اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک میان همه شرایع آسمانی میباشد، و اصولا فصل ممیز انسان الهی (پیرو هر شریعتی که میخواهد باشد)از فرد مادی در همین امر نهفته است. قرآن کریم وجود خدا را امری روشن و بینیاز از دلیل میداند، وهرگونه شک و تردید در این باره را بیمورد تلقی میکند. چنانکه میفرماید: ‹‹افی الله شک فاطر السمواتو الارض›› (ابراهیم/10). در عین روشن بودن وجود خدا، قرآن برای کسانی که میخواهند از طریق تفکر واستدلال، خدا را بشناسند و شک و تردیدهای احتمالی را از ذهن خویش بزدایند، راههایی را پیش روی آنان گشوده است که مهمترین آنها طرق زیر است: 1. احساس وابستگی و نیازمندی انسان به موجودی برتر که در شرایط ویژهای خود را نشان میدهد، و این همان ندای فطرت انسانی است که اورا به سوی مبدء آفرینش فرا میخواند.قرآن میفرماید: ‹‹فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناسعلیها›› (روم/30). نیز میفرماید:‹‹فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون›› (عنکبوت/65): آنگاه که در کشتی مینشینند [و کشتی آنان، در تلاطم امواج سهمگین دریا، در آستانه غرق شدن قرار میگیرد] خالصانه خدا را میخوانند، ولی آنگاه که آنان را به ساحل نجات رساند، شرک میورزند. 2. دعوت به مطالعه عالم طبیعت و تامل در شگفتیهای آن که نشانههای روشن وجود خداوند است; نشانههایی که حاکی از مداخله علم و قدرت وتدبیر حکیمانه در جهان هستی است: ‹‹ان فی خلق السمواتوالارض واختلاف اللیل والنهار لآیات لاولی الالباب››(آل عمران/190): بدرستی که در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز نشانههایی برای خردمندان است. آیات مربوط به این امر، بسیار است و ما به عنوان نمونه به ذکر همین آیه بسنده میکنیم. بدیهی است آنچه گفتیم بدین معنا نیست که راه خداشناسی منحصر به همین دو راه است، بلکه برای اثبات وجود خدا دلایل بسیاری وجود دارد که متکلمان اسلامی در کتب کلامی خود آوردهاند. مراتب توحید
همه شرایع آسمانی بر اساس توحید و یکتاپرستی استوار بوده، وبارزترین اصل مشترک در میان آنها اعتقاد به توحیداست; هرچند در میان پیروان برخی از شرایع انحرافاتی در این عقیده مشترک رخ داده است.ذیلا با الهام از قرآن کریم و احادیث اسلامی و به کمک برهان عقلی، مراتب توحید را بیان میکنیم: اصل اول
نخستین مرتبه توحید، توحید ذاتی است. توحید ذاتی دو تفسیر دارد: الف – ذات خداوند یکتا و بی همتا است و برای او مثل و مانندی متصور نیست. ب – ذات خداوند بسیط است و هیچگونه کثرت و ترکیبی در آن راه ندارد. امیرمؤمنان علی علیه السلام در بیان دو معنای فوق چنین فرموده است: 1. هو واحد لیس له فی الاشیاء شبه: او یکتا است و برای او در میان موجودات مانندی نیست. 2. و انه عزوجل احدی المعنی لا ینقسم فی وجود و لاوهم و لاعقل. (1) : او «احدی المعنی» ستیعنی نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل برای او، جزء متصور نیست. سوره توحید، که بیانگر عقیده مسلمانان درباره توحید است، به هر دو مرحله (اخلاص) اشاره دارد: به قسم نخستبا آیه ‹‹و لم یکن له کفوا احد›› و به قسم دوم با آیه ‹‹قل هو الله احد››. بنابر آنچه گفتیم، تثلیث مسیحیت (خدای پدر، خدای پسر، خدای روح القدس) از نظر منطق اسلامی باطل است، و در آیاتی از قرآن کریم نادرستی آن بیان شده است، چنانکه در کتب کلامی نیز مشروحا در این باره بحث گردیده است و ما در اینجا به یک بیان بسنده میکنیم و آن اینکه: تثلیث، به معنای سه خدایی، از دو حال بیرون نیست: یا هر یک از این سه خدا، دارای وجود و شخصیت جداگانهای هستند، یعنی هر یک واجد کل الوهیت میباشد; در این صورت با توحید ذاتی به معنی نخست(برای او نظیری نیست) مخالف است، و یا این سه خدا دارای یک خصیتبوده، و هر یک جزئی از آن را تشکیل میدهند; در این صورت نیز مستلزم ترکیب بوده و با معنی دوم توحید ذاتی ( او بسیط است) مخالف خواهد بود. اصل دوم
دومین مرتبه توحید، توحید در صفات ذاتی خداوند است. ما خدا را واجد همه صفات کمالی میدانیم، وعقل و وحی بر وجود این کمالات در ذات باری دلالت میکنند. بنابر این خداوند: عالم، قادر، حی، سمیع، بصیر و… است. این صفات از نظر مفهوم با یکدیگر تفاوت دارند و آنچه را که ما از کلمه «عالم» میفهمیم غیر آن چیزی است که از واژه «قادر» درک میکنیم، ولی سخن در جای دیگر است و آن اینکه، همانطور که این صفات در مفهوم با یکدیگر مغایرت دارند، آیا در اقعیتخارجی، یعنی در وجود خدا، نیز مغایرت دارند یا متحدند؟ در پاسخ باید گفت، از آنجا که مغایرت آنها در ذات خداوند، ملازم با کثرت و ترکیب در ذات الهی است، قطعا باید گفت صفات مزبور، در عین اختلاف در مفهوم، در مقام عینیت، وحدت دارند.به دیگر تعبیر: ذات خداوند در عین بساطت همه این کمالات را دارا میباشد، و آنچنان نیست که بخشی از ذات خدا را علم، بخشی دیگر را قدرت، و بخش سوم را حیات تشکیل دهد. و به تعبیر محققان:بل هو علم کله و قدره کله وحیاه کله…. (2) بنابر این صفات ذاتی خداوند، در عین قدیم و ازلی بودن، عین ذات او میباشد،و نظریه کسانی که صفات حق را ازلی و قدیم، ولی زاید بر ذات میدانند درست نیست چه، این نظریه در حقیقت از تشبیه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته و از آنجا که صفات در انسان، زاید بر ذات او میباشد، تصور شده است که در خدا نیز اینچنین است. امام صادق علیه السلام میفرماید:«لم یزل الله – جلوعز – ربنا والعلم ذاته ولا معلوم، والسمع ذاته ولا مسموع، والبصر ذاته ولا مبصر، والقدره ذاته ولا مقدور» (3) :خداوند از ازل پروردگار ما بوده و هست، و پیش از آنکه معلوم، مسموع، مبصر و مقدوری وجود داشته باشد، علم، سمع، بصر و قدرت عین ذات او بود. امیرمؤمنان علیه السلام نیز در بیان وحدت صفات حق با ذات وی چنین میفرماید: «وکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف وشهاده کل موصوف انها غیر الصفه» (4) : کمال اخلاص در توحید این است که صفات (زاید بر ذات) را از او نفی کنیم، زیرا هر صفتی بر تغایرش با موصوف، وهر موصوفی بر جداییش از صفت گواهی میدهد. (5) اصل سوم
مرتبه سوم توحید، توحید در خالقیت و آفریدگاری است. یعنی جز خداوند آفریدگار دیگری وجود ندارد و آنچه که لباس هستی میپوشد مخلوق و آفریده او است.قرآن بر این وجه از توحید تاکید دارد و میفرماید: ‹‹قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار›› (رعد/16): او است آفریدگار هر چیز، و او ستیگانه غالب. ‹‹ذلکم الله ربکم خالق کل شیء لا اله الا هو›› (غافر/62): خدا پروردگار شما است که آفریننده هر چیز است، جز او خدایی نیست. علاوه بر وحی، خرد نیز بر توحید در «خالقیت» گواهی میدهد، زیرا ما سوی الله ممکن و نیازمند است و طبعا رفع نیاز و تحقق خواستههای وجودی او از جانب خدا خواهد بود. توحید در خالقیت، البته به معنی نفی اصل سببیت در نظام هستی نیست، زیرا تاثیر پدیدههای امکانی در یکدیگر، منوط به اذن الهی بوده،و وجودسبب و نیز سببیت اشیا – هر دو – از مظاهر اراده او بهشمار میروند. اوست که به خورشید و ماه گرمی و درخشندگی عنایت کرده است، و هرگاه نیز بخواهد این تاثیرگذاری را از آنها میگیرد. از این جهت او آفریدگاری یکتا و بی همتا است. همان گونه که در اصل هشتم اشاره شد، قرآن نیز نظام سببیت را تایید کرده است. چنانکه میفرماید:‹‹الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء کیف یشاء›› (روم/48): خدایی که بادها را میفرستد، آنگاه باد ابر را برمیانگیزد.سپس خدا آن را در آسمان به هر نحو که بخواهد میگستراند. در آیه فوق صریحا به تاثیر باد در تحریک و راندن ابرها تصریح شده است. شمول دایره خالقیتخدا نسبتبه همه پدیدهها، مستلزم آن نیست که کارهای زشتبندگان به خدا نسبت داده شود. زیرا هر پدیده، به حکم اینکه یک موجود امکانی است، نمیتواند بدون استناد به قدرت و اراده کلی خدا جامه هستی بپوشد، ولی در مورد انسان باید افزود از آنجا که وی موجودی مختار (6) و صاحب اراده بوده و در فعل خود، به تقدیر الهی، نقش تصمیمگیری دارد، چگونگی شکلپذیری فعل از نظر طاعت و معصیت مربوط به نحوه تصمیمگیری و اراده او است. به تعبیر دیگر: خدا هستیبخش است، و هستی به صورت مطلق، از او و مستند بدوست و از این نظر هیچ قبحی در کار نیست. چنانکه فرمود:‹‹الذی احسن کل شیء خلقه›› (سجده/7) ولی این نحوه تصمیمگیری انسان است که موجب مطابقتیا عدم مطابقت آن با معیارهای عقل و شرع میگردد. برای توضیح بیشتر مسئله، دو فعل از افعال انسان مانند: «خوردن» و « نوشیدن» را در نظر بگیرید. این دو فعل، از آنجا که سهمی از هستی دارند، به خدا مستند میباشند، ولی از این نظر که وجود و هستی در آنها در قالب «اکل» و «شرب» درآمده و انسان با فعالیت اختیاری اعضای خود آن را، به این شکل درآورده است، باید مربوط به فاعل باشد، زیرا به هیچ عنوان نمیتوان این دو فعل را با این قالب و شکل به خدا نسبت داد. بنابر این خدا معطی وجود، وانسان آکل و شارب و فاعل و انجام دهنده کار است. اصل چهارم
چهارمین مرتبه توحید، توحید در ربوبیت و تدبیر جهان و انسان است، توحید ربوبی دو قلمرو دارد: 1. تدبیر تکوینی; 2. تدبیر تشریعی. از تدبیر تشریعی در اصلی جداگانه سخن خواهیم گفت.فعلا به توضیح توحید در قلمرو تدبیر تکوینی میپردازیم. مقصود از تدبیر تکوینی، کارگردانی جهان آفرینش است، بدین معنا که اداره جهان هستی – بسان ایجاد و احداث آن – فعل خداوند یکتاست. درست است که در کارهای بشری تدبیر از احداث تفکیک پذیر است، مثلا فردی کارخانهای را میسازد و دیگری آن را اداره میکند، ولی در عالم آفرینش، آفریدگار و کارگردان یکی است، و نکته آن این است که تدبیر جهان جدا از آفرینشگری نیست. تاریخ انبیا نشان میدهد که مسئله توحید در خالقیت مورد مناقشه امتهای آنان نبوده و اگر شرکی در کار بوده است، نوعا مربوط به تدبیر و کارگردانی عالم و به تبع آن عبودیت و پرستش میشده است. مشرکان عصر ابراهیم خلیل علیه السلام تنها به یک خالق اعتقاد داشتند، ولی به غلط میپنداشتند که ستاره، ماه یا خورشید ارباب و مدبر جهانند، و مناظره ابراهیم نیز با آنان در همین مسئله بوده است. (7) چنانکه در زمان یوسف نیز، که پس از ابراهیم میزیست، باز شرک مربوط به مسئله ربوبیتبوده است – تو گویی خدا پس از آفرینش جهان، کارگردانی آن را به دیگران سپرده است – این مطلب از گفتگوی یوسف با مصاحبان زندانی او به دست میآید. آنجا که به آنان میگوید: ‹‹ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار ›› (یوسف/39). همچنین از آیات قرآن استفاده میشود که مشرکان عصر رسالت قسمتی از سرنوشتخود را در دست معبودهای خود میدانستند. چنانکه میفرماید: ‹‹واتخذوا من دون الله آلهه لیکونوا لهم عزا›› (مریم/81): جز خدا، خدایانی برای خود برگزیدند تا مایه عزت آنان باشند. نیز میفرماید:‹‹واتخذوا من دون الله آلهه لعلهم ینصرون×لا یستطیعون نصرهم و هم لهم جند محضرون›› (یس/74-75): جز خدا، خدایانی را برگزیدند تا به پیروزی برسند، توانایی یاری دادن به آنها را ندارند، ولی مشرکان بسان سپاهی در خدمتبتها میباشند. قرآن در آیات متعدد به مشرکان هشدار میدهد که شما چیزهایی را میپرستید که قادر نیستند به خود و نیز به پرستشکنندگان خود سود و زیانی برسانند. این دسته از آیات حاکی از آن است که مشرکان عصر پیامبر معتقد به سود و زیان رساندن معبودان خود بودهاند، (8) واین امر انگیزنده آنان به پرستش بتها بود. این آیات و نظایر آنها که بیانگر عقاید مشرکان در عصر رسالت میباشد، حاکی است که آنان در عین اعتقاد به توحید در خالقیت، در قسمتی از امور مربوط به ربوبیتحق، مشرک بوده و معبودهای خود را در آن امور مؤثر میدانستند.قرآن برای بازداری آنان از پرستش بتها، انگیزه مزبور را باطل میکند و میگوید:معبودهای شما کمتر از آنند که بتوانند چنین نقشی داشته باشند. در برخی از آیات مشرکان را نکوهش میکند که برای خداوند، نظیر و همانند تصویر کرده و آنها <éدخc heئ ظèغکgeë ckclغc éدخc عقk ف× nioë ف× udـخc ف× ق>را به اندازه خدا دوست میدارند:‹ (بقره/165) یعنی برخی از مردم برای خدا همتایانی برگزیده و آنان را بسان خدا دوست <
میدارند. نکوهش در قرار دادن «ند» برای خدا، در آیات دیگر (9) نیز وارد شده و از آیات مزبور برمیآید که مشرکان برای آنها شئونی مانند شئون خدا میاندیشیدند، سپس به خیال داشتن چنین مقامات آنها را دوست داشته و پرستش میکردند. به دیگر سخن: چون آنها را، از برخی از جهات «ند» و «نظیر» و «مثل» خدا میپنداشتند، از این جهتبه پرستش آنها میپرداختند. قرآن از زبان مشرکان در روز رستاخیز نقل میکند که آنان در نکوهش خود و بتها چنین میگویند:‹‹تالله ان کنا لفی ضلال مبین×اذ نسویکم برب العالمین›› (شعراء/97- 98): به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم،زمانی که شماها (بتان)را با خدا یکسان میگرفتیم. آری دایره ربوبیتحق بسیار گسترده است، از این جهت مشرکان معاصر با رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در مورد امور مهمی چون رزق، احیا و اماته، و تدبیر کلی جهان موحد بودند. چنانکه میفرماید: ‹‹قل من یرزقکم من السماء و الارض ام من یملک السمع و الابصار ومن یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبر الامر فسیقولون الله فقل افلا تتقون›› (یونس31):بگو کیست که شما را از آسمان و زمین روزی میدهد، کیست که صاحب اختیار گوشها و چشمهای شما است، کیست که زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج میسازد، و کیست که امر آفرینش را تدبیر میکند؟ همگی میگویند: خدا. بگو،پس چرا پروا نمیکنید؟! ‹‹قللمن الارض و من فیها ان کنتم تعلمون× سیقولون لله قل افلا تذکرون× قلمن رب السمواتالسبع و رب العرش العظیم×سیقولون لله قلافلا تتقون›› (مؤمنون/84-87). بگو، زمین وآنچه که در آن است از آن کیست (بگویید) اگر میدانید. مؤکدا میگویند از آن خداست، بگو پس چرا یادآور نمیشوید.بگو پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ کیست؟ قطعا میگویند خدا. بگو پس چرا پروا نمیکنید؟! ولی همین افراد، به حکم آیات سوره3 مریم و یس، که قبلا متذکر شدیم، در مواردی مانند پیروزی در جنگ، مصونیت از خطر در سفر، و نظایر آن، معبودان خویش را مؤثر در سرنوشت جهان می3انگاشتند و روشنتر آنکه شفاعت را حق آنان دانسته و معتقد بودند که آنان میتوانند بدون اذن خدا شفاعت کنند و شفاعت آنان مؤثر خواهد بود. بنابراین منافات ندارد که برخی از افراد، در بعضی امور، تدبیر را از آن خدا دانسته و موحد باشند، ولی در امور دیگر مانند شفاعت، سود و زیان، و عزت و مغفرت، تدبیر و سر رشتهداری برخی از امور را در اختیار معبودهایی دانسته و به تاثیر گذاری آنها معتقد باشند. آری، گاهی، مشرکان برای توجیه شرک ورزی و بتپرستی خود میگفتند: پرستش ما به خاطر این است که از این طریق به خدا نزدیک شویم (یعنی ما آنها را در زندگی خود مؤثر نمیدانیم). قرآن این توجیه را از آنان چنین نقل میکند:‹‹ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی››: بتها را جز برای نزدیک شدن به خدا نمیپرستیم. ولی در ذیل آیه یادآور میشود که آنان در این ادعا دروغ میگویند چنان که میفرماید:‹‹ان الله لا یهدی من هو کاذب کفار›› (زمر/3): خدا دروغگوی کفر پیشه را هدایت نمیکند. اما توحید در ربوبیت، به معنی کشیدن خط بطلان بر هر نوع اندیشه تدبیر مستقل از اذن الهی - اعم از کلی و جزئی - برای غیر خدا در مورد انسان و جهان است.منطق توحیدی قرآن، با ابطال اندیشه هر نوع تدبیر مستقل است که عبادت غیر خدا را مردود میشمارد. دلیل توحید ربوبی روشن است: زیرا در مورد جهان و انسان، «کارگردانی دستگاه خلقت» جدا از «آفرینش» آن نیست و اگر خالق جهان و انسان یکی است مدبر آنها نیز یکی بیشتر نیست. به علت همین پیوند روشن میان خالقیت و تدبیر جهان است که خدای متعال در قرآن آنجا که سخن از آفرینش آسمانها به میان میآورد، خود را مدبر جهان معرفی میکند و میگوید: ‹‹الله الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی یدبر الامر...›› (رعد/2): خدایی که آسمانها را بدون ستونی که دیده شود برافراشت، آنگاه بر سریر قدرت چیره گشت،و خورشید و ماه را مسخر نمود، هر یک تا وقت معین حرکت میکنند، او مدبر امر آفرینش است. در آیه دیگر هماهنگی نظام حاکم بر آفرینش را دلیل یگانگی مدبر جهان دانسته میفرماید: ‹‹لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا›› (انبیاء/22): اگر در آسمان و زمین خدایانی جز "الله" بود، نظام آن دو به تباهی میگرایید. توحید در تدبیر، با اعتقاد به مدبرهای دیگر که «با اذن خدا» انجام وظیفه میکنند، و در حقیقت جلوهای از مظاهر ربوبیتخدا میباشند،منافات ندارد. لذا قرآن در عین تاکید بر توحید در ربوبیت، به وجود مدبران دیگر تصریح کرده میفرماید:‹‹فالمدبرات امرا›› (نازعات/79). اصل پنجم
مقصود از تدبیر، همان اداره جهان و انسان در کلیه شئون و جهات، اعم از دنیا وآخرت، از حیث تکوین و تشریع است. بنابر این تدبیر امور بشر در تمام شئون منحصرا از آن خداوند یکتاست. اینک به وجه دوم توحید ربوبی (تدبیر در تشریع) توجه کنید: تدبیر در تشریع
همان گونه که در پهنه تکوین خداوند یگانه مدبر است، و تدبیر جهان آفرینش و زندگی انسان در دست اوست (تدبیر تکوینی) همچنین هر نوع امور مربوط به شریعت نیز - اعم از حکومت و فرمانروایی، تقنین و قانونگذاری، اطاعت و فرمانبرداری، و شفاعت و مغفرت گناه - همگی در اختیار اوست، و هیچکس بدون اذن او حق تصرف در این امور را ندارد. ازینروی توحید در حاکمیت، توحید در تشریع، توحید در اطاعت و... از شاخههای توحید در تدبیر شمرده میشوند. بنابر این اگر پیامبر به عنوان حاکم بر مسلمین برگزیده شده، این گزینش به اذن پروردگار بوده است و درستبه همین علت میباشد که اطاعت او مانند اطاعتخدا لازم شمرده شده، بلکه عین اطاعتخداست. میفرماید:‹‹فمن اطاع الرسول فقد اطاع الله›› (نساء/80) و نیز میفرماید: ‹‹و ما ارسلنا من رسول الالیطاع باذن الله›› (نساء/66).چه،اگر اذن و فرمان الهی نبود، پیامبر نه حاکم بود و نه مطاع، و در حقیقت، حکومت و اطاعت او تجلیگاه حکومت و اطاعتخدا است. ضمنا از آنجا که تعیین تکلیف از شئون ربوبیت است، هیچکس حق ندارد به غیر آنچه که خدا فرمان داده است داوری کند:‹‹و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون›› (مائده/44). همچنین شفاعت و بخشش گناهان از حقوق مختص خدا است،و هیچکس نمیتواند بدون اذن او شفاعت کند، چنانکه میفرماید: ‹‹من ذا الذی یشفع عنده الاباذنه›› (بقره/255) و نیز میفرماید:‹‹لا یشفعون الا لمن ارتضی›› (انبیاء/28). بنابر این، از دیدگاه اسلامی، خرید و فروش اوراق مغفرت به تصور اینکه فردی غیر از مقام ربوبی میتواند بهشتی را بفروشد یا عذاب اخروی را از کسی باز دارد، آن گونه که در مسیحیت رایجبود، کاری بیاساس است، چنان که میفرماید:‹‹فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله›› (آل عمران/135). با توجه به آنچه گفته شد،، یک فرد موحد باید در امور مربوط به شریعت، خدا را تنها مرجع و مدبر بداند مگر آنکه خود خدا کسی را برای فرمانروایی و بیان تکالیف دینی برگزیند. اصل ششم
توحید در عبادت، اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانی است، و به یک معنا، هدف از بعثت پیامبران الهی تذکر و یادآوری این اصل بوده است، چنانکه میفرماید:‹‹ولقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت›› (نحل/36): در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم تا به مردم بگوید خدا را بپرستید و از پرستش طاغوت دوری گزینید. همه مسلمانان در نماز به توحید در عبادت گواهی داده و میگویند: ‹‹ایاک نعبد››(الفاتحه/5). بنابراین، در اینکه فقط باید خدا را پرستش کرد و از پرستش غیر او دوری جست، سخنی نیست و با این قاعده کلی یک نفر هم مخالفت ندارد. اگر سخنی باشد درباره برخی از امور است که آیا انجام دادن آنها مصداق عبادت غیر خداستیا نه؟ برای رسیدن به داوری قطعی در این زمینه، باید به تعریف منطقی عبادت پرداخته و عملی را که تحت عنوان پرستش قرار میگیرد از عملی که به عنوان تعظیم و تکریم انجام میشود، جدا سازیم. تردیدی نیست که پرستش پدر و مادر وانبیا و اولیا حرام و شرک است و در عین حال تکریم و تعظیم آنان لازم و عین توحید میباشد: ‹‹وقضی ربک ان لا تعبدوا الالله و بالوالدین احسانا›› (اسراء/23). اکنون باید دید عنصری که «عبادت» را از «تکریم» جدا میسازد چیست، و چگونه یک عمل در بعضی مواقع (مانند سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف)عین توحید بوده ولی همان عمل در مواقع دیگر (مانند سجده در برابر بتها) عین شرک و بتپرستی است؟ پاسخ این سؤال از بحثی که قبلا درباره توحید در تدبیر انجام گرفت، آشکار میگردد. عبادت و پرستش (که از غیر خدا نفی و نهی شده است) آن است که انسان در مقابل موجودی خضوع کند با این اعتقاد که او به طور مستقل سرنوشت جهان یا انسان و یا بخشی از سرنوشت آن دو را در دست دارد و به تعبیر دیگر، «رب» و «مالک جهان و انسان» است. ولی اگر خضوع در مقابل موجودی از این نظر صورت گیرد که وی بنده صالح خدا و صاحب فضیلت و کرامت و یا منشا احسان و نیکی در مورد انسان است، چنین عملی تکریم و تعظیم خواهد بود نه عبادت. اگر سجده فرشتگان یا فرزندان یعقوب، رنگ شرک وعبادت غیر خدا را نپذیرفت، به علت همین بود که خضوع مزبور با اعتقاد به عبودیت و بندگی ولی همراه با کرامت آدم و یوسف (و در عین حال، کرامت و بزرگواری آنان در درگاه الهی)سرچشمه گرفته بود، نه از اعتقاد به ربوبیت و پروردگاری آنان. با توجه به این ضابطه میتوان درباره احترام و تکریمی که مسلمانان در مشاهد مشرفه به اولیای مقرب الهی میگذارند قضاوت و داوری کرد. پیداست که بوسیدن ضرایح مقدسه یا اظهار شادمانی در روز ولادت و بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، جنبه تکریم و اظهار محبتبه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دارد، و هرگز از اموری چون اعتقاد به ربوبیت او سرچشمه نمیگیرد. همچنین مسائلی چون سرودن اشعار در مدایح و مراثی اولیای الهی، حفظ آثار رسالت و ساختن بنا بر قبور بزرگان دین نه شرک است و نه بدعت. شرک نیست زیرا سرچشمه اعمال، محبت و علاقمندی به اولیای الهی است(نه اعتقاد به ربوبیت آنان); بدعت نیز نیست زیرا اعمال مزبور مبنای قرآنی و حدیثی دارد که همان اصل لزوم محبت و مودت به پیامبر و خاندان او باشد، و اعمال تکریم آمیز ما در روزهای ولادت و بعثت، جلوهای از بروز این مودت است (توضیح این امر، در بخش مربوط به بدعتخواهد آمد). متقابلا سجده مشرکان بر بتها از این جهت منفی و مطرود بود که از اعتقاد به ربوبیت و کارگردانی بتها و اینکه قسمتی از سرنوشت مردم در دست آنها است، سرچشمه میگرفت، و مشرکین لااقل عزت و ذلت و مغفرت و شفاعت را در دست آنها میدانستند. پینوشتها: 1. توحید، صدوق، ص84، باب3، حدیث3. 2.صدر المتالهین، اسفار اربعه، ج6، ص135. 3. توحید، صدوق، ص139، باب 11، حدیث1. 4. نهج البلاغه، خطبه 1. 5. برخی به دلیل بی اطلاعی، این نظریه را، نظریه «معطله» خواندهاند، در حالیکه «معطله» به کسانی گفته میشود که صفات جمال را برای ذات خداوند اثبات نمیکنندو لازمه کارشان خلو ذات خداوند از کمالات وجودی است. این عقیده نادرست هیچ ربطی به نظریه عینیت صفات با ذات ندارد، بلکه نظریه عینیت در عین اثبات صفات جمال برای خداوند، از اشکالاتی نظیر تعدد قدما که در قول به زیادی صفات بر ذات است، مبرا میباشد. 6. درباره اختیار انسان در مبحث عدل سخن خواهیم گفت. 7. انعام/76-78. 8.یونس/ 18 و فرقان/ 55. 9. بقره/21، ابراهیم/30، سبا /33، زمر/8، فصلت/9. منشور عقاید امامیه صفحه 37 استاد جعفر سبحانی
جعفر سبحانی