مطلبی که واقعا رمز مانند است این است که به طور کلی در قرآن آیاتی که در مورد اهل بیت پیغمبر است و مخصوصا آیاتی که لااقل از نظر ما شیعیان در مورد امیرالمؤمنین است، یک وضع خاصی دارد و آن اینکه در عین اینکه دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد ولی گویی یک کوششی هست که این مطلب در لابلای مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگری گفته شود و از آن گذشته شود.این جهت را آقای محمد تقی شریعتی در کتاب خلافت و ولایت در ابتدای بحثشان نسبتا خوب بیان کردهاند.البته دیگران هم این مطلب را گفتهاند ولی در فارسی شاید اول بار بیانی باشد که ایشان ذکر کردهاند.رمز مطلب چیست؟ضمن پاسخ این سؤال جواب کسانی هم که میگویند اگر خدا میخواست که[جانشینی پیغمبر(ص)]بر علی(ع)تنصیص بشود چرا اسمش در قرآن به صورت صریح نیست، داده میشود.
آیه تطهیر مثلا آیهای داریم به نام آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1) . اگر ما باشیم و همین آیه و همین قسمت، میگوییم مفاد خیلی آشکاری دارد: خدا چنین اراده کرده است و میکند که از شما اهل البیت پلیدی را زایل کند، پاک و منزهتان بدارد «یطهرکم تطهیرا» شما را به نوع خاصی تطهیر و پاکیزه کند.تطهیری که خدا ذکر میکند معلوم است که تطهیر عرفی و طبی نیست که نظر به این باشد که بیماریها را از شما زایل میکند، میکروبها را از بدن شما بیرون میکند.نمیخواهم بگویم این، مصداق تطهیر نیست، ولی مسلم تطهیری که این آیه بیان میکند، در درجه اول، از آن چیزهایی است که خود قرآن آنها را رجس میداند.رجس و رجز و اینجور …………………………………………………….. 1.احزاب/33.
صفحه : 911 چیزها در قرآن یعنی هر چه که قرآن از آن نهی میکند، هر چه که گناه شمرده میشود، میخواهد گناه اعتقادی باشد یا گناه اخلاقی و یا گناه عملی.اینها رجس و پلیدی است.این است که میگویند مفاد این آیه، عصمت اهل بیتیعنی منزه بودن آنها از هر نوع آلودگی است. فرض کنید ما نه شیعه هستیم و نه سنی، یک مستشرق مسیحی هستیم که از دنیای مسیحیت آمدهایم و میخواهیم ببینیم کتاب مسلمین چه میخواهد بگوید.این جمله را در قرآن میبینیم، بعد میرویم سراغ تاریخ و سنت و حدیث مسلمین.میبینیم نه تنها آن فرقهای که شیعه نامیده میشوند و طرفدار اهل بیت هستند، بلکه آن فرقهای هم که طرفداری بالخصوصی از اهل بیت ندارند، در معتبرترین کتابهایشان هنگام بیان شان نزول آیه، آن را در وصف اهل بیت پیغمبر دانستهاند و در آن جریانی که میگویند آیه در طی آن نازل شد، علی(ع)هست و حضرت زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و خود رسول اکرم.و در احادیث اهل تسنن است که وقتی این آیه نازل شد، ام سلمه (1) که یکی از زنهای پیغمبر است میآید خدمتحضرت و میگوید: یا رسول الله!آیا من هم جزء اهل البیتشمرده میشوم یا نه؟میفرماید: تو به خیر هستی ولی جزء اینها نیستی.[مدارک] این[مطلب]هم یکی و دو تا نیست، عرض کردم در روایات اهل تسنن زیاد است. همین آیه را ما میبینیم که در لابلای آیات دیگری است و قبل و بعدش همه درباره زنهای پیغمبر است.قبلش این است: «یا نساء النبی لستن کاحد من النساء» (2) ای زنان پیغمبر!شما با زنان دیگر فرق دارید(البته نمیخواهد بگوید امتیاز دارید)، گناه شما دو برابر است زیرا اگر گناهی بکنید اولا آن گناه را مرتکب شدهاید و ثانیا هتک حیثیتشوهرتان را کردهاید، دو گناه است، کار خیر شما هم دو برابر اجر دارد چون هر کار خیر شما دو کار است، همچنانکه اینکه میگویند ثواب کار خیر سادات و گناه کار شرشان مضاعف است نه از باب این است که مثلا یک گناه درباره اینها با دیگران فرق دارد، بلکه بدین جهت است که یک گناه آنها میشود دو گناه.به عنوان مثال اگر یک …………………………………………………….. 1.او زنی است که در میان ما شیعه فوقالعاده احترام دارد، بعد از خدیجه مجللترین زن پیغمبر است.در میان اهل تسنن هم خیلی محترم است.از نظر آنها بعد از خدیجه و عایشه، ام سلمه است. 2.احزاب/32.
صفحه : 912 سید – العیاذ بالله – مشروب بخورد، غیر از اینکه شراب خورده یک کار دیگر هم کرده و آن این است که چون منسوب به پیغمبر و ذریه پیغمبر است، هتکی هم از پیغمبر کرده است.کسی که میبیند فرزند پیغمبر اینطور علنی بر ضد پیغمبر عمل میکند، در روح او اثر خاصی پیدا میشود. در این آیات ضمیرها همه مؤنث است: «لستن کاحد من النساء ان اتقیتن» .معلوم است که مخاطب، زنهای پیغمبرند.بعد از دو سه آیه یکمرتبه ضمیر مذکر میشود و به همین آیه میرسیم: «انما یرید الله لیذهب عنکم(نه عنکن)الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» .بعد دو مرتبه ضمیر مؤنث میشود.قرآن هیچ کاری را به گزاف نمیکند.اولا در اینجا کلمه «اهل البیت» آورده و قبلا همهاش نساء النبی است: «یا نساء النبی» .یعنی عنوان نساء النبی تبدیل شد به عنوان اهل البیت پیغمبر.و ثانیا ضمیر مؤنث تبدیل شد به ضمیر مذکر.[اینها]گزاف و لغو نیست، لابد چیز دیگری است، مطلب دیگری میخواهد بگوید غیر از آنچه که در آیات پیش بوده است.آیات قبل و بعد از این آیه، همه تکلیف و تهدید و خوف و رجاء و امر است راجع به زنان پیغمبر: «و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه» در خانههای خودتان بمانید و مانند زمان جاهلیت تظاهر به زینت نکنید.همهاش امر است و دستور و تهدید، و ضمنا خوف و رجاء که اگر کار خوب بکنید چنین میشود و اگر کار بد بکنید چنان میشود. این آیه[یعنی آیه تطهیر]بالاتر از مدح است، میخواهد مساله تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید.مفاد این آیه غیر از مفاد آیات ماقبل و مابعد آن است.در اینجا مخاطب اهل البیت است و در آنجا نساء النبی.در اینجا ضمیر، مذکر است و در آنجا مؤنث.ولی همین آیهای که مفاد آن اینهمه با ماقبل و مابعدش مختلف است، در وسط آن آیات گنجانده شده، مثل کسی که در بین صحبتش مطلب دیگری را میگوید و بعد رشته سخنش را ادامه میدهد.این است که در روایات ما ائمه علیهم السلام خیلی تاکید دارند که آیات قرآن ممکن است ابتدایش در یک مطلب باشد، وسطش در مطلب دیگر و آخرش در یک مطلب سوم.اینکه در مساله تفسیر قرآن اینقدر اهمیت قائل شدهاند برای همین است. نه تنها روایات و ائمه ما گفتهاند که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس…» با ماقبل و مابعدش فرق دارد و مخاطب و مضمونش غیر از آنهاست و مربوط به همانهایی
صفحه : 913 است که آن داستان (1) در ارتباط با آنهاست، بلکه اهل تسنن نیز همه، این مطلب را روایت کردهاند. نمونه دیگر: آیه «الیوم اکملت…» در آیه « «الیوم اکملت لکم دینکم» هم میبینیم عین همین مطلب هست و بلکه در مورد این آیه عجیبتر است.قبل از این آیه همهاش صحبت از یک مسائل خیلی فرعی و عادی است: «احلت لکم بهیمه الانعام» (2) گوشت چارپایان بر شما حرام است و تذکیه چنین بکنید و اگر مردار باشد حرام است و آنهایی را که خفه میکنید(منخنقه) حرام است و آنهایی که با شاخ زدن به یکدیگر کشته میشوند گوشتشان حرام است و…یکدفعه میگوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» .بعد دوباره میرود دنبال همان مسائلی که قبلا میگفت.اساسا این جملهها به ماقبل و مابعدش نمیخورد یعنی نشان میدهد که این، مطلبی است که در وسط و شکم مطلب دیگری گنجانده شده و از آن رد شدهاند.آیهای هم که امروز میخواهیم بگوییم عین همین سرنوشت را دارد، یعنی آیهای است در وسط آیات دیگر که اگر آن را برداریم، رابطه آنها هیچ با همدیگر قطع نمیشود کما اینکه اگر «الیوم اکملت…» را از وسط آن آیات برداریم، رابطه ماقبل و مابعدش هیچ قطع نمیشود.آیهای است در وسط آیات دیگر به طوری که نمیشود گفت دنباله ماقبل یا مقدمه مابعد است، بلکه مطلب دیگری است.در اینجا نیز قرائن خود آیه و نقلهای شیعه و سنی همه از همین مطلب حکایت میکنند، ولی این آیه را نیز قرآن در وسط مطالبی قرار داده که به آنها مربوط نیست.حال رمز این کار چیست؟ این باید یک رمزی داشته باشد.
رمز این مساله رمزی که برای این کار هست، هم از اشاره خود آیه قرآن استفاده میشود و هم …………………………………………………….. 1.[ظاهرا مقصود داستان مباهله است.] 2.مائده/1.
صفحه : 914 در روایات ائمه ما به همین مطلب اشاره شده است و آن این است که در میان تمام دستورات اسلامی هیچ دستوری نبوده است مثل امامت امیرالمؤمنین و خصوصیتخاندان پیغمبر که اینهمه کم شانس اجرا داشته باشد، به این معنا که به دلیل تعصباتی که در عمق روح مردم عرب وجود داشت، آمادگی بسیار کمی برای این مطلب به چشم میخورد.با اینکه به پیغمبر اکرم راجع به امیرالمؤمنین دستور میرسید، حضرت همیشه این بیم و نگرانی را داشت که اگر بگوید، منافقینی که قرآن پیوسته از آنها نام میبرد میگویند ببینید! – به اصطلاح معروف – دارد برای خانواده خودش نان میپزد. در صورتی که رسم و شیوه پیغمبر(ص)در زندگی این بود که در هیچ موردی برای خودش اختصاص قائل نمیشد و اخلاقش این بود و دستور اسلام هم همین بود که فوقالعاده اجتناب داشت از اینکه میان خودش و دیگران امتیاز قائل بشود و همین جهت عامل بسیار بزرگی بود برای موفقیت پیغمبر اکرم. این مساله[یعنی ابلاغ اینکه جانشین من علی(ع)است]امر و دستور خدا بود اما پیغمبر(ص)میدانست که اگر آن را بیان کند عدهای ضعیف الایمان که همیشه بودهاند خواهند گفت ببینید!دارد برای خودش امتیاز درست میکند.در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» دیدیم که قبلش این بود: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون» میگوید دیگر کافران امیدی به این دین ندارند یعنی آنها دیگر از اینکه از آن راهی که بر علیه اسلام مبارزه میکردند بتوانند بر این دین پیروز شوند مایوسند، فهمیدند که دیگر کارشان پیش نمیرود «فلا تخشوهم» دیگر از ناحیه کافران نگرانی نداشته باشید «واخشون» ولی از من بیم داشته باشید، که عرض کردم مقصود این است که بیم داشته باشید زیرا اگر در داخلتان خراب بشوید، به حکم سنتی که من دارم که هر قومی چنانچه[در جهت فساد]تغییر کند من هم نعمتخویش را از آنها سلب میکنم، [نعمت اسلام را از شما سلب مینمایم.]در اینجا «واخشون» کنایه است از اینکه از خودتان بترسید، از من بترسید از باب اینکه از خودتان بترسید، یعنی بیم از داخل است، دیگر از خارج بیمی نیست.از طرفی هم میدانیم که این آیه در سوره مائده است و سوره مائده آخرین سورهای است که بر پیغمبر نازل شده یعنی این آیه در همان دو سه ماه آخر عمر پیغمبر در وقتی که اسلام قدرتش بسط یافته بود نازل گردیده است. در آیهای که قبلا عرض کردم نیز همین مطلب را که از داخله مسلمین بیم هست
صفحه : 915 ولی از خارج بیم نیست میبینیم.میگوید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» . اصلا ما غیر از این آیه، دیگر آیهای در قرآن نداریم که بخواهد پیغمبر را[به انجام کاری]تشویق کند.مثل این است که شما میخواهید کسی را به کاری تشویق کنید، او یک قدم جلو میگذارد و یک قدم عقب، بیم دارد.در این آیه پیغمبر را دعوت میکند که ابلاغ کن، از یک طرف تهدیدش میکند و از طرف دیگر تشویق مینماید یعنی تسلیاش میدهد.تهدیدش میکند که اگر این موضوع ابلاغ نشود تمام رسالت تو بیهوده است، و تسلیاش میدهد که نترس!خدا تو را از این مردم نگهداری میکند (و الله یعصمک من الناس).در آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم» فرمود دیگر از کافران نترسید.مسلما پیغمبر(ص)در درجه اول نباید از کافران بترسد ولی آیه «یا ایها الرسول…» نشان میدهد که پیغمبر نگرانی دارد.پس این نگرانی از داخل مسلمین است.حالا من کار ندارم که آنهایی که از داخل مسلمین[پذیرای این موضوع یعنی جانشینی علی(ع)نبودند]کافر باطنی بودند یا نبودند، بالاخره این موضوع به گونهای بود که آمادگی آن را نداشتند و حاضر به پذیرش آن نبودند.
شواهد تاریخی اتفاقا جریانهای تاریخی هم همین را حکایت میکند، یعنی جامعهشناسی مسلمین را همینطور نشان میدهد.لهذا عمر گفت: ما که علی را به خلافت انتخاب نکردیم حیطه علی الاسلام بود یعنی برای اسلام احتیاط کردیم، زیر بارش نمیرفتند، قبول نمیکردند.یا در جای دیگر که با ابن عباس صحبت میکرد به او گفت: قریش این کار را صحیح نمیدید که امامت در همان خاندانی باشد که نبوت هم در همان خاندان بوده، یعنی گفت نبوت که در خاندان بنی هاشم پیدا شد طبعا برای بنی هاشم امتیاز شد.قریش حساب کرد که اگر خلافت هم در این خاندان باشد همه امتیازات از آن بنیهاشم میشود.از این جهت بود که قریش نسبت به این مطلب کراهت داشت. ابن عباس هم جوابهای خیلی پختهای به او داد.آیاتی را از قرآن در این زمینه خواند
صفحه : 916 که جوابهای بسیار پختهای است. بنابراین در جامعه مسلمین یک وضعی بوده است که به عبارتها و زبانهای مختلف بیان شده است.قرآن به آن صورت میگوید، عمر همان را به بیان و صورت دیگری میگوید.یا مثلا میگفتند علی(ع)از باب اینکه در جنگهای اسلامی خیلی از افراد و سران عرب را کشته است و مردم عرب هم مردم کینهجویی هستند و بعد از آنکه مسلمان شدند نیز کینه پدرکشی و برادرکشی آنها نسبت به علی محفوظ بود، [برای خلافت مناسب نیست.]عدهای از اهل تسنن هم میخواهند همینها را عذر درست کنند، میگویند درست است که افضلیت و مقام و ارجحیت علی(ع)روشن بود ولی این جهت هم بود که خیلی دشمندار بود. بنابراین یک نوع نگرانی در زمان پیغمبر وجود داشته است برای تمرد از این یک دستور.شاید سر اینکه قرآن این آیات را با قرائن و دلائل ذکر کرده این است که هر آدم بیغرضی مطلب را بفهمد ولی نخواسته مطلب را به صورتی درآورد که آنهایی که میخواهند تمرد کنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام درآید.کانه میخواهد بگوید: آنها که به هر حال تمرد میکنند پس تمردشان به شکلی در نیاید که به معنی طرد قرآن در کمال صراحت باشد، اقلا یک پردهای بتوانند برایش درست کنند. این است که ما میبینیم آیه تطهیر را در وسط آن آیات قرار میدهد ولی هر آدم فهیم و عاقل و مدبر و متدبری میفهمد که این، چیز دیگری است.آیه «الیوم اکملت» را آنطور قرار میدهد و آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» را اینطور. آیه «انما ولیکم الله…» آیات دیگر در این زمینه نیز به گونهای هستند که فکر و اندیشه را برمیانگیزد برای اینکه انسان بفهمد که در اینجا چیزی هست، و بعد هم به کمک نقلهای متواتر قضیه ثابت میشود، مثل آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون» (1) .تعبیر عجیبی است: ولی امر شما خداست و پیغمبر و کسانی که ایمان آوردهاند، آنها که نماز را بپا میدارند و در حال رکوع زکات …………………………………………………….. 1.مائده/55.
صفحه : 917 میدهند.زکات دادن در حال رکوع یک کار عمومی نیست که بشود آن را به صورت یک اصل کلی ذکر کرد، بلکه این مطلب نشان میدهد که اشاره به یک واقعه معین است.هم تصریح نکرده است تصریحی که تمرد از آن نزد دوست و دشمن تمرد از قرآن شمرده شود، و هم تفصیح کرده استیعنی طوری بیان نموده که هر آدم بیغرضی میفهمد که در اینجا یک چیزی هست و اشاره به یک قضیهای است. «الذین…یؤتون الزکوه و هم راکعون» (در حال رکوع زکات میدهند)یک امر معمولی نیست، یک قضیه استثنائی است که اتفاقا رخ میدهد.این قضیه چه بوده است؟میبینیم همه اعم از شیعه و سنی گفتهاند که این آیه درباره علی بن ابیطالب است.
سخن عرفا آیات دیگری نیز هست که تدبر عمیق مطلب را روشن میکند.این است که عرفا از قدیم سخنی گفتهاند و البته این سخن در خود شیعه هست و عرفا آن را خوب بیان کردهاند.میگویند مساله امامت و ولایت باطن شریعت است، یعنی کسی به این مطلب میرسد که اندکی از قشر عبور کرده باشد و به مغز و لب پی برده باشد، و اساسا مساله امامت و ولایت در اسلام یک مساله لبی بوده یعنی افراد عمیق آن را درک میکرده و میفهمیدهاند، دیگران دعوت شدهاند که به این عمق برسند، حال برخی میرسند و برخی نمیرسند. اکنون میرویم سراغ بعضی آیات دیگر.ما میخواهیم با استدلالهایی که شیعیان میکنند آشنا شویم و منطق آنها را درک کنیم.
امامت در شیعه مفهومی است نظیر نبوت آیهای است در قرآن که این هم جزء همین سلسله آیات است و آیه عجیبی است.البته این آیه راجع به شخص امیرالمؤمنین نیست، راجع به خود مساله امامت است به همان معنایی که عرض کردم و اکنون اشارتا تکرار میکنم. گفتیم که این بسیار اشتباه بوده از قدیم در میان متکلمین اسلامی که مساله را به این صورت طرح کردهاند: شرایط امامت چیست؟مساله را طوری فرض کردند که صفحه : 918 امامت را هم ما قبول داریم و هم اهل تسنن ولی در شرایطش با همدیگر اختلاف داریم، ما میگوییم شرط امام این است که معصوم و منصوص باشد، آنها میگویند نه، در صورتی که آن امامتی که شیعه به آن اعتقاد دارد، اصلا سنی معتقد به آن نیست.آنچه اهل تسنن به نام امامت معتقدند، یک شان دنیایی امامت است که یکی از شؤون آن است، مثل اینکه در باب نبوت، یکی از شؤون پیغمبر این بود که حاکم مسلمین بود، اما نبوت که مساوی با حکومت نیست.نبوت خودش یک حقیقتی است که هزاران مطلب در آن هست.از شؤون پیغمبر این است که با بودن او مسلمین حاکم دیگری ندارند و وی حاکم مسلمین هم هست.اهل تسنن میگویند امامتیعنی حکومت، و امام یعنی همان حاکم میان مسلمین، فردی از افراد مسلمین که باید او را برای حکومت انتخاب کنند.آنها بیش از حکومت بالا نرفتند.ولی امامت در شیعه مسالهای است تالی تلو نبوت و بلکه از بعضی از درجات نبوت بالاتر استیعنی انبیای اولوالعزم آنهایی هستند که امام هم میباشند.خیلی از انبیا اصلا امام نبودهاند.انبیای اولو العزم در آخر کار به امامت رسیدهاند. غرض اینکه وقتی چنین حقیقتی را قبول کردیم، همان طور که تا پیغمبر هست صحبت این نیست که چه کسی حاکم باشد زیرا او یک جنبه فوق بشری دارد، تا امام هست نیز صحبت کس دیگری برای حکومت مطرح نیست.وقتی او نیست(حالا یا اصلا بگوییم موجود نیست و یا بگوییم مثل عصر ما غایب است)آنگاه صحبتحکومت به میان میآید که حاکم کیست.ما نباید مساله امامت را با مساله حکومت مخلوط کنیم و بعد بگوییم اهل تسنن چه میگویند و ما چه میگوییم.این، مساله دیگری است.در شیعه امامت پدیده و مفهومی است درست نظیر نبوت آنهم عالیترین درجات نبوت.بنابراین ما شیعه قائل به امامت هستیم و آنها اصلا قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و برای امام شرایط دیگری قائلند.
امامت در ذریه ابراهیم(ع) آیهای که میخواهم بخوانم، راجع به مفهوم امامت به همین معنی است که شیعیان میگویند.شیعه میگوید از این آیه استفاده میشود که یک حقیقت دیگری وجود دارد به نام امامت که نه فقط بعد از پیغمبر اسلام بلکه از زمانی که پیامبران ظهور
صفحه : 919 کردند وجود داشته است و این حقیقت در ذریه ابراهیم باقی است الی یوم القیامه.آن آیه در سوره بقره است: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین» (1) و آنگاه که خدا ابراهیم را با فرمانهایی آزمایش کرد و او این آزمایشها را به حد کمال و اتمام رساند…
ابراهیم(ع)در معرض آزمایشها دستور مهاجرت به حجاز خود قرآن راجع به آزمایشهای ابراهیم مطالبی ذکر کرده است، از مقاومتش در مقابل نمرود و نمرودیها که حاضر شد در آتش برود و به آتشش افکندند، تا جریانهای دیگری که بعدها برایش رخ داد.یکی از آنها این بود که یک فرمان عجیبی که اجرای آن جز برای کسی که در مقابل امر خدا تعبد مطلق داشته باشد و بیچون و چرا تسلیم باشد برای احدی ممکن نیست به او میرسد.پیرمردی که اولاد نداشته، برای اولین بار همسرش هاجر در سن هفتاد هشتاد سالگی میزاید.به او دستور میرسد که از شام و سوریه باید بروی به منطقه حجاز و در همین محل فعلی مسجد الحرام این زن و بچه را بگذاری و خودت هم از آنجا بروی.این اصلا با هیچ منطقی جز منطق تسلیم مطلق و اینکه چون امر خداست(این را حس میکرده زیرا وحی بوده)من اطاعت میکنم، جور درنمیآید. «ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوه» (2) .البته او خودش به وحی الهی میداند که نهایت امر چیست ولی از عهده امتحان به خوبی برآمد.
فرمان ذبح فرزند از اینها بالاتر قضیه ذبح فرزند است.به او میگویند باید با دستخودت سر فرزندت را ببری در همین منی که امروز ما به یادگار آن تسلیم فوقالعادهای که …………………………………………………….. 1.بقره/124. 2.ابراهیم/37.
صفحه : 920 ابراهیم نشان داد گوسفند قربانی میکنیم.(چون خدا گفته انجام میدهیم، چون و چرا هم ندارد.)بعد از دو سه بار که در عالم رؤیا به او وحی میشود و یقین میکند که این، وحی الهی است، مطلب را با فرزندش در میان میگذارد.فرزند هم بدون چون و چرا میگوید: «یا ابت افعل ما تؤمر» هر چه به تو فرمان رسیده است انجام بده «ستجدنی ان شاء الله من الصابرین» (1) ان شاء الله خواهی دید که من هم خویشتنداری خواهم کرد. قرآن چه عجیب تابلو را مجسم میکند: «فلما اسلما» چون ایندو تسلیم شدند یعنی در مقابل امر ما تسلیم نشان دادند «و تله للجبین» و او را به پیشانی خواباند(یعنی وقتی آخرین مرحله رسید که نه ابراهیم شک داشت که باید سر بچهاش را ببرد و نه اسماعیل شک داشت که سرش بریده میشود، پدر با طمانینه کامل و پسر با طمانینه کامل) «و نادیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا» (2) فریاد کردیم، وحی کردیم که ابراهیم!تو رؤیا را به حقیقت رساندی، انجام دادی، یعنی هدف ما سر بریدن نبود، ما نمیخواستیم که سر بریده شود.نگفت لازم نیست که این کار را عملی کنی، گفت عملی کردی، تمام شد، چون آن چیزی که ما خواستیم این نبود که سر اسماعیل بریده شود بلکه ظهور اسلام و تسلیم شما پدر و فرزند بود که انجام شد. ابراهیم(ع)به نص قرآن در پیری، خداوند به او فرزند داد.نص قرآن است که وقتی فرشتگان آمدند و به او خبر دادند که خداوند به تو فرزند خواهد داد، زنش گفت: «االد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا» من پیر زن بزایم با این شوهر پیر مردم؟!(یک آقا شیخ مهدی بود مازندرانی، به شوخی میگفت بیشتر روی «هذا بعلی شیخا» تکیه داشت) «اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت» (3) فرشتگان به او گفتند نه، رحمتخدا و برکات اوست بر شما اهل بیت.بنابراین خداوند به ابراهیم در پیری فرزند داده است.پس تا جوان بود بچه نداشت.او هنگامی فرزنددار شد که پیغمبر شده بود چون آیات قرآن درباره ابراهیم(ع) – که خیلی زیاد است – نشان میدهد که ابراهیم پس از سالها که پیغمبر بود، در اواخر عمر و در سنین هفتاد هشتاد سالگی، خداوند به او فرزند میدهد و ده بیستسال بعد از آن هم زنده بوده است تا وقتی که اسحاق و اسماعیل …………………………………………………….. 1.صافات/102. 2.صافات/103 – 105. 3.هود/72 و 73.
صفحه : 921 هر دو بزرگ میشوند و اسماعیل آنقدر بزرگ میشود که با کمک ابراهیم(ع)خانه کعبه را میسازند. آیه «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین» (1) میگوید خدا ابراهیم را مورد آزمایشها قرار داد و او آن آزمایشها را به نهایت و اکمال رساند.آنگاه خدا به او گفت من تو را امام قرار میدهم. ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم؟جواب دادند که ستمگرانشان نه.این آیات مربوط به چه زمانی است؟آیا مربوط به اوایل عمر ابراهیم است؟مسلما مربوط به دوره قبل از نبوت نیست چون صحبت وحی است.مربوط به دوران نبوت است.آیا اوایل دوره نبوت است؟نه، اواخر است به دو دلیل، یکی اینکه میگوید بعد از آزمایشها بود. آزمایشهای ابراهیم همه در طول دوره نبوت بوده و مهمترین آنها در اواخر عمر ابراهیم بوده است، و دیگر آنکه در همین آیه صحبت از ذریه اوست.از اینکه گفته است: «و من ذریتی» معلوم میشود که بچه داشته است. این آیه به ابراهیم رسول نبی تازه در آخر عمر میگوید ما میخواهیم به تو یک شان دیگر و یک منصب علیحده بدهیم: «انی جاعلک للناس اماما» .معلوم میشود که ابراهیم پیغمبر بوده است، رسول بوده است، این مراحل را طی کرده بوده است ولی یک مرحله دیگر بوده که هنوز ابراهیم به آن نرسیده بوده است، و نرسید مگر بعد از پایان دادن تمام آزمایشها.آیا این نشان نمیدهد که در منطق قرآن یک حقیقت دیگری هست که نامش امامت است؟حال معنای امامت چیست؟
امامت عهد خداستامامتیعنی انسانی در حدی قرار بگیرد که به اصطلاح یک انسان کامل باشد که این انسان کامل به تمام وجودش میتواند پیشوای دیگران باشد.ابراهیم فورا به یاد ذریه و نسلش میافتد: خدایا و از ذریه من چطور؟از نسل من چطور؟جواب میدهند: «لا ینال عهدی الظالمین» .در اینجا مساله امامت «عهد خدا» نامیده شده است.این است که شیعه میگویند امامتی که ما میگوییم، با خداست و لهذا قرآن هم میگوید: …………………………………………………….. 1.بقره/124.
صفحه : 922 «عهدی» یعنی عهد من است نه عهد مردم.ما وقتی که بدانیم امامت غیر از مساله حکومت است، دیگر تعجب نمیکنیم که بگوییم با خداست.میگویند حکومت با خداستیا با مردم؟این حکومتی که ما میگوییم، غیر از امامت است.امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمیرسد.نه گفت «نه» به طور کلی، و نه گفت «آری» به طور کلی.چون اینطور تفکیک کرد و ستمگرانشان را کنار گذاشت، پس غیر ستمگران باقی میمانند و این آیه نشان میدهد که در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد. آیه دیگر آیه دیگر قرآن در این زمینه(و جعلها کلمه باقیه فی عقبه) (1) نیز درباره ابراهیم است. میفرماید خداوند این را[یعنی امامت را]به صورت یک حقیقت باقی در نسل ابراهیم باقی گذاشت. مقصود از ظالم چیست؟ آنوقت مساله «ظالمین» پیش میآید.ائمه علیهم السلام همیشه به این آیه ظالمین استدلال کردهاند.مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر کسی که به نفس خود یا به غیر ظلم کند ظالم است.در عرف مردم، همیشه ما ظالم به غیر و کسی را که به حقوق مردم تجاوز میکند میگوییم «ظالم» ولی «ظالم» در قرآن اعم است از کسی که به غیر تجاوز کند یا به خود.کسی که به غیر تجاوز کند باز به خود ظلم کرده است.در قرآن آیات زیادی است در شرح ظلم به نفس. علامه طباطبایی از یکی از اساتیدشان نقل میکنند که در ارتباط با سؤالی که ابراهیم(ع)درباره فرزندانش کرد، نسل ابراهیم، ذریه ابراهیم از نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر میشود: یکی اینکه فرض کنیم که افرادی بودند که از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند.دیگر اینکه فرض کنیم که در اول عمر ظالم بودند، در آخر عمر …………………………………………………….. 1.زخرف/28.
صفحه : 923 خوب شدند.سوم آنکه در اول عمر خوب بودند، بعدها ظالم شدند، و چهارم اینکه هیچ وقت ظالم نبودند.میگویند محال است که ابراهیم(ع)امامت را با این شان بزرگی که خود او میدانست قضیه از چه قرار است که بعد از دوران نبوت و رسالت به او میگویند چنین منصبی را به تو میدهیم، برای آن بچههایی خواسته باشد که از اول تا آخر عمرشان ظالم و بدکار بودند. همچنین محال است که تقاضای ابراهیم برای آن فرزندانش باشد که اوایل عمرشان خوب بودند اما اکنون که میخواهند این منصب را به آنها بدهند، بدند.ابراهیم(ع)اگر تقاضا کرده باشد برای فرزندان خوبش تقاضا کرده است.خوبها دو قسمند: خوبهایی که از اول تا آخر عمر همیشه خوب بودهاند، و خوبهایی که اول بد بودهاند و حالا خوب شدهاند.وقتی که مورد تقاضای ابراهیم مشخص شد که از ایندو تجاوز نمیکند، پس شامل کسانی میشود که اگر چه اکنون ظالم و ستمگر نیستند ولی در گذشته آلودگی داشتهاند و سابقهشان خوب نیست. [ولی میبینیم]قرآن میگوید: «لا ینال عهدی الظالمین» آنها که سابقه ظلم دارند، نه، عهد من به ستمکاران نمیرسد.مسلما آن که بالفعل ظالم است که یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا نبوده و بالفعل ظالم است، مورد تقاضا نیست.بنابراین قرآن نفی میکند که امامت به کسی برسد که سابقهاش بد است. این است که شیعه بر این اساس استدلال میکنند که امکان ندارد امامت به کسانی برسد که دورانی از عمرشان را مشرک بودهاند. سؤال: معصوم یعنی چه؟آیا این، ساخته منطق ما شیعه استیا مبانی دارد و ما پرورشش داده و بهترش کردهایم؟اصولا آیا به کسی معصوم میگوییم که گناه نکند یا کسی که علاوه بر گناه، اشتباه هم نکند.ما بیستسال پیش در جلسه درس مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغی شرکت میکردیم.ایشان به خصوص در مساله عصمت مطالعات مخصوص و عقاید خاصی داشت و خیلی هم مفصل و تمیز صحبت میکرد و ما هشتاد درصد از صحبتهایش را نمیفهمیدیم ولی از بیست درصدش که میفهمیدیم، عصمت را یک جور دیگری تعریف میکرد.میگفت معصوم کسی نیست که گناه نکند.ما خیلی افراد را داریم که در زندگیشان گناه نکردهاند اما به آنها معصوم نمیگویند.حالا به آن منطق کاری نداریم.قطعا آقای مطهری جوابی دارند
صفحه : 924 که معصوم چیست.اما اگر معصوم کسی است که باید اشتباه هم نکرده باشد، ما میبینیم از ائمه دوازدهگانه بیش از دو نفرشان خلافت نکردند: حضرت علی و حضرت امام حسن به مدت خیلی کوتاهی، و شک نیست که اینها در امر خلافت و اداره مملکت اشتباهاتی کردند و به لحاظ منطق تاریخ بحثی در این اشتباهات نیست و این با آن تعریف معصوم جور درنمیآید.مثلا حضرت امام حسن کسی را که مامور کرد با معاویه بجنگد عبید الله عباس بود.یا خود حضرت امیر که عبد الله بن عباس را حاکم بصره کرد اگر میدانست که این آدم یک چنان رسوایی به بار میآورد و آنطور کثافتکاری میکند، مسلم این کار را نمیکرد.پس مسلم این مطلب را نمیدانستیعنی قبلا فکر میکرد که او بهترین کسی است که برای این کار انتخاب کرده و بعد خراب از آب درآمد.و اگر تحقیق بیشتری درباره دوره حکومتحضرت بکنیم حتما خیلی از این مسائل هست و به لحاظ تاریخی هیچ ایرادی ندارد ولی با این تعریف عصمت جور درنمیآید. …اینکه بنده عرض کردم که این نوع بحث کردن به اصطلاح یکطرفه که یک عدهای که همه موافق هستند در یک بحثی شرکت کنند زیاد مفید نیست، برای این است که واقعا انسان وقتی یک عقیدهای دارد، آن را دوست دارد و تمایل ندارد که برخلاف عقیدهاش چیزی بشنود به خصوص ما که از کودکی در افکارمان حب تشیع و خاندان علی بوده و هیچ وقت انتقاد نشنیدهایم.شاید انتقاد نسبت به خود دین و اصول دین و حتی توحید و خداپرستی را خیلی راحتتر شنیدهایم اما انتقاد به تشیع و ائمه و اینکه کسی از زندگی آنها ایراد بگیرد که چرا این کار را کردند و آن کار را نکردند، نشنیدهایم.به همین جهت برای ما خیلی شاق است که کسی مثلا به امام حسن ایراد بگیرد یا احیانا به امام حسین ایراد بگیرد که آن خیلی مشکلتر است. ولی مثلا این آیهای که جناب آقای مطهری در جلسه اول و در این جلسه روی آن تکیه کردند که میگوید افرادی که نماز میخوانند و زکات میدهند در حالی که رکوع میکنند، و بعد استدلال کردند که این جز درباره حضرت علی و آن حالتی که اتفاق افتاد که در حال رکوع انگشترش را داد نیست، به نظر من زیاد منطقی و معقول به نظر نمیرسد زیرا اولا ما در شرح حال حضرت علی شنیده و خواندهایم که ایشان در حال نماز اینقدر توجهش به خدا بود که افراد را[نمیشناخت]و گفتهاند حتی در حال وضو گرفتن نیز افرادی را که از جلویش عبور میکردند نمیشناخت.چطور میشود که چنین شخصی در حال نماز باشد و آنقدر حواسش به دیگران باشد که آن فقیر از در وارد میشود و گدایی میکند و کسی به او چیزی نمیدهد و حضرت انگشترش را بیرون میآورد و به او میدهد.و تازه این کار خوبی نیست که به گدا
صفحه : 925 پول بدهیم.به گدا پول دادن آنچنان اهمیت ندارد که انسان نمازش را اقلا به لحاظ روانی ناقص کند یا بدان لطمه برساند. بعلاوه زکات به انگشتر تعلق نمیگیرد و مطابق فتوای فقهای شیعه انگشتر جزء چیزهایی نیست که به آنها زکات تعلق میگیرد.گذشته از این، عدهای که خیلی در این مورد تعصب دارند برای اینکه این موضوع را بزرگتر جلوه دهند گفتهاند که این انگشتر هم خیلی گرانقیمت بوده، در حالی که حضرت امیر انگشتر گرانقیمت دستش نمیکرده است. جواب: مسالهای که ایشان گفتند یک افرادی هم باشند که در جهت مخالف صحبت کنند، البته برای همه جلسات یک امر مفیدی است.جواب این را من نباید بدهم.من همین قدر اقرار میکنم که کار خوب و مفیدی است. اما مساله عصمت.معنی عصمت چیست؟یک وقت هست که انسان اینطور فکر میکند که عصمتیعنی اینکه خداوند افراد مخصوصی از بشر را همیشه مراقبت میکند که هر وقت اینها تصمیم میگیرند گناهی را مرتکب شوند، فورا جلویشان را میگیرد.مسلم است که عصمت به این معنی نیست و اگر هم باشد، برای کسی کمالی نیست.اگر کودکی را یک کسی همیشه مراقب باشد و هیچگاه نگذارد که او کاری را که نباید بکند انجام دهد و مانعش باشد، این، کمالی برای آن کودک شمرده نمیشود.ولی یک مطلب دیگر هست که از قرآن استنباط میشود و آن اینکه ما میبینیم که قرآن درباره یوسف صدیق در آن تنگنایی که آن زن از او کامطلبی میکرد میگوید: «و لقد همت به» آن زن آهنگ یوسف را کرد «و هم بها لو ان رای برهان ربه» و یوسف هم اگر نبود که دلیل پروردگار مشهودش بود، آهنگ او را میکرد، یعنی او هم یک بشر بود، یک جوان بود و غریزه (1) داشت.آن زن به طرف یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت، یوسف هم اگر نبود که داشتیک شهودی میکرد، به سوی او میرفت.یوسف به حکم اینکه با ایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این کار را میدید، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود مانع و نگهدارنده او از این کار بود. هر فردی از افراد ما بدون آنکه یک قوهای به زور جلوی ما را گرفته باشد، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر کمال ایمانی که ما به خطر آن گناهان …………………………………………………….. 1.یوسف/24.
صفحه : 926 داریم.مثلا خود را از بالای پشت بام یک ساختمان چهار طبقه پرت کردن یا خود را داخل آتش انداختن یک گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتکب نمیشویم چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسم است.میدانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم کردن همان.فقط وقتی این گناه را مرتکب میشویم که از آن خطر چشم پوشیده باشیم.ولی یک بچه دست به آتش میزند، چرا؟چون خطر این گناه آنچنان که برای ما مسجل است برای او مسجل نیست.یک نفر آدم عادل، ملکه تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمیدهد.همان ملکه به او در این حد عصمت میدهد.بنابراین عصمت از گناه بستگی دارد به درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر.ما گناهان را تعبدا پذیرفتهایم که گناه استیعنی میگوییم چون اسلام گفته استشراب نخور ما نمیخوریم، گفته قمار نکن نمیکنیم.کم و بیش هم میدانیم که بد است اما آنچنان که خطر «خود را در آتش انداختن» برایمان مجسم است، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست.اگر ما همان اندازه که به آن خطر ایمان داریم به خطر این گناهان نیز ایمان میداشتیم، ما هم از این گناهان معصوم بودیم.پس عصمت از گناه یعنی نهایت و کمال ایمان.آن کسی که میگوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» (1) اگر پرده هم برافتد بر یقین من افزوده نمیشود)قطعا معصوم از گناه است.او در این سوی پرده هم پشت پرده را مجسم میبیند، یعنی مثلا او حس میکند که با یک دشنام دادن در واقع عقربی برای جان خود آفریده، و به همین دلیل چنین کاری نمیکند.در اینکه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد میکند شک نیست.و لهذا عصمت، نسبی استیعنی مراتب و درجات دارد. معصومین نسبت به آن چیزهایی که برای ما گناه است و گاهی مرتکب میشویم و گاهی اجتناب میکنیم، معصوم هستند و هرگز گناه نمیکنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند.در بعضی از مراحل و مراتب، آنها مثل ما هستند در این مرحله.همانطور که ما نسبت به گناهان عصمت نداریم، آنها[در آن مراحل و مراتب]عصمت ندارند.از آن چیزی که ما آنها را گناه میشماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است که برای ما حسنه است چون ما[به آن درجه]نرسیدهایم.مثلا اگر یک شاگرد کلاس پنجم یک مساله کلاس ششم را حل …………………………………………………….. 1.سفینه البحار، ج 2/ص 734(از علی علیه السلام).
صفحه : 927 کند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مساله را شاگرد کلاس نهم حل کند چیزی برایش شمرده نمیشود و ارزشی ندارد.چیزهایی که برای ما حسنات است، برای آنها گناه است. این است که ما میبینیم قرآن در عین حال به انبیا نسبت عصیان میدهد: «و عصی ادم ربه» (1) ، یا به پیغمبر(ص)میگوید: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» (2) . اینها میرساند که عصمتیک امر نسبی است، او در حد خودش و ما در حد خودمان. پس ماهیت عصمت از گناه، برمیگردد به درجه و کمال ایمان.انسان در هر درجهای از ایمان باشد، نسبت به آن موضوعی که نهایت و کمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله «و لو لا ان رای برهان ربه» است، قهرا عصمت دارد، نه اینکه شخص معصوم هم مثل ماست، هی میخواهد برود به طرف معصیت، ولی ماموری که خدا فرستاده دستش را میگیرد و مانع میشود.اگر اینطور باشد هیچ فرقی بین بنده و امیرالمؤمنین نیست چون هم من به طرف گناه میروم و هم او، منتها برای او یک مامور فرستادهاند که مانع میشود ولی برای من مامور نفرستادهاند.اگر مامور خارجی مانع گناه کردن انسان شود که هنر نشد.مثل این است که شخصی دزدی میکند و من دزدی نمیکنم ولی من که دزدی نمیکنم به خاطر این است که همیشه پاسبانی همراه من است.در این صورت من هم مثل او دزد هستم با این تفاوت که او دزدی است که پاسبان جلویش را نگرفته و من دزدی هستم که پاسبان جلویم را گرفته.این، هنری نیست. عمده در مساله عصمت، عصمت از گناه است.عصمت از خطا مساله دیگری است که آن نیز دو گونه است.یکی مساله خطای در تبلیغ احکام است که بگوییم پیغمبر احکام را برای ما بیان کرده است ولی شاید اشتباه کرده، شاید خدا به گونهای به او وحی کرده و او اشتباها به گونهای دیگر گفته همان طور که ما اشتباه میکنیم، به ما میگویند برو این پیغام را برسان، بعد ما میرویم عوضی میگوییم.یعنی اصلا اعتمادی به گفته پیغمبر نیست از باب اینکه ممکن است اشتباه کرده باشد.قطعا چنین چیزی نیست. اما در سایر مسائل.در اینجا آقای مهندس خیلی سرعت قضاوت نشان دادند و …………………………………………………….. 1.طه/121. 2.فتح/2.
صفحه : 928 به امیرالمؤمنین ظلم کردند و واقعا ظلم فاحشی بود.شما چطور به این سرعت قضاوت کردید که اگر شما به جای امیرالمؤمنین بودید، عبد الله بن عباس را انتخاب نمیکردید و…؟در این گونه مسائل تاریخی قضاوتهای ظنی مانعی ندارد. انسان درباره شخصی قضاوت میکند که من فکر میکنم اگر فلان کس در پانصد سال پیش به جای آن کار این کار را میکرد بهتر بود.کسی میگوید قطعا؟میگوید من اینطور فکر میکنم.این، مانعی ندارد.ولی در این گونه مسائل قضاوت قطعی کردن حتی نه نسبت به امیرالمؤمنین، نسبت به افراد دیگر هم صحیح نیست.او حاضر در وقایع و مسائل بوده است و عبد الله بن عباس را از ما و شما بهتر میشناخته است و اصحاب دیگرش را هم از ما و شما خیلی بهتر میشناخته است.آنوقت ما اینطور قضاوت کنیم که اگر حضرت به جای عبد الله بن عباس کس دیگری را انتخاب میکرد، او آن کار را بهتر انجام میداد، و او را انتخاب نکرد.این، سرعت در قضاوت در این گونه مسائل است.بعلاوه شما خودتان در بیاناتتان که ما همیشه استفاده کردهایم، همواره این مطلب را گفتهاید که علی(ع)یک سیاستخاصی داشت و نمیخواست و نمیبایستیک ذره از آن سیاست تخلف کند، و در این سیاست همراه نداشت، خودش هم همیشه میگفت فرد ندارم.همین عبد الله بن عباس و دیگران دائما میآمدند علی(ع)را توصیه میکردند به انعطاف یعنی همان چیزی که امروز به آن سیاست میگویند.شما بیایید به من ثابت کنید که علی(ع)یک کادر کافی داشت و در آن کادر کافی – العیاذ بالله – اشتباه کرد.من که نمیتوانم ثابت کنم که یک کادر کافی داشت.من همین قدر میدانم که علی(ع)که پیغمبر او را برای خلافت تعیین کرده و خودش اینهمه فریاد میکشد راجع به اینکه خلافت را ربودند، وقتی بعد از زمان عثمان میآیند سراغش که با او بیعت کنند، عقب میکشد و میگوید: «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان…و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت» (1) زمینه و اوضاع، دیگر خراب شد و خلاصه نمیشود کار کرد، یعنی من فرد ندارم، افراد را از دست دادهام، من ندارم آدمی که بتوانم[به کمک او اوضاع جامعه را]اصلاح کنم. همچنین میگوید: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر…» (2) بر من دیگر حجت…………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، خطبه 91. 2.نهج البلاغه، خطبه 3.
صفحه : 929 تمام شده، من در مقابل تاریخ عذری ندارم، تاریخ این حرف را از من نمیپذیرد، میگویند علی فرصت را از دست داد.من با اینکه این فرصت، فرصت نیست، ولی برای اینکه تاریخ نگوید فرصتخوبی بود و از دست داد، قبول میکنم.بنابراین او خودش مدعی است که[فرد]نیست و الآن وقتخلافت من نیست. درباره هر کسی انسان تردید کند، درباره خود علی(ع)تاریخ هم تردید نمیکند که او خودش را احق به خلافت میدانست از دیگران.سنیها هم این را قبول دارند که علی(ع)خودش را احق به خلافت میدانست از ابو بکر و عمر و…آنوقت چطور علی(ع) که خودش را احق به خلافت میدانست از ابو بکر و عمر، بعد از عثمان که میروند سراغش برای خلافت، عقب مینشیند و میگوید من اگر بعد از این هم برایتان مشاور باشم بهتر از این است که امیر باشم.بنابراین چنین افرادی نداشته، حالا به چه علل و عواملی، بحث دیگری است. اما مساله «و یوتون الزکوه و هم راکعون» .اولا اینکه ایشان فرمودند زکات به انگشتر تعلق نمیگیرد، اصلا به طور کلی انفاق کار خیر را زکات میگویند.این زکات اصطلاحی که امروز به کار میرود، در عرف فقها علم شده است برای زکات واجب، و الا در قرآن اینطور نیست که هر جا دارد: «یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه» مقصود همین زکات واجب است.زکات یعنی صاف کردن مال، پاک کردن مال و حتی پاک کردن روح و نفس.قرآن به طور کلی انفاق مالی را زکات مال یا زکات روح و یا زکات نفس میگوید، کما اینکه کلمه صدقه هم همین طور است.امروز صدقه مفهوم خاصی دارد، مثلا میگوییم صدقه سری.قرآن هر کار خیری را میگوید صدقه.اگر شما یک بیمارستان بسازید یا یک کتاب تالیف کنید که خیر آن به مردم میرسد، از نظر قرآن صدقه است(صدقه جاریه)و لهذا کسانی از اهل تسنن هم که خواستهاند به مفهومی که از این آیه برداشتشده ایراد بگیرند، به این کلمهاش ایراد نگرفتهاند که زکات به انگشتر تعلق نمیگیرد، چون آنها وارد به ادبیات عرب هستند و میدانند که زکات اختصاص به زکات واجب ندارد. و اما مساله اینکه چرا در حال رکوع اینچنین شد؟این ایراد را افرادی از قدما مثل فخر رازی گرفتهاند که علی(ع)همیشه در حال نماز آنچنان از خود بیخود بود که توجه به اطراف پیدا نمیکرد، چگونه شما میگویید که در حال نماز این طور شد؟ جواب این است که اولا اینکه علی(ع)در نماز از خود بیخود میشد، یک حقیقتی
صفحه : 930 است اما اینجور نیست که همه حالات اولیای الهی، همیشه مثل همدیگر بوده است. خود پیغمبر اکرم هر دو حال برایش نقل شده، گاهی در حال نماز یک حالت جذبهای پیدا میکرد که اصلا طاقت نمیآورد که اذان تمام شود، میگفت: «ارحنا یا بلال!» زود [باش]که شروع کنیم به نماز.گاهی هم در حال نماز بود، سر به سجده میگذاشت، امام حسن یا امام حسین یا نوه دیگرش میآمد روی شانهاش سوار میشد و حضرت با آرامش صبر میکرد که این بچه نیفتد، سجدهاش را طول میداد تا اینکه او بلند شود.یک دفعه پیغمبر اکرم ایستاده بود به نماز، جلوی محل نماز گویا کسی آب دهان انداخته بود.پیغمبر(ص)یک قدم به جلو برداشت و با پایش روی آن را پوشاند و بعد برگشت، که فقها از این[قضیه]مسائلی را در باب نماز استخراج کردهاند. سید بحر العلوم میگوید: و مشی خیر الخلق بابن طاب یفتح منه اکثر الابواب یعنی اینکه پیغمبر(ص)در حال نماز دو قدم رفت جلو، آن کار را کرد و برگشت، خیلی مسائل را حل میکند که در باب نماز چه مقدار عمل خارج جایز استیا جایز نیست و خیلی چیزهای دیگر.بنابراین حالات مختلفی بوده است. مطلب دیگری که عرفانی است این است که آنها که روی مذاقهای عرفانی سخن میگویند معتقدند که اگر انجذاب خیلی کامل شد، در آن، حالت برگشت استیعنی شخص در عین اینکه مشغول به خدا هست، مشغول به ماوراء هم هست.آنها این طور میگویند و من هم این حرف را قبول دارم ولی در این جلسه شاید خیلی قابل قبول نیست که ما بخواهیم عرض بکنیم. مثل مساله خلع بدن است.افرادی که تازه به این مرحله میرسند، یک لحظهای، دو لحظهای، یک ساعتی خلع بدن میکنند. بعضی افراد در همه احوال در حال خلع بدناند(البته من معتقد هستم و دیدهام)، مثلا الآن با ما و شما نشستهاند و در حال خلع بدن هستند.به نظر آنها آن حالتی که در وقت نماز تیر را از بدنش بیرون بکشند و متوجه نشود، ناقصتر از آن حالتی است که در حال نماز توجه به حال فقیر دارد، نه اینکه در اینجا از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده، بلکه آنچنان توجه به خدایش کامل است که در آن حال تمام عالم را میبیند.پس بنابراین با این قرائن نمیشود اینها را رد کرد. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 909 استاد شهید مرتضی مطهری