بررسی کلامی مساله امامت

برای اینکه درست روشن بشود که منطق علمای شیعه در بحث امامت چه بوده و دیگران اگر در این زمینه سخنی گفته‏اند چه بوده است، من بهتر آن دیدم که متنی را که خواجه نصیر الدین طوسی در این زمینه نوشته است به اضافه توضیحاتی که لازم باشد، برای شما عرض کنم.این متن خیلی خلاصه است و از زمان ایشان به این طرف در میان علمای شیعه و سنی مطرح است. حتما نام این کتاب را شنیده‏اید.خواجه کتابی نوشته است به نام «تجرید» که معروف است.قسمتی از این کتاب در فن منطق است که می‏گویند «منطق تجرید» و قسمت دیگرش در فن کلام است که مسائل توحید و نوبت و امامت و معاد و…را بحث کرده و بخش توحید آن بیشتر جنبه فلسفی دارد و در این بخش خواجه به روش فلاسفه صحبت کرده است.هر دو قسمت این کتاب را علامه حلی شرح کرده است. علامه حلی – که حتما نامش را زیاد شنیده‏اید – از اکابر و از بزرگترین فقهای اسلامی است، نه تنها از بزرگترین فقهای شیعه بلکه از بزرگترین فقهای اسلام شمرده شده است.او در منطق و کلام و فلسفه و ریاضیات و…شاگرد خواجه نصیر الدین و در فقه شاگرد محقق حلی صاحب شرایع است که او هم از فقهای درجه اول شیعه است. علامه و خواجه جزء نوابغ شمرده شده‏اند.خواجه نصیر الدین جزء ریاضیون تقریبا
صفحه : 870 درجه اول جهان شمرده می‏شود.اخیرا روزنامه‏ها اعلان کردند که قسمتهایی از کره ماه را به نام چند نفر از ریاضیون ایرانی نامگذاری کردند، عمر خیام، ابن سینا و خواجه نصیر الدین که فرضیاتی در باب کره ماه داشته‏اند.علامه هم در فن خودش که فقه است، قطعا و بدون شک از نوابغ است.کتابهای خیلی زیادی دارد، از جمله کتابی است به نام «تذکره الفقهاء» در دو جلد. براستی وقتی انسان این کتاب را مطالعه می‏کند به حیرت می‏افتد از تبحر یک نفر در یک فن. محمد قزوینی می‏گوید وقتی در تهران بودم به درس مرحوم میرزای آشتیانی می‏رفتم.بعد که به اروپا رفتم و بعضی از متخصصین را در فن خودشان دیدم، حس می‏کردم که میرزا حسن آشتیانی در فن خودش همان معنی واقعی تبحر را دارد. تذکره الفقهاء کتابی است فقهی اما نه تنها فقه شیعه را بیان کرده بلکه در هر مساله‏ای فتوای همه علمای اهل تسنن آنهم نه فقط چهار امامشان: ابو حنیفه، شافعی، مالک و احمد، بلکه فتوای اکابر فقهای ما قبل از منحصر شدن مذاهب به این چهار تا را نیز نقل کرده است.در هر مساله‏ای می‏گوید در اینجا ابو حنیفه چنین گفته، شافعی چنین گفته و عقیده ما امامیه چنین است.گاهی رد و ایراد هم می‏کند مثلا می‏گوید شافعی در یک قول خودش چنین گفته، در قول دیگرش چنین گفته، اول چنین گفته، بعد از عقیده خودش عدول کرده و چنین گفته است.آقای شیخ محمد تقی قمی می‏گفت وقتی که می‏خواستند تذکره را چاپ کنند، از علمای هر مذهبی از مذاهب اهل تسنن متخصصی آوردند.اینها اعجاب داشتند که این مرد بر اقوال ما از خود ما بیشتر احاطه دارد.یک چنین آدم فوق العاده‏ای بوده است. علامه کتاب تجرید را شرح کرده.قسمت منطقش به نام «الجوهر النضید» معروف است که از بهترین کتابهای منطق است و قسمت کلامش به نام «کشف المراد» که امروز به آن «شرح تجرید» می‏گویند.شرح علامه، هم بر منطق و هم بر کلامش خیلی مختصر است.بعد از علامه مکرر این کتاب را شرح و حاشیه کرده‏اند.یکی آن را رد کرده، دیگری تایید کرده و شاید در دنیای اسلام هیچ کتابی به اندازه تجرید مورد بحث قرار نگرفته است‏یعنی هیچ متنی نداریم که به اندازه این کتاب برایش شرح و حاشیه نوشته باشند و مرتب آن را رد و یا تایید کرده باشند.علت این امر این است که خواجه وقتی خواسته مطالب و مسائل را بر مذاق شیعه بیان کند خیلی خلاصه و متن‏گویی کرده، تقریبا عجالتا گذشته، یک اشاره‏ای به مطالب کرده و گذشته است. در قسمتهای
صفحه : 871 آخر کتاب تجرید بحثی برای امامت باز شده است.از این بحث، چون مورد قبول همه علمای شیعه هست، می‏توانید بفهمید که منطق علمای شیعه در این زمینه چگونه منطقی است. کتابی که اکنون در دست دارم، شرح ملا علی قوشچی است بر تجرید.ملا علی قوشچی از اکابر علمای اهل تسنن است.قهرا او که نظر مخالف دارد، نظریات اهل تسنن را منعکس می‏کند و غالبا نظر خواجه نصیر الدین را رد می‏کند.بنابراین در این کتاب، هم نظر خواجه که نظر علمای شیعه هست منعکس شده و هم نظر اهل تسنن.
تعریف امامتاولین سخنی که در باب امامت می‏گویند، تعریفی است که از امامت می‏کنند.در این تعریف اختلافی نیست.می‏گویند: «الامامه ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا» [امامت]ریاستی است عمومی هم در امور دینی و هم در امور دنیایی.خواجه تعبیری کلامی دارد، می‏گوید: «الامام لطف‏» .مقصود این است که امامت هم نظیر نبوت از مسائلی است که از حد بشری بیرون است و به همین جهت[انتخاب امام]از حد استطاعت بشری بیرون است و بنابراین آنطرفی است، از آن طرف باید بیاید، مثل نبوت است که از طریق وحی و تعیین الهی باید بیاید با این تفاوت که نبوت مستقیما از ناحیه خداست، ارتباط پیغمبر است با خدا، و امامت تعیینی است از ناحیه پیغمبر از ناحیه خدا.
دلیل عقلی شیعه در باب امامتخواجه در اینجا بیش از این یک جمله بیان نمی‏کند.ولی توضیحی که علمای شیعه در اینجا می‏دهند بر همان اساسی است که قبلا عرض کردم.اولا یک بحث تاریخی می‏کنند.می‏گویند فعلا بحث در امامت‏حضرت امیر است.اگر این ثابت‏شد، برای بقیه ائمه بیشتر به نص امام قبلی تمسک می‏شود.می‏گویند می‏دانیم که دین اسلام دین خاتم است و بناست که بعد از آن، دیگر شریعتی نیاید و دینی است کلی و جامع همه شؤون زندگی بشر، و وضع این دین هم از چنین مطلبی حکایت می‏کند زیرا در همه مسائل دخالت دارد.بعد می‏گویند آیا تاریخ زندگی پیغمبر اکرم نشان می‏دهد که ایشان شخصا این مقدار فرصت پیدا کرده باشند که تمام اسلام را به مردم تعلیم داده
صفحه : 872 باشند؟ما وقتی که تاریخ را مطالعه می‏کنیم می‏بینیم در آن بیست و سه سال چنین فرصتی برای پیغمبر اکرم به دست نیامد.البته پیغمبر از هیچ فرصتی کوتاهی نکرد و خیلی چیزها را تعلیم داد ولی با توجه به تاریخچه مکه و مدینه پیغمبر و گرفتاریها و مشاغل زیادی که ایشان داشت، مسلم این مدت وافی نبود که همه احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند، و امکان ندارد که چنین دینی ناقص بیان شده باشد.بنابراین حتما باید کسی یا کسانی در میان اصحاب پیغمبر(ص)وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال از پیغمبر فرا گرفته و شاگردان مجهز پیغمبر باشند که بعد از رفتن او از نظر توضیح و بیان اسلام نظیر وی باشند با این تفاوت که پیغمبر(ص)از راه وحی الهی می‏گفت و اینها از راه یاد گرفتن از پیغمبر می‏گویند.بعد می‏گویند شما چون چنین کسی را سراغ ندارید و به او رجوع نکردید، خواه نا خواه از اول، دین اسلام را ناقص تلقی کردید و در نتیجه مساله قیاس را پیش آوردید.و درست هم هست، مساله قیاس از آنجا در میان اهل تسنن مطرح شد که گفتند در مسائلی که باید حکمی داشته باشیم ولی از پیغمبر(ص)نرسیده چه کنیم؟گفتند چاره‏ای نداریم جز اینکه با مقایسه یک موضوع با موضوع دیگر و با مشابهات ظنی و گمانی حکم چنین مسائلی را استنباط کنیم.این سخن از علمای شیعه هم نیست، از حضرت امیر(ع)شروع شده و در نهج البلاغه هست و در کلمات سایر ائمه علیهم السلام نیز زیاد است که این چه گمان باطلی است؟!علی(ع)می‏فرماید: «ام انزل الله دینا ناقصا؟» (1) آیا خدا دین ناقص فرود آورد که نیاز داشته باشد به این رایهای من عندی؟سایر ائمه علیهم السلام هم پافشاری زیادی بر این مساله کرده‏اند که صحبت نقصانگی دین نیست که مسائل دینی در بعضی موارد ناقص باشد و چون ناقص است، با رای و گمان خودمان حکمی به دست آوریم.در اصول کافی بابی است به نام «باب…» (2) که هیچ مساله‏ای نیست که لا اقل صورت کلی آن در کتاب و سنت وجود نداشته باشد.کلی مسائل آمده است، مصداق را باید کشف کرد.اجتهاد از نظر شیعه همین است‏یعنی کلیات اسلام کافی است، مجتهد باید کلیات را بر جزئیات تطبیق کند.ولی قیاس این است که حتی کلیات هم کافی نیست، باید با مشابهتها و گمانها حدس زد و به طور تخمینی حکم را …………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، خطبه 18. 2.[باب الرد الی الکتاب و السنه و انه لیس شی‏ء من الحلال و الحرام الا و قد جاء فیه کتاب او سنه.]
صفحه : 873 استنباط کرد. بنابراین[علمای شیعه]می‏گویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن بیست و سه سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به صورت کلی برای مردم بیان کند.شما می‏گویید رسول اکرم همین طور رها کرد و رفت.ما می‏گوییم اینطور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر(ص)مبعوث شد.از جانب پیغمبر افرادی معین شدند که جنبه قدسی داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را برای اولین آنها یعنی علی(ع)بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند. علی(ع) همیشه می‏گفت هر چه از اسلام می‏خواهید بپرسید تا من به شما بگویم.
امام یعنی کارشناس امر دین حال ما این مطلب را به زبان امروز بیان می‏کنیم.[علمای شیعه]می‏گویند اینکه شما منکر امام با این مشخصات هستید، در واقع اسلام را تحقیر می‏کنید.یک دستگاه فنی که به جایی فرستاده می‏شود، متخصصش هم باید همراهش باشد.اگر کشوری مثل آمریکا یا شوروی یک ابزار فنی مانند فانتوم یا میگ را به کشوری که مردمش با آن ابزار آشنا نیستند صادر می‏کند، برای اینکه مردم را با آن آشنا کند، متخصص هم همراهش می‏فرستد.البته در مورد امور ساده مثل پارچه نیازی به همراهی متخصص نیست.شما اسلام را که از جانب خدا به مردم رسیده، چگونه چیزی تلقی می‏کنید؟آیا آن را به سادگی پارچه تلقی می‏کنید که وقتی از کشوری به کشور دیگر صادر می‏شود نیازی به همراهی متخصص و پارچه شناس با آن نیست؟یا آن را به پیچیدگی یک ابزار فنی تلقی می‏کنید که هنگام صدور آن، کارشناسی هم باید همراهش باشد که تا مدتی مردم را با آن آشنا کند؟ امام یعنی کارشناس امر دین، کارشناسی حقیقی که به گمان و اشتباه نیفتد و خطا برایش رخ ندهد.پیغمبر اکرم اسلام را برای مردم آورده است.باید لا اقل برای مدتی کارشناسان الهی در میان مردم باشند که اسلام را به خوبی به مردم بشناسانند. چنین شخصی را پیغمبر اکرم برای مردم تعیین کرده است.علمای شیعه این مطلب را با تعبیر «لطف‏» بیان کرده‏اند یعنی لطف الهی، و مقصود این است که این مساله برای هدایت بشر مفید است.چون راه بشر به سوی او بسته است، لطف الهی ایجاب
صفحه : 874 می‏کند که از آن سو عنایتی بشود، همان طور که در مورد نبوت می‏گویند لطف.پس این یک اصل از اصول شیعه که تقریبا می‏توان گفت دلیل عقلی شیعه در باب امامت است.
مساله عصمتدر اینجا مساله عصمت پیش می‏آید.وقتی که شیعه امام (1) را در چنین مقامی تلقی می‏کند که حافظ و نگهبان شریعت و مرجع مردم برای شناساندن اسلام است، همان طور که برای پیغمبر(ص)عصمت قائل است، برای او هم عصمت قائل است. در مورد عصمت پیغمبر هیچ کس شبهه نمی‏کند و امر بسیار واضحی هم هست.اگر برای ما قطعی شود که سخنی را پیغمبر اکرم فرموده، در صحت آن شک نمی‏کنیم و می‏گوییم پس درست است.هیچ وقتی نمی‏گوییم پیغمبر در اینجا اشتباه کرده است. کسی که خدا او را برای هدایت مردم فرستاده در حالی که مردم به هدایت الهی نیاز داشته‏اند، نمی‏تواند انسانی جایز الخطا یا جایز المعصیه باشد.دو گونه خطاست: یکی اینکه عالما عامدا معصیت کند مثلا خدا به پیغمبر دستور بدهد که چنین بگو، بعد پیغمبر ببیند مصلحت و منفعت‏خودش طور دیگری اقتضاء می‏کند و آن سخن را به گونه‏ای دیگر برای مردم بگوید. واضح است که این بر ضد نبوت است.اگر امامت را به این شکل تعریف کنیم که امری است متمم نبوت از نظر بیان دین، یعنی به آن دلیل وجودش لازم است که وظیفه پیغمبر را در بیان احکام انجام دهد، به همان دلیل که پیغمبر باید معصوم از اشتباه و گناه باشد، امام نیز باید چنین باشد.اگر کسی بگوید لازم نیست امام معصوم باشد و چنانچه اشتباهی کرد کس دیگری به او تذکر می‏دهد، می‏گوییم ما نقل کلام به آن کس دیگر می‏کنیم، باز او نگهبان دیگری می‏خواهد، …………………………………………………….. 1.بیشتر به جنبه دینی او نظر دارند.قبلا گفتم اینکه در عصر ما مساله امامت را فورا مساوی با مساله حکومت که جنبه دنیایی قضیه است می‏گیرند، صحیح نیست.در مساله امامت بیشتر جنبه دینی آن مطرح است.اصلا بین مساله امامت و مساله حکومت به یک اعتبار نوعی عموم و خصوص من وجه است.امامت‏یک مساله است و حکومت که از شؤون امامت است، مساله دیگری است.در زمان غیبت، ما درباره حکومت صحبت می‏کنیم ولی درباره امامت صحبت نمی‏کنیم.نباید امامت را مساوی با حکومت دانست.امامت به تعبیر علما ریاست در دین و دنیاست و چون ریاست در دین است قهرا ریاست در دنیا هم هست، مثل خود پیغمبر که چون رئیس دینی بود، به تبع رئیس دنیایی هم بود.اگر در زمانی فرضا امام وجود نداشته باشد یا امام غیبت داشته باشد و ریاست دینی به آن معنا در کار نباشد، آنوقت مساله ریاست دنیایی پیش می‏آید که تکلیف آن چیست.
صفحه : 875 بالاخره شخصی باید باشد که[به دلیل دارا بودن عصمت]بتواند واقعا حافظ شرع باشد.علاوه بر این اگر امام خطاکار و گنهکار باشد، وظیفه دیگران است که او را به راه راست بیاورند و حال آنکه وظیفه دیگران این است که مطیع امر او باشند.ایندو با همدیگر جور در نمی‏آیند.
مساله تنصیص از مساله عصمت می‏رسند به تنصیص.بنابراین شکل کلامی قضیه این است که از خدا شروع می‏کنند می‏گویند امامت لطفی است از جانب خدا، چون لطف است پس باید وجود داشته باشد و چون چنین لطفی بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوص باشد زیرا این امر[یعنی عصمت] موضوعی نیست که تشخیصش با مردم باشد.همان طور که تشخیص پیغمبر با مردم نیست و با خداست که چه کسی را به پیغمبری معین کند و او را با دلائل و آثار و معجزات معرفی نماید، تشخیص امام هم با مردم نیست و از جانب خدا باید تعیین شود با این تفاوت که پیغمبر چون بشر دیگری در کار نیست، باید از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود ولی امام باید از راه پیغمبر شناسانده شود.از اینجا وارد تنصیص می‏شوند و می‏گویند پس امامت به این معنا که گفتیم باید به نص باشد از طرف پیغمبر نه به صورت تعیین مردم. بنابراین از مساله لطف آمدند به مساله عصمت و از مساله عصمت آمدند به مساله تنصیص.به اینجا که می‏رسند، پله چهارمی را باید طی کنند: بسیار خوب، اینها همه درست ولی چه ارتباطی با علی(ع)دارند؟[خواجه نصیر]می‏گوید: «و هما مختصان بعلی‏» ایندو[یعنی معصوم بودن و منصوص بودن]از مختصات علی(ع)است.مقصود این است که در این جهت‏حتی یک نفر اختلاف ندارد که غیر علی منصوص نیست، یعنی صحبت این نیست که دیگران می‏گویند پیغمبر(ص)کس دیگری را تعیین کرد و ما می‏گوییم علی(ع)را، بلکه صحبت این است که آیا پیغمبر کسی را تعیین کرده است که در این صورت غیر از علی کس دیگری نیست، و یا اساسا کسی را تعیین نکرده است؟همین قدر که بگوییم نص و تنصیص لازم و واجب است و پیغمبر بر انسانی تنصیص کرده، آن شخص غیر از علی(ع)کس دیگری نمی‏تواند باشد چون
صفحه : 876 دیگران چنین ادعایی ندارند و بلکه انکار دارند.حتی خلفا مدعی تنصیص[در مورد خود]نیستند چه رسد به دیگران.اتباعشان هم مدعی تنصیص بر آنها نیستند. بنابراین دیگر بحثی نیست. در مورد عصمت هم همین طور است، نه خلفا مدعی عصمت‏خودشان بودند بلکه صریحا به اشتباهاتشان اعتراف می‏کردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت آنها هستند چون همان طور که گفتیم مساله امامت از نظر آنها یعنی حکومت.در مساله حکومت دیگر مطرح نیست که حاکم اشتباه یا گناه نکند.می‏گویند خیر، اشتباه هم زیاد می‏کردند، گناه هم مرتکب می‏شدند ولی در حد یک انسان عادل، در حد انسانی که لیاقت پیشنمازی دارد.بیش از این دیگر برایشان[مقامی]قائل نیستند.لهذا این جمله را اهل تسنن هم روایت کرده‏اند و قوشچی نیز قبول دارد که ابو بکر می‏گفت: «ان لی شیطانا یعترینی‏» شیطانی هست که گاهی بر من مسلط می‏شود و مرا به غلط می‏اندازد.اگر دیدید من کج رفتم، بیایید مرا مستقیم و هدایت کنید.خودش اعتراف می‏کرد.عمر در مواردی(و بعضی که استقصا کرده‏اند، مدعی هفتاد مورد هستند.در اینکه زیاد است و مورد اتفاق شیعه و سنی، بحثی نیست)گفت: «لو لا علی لهلک عمر» اگر علی نبود، عمر بیچاره شده بود، هلاک شده بود.اتفاق می‏افتاد که او حکمی می‏کرد، بعد امیر المؤمنین او را بر اشتباهش آگاه می‏نمود و او قبول می‏کرد.بنابراین خلفا نه خودشان مدعی عصمت هستند و نه دیگران درباره آنها مدعی عصمت‏اند. اگر مساله امامت در این سطح خیلی بالا قرار گرفت، در سطح لطف و عصمت و تنصیص، دیگر غیر از علی(ع)اصلا کسی ادعا ندارد که در این سطح باشد.تا اینجا مساله شکل کلامی دارد یعنی همان طور که گفتیم از بالا شروع می‏شود، از این که به همان دلیلی که نبوت، لازم و لطف است، امامت هم باید باشد، تا آخرش که عرض کردم.گو اینکه تا همین جا مطلب خاتمه می‏پذیرد، ولی بیشتر از این وارد می‏شویم تا ببینیم آیا در خارج و در عمل هم چنین بوده و پیغمبر(ص)بر علی(ع)تنصیص کرده است‏یا نه؟که از اینجا وارد نصوص می‏شویم. در اینجا باید مطلبی را عرض کنم و آن اینکه به قول برخی ما اساسا چرا وارد روشهای کلامی شویم و از آن بالا شروع کنیم؟ ما از پایین شروع می‏کنیم یعنی از راه آنچه هست و وجود دارد.متکلمین از آن بالا می‏آیند تا می‏رسد به اینجا، ولی اگر ما بر اساس این مشرب صحبت کنیم، کارمان از اینجا شروع می‏شود که ما چکار داریم
صفحه : 877 به این حرفها که آیا امامت لطف از جانب خدا هست‏یا نه که چون لطف است امام باید معصوم باشد و در نتیجه باید تنصیص در کار باشد؟این بایدها، تکلیف برای خدا معین کردن است.ما نمی‏خواهیم برای خدا تکلیف معین کنیم بلکه می‏رویم دنبال آن چیزی که وجود دارد.اگر پیغمبر تنصیص کرده، همان برای ما کافی است بدون اینکه لطف بودن آن، عصمت و تنصیص عقلا بر ما ثابت‏شود.می‏رویم سراغ اینکه ببینیم اصلا پیغمبر کسی را تعیین کرده یا نه؟حال ببینیم استدلالهایی که شیعیان در این زمینه می‏آورند چیست؟این استدلالها را ناچار باید به طور سر بسته ذکر کنیم چون در این استدلالها اهل تسنن غالبا یا قبول ندارند که چنین نصوصی باشد(البته انکار مطلق هم نمی‏کنند ولی می‏گویند خبر واحد است نه متواتر)و یا معنی و مفهوم آنها را توجیه می‏کنند و می‏گویند معنی‏اش غیر از آنی است که شما می‏گویید.
بررسی نصوصی از رسول اکرم که ناظر بر امامت علی(ع)استیکی این است که پیغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمود: «سلموا علی علی بامره المؤمنین‏» (1) به علی سلام بدهید به عنوان امارت مؤمنان و امیر المؤمنینی.این جمله مربوط به قضیه غدیر است.البته آن جمله حدیث غدیر را علیحده ذکر می‏کنند. اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول ندارند.کاری که علمای شیعه بعدها کرده‏اند همین بوده که ثابت کنند این گونه احادیث متواترند.در تجرید بیش از این ذکر نشده و این حدیث، ارسال مسلم گرفته شده است.شارح(ملا علی قوشچی) هم می‏گوید خیر، ما قبول نداریم که متواتر باشد، یک خبر واحد است، بعضی نقل کرده‏اند همه نقل نکرده‏اند. کتابهایی نظیر عبقات و الغدیر، کوشششان در این است که ثابت کنند این احادیث متواترند.در این دو کتاب، مخصوصا الغدیر، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شده‏اند.ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام می‏برد(البته از کتب اهل تسنن).بعد، از طبقه تابعین ذکر می‏کند که از صحابه نقل کرده‏اند.اینها تقریبا مربوط به قرن اول می‏شوند.در قرون بعد نیز طبقه به …………………………………………………….. 1.بحار، ج 28/ص 92، روایت 3.
صفحه : 878 طبقه نقل کرده است.مخصوصا کاری که در الغدیر صورت گرفته این است که از جنبه ادبی قضیه استفاده کرده و این، کار خیلی خوبی است.عبقات و کتابهای دیگر در این زمینه، بیشتر به نقل حدیثی تمسک کرده‏اند که در هر قرنی چه کسانی نقل کرده‏اند ولی الغدیر از جنبه ادبی هم استفاده کرده است چون در هر عصری هر مطلبی که در میان مردم وجود داشته باشد شعرا آن را منعکس می‏کنند.شعرا منعکس کننده آن چیزی هستند که در زمان خودشان هست.می‏گوید اگر مساله غدیر مساله‏ای بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم به وجود آمده بود، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر درباره‏اش نگفته بودند.در هر قرنی ما می‏بینیم مساله غدیر جزء ادبیات آن قرن است.بنابراین چگونه می‏توانیم این حدیث را انکار کنیم.و این، از نظر تاریخی روش خوبی است.ما خیلی از اوقات برای اثبات وجود موضوعی در تاریخ، می‏رویم سراغ ادبا. می‏بینیم در هر قرنی همه ادبا این موضوع را منعکس کرده‏اند.معلوم می‏شود که این، در زمان آنها فکر موجودی بوده است. عبقات نیز گاهی برای یک حدیث‏یک کتاب نوشته است که در آن راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوی درست است‏یا نادرست، فلان کس گفته درست است و…یک شاخه درخت پر شجری درست کرده که اصلا انسان حیرت می‏کند از اینهمه تتبعی که این مرد داشته است. یکی دیگر جمله‏ای است که باز از پیغمبر نقل کرده‏اند که خطاب به علی(ع) فرمود: «انت الخلیفه بعدی‏» (1) .غیر از این دو جمله، جملات دیگری نیز هست.متاسفانه دو هفته پیش که از اینجا می‏رفتم، یادداشتهایم راجع به امامت را گم کردم.در آنجا این احادیث را یاد داشت کرده بودم.اجمالا کتابهایش را می‏دانم ولی خصوصیاتش یادم نیست. سیره ابن هشام کتابی است که در قرن دوم نوشته شده.خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم است ولی اصل سیره از ابن اسحق است که در اوایل قرن دوم می‏زیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است.از کتبی است که مورد اعتماد اهل تسنن است.در آنجا دو قضیه را نقل می‏کند که این کتاب(تجرید)نقل نکرده ولی چون مضمون همین مضمون است من نقل می‏کنم. …………………………………………………….. 1.بحار، ج 39/ص 352، روایت 26، با این عبارت: «انت الخلیفه فی امتی‏» .
صفحه : 879
داستان یوم الانذار یکی مربوط به داستان یوم الانذار است که در اوائل بعثت پیغمبر اکرم آیه آمد: «و انذر عشیرتک الاقربین‏» (1) خویشاوندان نزدیکت را انذار و اعلام خطر کن.هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند.می‏دانیم در آن هنگام علی(ع) بچه‏ای بوده در خانه پیغمبر.(علی علیه السلام از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد.)رسول اکرم به علی(ع)فرمود غذایی ترتیب بده و بنی هاشم و بنی عبد المطلب را دعوت کن. علی(ع)هم غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیر نیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا خوردند.پیغمبر اکرم اعلام دعوت کرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم.من مامورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد.ابو لهب که عموی پیغمبر بود تا این جمله را شنید عصبانی و ناراحت‏شد و گفت تو ما را دعوت کردی برای اینکه چنین مزخرفی را به ما بگویی؟!جار و جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی(ع)دستور تشکیل جلسه را داد.خود امیر المؤمنین که راوی هم هست می‏فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد.در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد، وصی، وزیر و جانشین من خواهد بود.غیر از علی(ع)احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که پیغمبر اعلام کرد، علی(ع)از جا بلند شد.در آخر پیغمبر فرمود بعد از من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود.
داستان ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اکرم قضیه دیگر که باز در سیره ابن هشام است، از این بالاتر است.در زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع، سخت و …………………………………………………….. 1.شعراء/214.
صفحه : 880 دشوار بود، در ماههای حرام (1) مزاحم پیغمبر اکرم نمی‏شدند یا لا اقل زیاد مزاحم نمی‏شدند یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت. رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می‏کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع می‏شدند(آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص)می‏رفت در میان قبائل گردش می‏کرد و مردم را دعوت می‏نمود.نوشته‏اند در آنجا ابو لهب مثل سایه پشت‏سر پیغمبر حرکت می‏کرد و هر چه پیغمبر می‏فرمود، او می‏گفت دروغ می‏گوید، به حرفش گوش نکنید.رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود.بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من می‏بود لاکلت به العرب، یعنی من اینقدر در او استعداد می‏بینم که اگر از ما می‏بود، به وسیله وی عرب را می‏خوردم.او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود)به شرط اینکه تو هم به ما قولی بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی.فرمود اینکه چه کسی بعد از من باشد، با من نیست با خداست.این، مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است.
حدیث غدیر و تواتر آن یکی دیگر از ادله‏ای که شیعه ذکر کرده‏اند حدیث غدیر است.[خواجه نصیر] می‏گوید: «و لحدیث الغدیر المتواتر» حدیث غدیری که متواتر است. «متواتر» اصطلاحی است در علم حدیث، می‏گویند خبر واحد و خبر متواتر.مقصود از خبر واحد این نیست که ناقل آن یک نفر باشد بلکه یعنی خبری که نقل آن در حدی است که مفید یقین نیست‏خواه ناقل یک نفر باشد و خواه ده نفر باشند.مثلا شخصی نقل می‏کند که من فلان خبر را از رادیو شنیدم.شما گمان پیدا می‏کنید که این سخن راست باشد اما هنوز منتظرید که دیگران چه می‏گویند.از یک نفر دیگر هم می‏شنوید، گمانتان قویتر می‏شود.بعد می‏بینید که افراد زیادی همین حرف را می‏زنند.نمی‏توانید احتمال …………………………………………………….. 1.ماههای ذی القعده، ذی الحجه و محرم چون ماه حرام بود، ماه آزاد بود یعنی در این ماهها همه جنگها تعطیل بود، دشمنان از یکدیگر انتقام نمی‏گرفتند و رفت و آمدها در میانشان معمول بود.در بازار عکاظ جمع می‏شدند و حتی اگر کسی قاتل پدرش را که مدتها دنبالش بود پیدا می‏کرد، به احترام ماه حرام متعرضش نمی‏شد.
صفحه : 881 بدهید که همه اینها خواسته‏اند دروغ بگویند.حتی باید[تعداد ناقلان]در حدی باشد که تبانی بر دروغ هم در آن درست نباشد چون در یک حدی ممکن است افراد بشر تبانی کنند ولی اگر از آن حد بیشتر باشد تبانی امکان ندارد.تواتر یعنی[تعداد نقل خبر]فوق تبانی باشد.مثلا در همین مثالی که عرض کردم ممکن است ده نفر با همدیگر تبانی کنند که بگویند ما فلان خبر را از رادیو شنیدیم.تا دویست نفر ممکن است تبانی کنند ولی گاهی قضیه به حدی می‏رسد که اصلا نمی‏شود احتمال داد که تبانی باشد.مثلا شما می‏روید به جنوب تهران می‏بینید شخصی می‏گوید رادیو چنین چیزی گفته. بعد می‏روید شرق تهران می‏بینید افرادی آن خبر را نقل می‏کنند.بعد می‏روید غرب تهران، همین طور.نمی‏توانید احتمال بدهید که همه اینها با یکدیگر تبانی کرده‏اند.این را می‏گویند تواتر.شیعه مدعی است که نقل خبر غدیر در حدی است که ما احتمال تبانی هم در آن نمی‏توانیم بدهیم و بگوییم مثلا چهل نفر از صحابه پیغمبر تبانی کردند بر یک دروغ، خصوصا که بسیاری از ناقلان این خبر جزء دشمنان علی(ع)بوده یا از طرفداران ایشان شمرده نشده‏اند.اگر ناقلان فقط از تیپ سلمان و ابوذر و مقداد – یعنی همانها که دور علی می‏چرخیدند – بودند، می‏شد احتمال داد که اینها علاقه مفرطی به علی(ع)داشتند و با تبانی چنین حرفی زده‏اند، در حالی که این خبر را کسانی نقل کرده‏اند که علاقه‏ای به علی(ع)نشان نداده‏اند.امثال ملا علی قوشچی می‏گویند این خبر واحد است و به حد تواتر نرسیده است، ولی شیعیان می‏گویند خیر، خبر واحد نیست[و متواتر است]، این هم کتابها. در حدیث غدیر، پیغمبر(ص)فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم؟» قالوا بلی آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم؟ (1) گفتند: بلی.بعد فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏» .معلوم است که می‏خواهد همان اولویت‏خودش بر نفوس را برای علی(ع) تصویب کند. …………………………………………………….. 1.اشاره به آیه قرآن(سوره احزاب، آیه 6)است که: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسکم‏» پیغمبر چون از جانب خداست، بر جان و مال و بر همه چیز مردم از خود مردم اولویت دارد.هر کسی اختیار مال و جان و همه چیز خودش را دارد اما پیغمبر در همین اختیار داری‏ها از خود صاحب اختیارها صاحب اختیارتر است.البته پیغمبر هیچ‏گاه کاری را – العیاذ بالله – به خاطر نفع خودش انجام نمی‏دهد.او نماینده جامعه اسلامی از طرف خداست.انسان اختیار مال و جان خودش را دارد برای خودش، پیغمبر این اختیار را بیشتر دارد برای جامعه اسلامی.
صفحه : 882
حدیث منزلتیکی دیگر از احادیثی که ایشان(خواجه نصیر)می‏فرمایند متواتر است و ملا علی قوشچی منکر اصلش نیست ولی می‏گوید خبر واحد است و باز اشخاصی نظیر میر حامد حسین در عبقات و آقای امینی در الغدیر و مخصوصا میر حامد حسین که یک کتاب را به آن اختصاص داده(الغدیر به سایر احادیث زیاد نپرداخته)بدان پرداخته‏اند، حدیث منزلت است که پیغمبر اکرم درباره علی(ع)فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی‏» نسبت تو به من همان نسبتی است که هارون به موسی داشت به استثنای نبوت.این جمله را پیغمبر اکرم هنگامی که به غزوه تبوک می‏رفتند فرمود.غزوه تبوک در واقع لشکرکشی بود نه جنگ.بعد از غزوه مؤته بود که اولین و آخرین جنگ میان اعراب و رومیها در زمان پیغمبر بود و در شمال مدینه رخ داد.مرکز امپراطوری روم شرقی همین اسلامبول(قسطنطنیه)بود و سوریه هم دست نشانده و تحت الحمایه آنها بود.رومیها داشتند در سوریه خودشان را برای یک حمله به طرف مدینه آماده می‏کردند.پیغمبر اکرم مصلحت چنین دید که یک لشکرکشی تا مرز روم بکند و این کار را انجام داد (1) . به قول سیاسیون می‏خواست قدرت خودش را نشان بدهد که ما آماده‏ایم.تا مرز روم رفتند و بعد هم برگشتند.رسول اکرم در این سفر علی(ع)را با خود نبرد و گذاشت در مدینه به عنوان جانشین خودش.علمای شیعه می‏گویند این کار به این دلیل بود که پیغمبر می‏دانست در آنجا جنگی رخ نمی‏دهد.علی(ع)از اینکه در مدینه ماند دلتنگ شد، عرض کرد یا رسول الله!شما مرا اینجا می‏گذارید در ردیف زنها و بچه‏ها و با خود نمی‏برید؟فرمود: «اما ترضی ان تکون(یا: انت)منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی‏» (می‏خواست بگوید من تو را به عنوان جانشین خود گذاشتم نه اینکه تو را در مدینه رها کرده و رفته باشم)یعنی هر نسبتی که هارون به موسی داشت تو با من داری …………………………………………………….. 1.ما در سال گذشته به خیبر رفتیم و هیچ نمی‏دانستیم که بین مدینه تا خیبر و بین مدینه تا تبوک اینقدر فاصله است.از مدینه تا تبوک در جاده شوسه و مستقیم درست صد فرسخ یعنی ششصد کیلومتر است و شاید در آن جاده‏های قدیم بیشتر هم بوده و از مدینه تا خیبر شصت فرسخ است.واقعا تعجب کردیم که این چه قدرت و همتی بوده است که با وسائل آن روز این راه را طی کرده‏اند.
صفحه : 883 به استثنای نبوت.ما وقتی به قرآن مراجعه می‏کنیم تا ببینیم چه نسبتی میان هارون و موسی هست می‏بینیم در یک جا قرآن نقل می‏کند که موسی در ابتدای کار خود از خدا چنین خواست: «رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی‏» (تا اینجایش محل شاهد ما نیست) «و اجعل لی وزیرا من اهلی‏» (وزیر اصلا یعنی کمک.وزر یعنی سنگینی، وزیر یعنی کسی که مقداری از سنگینی را متحمل می‏شود.این اصطلاح معروف هم که بعد پیدا شده به اعتبار این است که وزیر معاون پادشاه بوده است.)برای من کمک و همراهی از خاندانم تعیین کن.پیشنهاد هم می‏دهد(یعنی قبول کن): «هارون اخی‏» برادرم هارون را. «اشدد به ازری‏» پشت مرا با او محکم کن «و اشرکه فی امری‏» او را در این کار با من شریک گردان. «کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا» (1) تا بیشتر تو را تسبیح بگوییم و یاد کنیم یعنی بیشتر دین تو را رواج دهیم. در جای دیگر قرآن می‏بینیم که می‏فرماید موسی به هارون گفت(بعد از این جریان است): «یا هارون اخلفنی فی قومی‏» (2) هارون!جانشین من باش در میان قوم من. بنابراین وقتی پیغمبر می‏گوید: «انت منی بمنزله هارون من موسی‏» می‏خواهد بگوید همان نسبتی را که هارون به موسی داشت و همه از طریق قرآن می‏دانند(وزیرش بود، پشتش به او محکم بود، شریک در کارش بود و جانشین او در قومش بود)، تو با من داری «الا انه لا نبی بعدی‏» به استثنای نبوت.اگر «الا انه لا نبی بعدی‏» نبود، می‏گفتیم اینجا پیغمبر نظرش به یک امر از امور و به یک شباهت بالخصوصی است اما وقتی نبوت را استثناء می‏کند، کانه می‏خواهد بگوید در جمیع شؤون(البته شؤون اجتماعی نه شؤون طبیعی که هارون برادر طبیعی موسی بود، تو هم برادر طبیعی من هستی!)این نسبت برقرار است، نسبتی که هارون از ناحیه خدا در جمیع شؤون الهی به موسی داشت تو نسبت به من داری. جوابی که اهل تسنن می‏دهند این است که اگر چنین حدیثی متواتر باشد ما قبول داریم ولی متواتر نیست، واحد است.ولی همان طور که عرض کردم علمایی نظیر میر حامد حسین در کتابهایشان ثابت می‏کنند که این حدیث هم متواتر است. …………………………………………………….. 1.طه/25 – 34. 2.اعراف/142.[این بخش از آیه به طور کامل به این صورت است: «و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی‏» .]
صفحه : 884 سؤال: برداشتی که بنده از پایان جلسه گذشته و تقریبا شروع جلسه امروز کردم این بود که یک مرزی در ذهنم بین مساله حکومت و امامت تا حدودی ایجاد شد.به این ترتیب که آقای مطهری فرمودند امامت وظائفی به عهده دارد که یک شعبه‏اش شعبه حکومت است.بنده نمی‏دانم غیر از حکومت، شعبات دیگرش چیست که مساله حکومت در آنها حل نشود و جریان را توجیه نکند؟آنچه که ما تا حالا از اسلام یاد گرفته‏ایم این است که بین دنیا و آخرتمان یا اعمال دنیا و آخرتمان مرزی نیست. آنچه که به عنوان اعمال اخروی بیان می‏شود به عنوان ضمانت برای عمل به اعمال دنیا و دخالت در زندگی دنیاست و اعمال دنیای ما برای کمال و بهتر کردن زندگی اجتماعی و استوار کردن حکومت اجتماعی بر جامعه می‏باشد.در قرآن هم می‏بینیم که خدا بهترین مدال را به کسانی می‏دهد که خواسته‏اند در اعمال عبادی خودشان زندگی دنیا و حاکمیت دنیا و دادن آن به دست عدالت را ثابت کنند. بزرگترین ارزشها را برای جهاد قائل شده.در زندگی ائمه هم می‏بینیم که تمام دستورات و روش زندگیشان توجیه کننده این بوده که دنبال استیفای حقوق و به دست آوردن حق حاکمیت و حکومت بوده‏اند چه آنهایی که علنا مبارزه می‏کردند و چه آنها که یا در زندان و یا در مخفیگاه رهبریهای سازمانهای مخفی را داشتند. این است که بنده نمی‏توانم وظائف دیگری غیر از حکومت برای امامت توجیه کنم زیرا حکومت آنها بر همه اعمال امامت توجیه خواهد شد.خواستم توضیح بفرمایید. جواب: شما مساله مرز را خودتان مطرح کردید.من که اصلا کلمه مرز را به کار نبردم و صحیح هم نمی‏دانم که به کار برده شود.من عرض کردم که امامت در میان شیعه در سطحی بالاتر از حکومت مطرح است که حکومت‏یکی از شؤون مامت‏خواهد بود و آن سطح بالاتر سطح بیان و توضیح اسلام و مرجع بودن برای احکام دین است در سطح عصمت و خطا ناپذیری.ما می‏گوییم یکی از شؤون پیغمبر اکرم حکومت بود. این که مرز نیست.یکی از شؤونی که پیغمبر اکرم در میان مردم داشت‏حکومت بود ولی این حکومت‏حکومت از ناحیه مردم و حقی نبود که مردم به او داده باشند، حقی بود که خدا به او داده بود به دلیل اینکه او بشری بود فوق بشرهای دیگر.[به عبارت دیگر
صفحه : 885 پیغمبر]به دلیل اینکه مبین احکام الهی بود و با عالم غیب اتصال معنوی داشت، حکومت هم در میان مردم داشت.من که نخواستم مرزی میان دنیا و آخرت قائل بشوم و تفکیکی کرده باشم میان امام و حاکم و بگویم امام مربوط به آخرت مردم است و حاکم مربوط به دنیای مردم.اگر من اینطور گفته بودم، ایراد شما وارد بود.ما می‏گوییم در میان شیعه مساله دیگری مطرح است که اگر آن مساله را ثابت کنیم، حکومت هم خود به خود ثابت‏شده است.ما مقامی تالی مقام نبوت قائل می‏شویم که با وجود و حضور آن مقام، دیگر سخنی از حکومت غیر مطرح نیست.همین طور که با وجود پیغمبر سخنی از حکومت غیر مطرح نیست، با وجود امام در سطحی که شیعه معرفی می‏کند نیز سخن حکومت غیر مطرح نیست.سخن حکومت به آن معنا که امروز مطرح است، در وقتی مطرح است که ما فرض کنیم امامی در دنیا وجود نداشته باشد یا مثل زمان ما امام غائب باشد، و الا با وجود و حضور امام در سطحی که شیعه می‏گوید تکلیف مساله حکومت‏خود به خود روشن شده است. سؤال: آیا اهل تسنن روایت مربوط به غدیر خم را واحد می‏دانند و متواتر نمی‏دانند یا آن روایتی را که فرمودید حضرت رسول(ص)فرمودند: سلام کنید به علی که امیر شماست؟ جواب: این قسمت از روایت غدیر را که: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏» شاید حتی سنیها هم نتوانند انکار کنند که متواتر است گو اینکه ملا علی قوشچی می‏گوید این قسمت هم متواتر نیست.این قسمت آنقدر زیاد نقل شده که اهل تسنن هم[تواتر آن را]انکار نمی‏کنند (1) .عده بسیار زیادی بوده‏اند که قسمت اولش را هم که می‏فرماید: «الست اولی بکم من انفسکم‏» نقل کرده‏اند.شیعه این قسمت را هم متواتر می‏داند.ولی حدیث «سلموا علی علی بامره المؤمنین‏» را سنیها هیچ قبول ندارند که متواتر باشد و می‏گویند این خبر واحد است.شاید ما هم نتوانیم متواتر بودن این حدیث را اثبات کنیم(حالا من درست نمی‏دانم)و لزومی هم ندارد ولی تواتر اصل این مطلب …………………………………………………….. 1.علت زیاد نقل شدن این قسمت آن است که در آن زمان از سخن پیغمبر نسخه برداری نمی‏کردند که همانجا بنویسند بلکه به ذهنشان می‏سپردند.طبعا آن جمله‏ای از این حدیث که بیش از هر جمله دیگر به یاد افراد می‏ماند آنجایی است که اسم علی(ع)برده شده: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏» .
صفحه : 886 که پیغمبر فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم‏» و مردم گفتند: «بلی‏» و بعد فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‏» (1) از نظر ما بدیهی است.بعلاوه علمای اهل تسنن در این گونه مسائل اتفاق نظر ندارند که همه گفته باشند این خبر متواتر است‏یا همه گفته باشند واحد است.بعضی از ایشان گفته‏اند خبر واحد است و بعضی دیگر گفته‏اند خبر متواتر است ولی معنایش آن نیست که شیعه می‏گوید بلکه پیغمبر فرمود هر کس که دوست من است و مرا دوست دارد، علی را هم دوست داشته باشد.ما می‏گوییم این چه حرفی است که پیغمبر در غدیر خم مردم را جمع کند که هر کس مرا دوست دارد علی را هم دوست داشته باشد!این، چه خصوصیتی دارد؟علی را فقط دوست داشته باشید؟!مخصوصا با ضمیمه شدن «الست اولی بکم من انفسکم‏» و نیز با توجه به کلمه «مولا» که اساسا در هیچ جا به معنی دوست نیامده است. سؤال: آیا آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» بعد از واقعه غدیر خم نازل شده است؟ جواب: خیر، در غدیر خم بوده است. …………………………………………………….. 1.سفینه البحار، ج 2/ص 306. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 869 استاد شهید مرتضی مطهری

خروج از نسخه موبایل