اصل اول چنانکه در اصول آینده اثبات خواهیم کرد، مسئله امامتیک مسئله الهی و سماوی بوده و جانشین پیامبر باید از طریق وحی الهی به پیامبر تعیین گردد. اما پیش از پرداختن به دلایل نقلی و شرعی این موضوع، فرض میکنیم که هیچ نصی شرعی در این باره در دست نیست. در این صورت، باید ببینیم مقتضای حکم عقل با توجه به شرایط آن زمان چیست؟ عقل بدیهی حکم میکند که اگر فرد مصلحی با زحمات توانفرسای خویش در طول سالیان دراز، طرحی را پیاده کرده و روش جدیدی را برای جامعه بشری ابداع نماید، طبعا بایستی برای بقا واستمرار طرح و روش مزبور، بلکه رشد و بالندگی آن نیز چاره اندیشی کند، و بهیچوجه درست نیست که شخصی با زحمات بسیار، بنایی را تاسیس کند ولی برای حفظ آن از خطرات آینده، هیچ نوع پیشگیری به عمل نیاورد و متولی و مسئولی را برای حفظ آن بنا، معرفی نکند. پیامبر گرامی از بزرگترین شخصیتهای جهان بشریت است که با آوردن شریعتخود زمینه تحولی عمیق در جهان بشریت و پیریزی تمدنی کاملا نو را فراهم ساخت.مسلما آن حضرت، که شریعت جاودانهای را به بشر عرضه کرده و در عصر خود جامعه بشری را رهبری نمود، برای حفظ این شریعت از آفات و خطرات احتمالی آینده و نیز هدایت و اداره امت جاوید، چارهای اندیشیده و کیفیت رهبری را پس از خود بیان نموده است، زیرا هرگز معقول نیست او شریعتی ابدی را پایه گذاری کند، ولی برای رهبری آن پس از خود، که ضامن بقای شریعت است،طرحی ارائه ندهد. پیامبری که از بیان کوچکترین مسائل مربوط به سعادت بشر دریغ نکرده، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبری جامعه اسلامی و چگونگی آن، که از مسائل کلیدی و سرنوشتساز بشر است، سخنی نگوید و رهنمودی ندهد، و در حقیقت جامعه اسلامی را بدون تکلیف رها کند؟! بنابر این، ادعای اینکه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبری پس از خود هیچ سخنی نگفته است، پذیرفتنی نیست.
اصل دوم مراجعه به تاریخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرایط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، بروشنی لزوم تنصیصی بودن منصب امامت را اثبات میکند. زیرا به هنگام درگذشت آن حضرت، خطری سهگانه و مثلثوار آیین اسلام را تهدید میکرد: یک ضلع این مثلثخطر را امپراتوری روم، ضلع دیگر آن را امپراتوری ایران، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلی تشکیل میداد. در اهمیتخطر ضلع نخست همین بس که پیامبر تا آخرین لحظه از فکر آن فارغ نبود، و به همین علت در همان روزها بلکه ساعتهای آخر عمر خویش سپاه عظیمی را به رهبری اسامه بن زید برای نبرد با رومیان بسیج و اعزام کرد و متخلفان از آن را نیز نفرین نمود. ضلع دوم نیز دشمن بد سگالی بود که نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و یا سر او را از تن جدا کرده برای او بفرستد، و بالاخره در باب خطر سوم هم باید دانست که این گروه پیوسته در مدینه یا بیرون از آن مزاحم پیامبر بودند و با توطئههای رنگارنگ خویش دل وی را خون میکردند و در سورههای مختلف قرآن درباره سنگ اندازیهای آنان سخن فراوان رفته است، تا آنجا که یک سوره در قرآن، به نام آنها و در شرح افکار و اعمال سوء آنهاست. اکنون سؤال میشود، آیا با وجود چنین مثلثخطری صحیح است که پیامبر اکرم امت اسلامی و آیین اسلام را، که دشمن از هر سو در کمین آن نشسته بود، بدون رهبر به حال خود رها سازد؟! بی شک پیامبر میدانست که زندگی عرب، زندگییی قبیلهای است، و در میان افراد قبایل تعصب نسبتبه سران قبیله با جان آنان درهم آمیخته است. بنابر این، واگذاری تعیین رهبر به چنین مردمی، مایه چنددستگی و نزاع قبایل خواهد بود، و دشمن از این اختلاف بهرهگیری خواهد کرد. بر پایه همین حقیقت است که شیخ الرئیس ابو علی سینا میگوید:«تعیین جانشین از طریق نص پیامبر بر آن، به واقع نزدیکتر است، چون با تعیین جانشین هرنوع نزاع و اختلاف ریشهکن میگردد».(1) پینوشت1. شفاء، الهیات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص 564.منشور عقائد امامیه صفحه 151استاد جعفر سبحانی