امام و پیشوا به کسی گفته میشود که پیش جماعتی افتاده رهبری ایشان را در یک مسیر اجتماعی یا مرام سیاسی یا مسلک علمی یا دینی به عهده گیرد و البته به واسطه ارتباطی که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق،تابع زمینه خود خواهد بود. آیین مقدس اسلام (چنانکه از فصلهای گذشته روشن شد) زندگانی عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،دستور میدهد،از جهتحیات معنوی مورد بررسی قرار داده و راهنمایی میکند و در حیات صوری نیز از جهت زندگی فردی و اداره آن مداخله مینماید چنانکه از جهت زندگی اجتماعی و زمامداری آن (حکومت) مداخله مینماید. بنابر جهاتی که شمرده شد،امت و پیشوائی دینی در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد:از جهتحکومت اسلامی و از جهتبیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبری و ارشاد حیات معنوی.شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامی به هر سه جهت نامبرده نیازمندی ضروری دارد، کسی که متصدی اداره جهات نامبرده است و پیشوائی جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز به امر خدا تعیین فرموده است.
امامت و جانشینی پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامی انسان با نهاد خدادادی خود بدون هیچگونه تردید،درک میکند که هرگز جامعه متشکلی مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتی یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامداری که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او به ارادههای جزو حکومت کند و هر یک از اجزای جامعه را به وظیفه اجتماعی خود وادارد،نمیتواند به بقای خود ادامه دهد و در کمترین وقتی اجزای آن جامعه متلاشی شده وضع عمومیش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد. به همین دلیل کسی که زمامدار و فرمانروای جامعهای است (اعم از جامعه بزرگ یا کوچک) و به متخود و بقای جامعه عنایت دارد،اگر بخواهد به طور موقتیا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینی به جای خود میگذارد و هرگز حاضر نمیشود که قلمرو فرمانروایی و زمامداری خود را سر خود رها کرده از بقا و زوال آن چشم پوشد. رئیس خانوادهای که برای سفر چند روزه یا چند ماهه میخواهد خانه و اهل خانه را وداع کند،یکی از آنان را (یا کسی دیگررا) برای خود جانشین معرفی کرده امورات منزل را به وی میسپارد.رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانی که کارمندان یا شاگردان چندی زیر دست دارد،حتی برای چند ساعت غیبت،یکی از آنان را به جای خود نشانیده دیگران را به وی ارجاع میکند و به همین ترتیب. اسلام دینی است که به نص کتاب و سنتبر اساس فطرت استوار است و آیینی است اجتماعی که هر آشنا و بیگانه این نشانی را از سیمای آن مشاهده میکند و عنایتی که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشتهاند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جایی که اسلام در آن نفوذ پیدا میکرد،ترک نمیکرد و هر شهر یا دهکدهای که به دست مسلمین میافتاد،در اقرب وقت والی و عاملی در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمین را به دست وی میسپرد حتی در لشگرهایی که به جهاد اعزام میفرمود،گاهی برای اهمیت مورد،بیش از یک رئیس و فرمانده به نحو ترتب برای ایشان نصب مینمود حتی در«جنگ موته»چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولی کشته شد دومی را،و اگر دومی کشته شد سومی را و همچنین…به ریاست و فرماندهی بشناسند. و همچنین به مسئله جانشینی عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم،از نصب جانشین فروگذاری نمینمود و هر وقت از مدینه غیبت میفرمود،والی به جای خود معین میکرد حتی در موقعی که از مکه به مدینه هجرت مینمود و هنوز خبری نبود،برای اداره چندروزه امور شخصی خود در مکه و پس دادن امانتهایی که از مردم پیشش بود،علی علیه السلام را جانشین خود قرار داد و همچنین پس از رحلت نسبتبه دیون و کارهای شخصیش علی علیه السلام را جانشین خود نمود. شیعه میگوید:به همین دلیل،هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرماید و کسی را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستی برای اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامی،نشان ندهد.اینکه پیدایش جامعهای بستگی دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکی که اکثریت اجزای جامعه آنها را عملا بپذیرند،و بقا و پایداری آن بستگی کامل دارد به یک حکومت عادلهای که اجرای کامل آنها را به عهده بگیرد،مسئلهای نیست که فطرت انسانی در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا برای عاقلی پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالی که نه در وسعت و دقتشریعت اسلامی میتوان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای آن قائل بود و در راه آن فداکاری و از خودگذشتگی مینمود میتوان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (گذشته از تایید وحی و نبوت) میتوان مناقشه کرد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به موجب اخبار متواتری که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن) نقل کردهاند،از فتن و گرفتاریهایی که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامی شد.و فسادهایی که در پیکره اسلام رخنه کرد،مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فدای ناپاکیها و بیبند و باریهای خودساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهای سالها و هزاران سالهای پس از خود غفلت نکند،و سخن گوید،ولی از مهمترین وضعی که باید در اولین لحظات پس از مرگش گوید،به وجود آید غفلت کند!یا اهمال ورزد و امری به این سادگی (از یک طرف) و به این اهمیت (از طرف دیگر) به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعیترین و عادیترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن،مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنین مسئله با ارزشی بکلی سکوت ورزیده کسی را به جای خود تعیین نفرماید؟ و اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامی در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیانات شافی در این خصوص کرده باشد و دستورات کافی بایستبدهد تا مردم در مسئلهای که اساسا بقا و رشد جامعه اسلامی و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است،بیدار و هشیار باشند. و حال آنکه از چنین بیان نبوی و دستور دینی خبری نیست و اگر بود کسانی که پس از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمیکردند در صورتی که خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شورای شش نفری که خودش اعضای آن و آیین نامه آن را تعیین و تنظیم کرده بود،روی کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافتبه سلطنت موروثیتبدیل شد و تدریجا شعائر دینی از جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود و غیر آنها یکی پس از دیگری از جامعه هجرت کرد و مساعی شارع اسلام نقش بر آب گردید (1) . شیعه از راه بحث و کنجکاوی در درک فطری بشر و سیره مستمره عقلای انسان و تعمق در نظر اساسی آیین اسلام که احیای فطرت میباشد،و روش اجتماعی پیغمبر اکرم و مطالعه حوادث اسف آوری که پس از رحلتبه وقوع پیوسته و گرفتاریهایی که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته و به تجزیه و تحلیل در کوتاهی و سهل انگاری حکومتهای اسلامی قرون اولیه هجرت بر میگردد،به این نتیجه میرسد که از ناحیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نص کافی در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواتر قطعی مانند آیه ولایت و حدیث غدیر (2) و دیثسفینه و حدیث ثقلین وحدیثحق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها به این معنا دلالت داشته و دارند ولی نظر به پارهای دواعی تاویل شده و سرپوشی روی آنها گذاشته شده است.
در تایید سخنان گذشته آخرین روزهای بیماری پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود و جمعی ازصحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود:دوات و کاغذی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من (با رعایت آن) هرگز گمراه نشوید،بعضی از حاضرین گفتند:این مرد هذیان میگوید کتاب خدا برای ما بس است! !آنگاه هیاهوی حضار بلند شد.پیغمبر اکرم فرمود:«برخیزید و از پیش من بیرون روید،زیرا پیش پیغمبری نباید هیاهو کنند» (3) . با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اینکه کسانی که در این قضیه از عملی شدن تصمیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جلوگیری کردند همان اشخاصی بودند که فردای همان روز از خلافت انتخابی بهرهمند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بی اطلاع علی علیه السلام و نزدیکانش نموده، آنان را در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا میتوان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم در حدیثبالا تعیین شخص جانشین خود و معرفی علی علیه السلام بود؟ و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال بود که در اثر آن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معنای جدی آن (سخن نابجای گفتن از راه غلبه مرض) منظور باشد،زیرا اولا:گذشته از اینکه در تمام مدت بیماری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حتی یک حرف نابجا شنیده نشده و کسی هم نقل نکرده است،روی موازین دینی،مسلمانی نمیتواند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که با عصمت الهی مصون استبه هذیان و بیهودهگویی نسبت دهد. ثانیا:اگر منظور از این سخن معنای جدیش بود،محلی برای جمله بعدی (کتاب خدا برای ما بس است) نبود و برای اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با بیماریش استدلال میشد نه با اینکه با وجود قرآن نیازی به سخن پیغمبر نیست،زیرا برای یک نفر صحابی نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول،هیچگونه اختیار و آزادی عمل ندارند. ثالثا:این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وی به خلافتخلیفه دوم وصیت کرد وقتی که عثمان به امر خلیفه،وصیتنامه را مینوشت،خلیفه بیهوش شد با این حال خلیفه دوم سخنی را که درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد (4) . گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس (5) به این حقیقت اعتراف مینماید،وی میگوید:من فهمیدم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میخواهد خلافت علی را تسجیل کند،ولی برای رعایت مصلحتبه هم زدم.میگوید:خلافت از آن علی بود (6) ولی اگر به خلافت مینشست مردم را به حق و راه راست وادار میکرد و قریش زیر بار آن نمیرفتند از این روی وی را از خلافت کنار زدیم[!!!]با اینکه طبق موازین دینی باید متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را برای خاطر متخلف ترک نمود،موقعی که برای خلیفه اول خبر آوردند که جمعی از قبایل مسلمان از دادن زکات امتناع میورزند،دستور جنگ داد و گفت:اگر عقالی را که به پیغمبر خدا میدادند به من ندهند با ایشان میجنگم (7) و البته مراد از این سخن این بود که به هر قیمت تمام شود باید حق احیا شود البته موضوع خلافتحقه از یک عقال مهمتر و با ارزشتر بود.
امامت در بیان معارف الهیه در بحثهای پیغمبر شناسی گذشت که طبق قانون ثابت و ضروری هدایت عمومی،هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوی کمال و سعادت نوعی خود هدایت و رهبری میشود. نوع انسان نیز که یکی از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومی مستثنا نیست و از راه غریزه واقع بینی و تفکر اجتماعی،در زندگی خود به روش خاصی باید هدایتشود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و به عبارت دیگر:باید یک سلسله اعتقادات و وظایف عملی را درک نموده روش زندگی خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانی خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگی که به نام«دین»نامیده میشود راه عقل نیستبلکه راه دیگری استبه نام«وحی و نبوت»که در برخی از پاکان جهانبشریتبه نام انبیا (پیغمبران خدا) یافت میشود! پیغمبرانند که وظایف انسانی مردم را به وسیله وحی از جانب خدا دریافت داشته به مردم میرسانند، تا در اثر به کار بستن آنها تامین سعادت کنند.روشن است که این دلیل چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکی را در میان افراد بشر به ثبوت میرساند،همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادی را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند،به ثبوت میرساند. چنانکه از راه عنایتخدایی لازم است اشخاصی پیدا شوند که وظایف انسانی را از راه وحی درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظایف انسانی آسمانی برای همیشه در جهان انسانی محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنی پیوسته اشخاصی وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد. کسی که متصدی حفظ و نگهداری دین آسمانی است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته«امام»نامیده میشود چنانکه کسی که حامل روح وحی و نبوت و متصدی اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانی از جانب خدا میباشد«نبی»نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات میکرد،عصمت ائمه و پیشوایات را نیز اثبات میکند،زیرا باید خدا برای همیشه دین واقعی دست نخورده و قابل تبلیغی در میان بشر داشته باشد و این معنا بدون عصمت و مصونیتخدایی صورت نبندد.
فرق میان نبی و امام دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرایع آسمانی که به واسطه پیغمبران انجام میگیرد، همینقدر اصل وحی یعنی گرفتن احکام آسمانی را اثبات میکند نه استمرار و همیشگی آن را به خلاف حفظ و نگهداری آن که طبعا امری است استمراری و مداوم،و از اینجاست که لزوم ندارد پیوسته پیغمبری در میان بشر وجود داشته باشد ولی وجود امام که نگهدارنده دین آسمانی است،پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشری از وجود امام خالی نمیشود،بشناسند یا نشناسند و خدای متعال در کتاب خود میفرماید: فان یکفر بها هؤلاء فقد و کلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین (8) . یعنی:«و اگر به هدایت ما-که هرگز تخلف نمیکند-کافران ایمان نیاوردند ما گروهی را به آن موکل کردهایم که هرگز به آن کافر نخواهند شد». و چنانکه اشاره شد،نبوت و امامت گاهی جمع میشود و یک فرد دارای هر دو منصب پیغمبری و پیشوایی (اخذ شریعت آسمانی و حفظ بیان آن) میشود و گاهی از هم جدا میشوند چنانکه در ازمنهای که از پیغمبران خالی است در هر عصر امام حقی وجود دارد و بدیهی است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشتهاند. خدای متعال در کتاب خود جمعی از پیغمبران را به امامتمعرفی فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم میفرماید: و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین (9) . یعنی:«وقتی که خدای ابراهیم او را به کلمههایی امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و به آخر رسانید، فرمود:من تو را برای مردم امام و پیشوا قرار میدهم،ابراهیم گفت و از فرزندان من،فرمود عهد و فرمان من به ستمکاران نمیرسد». و میفرماید: و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا (10) . یعنی:«و ما ایشان را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبری میکردند».
امامت در باطن اعمال امام چنانکه نسبتبه ظاهر اعمال مردم،پیشوا و راهنماست،همچنان در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر میکند.برای روشن شدن این حقیقتبدو مقدمه زیرین باید توجه نمود. اول:جای تردید نیست که به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانی یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختی و بدبختی) واقعی و ابدی انسان،همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانی تعلیمش میکند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادی نیکی و بدی آنها درک مینماید.و خدای متعال از راه وحی و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعی خودمان،در صورت امر و نهی و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها،برای نیکوکاران و فرمانبرداران،زندگی جاوید شیرینی که مشتمل بر همه خواستهای کمالی انسان میباشد،نوید داده و برای بدکاران و ستمگران زندگی جاوید تلخی که متضمن هر گونه بدبختی و ناکامی میباشد خبر داده است. و جای شک و تردید نیست که خدای آفرینش که از هر جهتبالاتر از تصور ماست،مانند ما تفکر اجتماعی ندارد و این سازمان قراردادی آقایی و بندگی و فرمانروایی و فرمانبری و امر و نهی و مزد و پاداش در بیرون از زندگی اجتماعی ما وجود ندارد و دستگاه خدایی همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستی و پیدایش هر چیز به آفرینش خدا طبق روابط واقعی بستگی دارد و بس. و چنانکه در قرآن کریم (11) و بیانات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اشاره شده دین مشتمل به حقایق و معارفی استبالاتر از فهم عادی ما که خدای متعال آنها را با بیانی که با سطح فکر ما مناسب و با زبانی که نسبتبه ما قابل فهم است،برای ما نازل فرموده است. از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگی و خصوصیات زندگی هست،رابطهواقعی بر قرار است که خوشی و ناخوشی زندگی آینده به خواستخدا مولود آن است. و به عبارت سادهتر:در هر یک از اعمال نیک و بد،در درون انسان واقعیتی به وجود میآید که چگونگی زندگی آینده او مرهون آن است. انسان بفهمد یا نفهمد،درست مانند کودکی است که تحت تربیت قرار میگیرد،وی جز دستورهایی که از مربی با لفظ«بکن و نکن»میشنود و پیکر کارهایی که انجام میدهد،چیزی نمیفهمد ولی پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیتبه واسطه ملکات روحی ارزندهای که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع به زندگی سعادتمندی نایل خواهد شد و اگر از انجام دستورهای مربی نیکخواه خود سرباز زده باشد،جز بدبختی بهرهای نخواهد داشت. یا مانند کسی که طبق دستور پزشک به دوا و غذا و ورزش مخصوصی مداومت مینماید وی جز گرفتن و به کار بستن دستور پزشک با چیزی سر و کار ندارد ولی با انجام دستور،نظم و حالتخاصی در ساختمان داخلی خود پیدا میکند که مبدا تندرستی و هر گونه خوشی و کامیابی است. خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهری،حیات دیگری باطنی (حیات معنوی) دارد که از اعمال وی سرچشمه میگیرد و رشد میکند و خوشبختی و بدبختی وی در زندگی آن سرا،بستگی کامل به آن دارد. قرآن کریم نیز این بیان عقلی را تایید میکند و در آیات (12) بسیاری برای نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگری بالاتر از این حیات و روشنتر از این روح اثبات مینماید و نتایجباطنی اعمال را پیوسته همراه انسانی میداند و در بیانات نبوی نیز به همین معنا بسیار اشاره شده است (13) .دوم:اینکه بسیار اتفاق میافتد که یکی از ما کسی را به امری نیک یا بد راهنمایی کند در حالی که خودش به گفته خود عامل نباشد ولی هرگز در پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست،این حال تحقق پیدا نمیکند ایشان به دینی که هدایت میکنند و رهبری آن را به عهده گرفتهاند،خودشان نیز عاملند و به سوی حیات معنوی که مردم را سوق میدهند،خودشان نیز دارای همان حیات معنوی میباشند،زیرا خدا تا کسی را خود هدایت نکند هدایت دیگران را به دستش نمیسپارد و هدایتخاص خدایی هرگز تخلف بردار نیست.از این بیان میتوان نتایج ذیل را به دست آورد: 1-در هر امتی،پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوی دینی که به سوی آن دعوت و هدایت میکنند،مقام اول را حایزمیباشند،زیرا چنانکه شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنوی آن را واجدند. 2-چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند. 3-کسی که رهبری امتی را به امر خدا به عهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهری رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوی نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبری او سیر میکند (14) . پینوشتها: 1-درباره مطالب مربوط به امامت و جانشینی پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامی به این مدارک مراجعه شود:تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 26 الی 61.سیره ابن هشام،ج 2،ص 223-271.تاریخ ابی الفداء،ج 1، ص 126.غایه المرام،ص 664 از مسند احمد و غیر آن. 2-برای اثبات خلافت علی بن ابیطالب به آیاتی از قرآن استدلال شده و از جمله آنها این آیه است: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون یعنی:«ولی امر و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند که نماز میخوانند و در حال رکوع صدقه و زکات میدهند»، (سوره مائده،آیه 55) مفسرین سنی و شیعی اتفاق دارند که آیه مذکور در شان علی بن ابیطالب نازل شده است و روایات کثیری از عامه و خاصه نیز بر آن دلالت دارد. ابوذر غفاری میگوید:روزی نماز ظهر را با پیغمبر خواندیم سائلی از مردم تقاضای کمک نمود ولی کسی به او چیزی نداد،سائل دستش را به جانب آسمان بلند کرده گفت:خدایا!شاهد باش در مسجد پیغمبر کسی به من چیزی نداد.علی بن ابیطالب در حال رکوع بود با انگشتش به سائل اشاره کرد،او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت. پیغمبر اکرم که جریان را مشاهده میفرمود سرش را به جانب آسمان بلند کرده عرضه داشت:خدایا! برادرم موسی به تو گفت:خدایا!شرح صدری به من عطا کن و کارهایم را آسان گردان و زبان گویایی به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزیر و کمک من قرار بده،پس وحی نازل شد که ما بازوی تو را به واسطه برادرت محکم میگردانیم و نفوذ و تسلطی به شما عطا خواهیم نمود.خدایا!من هم پیغمبر تو هستم،صدری برایم عطا کن و کارهایم را آسان گردان و علی را وزیر و پشتیبانم قرار بده». ابوذر میگوید:هنوز سخن پیغمبر تمام نشده بود که آیه نازل گشت (ذخائر العقبی،تالیف طبری،ط قاهره،سال 1356،ص 16) حدیث مذکور با اندکی اختلاف در در المنثور،ج 2،ص 293 نیز نقل شده. بحرانی در کتاب غایه المرام،ص 103،24 حدیث از کتب عامه و 19 حدیث از کتب خاصه در شان نزول آیه نقل کرده است.از جمله آیات این آیه است: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا . یعنی:«کفار امروز از برچیده شدن دستگاه اسلام نامید شدند پس دیگر از آنان نهراسید ولی از من بترسید.و امروز دین شما را کامل و نعمتخود را بر شما تمام نمودم و اسلام را برای شما برگزیدم»، (سوره مائده،آیه 3) ظاهر آیه این است که:قبل از نزول آیه کفار امیدوار بودند که روزی خواهد آمد که دستگاه اسلام بر چیده شود،ولی خداوند متعال به واسطه انجام کاری آنان را برای همیشه از نابودی اسلام مایوس گردانیده و همان کار سبب کمال و استحکام اساسدین بوده است و لابد از امور جزئی مانند جعل حکمی از احکام نبوده بلکه موضوع قابل توجه و مهمی بوده که بقای اسلام مربوط به آن بوده است. ظاهرا این آیه با آیهای که در اواخر این سوره نازل گشته بی ربط نباشد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس . یعنی:«ای پیغمبر!موضوعی را که به تو دستور دادیم به مردم ابلاغ کن که اگر ابلاغ نکنی رسالتخدا را انجام ندادهای.و خدا تو را از هر گونه خطری که متوجه تو باشد در امان خواهد داشت»، (سوره مائده، آیه 72) این آیه دلالت میکند که:خدا موضوع قابل توجه و بسیار مهمی را که اگر انجام نگیرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع میشود به پیغمبر دستور داده ولی از بس با اهمیتبوده پیغمبر از مخالفت و کارشکنی مردم میترسیده و به انتظار موقعیت مناسب آن را به تاخیر میانداخته است،تا اینکه از جانب خدا امر مؤکد و فوری صادر شده که باید در انجام این دستور تعلل نورزی و از هیچ کس نهراسی. این موضوع هم لابد از قبیل احکام نبوده،زیرا تبلیغ یک یا چند قانون نه آن اهمیت را دارد که از عدم تبلیغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پیغمبر اسلام از بیان قوانین ترسی داشته است. این قرائن و شواهد،مؤید اخباری هستند که دلالت دارند که آیههای مذکور در غدیر خم درباره ولایت علی بن ابیطالب نازل گشته است.و بسیاری از مفسرین شیعه و سنی نیز آن را تایید نمودهاند. ابو سعید خدری میگوید:پیغمبر در غدیر خم مردم را به سوی علی دعوت نموده بازوهای او را گرفته به طوری بلند کرد که سفیدی زیر بغل رسول خدا نمایان شد،سپس آیه نازل شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا پس پیغمبر فرمود:«الله اکبر،از کامل شدن دین و تمامی نعمت و رضایتخدا و ولایت علی بعد از من». سپس فرمود:«هر کس من صاحب اختیار و متصدی امور او هستم،علی صاحباختیارش میباشد. خدایا!با دوست علی دوستباش و با دشمنش دشمنی کن.هر کس او را یاری نمود،تو یاریش کن و هر کس او را رها کرد تو نیز او را رها کن». بحرانی در کتاب غایه المرام،ص 336،6 حدیث از طرق عامه و 15 حدیث از طرق خاصه در شان نزول آیه نقل کرده است. خلاصه سخن:دشمنان اسلام که در راه نابودی آن از هیچ کاری خودداری نمینمودند و از همه جا مایوس گشتند فقط به یک جهت امیدوار بودند،آنها فکر میکردند که چون حافظ و نگهبان اسلام پیغمبر است وقتی از دنیا رفت،اسلام بیقیم و سرپرست میگردد و نابودی برایش حتمی خواهد بود. ولی در غدیر خم،اندیشه آنان باطل گشت و پیغمبر علی را به عنوان سرپرست و متصدی اسلام به مردم معرفی نمود و پس از علی هم این وظیفه سنگین و ضروری به عهده دودمان پیغمبر که از نسل علی به وجود میآیند خواهد بود. (برای توضیح بیشتر رجوع شود به تفسیر المیزان،تالیف استاد علامه طباطبائی،ج 5،ص 177-214 و ج 6،ص 50-64) «حدیث غدیر»:پیغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجه الوداع در غدیر خم توقف نموده مسلمین را گرد آورده پس از ادای خطبهای علی را به ولایت و پیشوائی مسلمین منصوب کرد. براء میگوید:در سفر حجه الوداع خدمت رسول خدا بودم،وقتی به غدیر خم رسیدیم دستور داد آن مکان را پاکیزه نمودند سپس دست علی را گرفته طرف راستخودش قرار داد و فرمود آیا من اختیار دار شما نیستم؟پاسخ دادند:اختیار ما به دستشما است.پس فرمود:«هر کس من مولا و صاحب اختیار او هستم،علی مولای او خواهد بود،خدایا!با دوست علی دوستی و با دشمنش دشمنی کن». پس عمر بن خطاب به علی گفت:این مقام گوارایتباد که تو مولای من و تمام مؤمنین شدی (البدایه و النهایه،ج 5،ص 208 و ج 7،ص 346.ذخائر العقبی،تالیف طبری،ط قاهره،سال 1356،ص 67.فصول المهمه،تالیف ابن صباغ،ج 2،ص 23.خصائص،تالیف نسائی،ط نجف،سال 1369 هجری ص 31.بحرانی در کتابغایه المرام،ص 79 مانند این حدیث را به 89 طریق از عامه و 43 طریق از خاصه نقل کرده است) «حدیثسفینه»:ابن عباس میگوید پیغمبر فرمود:«مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف نمود غرق گشت»، (ذخائر العقبی،ص 20.الصواعق المحرقه،تالیف ابن حجر،ط قاهره،ص 150 و 84.تاریخ الخلفاء تالیف جلال الدین سیوطی،ص 307. کتاب نور الابصار،تالیف شبلنجی،ط مصر،ص 114.بحرانی در غایه المرام،ص 237 حدیث مذکور را به یازده طریق از عامه و هفت طریق از خاصه نقل کرده است) 3-البدایه و النهایه،ج 5،ص 277.شرح ابن ابی الحدید،ج 1،ص 133.الکاملفی التاریخ،ج 2،ص 217. تاریخ الرسل و الملوک،تالیف طبری،ج 2،ص 436. 4-الکامل،تالیف ابن اثیر،ج 2،ص 292.شرح ابن ابی الحدید،ج 1،ص 54. 5-شرح ابن ابی الحدید،ج 1،ص 134. 6-تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 137. 7-البدایه و النهایه،ج 6،ص 311. 8-سوره انعام،آیه 89. 9-سوره بقره،آیه 124. 10-سوره انبیا،آیه 73. 11-از باب نمونه: و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکمتعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم یعنی:«قسم به این کتاب روشن!ما قرآن را عربی قرار دادیم شاید تعقل کنید. و این قرآن در ام الکتاب نزد ما عالی و حکیم است». (سوره زخرف،آیه 4) 12-مانند این آیات: و جاءت کل نفس معها سائق و شهید لقد کنت فی غفلهمن هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید . یعنی:«تمام نفوس با گواه و مامور در قیامت مبعوث میگردند (و به آنانگفته میشود) تو از این زندگی غافل بودی،پس ما پرده غفلت را از دیدگانتبرداشتیم و اکنون دیدهات تیزبین شده است»، (سوره ق، آیه 21) من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه . یعنی:«هر کس عمل نیکی انجام دهد و مؤمن باشد،ما او را زنده میکنیم، زندگی پاکیزه و خوبی»، (سوره نحل،آیه 97) استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم . یعنی:«وقتی که خدا و رسول شما را به چیزی دعوت کردند که زندهتان میکند اجابت کنید»، (سوره انفال،آیه 24) یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء . یعنی:«روزی که هر کس هر کار خوب و بدی انجام داده حاضر بیابد»، (سوره آل عمران،آیه 30) انا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شیء احصیناه فی امام مبین . یعنی:«ما مردگان را زنده میکنیم و اعمال و آثارشان را ثبت میکنیم و همه چیز را در امام مبین احصا کردهایم»، (سوره یس،آیه 12) 13-از باب نمونه:خداوند متعال در حدیث معراج به پیغمبر میفرماید: فمن عمل برضائی الزمه لثخصال اعرضه شکرا لا یخالطه الجهل و ذکرا لا یخالطهالنسیان و محبه لا یؤثر علی محبتی محبه المخلوقین.فاذا احبنی،احببته و افتح عین قلبه الی جلالی و لا اخفی علیه خاصه خلقی و اناجیه فی ظلم الیل و نور النهار حتی ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم و اسمعه کلامی و کلام ملائکتی و اعرفه السر الذین سترته عن خلقی و البسه الحیا حتی یستحی منه الخلق و یمشی علی الارض مغفورا له و اجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفی علیه شیئا من جنه و لا نار و اعرفه ما یمر علی الناس فی القیامه من الهول و الشده»، (بحار الانوار،چاپ کمپانی،ج 17،ص 9) «عن ابیعبد الله علیه السلام قال استقبل رسول الله صلی الله علیه و آله حارثه بن مالک بن النعمان الانصاری فقال له:کیف انتیا حارثه بن مالک؟ فقال: یا رسول الله مؤمن حقا فقال رسول الله لکل شییء حقیقه فما حقیقه قولک؟ فقال یا رسول الله عرفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی و اظمات هو اجری فکانی انظر الی عرش ربی و قد وضع للحساب و کانی انظر الی اهل الجنه یتزاورون فی الجنه و کانی اسمع عوا اهل فی النار فقال رسول الله:عبد نورالله قلبه»، (وافی،تالیف فیض،جزء سوم،ص 33) 14- و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات یعنی:«ما آنها را امام قرار دادیم که به وسیله امر ما مردم را هدایتکنند و انجام کارهای نیک را به آنها وحی کردیم»، (سوره انبیاء،آیه 73) و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا یعنی:«ما بعضی از آنها را امام قرار دادیم تا مردم را به وسیله امر ما هدایت کنند،زیرا آنان صبر کردند»، (سوره سجده،آیه 34) از اینگونه آیات استفاده میشود که امام،علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهری، دارای یک نوع هدایت و جذبه معنوی است که از سنخ عالم امر و تجرد میباشد.و به وسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش،در قلوب شایسته مردم تاثیر و تصرف مینماید و آنها را به سوی مرتبه کمال و غایت ایجاد،جذب میکند (دقتشود) شیعه در اسلام صفحه 175 تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایی