شایسته این منصب هستند که از کمال عقلی و توانایی لازم و آگاهی دینی کاملی برخوردار باشند. و این همان شرایط امامت است که در کلام شیعی مطرح میباشد و مقصود از حکومت دینی نیز همین است و بس.
روشن نیست نویسنده مذکور بر چه مبنایی دین را از سیاست جدا گرفته، و از کجا و در کجا دیدهاند که مردم از پیش خود، پیامبر اکرم را چون شایسته مقام رهبری سیاسی یافته بودند برگزیده و با او بیعت کردند. بلکه همانگونه که اشارت رفت، پیامبر اکرم (ص) در موارد متعدد – برای تحکیم و تثبیت پایههای سیاستخویش، از مردم عهد و پیمان میگرفت و بیعت تحت الشجره یکی از آن موارد است.
یا بیعت رضوان در پایان سال ششم هجرت در منزلگاهی به نام «حدیبیه» (16) انجام گرفت. بدین گونه که پیامبر اکرم (ص) با بیش از هزار نفر از صحابه به قصد عمره رهسپار مکه گردید، هنگامی که به «عسفان» (17) رسیدند، آگاه شدند که قریش بر آن است که راه را بر ایشان ببندد. لذا مسیر خود را تغییر دادند، تا هنگامی که به «حدیبیه» نزدیک شدند، حضرت، به وسیله عثمان پیام فرستاد که برای جنگ نیامدهایم و قصد زیارت خانه خدا داریم، ولی برگشت عثمان به تاخیر افتاد، و شایع گردید که او را کشتهاند.
در این موقع، پیامبر اکرم (ص) تصمیم گرفت، هرگونه که هستبا قریش مقابله کند، پس افراد همراه را فراخوانده از آنان پیمان گرفت تا آماده جنگ باشند.
همگی جز یک نفر به نام «جد بن قیس» با او بیعت کردند و آمادگی خود را برای جنگ نشان دادند. ولی حادثه با مصالحه پایان یافت (18) .
ملاحظه میشود که این بیعت، با مساله انتخاب و رهبری هیچگونه ارتباطی ندارد و جز پیمانی در رابطه با آمادگی برای جنگ نبوده است. دلیل حکمت
مبنای کلام اسلامی بر اساس حکمت استوار است و ضرورت فرستادن پیامبران و ادیان آسمانی از مقام حکمت الهی نشات گرفته و قاعده «لطف» که پایه تمامی مسائل کلامی است، نمایانگر حکمت و فیاضیت علی الاطلاق حضرت حق تعالی میباشد.
خداوند، فیاض علی الاطلاق است و بر وفق حکمت، فیض خود را شامل همه خلائق و آفریدهها میسازد.
خداوند که فیض شریعت را – بر اساس حکمت – بر انسان ارزانی داشته و راه را از چاه برای او مشخص ساخته، به حکم ضرورت عقل بایستی ضمانت اجرایی آن را نیز مشخص کرده باشد خواه نصا، چنانچه در دوران حضور معصوم بوده است، یا وصفا، چنانچه در عصر غیبتبوده و هست. زیرا همانگونه که در علم کلام گفتهاند و در گفتار ابن ابی الحدید بدان اشارت رفت، تنها نشان دادن قبح قبیح و وعد و وعید نمیتواند بازدارنده باشد. مگر آنگاه که قدرت قاهره ناظر بر جریان و عهدهدار اجرای عدالت وجود داشته باشد. البته این مسؤولیتبر عهده کسانی باید باشد که شایستگی لازم را دارا باشند، و شرائط آن را عقل و شرع مشخص میسازد. تعیین شایستگان این مقام نیز از طریق شناسایی و بیعت مردم انجام میگیرد، چنانچه در جای خود از آن سخن میگوییم.
البته روی سخن با کسانی است که شریعت را به عنوان یک نظام پذیرفتهاند که برای تنظیم حیات و تامین سعادت انسان در دنیا و آخرت آمده است و شریعت را فیض الهی دانستهاند که طبق قاعده لطف بوده و از مقام حکمت الهی سرچشمه گرفته است. لذا همین قاعده لطف و مقام حکمت اقتضا میکند که صلاحیتهای ضامن اجرایی شریعت را نیز تبیین کند و رهنمودهای لازم را در این باره ارائه دهد و این خود، به معنای دخالت مستقیم دین در سیاست و سیاستمداری است، و دلیل بر آن است که انتخاب مطلق در کار نیست. خلافت از دیدگاه اهل سنت
از دیدگاه اهل سنت نیز، مساله خلافت از متن دین برخاسته و یک ضرورت دینی به شمار میرود، بدین معنی که بر مسلمین واجب است کسانی را که شایستگی لازم را دارند، برای زعامتسیاسی خود برگزینند و این یک تکلیف و وظیفه شرعی است.
در «عقائد نسفیه» چنین آمده است:
«و المسلمون لا بد لهم من امام یقوم بتنفیذ احکامهم، و اقامه حدودهم، و سد ثغورهم، و تجهیز جیوشهم، و اخذ صدقاتهم، و قهر المتغلبه و المتلصصه و قطاع الطریق، و اقامه الجمع و الاعیاد، و قطع المنازعات الواقعه بین العباد، و قبول الشهادات القائمه علی الحقوق، و تزویج الصغار، و الصغائر الذین لا اولیاء لهم، و قسمه الغنائم . . . و نحو ذلک من الامور التی لا یتولاها آحاد الامه» (19) .
این استدلال عینا همان استدلالی است که شیعه برای امامت اقامه میکنند و هر دو گروه، مساله امامت را یک ضرورت دینی میشمرند و آن را برخاسته از نظام حکمتشریعت میدانند، با این تفاوت که شیعه، تعیین امام را به وسیله نص میداند، زیرا عصمت را در امام شرط میداند، ولی اهل سنت چون لیاقت و عدالت را کافی میدانند، شناسایی اهل حل و عقد (خبرگان) و معرفی فرد شایسته از سوی آنان به مردم به منظور بیعت عمومی را کافی دانستهاند. همان روشی که شبیه شیوه انتخابی شیعه در دوران غیبت است.
لذا تفتازانی در توضیح ضرورت یاد شده میگوید:
«لم لا یجوز الاکتفاء بذی شوکه فی کل ناحیه، و من این یجب نصب من له الرئاسه العامه» .
چرا به صاحبان قدرت محلی اکتفا نشود، و واجب باشد، کسی را برای ریاست عامه منصوب نمود؟
در جواب میگوید:
«لانه یؤدی الی منازعات و مخاصمات مفضیه الی اختلال امر الدین و الدنیا، کما نشاهد فی زماننا هذا. . .» .
زیرا تمرکز نگرفتن زعامتسیاسی و تعدد مراکز تصمیمگیری به درگیریها و برخوردها منتهی میشود و موجب اختلال در امر دین و دنیا میگردد. چنانچه امروزه ما شاهد آن هستیم. (20)
با مراجعه به کتب کلامی اهل سنتبه خوبی این مساله روشن میگردد که امر امامت و زعامت عامه، یک امر ضروری دینی است، و از متن نظام اسلامی برخاسته و هدف، حکومت دین و اجرای احکام انتظامی اسلام است که جز بر دست صالحان امکانپذیر نیست.
از همین رو اهل سنت، خلافت واقعی و امامت و زعامت راستین امت را تا سی سال – پایان خلافت علی (ع) – میدانند.
نجم الدین نسفی در این باره میگوید:
«و الخلافه ثلاثون سنه، ثم بعدها ملک و اماره» .
سعد الدین تفتازانی در این باره روایتی از پیامبر اکرم (ص) میآورد که فرمود:
«الخلافه بعدی ثلاثون سنه، ثم یصیر بعدها ملکا عضوضا» (21) .
ابن اثیر در «النهایه» گوید: عضوض – از ریشه عض (با دندان فشردن) است و کنایه از فشارها و ستمهایی است که از جانب حاکمان بر مردم وارد میشود.
خلاصه آن که امامت و زعامتسیاسی در عهد رسالت، به اتفاق آرای همه اهل اسلام، با انتخاب مردم نبوده و بیعت تنها یک وظیفه و تکلیف بوده تا امکانات ولی امر را فراهم سازند. و زعامتسیاسی پیامبر (ص) از مقام نبوت او برخاسته بود، او آورنده شریعتبود و خود باید ضامن اجرای آن میبود.
و در دوران پس از وی که مساله خلافت مطرح میباشد، شیعه همچنان تا پایان عصر حضور، امامت را با نص میداند و بیعت را یک وظیفه میشناسد، ولی در عصر غیبت، نقش بیعت را نقش تشخیص و انتخاب اصلح در سایه رهنمود شرع میداند که این نقش را اهل سنت نیز، از همان روز پایان عهد رسالت، برای بیعت و انتخاب اصلح قائلاند.
به هر تقدیر، مساله رابطه دین و سیاست، یک اصل حاکم بر نظام اسلامی به شمار میرود. پینوشتها:
1- علامه حلی در باب حادی عشر – فصل ششم – میگوید: «الامامه رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا. . . نیابه عن النبی (ص) و هی واجبه عقلا، لان الامامه لطف. . . و هو واجب (علی الله) . . .
2- سوره احزاب 33: 6. و نیز آیه «انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله» (نساء 4: 105) .
3- سوره قلم 68: 4.
4- اصول کافی، ج 1، ص 266، رقم 4 (صحیحه فضیل بن یسار) .
5- رجوع شود به سیره ابن هشام، ج 2، ص 81- 85.
6- نهج البلاغه، خطبه: 3.
7- نهج البلاغه، خطبه: 26.
8- نهج البلاغه، خطبه: دوم.
9- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 138- 139.
10- سوره انفال 8: 25.
11- رجوع شود به: الطرائف، ابن طاووس، ص 36، حدیث 25.
12- سوره فتح 48: 18.
13- حکمت و حکومت، ص 172.
14- شرح نهج البلاغه – ابن ابی الحدید، ج 19، ص 90.
15- بدان جهت که بیعت در زیر سایه درختی انجام گرفت، به این نام نامیده شد.
16- نام منزلگاهی است که یکروز راه تا مکه فاصله دارد.
17- نام منزلگاهی استبه مسافت دو روز راه تا مکه، و نزدیک جحفه است.
18- رجوع شود به: تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 116، و سیره ابن هشام، ج 3، ص 321- 330.
19- تالیف نجم الدین ابو حفص عمر بن محمد نسفی. متوفای سال 537. به شرح سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی متوفای سال 791. چاپ کابل افغانستان سال 1319.
20- شرح عقائد نسفیه، ص 110.
21- همان، ص