در جلسه قبل مساله امامت را از جنبههای مختل;63640#÷ تشریح و تشقیق کردیم و عرض کردیم که این جنبههای مختل;63640#÷ کاملا باید مشخص بشود و تا اینها مشخص نشود ما نمیتوانیم این مساله را به خوبی طرح و بحث کنیم.گفتیم یک مساله در باب امامت، مساله حکومت است، یعنی تکلی;63640#÷ حکومت، بعد از پیغمبر(ص)چیست؟آیا به عهده خود مردم است و این مردم هستند که باید حاکم در میان خودشان را انتخاب کنند و یا اینکه پیغمبر حاکم در میان مردم برای بعد از خودش را تعیین کرده است؟ چون اخیرا مساله را به این شکل طرح میکنند، قهرا اذهان در ابتدا متوجه نظریه اهل تسنن میشود یعنی اینطور فکر میکنند که نظر آنها عادیتر و طبیعیتر است.
طرح غلط مساله مطلب را اینطور طرح میکنند که ما مسالهای داریم به نام حکومت، میخواهیم ببینیم تکلی;63640#÷ حکومت از نظر اسلام چیست؟آیا موروثی و تنصیصی است که هر حاکمی حاکم بعدی را تنصیص و تعیین کند و مردم هم هیچ حق دخالتی در امر حکومت نداشته باشند؟پیغمبر(ص)یک شخص معین را تعیین کرد و او هم شخص معینی را برای بعد از خودش تعیین کرد و او هم کس دیگر را، و تا دامنه قیامت تکلی;63640#÷ امر حکومت این است که همیشه تعیینی و تنصیصی است، و قهرا این امر اختصاص به ائمه ندارد چون ائمه دوازده نفرند و این تعداد مطابق معتقدات شیعه نه قابل بیشتر شدن است و نه قابل کمتر شدن.طبق این سخن، قانون کلی در باب حکومت از نظر اسلام این است که پیغمبر – که حاکم بود – باید حاکم بعد از خودش را تعیین کند، او هم حاکم بعد از خودش را، و تا دامنه قیامت چنین باشد.اگر اسلام دنیا را هم بگیرد (همان طور که نیمی از دنیا را گرفت و الآن هم جمعیتی در حدود هفتصد میلیون نفر (1) تحت لوای اسلام هستند)و بنا بشود که مقررات اسلامی در تمام نقاط آن رعایتشود چه به صورت حکومت واحد و چه به صورت حکومتهای متعدد، قانون همین است. پس اینکه میگوییم پیغمبر(ص)علی(ع)را تعیین کرد، بر اساس همین اصل کلی بود که حکومت باید تنصیصی و تعیینی باشد و مطابق این فلسفه اصلا لزومی ندارد که حتی پیغمبر علی را از جانب خدا تعیین کرده باشد، چون پیغمبر میتوانست با وحی مطلبی را بیان کند و ائمه نیز، هم ملهم هستند و هم از ناحیه پیغمبر علومی را تلقی کردند، ولی بعد که اینطور نیست.پس اگر اصل کلی در حکومت از نظر اسلام این باشد[که حکومت باید تنصیصی و تعیین باشد]، حتی لزومی ندارد که پیغمبر(ص) علی(ع)را از طریق وحی تعیین کرده باشد، بلکه به نظر و صوابدید شخص خودش تعیین کرده است و ائمه(ع) نیز به صلاحدید خودشان[جانشین خود را تعیین کردهاند.]بنابراین، از نظر پیغمبر(ص)تعیین علی(ع)برای خلافت نظیر تعیین حاکم است برای مکه و تعیین امیر الحاج برای حجاج.همان طور که در آنجا کسی نمیگوید که اگر پیغمبر فلان شخص را فرستاد برای حکومت مکه یا مثلا معاذ بن جبل را فرستاد به یمن برای تبلیغ اسلام، در اثر وحی بود، بلکه میگویند پیغمبر به حکم اینکه از ناحیه خداوند مدیر و سائس مردم است، در برخی مسائل که به او وحی نمیرسد به تدبیر شخصی خودش عمل میکند، [در اینجا نیز باید گفت که پیغمبر(ص)به تدبیر شخصی خودش علی(ع)را برای خلافت تعیین کرد.] اگر ما مساله امامت را به همین سادگی طرح کنیم – که مساله حکومت دنیاوی میشود – غیر از اینکه بگوییم این مساله غیر از آن امامت محل بحث است، جواب …………………………………………………….. 1.[مطابق آمار آن زمان].ر دیگری نداریم چون – همان طور که عرض کردم – اگر مساله به این شکل باشد، اصلا لزومی ندارد که وحی دخالت کرده باشد.وحی حداکثر همین قدر دخالت میکند که ای پیامبر!تو وظیفه داری کسی را که صلاح میدانی تعیین کنی و او هم برای بعد از خودش هر کسی را که صلاح میداند انتخاب کند و همین طور تا دامنه قیامت.اگر امامت را به این شکل ساده و در سطح حکومت طرح کنیم و بگوییم امامتیعنی حکومت، آنوقت میبینیم جاذبه آنچه که اهل تسنن میگویند بیشتر از جاذبه آن چیزی است که شیعه میگوید.چون آنها میگویند یک حاکم حق ندارد حاکم بعدی را خودش تعیین کند بلکه امت باید تعیین کند، اهل حل و عقد باید تعیین کنند، مردم باید تعیین کنند، انتخاب او باید بر اساس اصول دموکراسی صورت بگیرد، حقی است مال مردم و مردم حق انتخاب دارند.ولی مساله به این سادگی نیست.از نظر مجموع آنچه که ما در شیعه میبینیم، این مساله که خلافت علی(ع)و سایر ائمه علیهم السلام تنصیصی بوده است، فرع بر یک مساله دیگر است که آن مساله اساسیتر از این مساله است. در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن اینکه ائمه علیهم السلام دوازده نفر بیشتر نبودند، بعد از دوازده امام تکلی;63640#÷ حکومت چیست؟فرض کنیم همان طور که پیغمبر اکرم علی(ع)را تعیین فرمود حضرت امیر حاکم میشد، بعد امام حسن(ع)و بعد امام حسین(ع)تا میرسید به حضرت حجت(ع).در این صورت قهرا بر اساس فلسفهای که ما شیعیان در این باب داریم، موجبی هم برای غیبت امام زمان در کار نبود، ایشان هم مثل پدرانشان یک عمر کوتاهی میکردند و از دنیا میرفتند.بعد از ایشان چطور؟آیا امامها از دوازده تا بیشتر میشدند؟نه.پس باید مساله دیگری در میان مردم باشد: مساله حکومت به شکل عادی، در همین وضعی که الآن موجود است.حضرت حجت در زمان غیبت که نمیتواند زمامدار مسلمین باشند.باز مساله زمامداری و حکومت دنیاوی سر جای خودش هست.
حکومتیکی از شاخههای امامت استما هرگز نباید چنین اشتباهی را مرتکب شویم که تا مساله امامت در شیعه مطرح شد بگوییم یعنی مساله حکومت، که در نتیجه مساله به شکل خیلی سادهای باشد و این فروعی که برایش پیدا شده است پیدا شود و بگوییم حالا که فقط مساله حکومت و اینکه چه کسی حاکم باشد مطرح است، آیا آن کسی که میخواهد حاکم باشد حتما باید از همه افضل باشد، یا نه، ممکن است کسی که حاکم میشود افضل نسبی باشد نه افضل واقعی، یعنی از نظر سیاستمداری و اداره امور الیق از دیگران باشد و لو اینکه از جنبههای دیگر خیلی پستتر است، مدیر و سیاستمدار خوبی باشد و خائن نباشد؟آیا معصوم هم باشد یا نه؟چه لزومی دارد؟!نماز شب خوان هم باشد یا نه؟چه لزومی دارد؟! مسائل فقهی را هم بداند یا نه؟چه لزومی دارد که بداند؟!در این مسائل رجوع میکند به دیگران. یک افضلیت نسبی کافی است.این، تابع این است که ما این مساله را فقط در سطح حکومت، و کوچک گرفتیم.و این، اشتباه بسیار بزرگی است که احیانا قدما (بعضی از متکلمین)هم گاهی چنین اشتباهی را مرتکب میشدند.امروز این اشتباه خیلی تکرار میشود، تا میگویند امامت، متوجه مساله حکومت میشوند در حالی که مساله حکومت از فروع و یکی از شاخههای خیلی کوچک مساله امامت است و ایندو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد.پس مساله امامت چیست؟ امام، جانشین پیغمبر است در بیان دین در مورد مساله امامت، آنچه که در درجه اول اهمیت است مساله جانشینی پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی.البته بدون شک کسی که به او وحی میشد، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان مساله وحی و رسالت بکلی قطع شد. مساله امامت این است که آیا با رفتن پیغمبر، بیان آن تعلیمات آسمانی – که دیگر در آنها اجتهاد و رای شخصی وجود ندارد – در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر(ص)مردم هر چه از او در مسائل دینی سؤال میکردند میدانستند که پاسخ وی مر حق و حقیقت است و رای و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز بعد آن را تصحیح کند؟ما درباره پیغمبر این سخن را نمیگوییم و نمیتوانیم بگوییم که به نظر ما فلان پاسخ پیغمبر اشتباه است و او در اینجا عمدا تحت تاثیر هواهای نفسانی خود قرار گرفته است، زیرا این حرف مخال;63640#÷ با قبول نبوت است. اگر جملهای به دلایل قطعی ثابتشده باشد که از پیغمبر اکرم است، هرگز نمیگوییم که پیغمبر فرمود اما اشتباه کرد، غفلت کرد.در مورد یک مرجع تقلید ممکن است بگوییم در پاسخ فلان سؤال اشتباه کرده، غفلت کرده و یا – همان طور که درباره همه احتمال میدهیم – تحت تاثیر جریانی قرار گرفته است اما در مورد پیغمبر چنین سخنانی نمیگوییم، همان گونه که درباره آیه قرآن نمیگوییم که متاسفانه در اینجا وحی اشتباه کرده یا یک هوای نفسانی و ظلمی دخالت کرده است. «وحی اشتباه کرده» یعنی این آیه وحی نیست. آیا بعد از پیغمبر، انسانی وجود داشت که واقعا مرجع احکام دین باشد آن طوری که ایشان مرجع و مبین و مفسر بودند؟آیا یک انسان کامل با این مشخصات وجود داشتیا نه؟گفتیم وجود داشت با این تفاوت که آنچه پیغمبر در این گونه مسائل میگوید مستند به وحی مستقیم است و آنچه ائمه علیهم السلام میگویند مستند به پیغمبر است، نه به این شکل که پیغمبر به آنها تعلیم کرد بلکه به آن شکلی که میگوییم علی(ع)فرمود پیغمبر(ص)بابی از علم به روی من باز کرد که از آن باب هزار باب دیگر باز شد.ما نمیتوانیم تفسیر کنیم که این، چگونه بوده است، همان طور که وحی را نمیتوانیم تفسیر کنیم که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا میگیرد.نمیتوانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر(ص)و علی(ع)بود که پیامبر حقایق را کما هو حقه و بتمامه به علی آموخت و به غیر او نیاموخت.علی(ع)در نهج البلاغه – در جاهای دیگر هم نظیر این عبارت زیاد است – میفرماید: من با پیغمبر در حرا بودم(بچه بودهاند)، صدای ناله دردناکی را شنیدم، گفتم یا رسول الله!من صدای ناله شیطان را در وقتی که وحی بر تو نازل شد شنیدم، به من فرمود: «یا علی!انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی» (1) .اگر در همان جا کنار علی(ع)فرد دیگری هم بود، آن صدا را نمیشنید چون آن شنیدن، شنیدن صدایی نبوده که در فضا پخش شود که بگوییم هر کس گوش میداشت میشنید.آن، سمع و حس و بینش دیگری است.
حدیث ثقلین و مساله عصمت ائمه(علیهم السلام) اساس مساله در باب امامت، آن جنبه معنوی است.امامان یعنی انسانهایی …………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، خطبه 192. معنوی مادون پیغمبر که از طریقی معنوی اسلام را میدانند و میشناسند و مانند پیغمبر، معصوم از خطا و لغزش و گناهاند.امام، مرجع قاطعی است که اگر جملهای از او بشنوید، نه احتمال خطا در آن میدهید و نه احتمال انحراف عمدی، که اسمش میشود «عصمت» .آنوقتشیعه میگوید اینکه پیغمبر(ص)فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» (1) من بعد از خود دو شیء و زین باقی میگذارم: قرآن و عترت خودم)نص در چنین مطلبی است. اما آیا پیغمبر چنین چیزی گفته یا نگفته؟قابل انکار نیست.این حدیث، حدیثی نیست که فقط شیعه روایت کرده باشد بلکه حدیثی است که حتی اهل تسنن از شیعه بیشتر روایت کردهاند.در ایامی که ما در قم بودیم، اوایلی بود که «رساله الاسلام» – که رسالهای است که دار التقریب منتشر میکند – منتشر میشد.در آنجا یکی از علمای اهل تسنن در مقالهای این حدیث را به این شکل نقل کرده بود که پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی» مرحوم آیه الله بروجردی که مردی بود واقعا و به تمام معنا عالم و روحانی و در این گونه مسائل بسیار عاقلانه فکر میکرد، طلبه فاضلی به نام آقا شیخ قوام وشنوهای را – که خیلی اهل کتاب و تتبع بود و نسبتا مرد خوبی هم هست – راهنمایی کردند که این حدیث را از کتب اهل تسنن استخراج کنند که شاید در بیش از دویست کتاب از کتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشتهاند که پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» .و این حدیث در مقامات متعدد بوده، چون پیغمبر(ص)این مطلب را در جاهای مختل;63640#÷ به همین شکل فرموده است.البته منظور این نیست که پیغمبر(ص)حتی یک بار هم نگفته است که من دو چیز در میان شما میگذارم: کتاب و سنت، چون منافاتی نیست بین «کتاب و سنت» و «کتاب و عترت» زیرا عترت برای بیان سنت است.صحبت این نیست که ما به سنت رجوع کنیم یا به عترت؟مثل اینکه سنت موجودی از پیغمبر داریم و یک عترت در کنار آن، یا باید به سنت مراجعه کنیم یا به عترت!بلکه سخن این است که عترت است که مبین واقعی سنت است و تمام سنت نزد آنهاست. «کتاب الله و عترتی» یعنی شما باید سنت مرا از عترت من تلقی کنید.علاوه بر این، خود همین که میگوییم پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» سنت است چون حدیث پیغمبر است.منافاتی …………………………………………………….. 1.صحیح مسلم، جزء هفتم، ص 122. میان ایندو نیست.تازه اگر در یک جا – که آن هم قطعی نیست – پیغمبر فرموده باشد: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی» در چندین جای دیگر به آن صورت فرموده. اگر در یک کتاب به این صورت نوشته شده، لا اقل در دویست کتاب دیگر به آن صورت نوشته شده است. به هر حال آن شخص رسالهای در این زمینه تهیه کرد و آن را فرستادند به دار التقریب مصر.دار التقریب هم بی انصافی نکرد و همان کتاب را چاپ و پخش کرد چون مستند بود و نمیتوانستند آن را رد کنند و بگویند چنین چیزی نیست، قابل رد کردن نبود.حالا اگر مرحوم آیه الله بروجردی میخواست مثل دیگران عمل کند، جار و جنجال و هیاهو راه میانداخت که اینها چه میگویند؟!میخواهند حقوق اهل بیت را از بین ببرند، اینها سوء نیت دارند و… بنابراین آن روح اصلی امامت این است که اسلام که دینی است جامع و کلی و پرفروغ، آیا بیان آن همان مقداری است که در قرآن اصول و کلیاتش ذکر شده و در کلمات پیغمبر اکرم – که خود اهل تسنن هم روایت کردهاند – توضیحاتش بیان گردیده است؟هر چه اسلام بود، همین بود؟البته نازل شدن اسلام بر پیغمبر تمام شد ولی آیا اسلام بیان شده همان بود؟، [تمام اسلام نازل شده بود؟]یا اینکه بعد از پیغمبر(ص) اسلام نازل شده بر ایشان که هنوز خیلی از مسائل آن از باب اینکه باید حاجت پیش بیاید، زمان بگذرد و تدریجا بیان شود بیان نشده بود، نزد علی(ع)بود که ایشان میبایست برای مردم بیان کند. در این صورت همین حدیث «کتاب الله و عترتی» عصمت را هم بیان میکند زیرا پیغمبر میفرماید دین را از این دو منبع بگیرید. همان طور که قرآن معصوم استیعنی در آن خطا وجود ندارد، آن دیگری هم معصوم است.محال است که پیغمبر به این قاطعیت بگوید بعد از من دین را از فلان شخص بگیرید ولی آن شخص برخی از سخنانش اشتباه باشد. اینجاست که فرضیه شیعه با فرضیه اهل تسنن در مساله بیان و اخذ دین در اساس فرق میکند.آنها میگویند همان طور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد.هر چه از قرآن و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم، همان است و دیگر چیزی نیست.
منع کتابتحدیثجریانی را خود اینها به وجود آوردند که فرضیهشان را ضعی;63640#÷ کرد و آن این است که عمر کتابتحدیث پیغمبر را منع کرد و این یک واقعیت تاریخی است.ما اگر نخواهیم از زبان یک شیعه با بدبینی صحبت کنیم خودمان را میگذاریم به جای یک مستشرق اروپایی که نه شیعه است و نه سنی.او خیلی هم بخواهد خوشبین باشد اینطور خواهد گفت که عمر از باب اینکه اصرار زیاد داشت که تنها مرجع، قرآن باشد و رفتن زیاد مردم دنبال حدیثسبب میشد که مراجعهشان به قرآن کم شود، جلوی کتابتحدیث را گرفت.این از قطعیات تاریخ است و فقط حرف ما شیعیان نیست.در زمان عمر جرئت نمیکردند حدیثی از پیغمبر بنویسند و بگویند این را پیغمبر گفته، یا بنشینند و روایتحدیث از پیغمبر کنند(البته نقل حدیث ممنوع نبود)، تا زمان عمر بن عبد العزیز که در سال 99 هجری به خلافت رسید و در سنه 101 هجری از دنیا رفت و دستور به تابتحدیث داد.تازه بعد از آنکه عمر بن عبد العزیز این سنت عمری را بهم زد و گفت احادیث پیغمبر باید نوشته شود، افرادی که سینه به سینه چیزی از احادیث پیغمبر ضبط داشتند آمدند و روایت کردند و نوشته شد.این جریان سبب شد که قسمتی از احادیث پیغمبر از میان برود. میدانیم احکامی که در قرآن بیان شده خیلی مختصر و جزئی است و قرآن همهاش کلیات است.مثلا قرآن که اینهمه بر نماز اصرار دارد، درباره آن از «اقیموا الصلوه» و «ارکعوا و اسجدوا» (رکوع کنید، سجود کنید)تجاوز نکرده و حتی توضیح نداده است که نماز را به چه شکلی باید خواند.همچنین درباره حج که اینهمه دستور دارد و پیغمبر(ص)خودشان به آن دستورات عمل میکردند، در قرآن چیزی بیان نشده.سنت پیغمبر هم که عملا به این شکل درآمد.حالا اگر به این شکل هم در نیامده بود، پیغمبر(ص)مگر چقدر فرصت پیدا کرد که حلال و حرام را بیان کند.در سیزده سال مکه مردمی که با وجود فشارها و تضییقات بسیار مسلمان شدند، شاید چهار صد نفر نمیشدند.در آن مضیقهها ملاقات با رسول اکرم قاچاقی صورت میگرفت و یک عده هفتاد خانواری که شاید نص;63640#÷ یا بیشتر جمعیت مسلمانان را تشکیل میدادند به حبشه مهاجرت کردند. البته مدینه از این نظر فرصتی بود اما گرفتاریهای پیغمبر در مدینه نیز زیاد بود.اگر رسول اکرم در همه این بیست و سه سال مثل یک معلم میبود که فقط میرفتسر کلاس و به مردم تعلیم میداد شاید وافی نبود برای اینکه همه آنچه را که اسلام دارد بیان کند، تا چه رسد با این تاریخ موجود، خصوصا که اسلام در تمام شؤون زندگی بشر حکم دارد.
استفاده از قیاس نتیجه این حرفی که اهل تسنن گفتهاند این شد که عملا نارساییهایی در احکام اسلام مشاهده کردند.مسالهای پیش میآمد، میدیدند در قرآن حکم این مساله بیان نشده است.به سنت(آن مقدار نقلهایی که دارند)مراجعه میکردند، میدیدند هیچ حکمی درباره آن وجود ندارد.بی حکم هم که نمیتواند باشد، چه کار باید کرد؟گفتند «قیاس» .قیاس یعنی ما بر اساس مشابهت میان مواردی که درباره آنها حکمی در قرآن یا سنت موجود است و مساله مورد نظر، حکم کنیم بگوییم در فلان جا اینطور گفته، اینجا هم که بیشباهت به آنجا نیست، همان حکم را دارد.شاید در آنجا که پیغمبر(ص)فلان دستور را داده به این مناط و علت و فلسفه بوده، این فلسفه در اینجا هم وجود دارد، پس اینجا هم آنطور میگوییم.بر اساس «شاید» است.بعلاوه آنجا که سنت نارسا بود، یکی و دو تا نبود.دنیای اسلام مخصوصا در زمان عباسیان توسعه پیدا کرد و کشورهای مختل;63640#÷ فتح شد و احتیاجات، مرتب مساله میآفرید.نگاه میکردند به کتاب و سنت، میدیدند حکم این مسائل وجود ندارد.مرتب قیاس میکردند.دو فرقه شدند، یک فرقه منکر قیاس شدند نظیر احمد بن حنبل و مالک ابن انس(که میگویند در تمام عمرش فقط در دو مساله قیاس کرد)، فرقه دیگر جلوس قیاس را باز گذاشتند رفت تا آسمان هفتم، مثل ابو حنیفه.ابو حنیفه میگفت این سنتهایی که از پیغمبر رسیده اصلا قابل اعتماد نیست که واقعا پیغمبر گفته باشد.میگویند گفته است فقط پانزده حدیث بر من ثابت است که پیغمبر فرموده، بقیه ثابت نیست.در بقیه قیاس میکرد.شافعی موضعی بینابین داشت، در بعضی موارد به احادیث اعتماد میکرد و در بعضی دیگر قیاس مینمود.یک فقه شلم شوربای عجیبی به وجود آمد. میگویند ابو حنیفه چون اصلا ایرانی بود و ذهن ایرانیها بیشتر به مسائل عقلی توجه دارد و نیز در عراق سکونت داشت و از اهل حدیث که مرکزشان مدینه بود دور بود، خیلی قیاس بود، مینشست و با خیال خودش قیاس درست میکرد.حتی اهل تسنن هم نوشتهاند که روزی رفت به سلمانی، ریشش جو گندمی بود و هنوز موی سفیدش زیاد نبود.به سلمانی گفت این موهای سفید را بکن.میخواست از ریشه در بیاورد که اصلا در نیاید.سلمانی گفت اتفاقا خاصیت موی سفید این است که اگر بکنی بیشتر در میآید.گفت پس موهای سیاه را بکن.این، قیاس است.قیاس گرفت: اگر این درست باشد که چنانچه موی سفید را بکنی بیشتر در میآید، پس موهای سیاه را بکن که بیشتر در بیایند.در صورتی که اگر چنین قاعدهای باشد، فقط در موی سفید است و دیگر در موی سیاه جاری نیست.در فقه هم همین طور عمل میکرد.
قیاس از نظر شیعه وقتی ما به روایات شیعه مراجعه میکنیم میبینیم ریشه این مطلب را از اینجا میزنند که اصلا ریشه این فکر، خطا و اشتباه است که کتاب و سنت وافی نیست. مساله رجوع به قیاس از اینجا ناشی میشود که میگویند کتاب و سنت برای بیان احکام وافی نیست، چون وافی نیست، برویم دنبال قیاس.نه، آنقدر از پیغمبر به طور مستقیم یا غیر مستقیم به وسیله اوصیای ایشان سنت رسیده است که با مراجعه به کلیات این سنت، نیازی به قیاس نیست.این است روح امامت از نظر دینی.اسلام فقط یک مسلک نیست که بعد از آنکه مبتکر آن مسلک ایدئولوژیاش را پدید آورد بگوید حالا این مکتب برای اجرا حکومت میخواهد، حکومت را چکار کند. اسلام یک دین است.وضع یک دین آنهم دینی مانند اسلام را باید در نظر گرفت.
با وجود معصوم جای انتخاب نیستمساله امامت از جنبه زعامت و حکومت این است که حالا که بعد از پیغمبر مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصیی برای خود معین کرده است که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنائی است، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست.همان طور که در زمان پیغمبر نمیگفتند که پیغمبر فقط پیامآور است و وحی به او نازل میشود، تکلی;63640#÷ حکومت با شوراست و مردم بیایند رای بدهند که آیا خود پیغمبر را حاکم قرار دهیم یا شخص دیگر را، بلکه اینطور فکر میکردند که با وجود پیغمبر، این بشر فوق بشر که در مرحلهای است که با عالم وحی اتصال دارد، اصلا این مساله مطرح نیست، بعد از ایشان نیز جای این سخنان نیست، زیرا پیغمبر(ص)اوصیای دوازدهگانهای داشته است که اینها باید در طول دو سه قرن پایه اسلام را محکم کنند و اسلام از یک منبع صاف و خطا ناپذیری بیان شود.با وجود چنین کسانی برای بیان احکام اسلامی، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست.آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به تمام معنا داشته باشیم که حتی امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با این حال برویم شخص دیگری را به جای او انتخاب کنیم؟! گذشته از اینکه چون علی(ع)به مقام امامت – به این معنی که عرض میکنم – تعیین شده است قهرا مقام زعامت دنیوی هم شان او خواهد بود، پیغمبر برای همین مقام هم تصریح کرده است.اما پیغمبر که علی را برای این مقام تصریح کرده به خاطر این است که علی(ع)آن مقام دیگر را واجد است.بنابراین در زمان غیبت امام زمان(ع)که دیگر مساله امام معصوم حاضری که مبسوط الید باشد مطرح نیست، یا اگر فرضا حوادث صدر اسلام پیش نمیآمد و امیر المؤمنین خلیفه میشد و بعد امام حسن و بعد امام حسین تا زمان حضرت حجت و موجبی هم برای غیبت پیش نمیآمد، بعد که امام معصومی در میان مردم نبود، مساله حکومت مساله دیگری میشد و آنوقت باید گفت تکلی;63640#÷ مساله حکومت چیست؟آیا حاکم حتما باید فقیه جامع الشرایط باشد یا چنین چیزی لازم نیست؟آیا حاکم را مردم انتخاب کنند؟و… بنابراین ما نباید مساله امامت را از اول به صورت یک مساله خیلی ساده دنیاوی یعنی حکومت مطرح کنیم بعد بگوییم آیا از نظر اسلام حکومت، استبدادی و تنصیصی استیا[انتخابی]؟و سپس بگوییم چطور شده که شیعه میگوید حکومت باید اینچنین باشد؟نه، مساله به این شکل مطرح نیست.در شیعه امامت مطرح است.یک شان امام حکومت است و البته با وجود امام معصوم جای حکومت کردن کس دیگری نیست همین طور که با وجود پیغمبر اکرم جای حکومت کردن کس دیگری نیست، و پیغمبر اکرم علی(ع)را برای امامت تعیین کرده است که لازمه امامتحکومت کردن هم هست و گذشته از این، در مواقعی به خود حکومت هم تصریح کرده ولی بر مبنای اینکه امام بعد از من اوست. مساله ولایت معنوی در جلسه پیش مطلبی را عرض کردم که البته من خودم شخصا به آن اعتقاد دارم و آن را هم مطلب اساسی میدانم منتها این مطلب شاید از ارکان تشیع به شمار نمیرود، و آن اینکه آیا مقام پیغمبر اکرم فقط این بود که دستورات الهی، اصول و فروع اسلام به او وحی میشد؟آن چیزی که او میدانست فقط اسلام واقعی بود و دیگر ماورای آن، شان او نبود که از جانب خدا بداند؟و در مقام عمل و تقوا نیز آیا[فقط]در مرحلهای بود مامون و معصوم از خطا؟همچنین آیا مقام ائمه علیهم السلام فقط این است که گرچه به ایشان وحی نمیشده است ولی اسلام را به وسیله پیغمبر(ص) دریافت کردهاند و فروع و کلیات و جزئیات اسلام را همچنانکه پیغمبر به علمی که هیچ شائبه اشتباه در آن نبود میدانست آنها نیز میدانند و در مقام تقوا و عمل هم مامون و معصوم از خطا هستند؟آیا فقط همین استیا چیزهای دیگری هم در شخص پیغمبر و شخص امام وجود دارد؟آیا در ماورای مسائل مربوط به دین و معارف، چه علومی را میدانستند؟آیا این سخن درست است که اعمال بر پیغمبر عرضه میشود و حتی اعمال مردم در زمان حیات هر امامی بر آن امام عرضه میشود به طوری که مثلا الآن امام زمان(ع)نه تنها بر شیعیان بلکه بر همه مردم حاضر و ناظر است و غافل نیست؟ حتی امام، حی و میت ندارد، یعنی همان طور که در جلسه پیش عرض کردم وقتی شما به زیارت امام رضا(ع)میروید و میگویید: «السلام علیک» در حد این است که شما با انسان زندهای در این دنیا روبرو میشوید و میگویید: «السلام علیک» ، همان مقدار شما را شهود میکند.این همان مساله ولایت است، ولایت معنوی. در جلسه پیش عرض کردم در اینجا نقطه التقایی میان عرفان و تشیع وجود دارد یعنی فکرها خیلی به هم نزدیک است.اهل عرفان معتقدند در هر دورهای باید یک قطب، یک انسان کامل وجود داشته باشد و شیعه میگوید در هر دورهای یک امام و حجت وجود دارد که او انسان کامل است و…فعلا نمیخواهیم این بحث را مطرح کنیم چون این مساله مورد اختلاف ما و سنیها نیست.اختلاف تشیع و تسنن در آن دو مساله اول است، یکی مسالهای که ما اسمش را امامت در بیان احکام دین میگذاریم، و دیگر امامت به معنی زعامت مسلمین.
اهمیتحدیث ثقلین راجع به مساله امامت، از حدیث «انی تارک فیکم الثقلین» غافل نشوید.اگر با یکی از علما یا غیر علمای اهل تسنن روبرو شدید، بگویید آیا پیغمبر چنین جملهای را فرمود یا نه؟اگر بگوید نه، میتوان چندین کتاب از خودشان جلویش گذاشت. میبینید اصلا علمای اهل تسنن نمیتوانند در[وجود و صحت]چنین حدیثی اختلاف داشته باشند و ندارند (1) .بعد بگویید اینکه پیغمبر قرآن را به عنوان یک مرجع و عترت را به عنوان مرجع دیگر معین کرده، عترت چه کسانی هستند؟آنها اصلا فرقی میان عترت پیغمبر و غیر عترت پیغمبر قائل نیستند بلکه آنچه که نقل میکنند از صحابه و غیر صحابه، از غیر علی(ع) بیشتر نقل کردهاند تا از علی(ع).از علی(ع)گاهی به عنوان یک راوی نقل میکنند نه به عنوان یک مرجع.
حدیث غدیر گفتیم علاوه بر اینکه هر کس که مرجع دین است، زعیم دین هم باید همو باشد، در مساله زعامت هم پیغمبر تصریح کرده است.یک نمونه آن حدیث غدیر است که پیغمبر اکرم آن را در غدیر خم و در حجه الوداع فرمودند.حجه الوداع آخرین حج پیغمبر اکرم(ص)است و شاید ایشان بعد از فتح مکه یک حج بیشتر نکردند، البته قبل از حجه الوداع حج عمره کرده بودند. رسول اکرم صلای عام دادند و مخصوصا مردم را دعوت کردند که به این حج بیایند.همه را جمع کردند و بعد در مواقع مختل;63640#÷، در مسجد الحرام، در عرفات، در منی و بیرون منی، در غدیر خم و در جاهای دیگر …………………………………………………….. 1.برخی منبریها و روضه خوانها این حدیث را خراب کردند چون همیشه آن را مقدمه گریز زدن برای مصیبت خواندن قرار دادهاند.انسان خیال میکند که مقصود پیغمبر در این حدیث فقط این بوده که من بعد از خود دو چیز را در میان شما باقی میگذارم: یکی قرآن که احترامش کنید و دیگر عترت که احترامشان کنید و به ایشان اهانت نکنید، در حالی که مقصود این است: یکی قرآن که به آن مراجعه کنید و دیگر عترت که به آنها مراجعه کنید زیرا در دنباله حدیث میفرماید: «لن تضلوا ما ان تمسکتم بهما ابدا» تا وقتی که به ایندو بچسبید گمراه نمیشوید.پس، مساله رجوع مطرح است و پیغمبر(ص)عترت را عدل قرآن قرار داده است در رجوع کردن.خود پیغمبر هم فرمود قرآن ثقل اکبر است و عترت ثقل اصغر. خطابههای عمومی خود را القاء کردند.از جمله در غدیر خم بعد از آنکه جا به جا مطالبی را فرموده بود، مطلبی را به عنوان آخرین قسمت با بیان شدیدی ذکر نمود.به نظر من فلسفه اینکه پیغمبر این مطلب را در آخر فرمود همین آیهای است که در آنجا قرائت کرد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» (1) .بعد از اینکه پیغمبر اکرم در عرفات و منی و مسجد الحرام کلیات اسلامی را در باب اصول و فروع بیان کرده – که مهمترین سخنان ایشان است – یکمرتبه در غدیر خم اینطور میفرماید: مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیز را نگفتهام: «فما بلغت رسالته» به من گفتهاند که اگر آن را نگویی هیچ چیز را نگفتهای یعنی همه هبا و هدر است.بعد میفرماید: «الست اولی بکم من انفسکم؟» (اشاره به آیه قرآن است که: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» (2) آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟همه گفتند: «بلی یا رسول الله» .حضرت فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» .این حدیث هم مثل حدیث ثقلین دارای اسناد زیادی است. خلاصهای از بحث غدیر را چند سال پیش در مشهد همین کانونیها (3) به صورت کتاب منتشر کردند.البته من هنوز آن را نخواندهام ولی برخی از رفقایمان که وارد هستند خواندهاند، میگویند خیلی خوب است.لا اقل آن را مطالعه کنید. اگر ما بخواهیم مدارک احادیثی مثل حدیث غدیر را که میگوییم متواتر استیا حدیث ثقلین را که آقای میر حامد حسین صاحب عبقات الانوار کتابی با قطع بزرگ و در چهار صد صفحه درباره مدارک آن نوشته است بررسی کنیم، خیلی طولانی میشود. ممکن است احتیاج به بحث بیشتری داشته باشد ولی من مایلم که جوهر بحث را در مساله امامت عرض کرده باشم همراه با یک اشاره نسبتا اجمالی به مدارکی که اهل تشیع در باب امامت دارند. …………………………………………………….. 1.مائده/67. 2.احزاب/6. 3.[کانون نشر حقایق اسلامی]. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 855 استاد شهید مرتضی مطهری