معنی امام کلمه «امام» یعنی پیشوا، کلمه «پیشوا» در فارسی، درست ترجمه تحت اللفظی کلمه «امام» است در عربی.خود کلمه «امام» یا «پیشوا» مفهوم مقدسی ندارد.پیشوا یعنی کسی که پیشرو است، عدهای تابع و پیرو او هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد.قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است.در یک جا میفرماید: «و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا» (1) ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم.در جای دیگر میگوید: «ائمه یدعون الی النار» (2) پیشوایانی که مردم را به سوی آتش میخوانند.یا مثلا درباره فرعون کلمهای نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است: «یقدم قومه یوم القیامه» (3) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت میکند.پس کلمه امام یعنی پیشوا.ما به پیشوای باطل فعلا کاری نداریم، مفهوم پیشوا را عرض میکنیم. پیشوایی در چند مورد است که در بعضی از موارد، اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضی از مفاهیم امامت، اصلا آنها منکر چنین امامتی هستند نه اینکه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتی که مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنی زعامت اجتماع است که به همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است.خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید امامت را این طور تعری;63640#÷ میکند: «ریاسه عامه» یعنی ریاست عمومی.[در اینجا ذکر یک مطلب لازم به نظر میرسد: ]
شؤون رسول اکرم پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود، در زمان خودشان به …………………………………………………….. 1.انبیاء/73. 2.قصص/41. 3.هود/98. حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شؤون متعددی بودند، یعنی در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره میکردند، اولین پستی که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدی آن پست بود، همین بود که پیغامبر بود یعنی احکام و دستورات الهی را بیان میکرد.آیه قرآن میگوید: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (1) آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهی کرده[رها کنید]، یعنی آنچه پیغمبر از احکام و دستورها میگوید، از جانب خدا میگوید. پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزی است که به او وحی شده.منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی آن بود، منصب قضاست، او قاضی میان مسلمین بود، چون قضا هم از نظر اسلام یک امر گترهای نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند، یک نفر میتواند قاضی باشد.قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی است، زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات میخواهد به عدل حکم کند.این منصب هم به نص قرآن که میگوید: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (2) به پیغمبر تفوی;63639#÷ شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند.این نیز یک منصب الهی است نه یک منصب عادی.عملا هم پیغمبر قاضی بود.منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفوی;63639#÷ شده بود به نص قرآن و هم عملا عهدهدار آن بود، همین ریاست عامه است.او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود، مدیر اجتماع مسلمین بود.گفتهاند آیه: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» (3) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانی که به شما میدهد بپذیرید. قهرا اینکه میگوییم سه شان، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است.یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است.در اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد، دستوری از جانب خدا رسیده، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ …………………………………………………….. 1.حشر/7. 2.نساء/65: [نه چنین است، قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمیشوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه به هر حکمی که کنی هیچگونه اعتراضی در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.] 3.نساء/59. است، مثل آنجا که دستورات دینی را میگوید: نماز چنین بخوانید، روزه چنان بگیرید و…آنجا که میان مردم قضاوت میکند، دیگر قضاوتش نمیتواند وحی باشد. دو نفر اختلاف میکنند، پیغمبر طبق موازین اسلامی بین آنها حکومت میکند و میگوید حق با این استیا با آن.اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی میکند که در اینجا بگو حق با این هستیا نیست.حالا اگر یک مورد استثنائی باشد مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است همان طوری که دیگران قضاوت میکنند، منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورم که به ظاهر حکم کنم، یعنی مدعی و منکری پیدا میشوند و مثلا مدعی دو تا شاهد عادل دارد، پیغمبر بر اساس همین مدرک حکم میکند.این حکمی است که پیغمبر کرده[نه اینکه به او وحی شده باشد]. در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ میکند.خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است.او هم به حکم اینکه رهبر است کار میکند و لهذا احیانا مشورت مینماید.ما میبینیم در جنگهای احد، بدر و در خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم با اصحابش مشورت کرد.در حکم خدا نمیشود مشورت کرد.آیا هیچ گاه پیغمبر با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور؟بلکه مسائلی پیش میآمد که وقتی درباره آنها با او سخن میگفتند، میفرمود این مسائل به من مربوط نیست، «من جانب الله» چنین است و غیر از این هم نمیتواند باشد.ولی در این گونه مسائل[یعنی در غیر حکم خدا] احیانا پیغمبر مشورت میکند و از دیگران نظر میخواهد.پس اگر در موردی پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکنید، این به حکم اختیاری است که خدا به او داده است.اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد، یک امر استثنائی است و جنبه استثنائی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام میداد، به او وحی میشد که در اینجا چنین کن و در آنجا چنان، و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیامرسان باشد.پس پیغمبر اکرم مسلما دارای این شؤون متعدد بوده است در آن واحد.
امامت به معنی رهبری اجتماعمسالهامامت به معنی اولی که عرض کردم، همین ریاست عامه است، یعنیپیغمبر که از دنیا میرود، یکی از شؤون او که بلا تکلی;63640#÷ میماند رهبری اجتماع است.اجتماع زعیم میخواهد و هیچ کس در اینجهت تردید ندارد.زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست؟این است مسالهای که اصل آن را، هم شیعه قبول دارد و هم سنی، هم شیعه قبولدارد که اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی، و در همین جاست که مسالهخلافت به آن شکل مطرح است.شیعه میگوید پیغمبر(ص)رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمامامور مسلمین باید به دست علی(ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند، این مطلب را لااقل به شکلی که شیعه قبول داردقبول ندارند و میگویند در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر رابعد از پیغمبر انتخاب کنند.پس آنها هم اصل امامت و پیشوایی را – که مسلمین باید پیشوا داشته باشند – قبول دارند منتها آنهامیگویند پیشوا به آن شکل تعیین میشود و شیعه میگوید خیر، به آنشکل تعیین شد، پیشوا را خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد.اگر مساله امامت در همین حد میبود(یعنی سخنفقط در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر بود)انصافا ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار میدادیم نه اصول دین،میگفتیم این یک مساله فرعی است مثل نماز.اما شیعه که قائل به امامت است، تنها به این حد اکتفا نمیکند که علی(ع)یکیاز اصحاب پیغمبر، ابو بکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان و ابی ذر هم یکی از اصحاب پیغمبر بودند و علی(ع)ازآنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقی و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود.نه، شیعه در این حد واق;63640#÷نیست، دو مساله دیگر میگوید که اصلا اهل تسنن به این دو مساله در مورد احدی قائل نیستند، نه اینکه قائل هستند و ازعلی(ع)نفی میکنند.یکی مساله امامت به معنی مرجعیت دینی است.
امامت به معنی مرجعیت دینیگفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود.مردم وقتیمیخواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر میپرسیدند.آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سؤال میکردند.مساله این است کهآیا هر چه اسلام میخواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردمگفته است، یا نه، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمیداد که تمام دستورات اسلام باشد، علی(ع) وصی پیغمبربود و پیامبر تمام کما کی;63640#÷ اسلام و لا اقل کلیات اسلام را(آنچه را که هست و باید گفته بشود)به علی(ع)گفت و او را به عنوانیک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفتهاش خطاو اشتباه نمیکند و ناگفتهای از جانب خدا نیست الا اینکه او میداند، معرفی کرد و گفت ایها الناس!بعد از من در مسائلدینی هر چه میخواهید سؤال کنید، از وصی من و اوصیای من بپرسید؟ در واقع در اینجا امامت، نوعی کارشناسیاسلام میشود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسی من جانب الله، [و ائمه]یعنی افرادی که اسلام شناسهستند، البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند – که قهرا جایز الخطا باشند – بلکهافرادی که از یک طریق رمزی و غیبی – که بر ما مجهول است – علوم اسلام را از پیغمبر گرفتهاند، از پیغمبر(ص)رسیده بهعلی(ع)و از علی(ع)رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام یک علم معصومغیر مخطئ که هیچ خطا نمیکند، از هر امامی به امامان بعد رسیده است.اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند.پس آنها در اینگونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نیستند، قائل به امامت نیستند نه اینکه قائل به امامت هستند ومیگویند علی(ع)امام نیست و ابوبکر چنین است.برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنینشان و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه را از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل میکنند.ولیشیعه امامان خودش را معصوم از خطا میداند و محال است که به خطایی برای امام اقرارکند.[در کتابهای اهل تسنن مثلا آمده است]ابوبکر در فلان جا چنین گفت،اشتباه کرد، بعد خودش گفت: «ان لی شیطانا یعترینی»یک شیطانی است که گاهی بر من مسلط میشود و من اشتباهاتی میکنم، و یا عمر در فلان جااشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند.میگویند وقتی که ابوبکر مرد، خاندان او و از جملهعایشه – که دختر ابوبکر و همسر پیغمبر بود – گریه و شیون میکردند. صدای شیون که از خانه ابوبکر بلند شد، عمر پیغامداد که به این زنها بگویید ساکتشوند.ساکت نشدند.دو مرتبه پیغام داد بگویید ساکتشوند، اگر نه با تازیانه ادبشان میکنم.هیپیغام پشتسر پیغام.به عایشه گفتند عمر دارد تهدید میکند و میگوید گریه نکنید.گفت: پسر خطاب را بگوییدبیاید تا ببینم چه میگوید.عمر به احترام عایشه آمد.عایشه گفت: چه میگویی که پشتسر هم پیغام میدهی؟گفت:من از پیغمبر شنیدم که اگر کسی بمیرد و کسانش برایش بگریند، هر چه اینها بگریند او معذب میشود، گریههای اینها عذاباست برای او.عایشه گفت: تو نفهمیدهای، اشتباه کردهای، قضیه چیز دیگری است، من میدانم قضیه چیست: یک وقتمرد یهودی خبیثی مرده بود و کسانش داشتند برای او گریه میکردند، پیغمبر فرمود در حالی که اینها میگریند اودارد عذاب میشود.نگفت گریه اینها سبب عذاب اوست بلکه گفت اینها دارند برایش میگریند ولی نمیدانند که او داردعذاب میشود.این چه ربطی دارد به این مساله؟!بعلاوه، اگر گریه کردن بر یتحرام باشد، ما گناه میکنیم، چرا خدا یک بیگناه راعذاب کند؟!او چه گناهی دارد که ما گریه کنیم و خدا او را عذاب کند؟ !عمر گفت: عجب!اینطور بوده مطلب؟! عایشهگفت: بله اینطور بوده.عمر گفت: اگر زنها نبودند عمر هلاک شده بود.خوداهل تسنن میگویند عمر در هفتاد مورد(یعنی در موارد زیاد، وواقعا هم موارد خیلی زیاد است)گفت: «لو لا علی لهلک عمر» .امیرالمؤمنین اشتباهاتش را تصحیح میکرد، او هم به خطایش اقرار مینمود.پس آنها قائل به چنین امامتی نیستند.ماهیت بحث برمیگردد بهاین معنا که مسلما وحی فقط به پیغمبر اکرم میشد.ما نمیگوییم که به ائمه(ع)وحی میشود.اسلام را فقط پیغمبر(ص)به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلامرا که باید گفته بشود، به پیغمبر گفت.اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد.ولیآیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه؟اهل تسنن حرفشاناین است که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابهاشگفت.بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه همچیزی روایت نشده گیر میکنند که چه کنیم؟اینجاست که مساله قیاس واردمیشود و میگویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسهگرفتن تکمیل میکنیم، که امیر المؤمنین در نهج البلاغه میفرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیاییدتکمیلش کنید؟!ولی شیعه میگوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد.پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد، همه،آنهایی نبود که به عموم مردم گفت(بسیاری از دستورات بود که اصلا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد، بعدهاسؤالش را میکردند)، بلکه همه دستوراتی را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای مردم بیان کن.اینجاست که مساله عصمت هم به میان میآید.شیعهمیگوید همان طور که امکان نداشتخود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پیغمبر همامکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود، زیرا همان گونه که پیغمبر به نوعی از انواعمؤید به تایید الهی بود، این شاگرد خاص هم مؤید به تایید الهی بود.پس این، مرتبه دیگری است برای امامت.
امامت به معنی ولایتامامت، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهومامامت است و کتابهای شیعه پر است از این مطلب، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است.البته از اینکه میگویم وجهمشترک، سوء تعبیر نکنید، چون ممکن استشما با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مساله را به همینشکل مطرح میکنند.مسالهای است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده و منیادم هست که کربن حدود ده سال پیش در مصاحبهای که با علامه طباطبایی داشت، از جمله سؤالاتی که کرد این بود که این مسالهرا آیا شیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه؟میخواست بگوید از ایندو یکی از دیگری گرفته است.علامه طباطبایی گفتندمتصوفه از شیعه گرفتهاند، برای اینکه این مساله از زمانی در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خودنگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مساله در میان متصوفه مطرح شده است.پس اگر بنا بشود که ازایندو یکی ازدیگری گرفته باشد، باید گفت متصوفه از شیعه گرفتهاند.این مساله، مساله «انسان کامل» و به تعبیر دیگرحجت زمان است.عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند.مولوی میگوید: «پس به هر دوری ولیی قائم است» در هردورهای یک انسان کامل که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد. هیچ عصر و زمانی از یک ولی کامل – که آنها گاهیاز او تعبیر به «قطب» میکنند – خالی نیست، و برای آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائلهستند که از اذهان ما خیلی دور است.از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی دلهاست، بدین معنی که او یک روح کلیاست محیط بر همه روحها.باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم – که البته افسانه است – در این مورد اشارهای دارد.او افسانههارا ذکر میکند به اعتبار اینکه میخواهد مطلب خودش را بگوید.هدف او نقل تاریخ نیست، افسانهای را نقل میکند تا مطلبش رابفهماند.[میگوید]ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست.ماهیها سر از دریا در آوردنددر حالی که به دهان هر کدامشان سوزنی بود، تا آنجا که میگوید: دل نگه دارید ای بی حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان وتا آنجا که میگوید آن شیخ(یعنی آن پیر)از اندیشه آن طرف واق;63640#÷ شد: شیخ واق;63640#÷ گشت از اندیشهاش شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش مساله ولایت در شیعه معمولا به آن معنایخیلی به اصطلاح غلیظش مطرح است، به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست: «و لو لا الحجه لساخت الارض باهلها»یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد، و برای آن انسان کامل مقامات و درجاتزیادی قائلاند و ما در اغلب زیارتها که میخوانیم، به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف میکنیم، یعنی معتقدیم کهامام دارای چنین روح کلی است.ما در زیارت میگوییم(این را همه ما همیشه میخوانیم و جزء اصول تشیع است):«اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی» (تازه ما برای مردهاش میگوییم.البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند،چنین نیست که زندهاش اینطور نبوده و فقط مردهاش اینطور است). من گواهی میدهم که تو الآنوجود مرا در اینجا حس و ادراک میکنی، من اعتراف میکنمکه تو سخنی را که من الآن میگویم: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» میشنوی، من اعتراف میکنم و شهادتمیدهم که سلامی را که من به تو میکنم: «السلام علیک» تو به من جواب میدهی.اینها را هیچ کس برای هیچ مقامیقائل نیست.اهل تسنن(غیر از وهابیها) فقط برای پیغمبر اکرم قائل هستند و برای غیر پیغمبر برای احدی در دنیا چنینعلو روحی و احاطه روحی قائل نیستند.ولی این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را میگوییم.بنابراین، مساله امامتسه درجه پیدا میکند و اگر اینهارا از یکدیگر تفکیک نکنیم، در استدلالهایی که در این مورد هست دچار اشکال میشویم.لهذا تشیع هم مراتبی دارد.بعضیاز شیعیان فقط قائل به امامت به همان معنی رهبری اجتماعیاند، میگویند پیغمبر(ص)علی(ع)را تعیین کرده بودبرای رهبری بعد از خود و ابوبکر و عمر و عثمان بیجا آمدند.همین مقدار شیعه هستند و در آن دو مساله دیگر یا اعتقاد ندارند ویا سکوت میکنند.بعضی دیگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولی به مرحله سوم نمیرسند.میگویند مرحوم آقاسید محمد باقر درچهای، استاد آقای بروجردی در اصفهان منکر این مرحله سوم بوده، تا مرحله دوم پیش میآمده ولی از آنبیشتر اعتقاد نداشته است.اما اکثریتشیعه و علمای شیعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.ما اگر بخواهیم وارد بحث امامت بشویمباید در سه مرحله بحث کنیم: امامت در قرآن، امامت در سنت و امامت به حسب حکم عقل.در مرحله اول باید ببینیم آیا آیات قرآندر باب امامت دلالت بر امامتی که شیعه میگوید دارد یا نه؟و اگر دلالت دارد، آیا فقط امامت به معنی رهبری سیاسی و اجتماعیرا میگوید یا امامت به معنی مرجعیت دینی و حتی امامت به معنی ولایت معنوی را هم میگوید؟از این که فارغشدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم، ببینیم که در سنت پیغمبر(ص) راجع به امامت چه آمده؟بعد مساله را از نظر عقلیتجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول میکند؟آیا میگوید از نظر رهبری اجتماعیحق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر(ص)باید به وسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشینخود را تعیین کرده است؟همین طور در آن دو تای دیگر عقل چه میگوید؟
حدیثی در باب امامتقبل از ذکر آیات قرآن در باب امامت، حدیث معروفیرا برایتان عرض میکنم که آن را هم شیعه روایت کرده است و هم سنی. معمولا حدیثی را که مورد اتفاق شیعه وسنی باشد، نمیشود کوچک شمرد زیرا وقتی هر دو فریق از دو طریق روایت میکنند، تقریبا نشان دهندهاین است که پیغمبر اکرم یا امام قطعا این مطلب را فرموده است.البته عبارتها کمی با هم فرق میکنند ولی مضمون آنها تقریبایکی است.این حدیث را ما شیعیان اغلب به این عبارت نقل میکنیم: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهجاهلیه» (1) هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد، مرده است از نوع مردن زمان جاهلیت.این، تعبیر خیلیشدیدی است چون در زمان جاهلیت مردم اصلا مشرک بودند و حتی توحید و نبوت هم نداشتند.این حدیث در کتب شیعهزیاد آمده و با اصول شیعه هم صد در صد قابل انطباق است.در کافی که معتبرترین کتاب حدیثشیعه میباشد، اینحدیث هست.عمده این است که این حدیث در کتابهای اهل تسنن هم هست.آنها در روایتی به این عبارت نقل کردهاند: «من مات بغیر امام ماتمیته جاهلیه» (2) هر کس بدون امام بمیرد، مانند این است که در جاهلیت مرده است.عبارت دیگری که نقل کردهانداین است: «من مات و لیس فی عنقه بیعه مات میته جاهلیه» آن که بمیرد و در گردن او بیعتیک امام نباشد، مردنش از نوعمردن جاهلیت است.به عبارتی هم که شیعه نقل میکند، سنیها زیاد نقل کردهاند.عبارت دیگر: «من مات و لا امام له ماتمیته جاهلیه» .این عبارتها خیلی زیاد است و نشان دهنده اهتمام زیاد پیغمبر اکرم به مساله امامت است.کسانیکه امامت را تنها به معنی رهبری اجتماعی میدانند، میگویندببینید پیغمبر اکرم به مساله رهبری تا کجا اهمیت داده که معتقد شده است اگر امت رهبر وپیشوا نداشته باشد، اصلا مردنش مردن جاهلی است، برای اینکه صحیح تفسیر کردنو صحیح اجرا کردن دستورات اسلامی بستگی دارد به اینکه رهبری، رهبری درستی…………………………………………………….. 1.دلائل الصدق، ص 6 و 13. 2.مسند احمد.باشد و مردم پیوندشان را با رهبر محکم کرده باشند.اسلامیک دین فردی نیست که کسی بگوید من به خدا و پیغمبر اعتقاد دارم و بنابراین به هیچ کس کاری ندارم.خیر، غیراز خدا و پیغمبر، تو حتما باید بفهمی و بشناسی که در این زمان رهبر کیست و قهرا در سایه رهبری او فعالیت کنی.آنها که امامت را به مفهوم مرجعیت دینی معنی میکنند، [درمعنی این حدیث] میگویند کسی که میخواهد دین داشته باشد، باید مرجع دینی خودش را بشناسد و بداندکه دین را از کجا بگیرد.اینکه انسان دین داشته باشد ولی دینش را از ماخذی بگیرد که ضد آن است، عین جاهلیت است.آن کسی که امامت را در حد ولایت معنوی میبرد، میگوید اینحدیث میخواهد بگوید که اگر انسان مورد توجه یک ولی کامل نباشد، مانند این است که در جاهلیت مرده است.این حدیث را چون متواتر استخواستم اول عرض کرده باشمکه در ذهن شما باشد تا بعد دربارهاش بحث کنیم.حال برویم سراغ آیات قرآن.
امامت در قرآندر قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در بابامامت است.یکی از آن آیات آیه: «انما ولیکم الله» است(اتفاقا در همه اینها روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تاییدمیکند).ما آیهای در قرآن داریم به این صورت: «انما ولیکم الله و رسولهو الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و همراکعون» (1) . «انما» یعنی منحصرا(چون اداه حصر است).معنی اصلی «ولی» سرپرست است.ولایتیعنی تسلطو سرپرستی: سرپرستشما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا و مؤمنینی که نماز را بپا میدارند و در حال رکوع زکاتمیدهند.ما در دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوییم این یک قانون کلی است و شامل همه افرادمیشود.این، اشاره است به واقعهای که در خارج یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنیبه اتفاق آن را روایت کردهاند و آن این است که علی(ع)در حال رکوع…………………………………………………….. 1.مائده/55.بود، سائلی پیدا شد و سؤالی کرد، حضرت اشارهکرد به انگشتخود، او آمد انگشتر را از انگشت علی(ع)بیرون آورد و رفت، یعنی علی(ع)صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاقکند، آنقدر عنایت داشت به اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او فهماند که اینانگشتر را درآور، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن.در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی(ع)چنینکاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در شان علی(ع)نازل شده، با توجه به اینکهانفاق کردن در حال رکوع جزء دستورات اسلام نیست(نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن)که بگوییم ممکناست عدهای از مردم به این قانون عمل کرده باشند.پس «کسانی که چنین میکنند» اشاره و کنایه است، همان طور که در خود قرآنگاهی میگوید: «یقولون» میگویند، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته.در اینجا «کسانی که چنین میکنند» یعنیآن فردی که چنین کرده.بنابراین، به حکم این آیه علی(ع)تعیین شده است به ولایت برای مردم.این، آیهای است که مورد استدلال شیعه است.البتهاین آیه خیلی بیش از این بحث دارد[که در جلسات آینده دربارهاش سخن خواهیم گفت].آیات دیگر آیاتی است که درباره جریان غدیر است.خود قضیه غدیرجزء سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم، ولی از آیاتی که در این مورد در سوره مائده وارد شده یکی این آیه است:«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» (1) اینجا لحن، خیلی شدید است)ای پیامبر!آنچه راکه بر تو نازل شد، تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکردهای.مفاد این آیه آنچنان شدید است که مفاد حدیث«من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» .اجمالا خود آیه نشان میدهد که موضوع آنچنانمهم است که اگر پیغمبر تبلیغ نکند، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است.سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سورهایاست که بر پیغمبر نازل شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده، یعنی در وقتی نازل شده کهپیغمبر(ص)تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال مکه و ده سال مدینه گفته بوده واین، جزء آخرین دستورات بوده است.شیعه سؤال میکند این دستوری که جزء…………………………………………………….. 1.مائده/67.آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که اگر پیغمبر آن را ابلاغنکند همه گذشتهها کان لم یکن است، چیست؟یعنی شما نمیتوانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشدبه سالهای آخر عمر پیغمبر و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است.ولی ما میگوییم آن موضوع،مساله امامت است که اگر نباشد، همه چیز کان لم یکن است، یعنی شیرازه اسلام از هم میپاشد.بعلاوه، شیعه از کلماتو روایات خود اهل تسنن دلیل میآورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است.در همان سورهمائده، آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا» (1) امروز دین را به حد کمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام کردم،امروز است که دیگر اسلام را برای شما به عنوان یک دین پسندیدم)نشان میدهد که در آن روز جریانی رخ داده که آنقدربا اهمیت است که آن را مکمل دین و متمم نعمتخدا بر بشر شمرده است و با بودن آن، اسلام اسلام است و خدا این اسلام را همانمیبیند که میخواسته و با نبودن آن، اسلام اسلام نیست.شیعه به لحن این آیه – که تا این درجه برای این موضوع اهمیتقائل است – استدلال میکند و میگوید آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و آن چیزی باشد که با نبودنشاسلام اسلام نیست، چه بوده است؟میگوید ما میتوانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولیشما نمیتوانید.بعلاوه، روایاتی هست که تایید میکند این آیه هم در همین موضوع وارد شده است.اینها، سه آیهایبود که من به طور عصاره از استدلالهای شیعه برایتان عرض کردم.مجموعه آثار جلد 4 صفحه 842 استاد شهید مرتضی مطهری