اصل اول
از آنجا که ذات خداوند حقیقتی غیر متناهی است و مثل و نظیری ندارد، انسان راهی به درک کنه ذات خداوند نخواهد داشت، در عین حال میتوان او را از طریق صفات جمال و جلال شناخت. مقصود از صفات جمال، صفاتی است که نشان دهنده کمال وجودی خداوند است، مانند علم، قدرت، حیات، اختیار و نظایر آن. مقصود از صفات جلال نیز صفاتی است که خدا اجل و برتر از آن است که به آنها وصف شود، زیرا این صفات نشانه نقص و کاستی، و عجز و ناتوانی موصوف است، و خدای متعال، غنی مطلق و منزه از هر نقص و عیب است. جسمانیت، داشتن مکان، قرار گرفتن در زمان،ترکیب و امثال آن.از جمله این گونه صفات است.گاه از این دو نوع صفات، به ثبوتی و سلبی نیز تعبیر میشود، که مقصود از هر دو یک چیز است. اصل دوم
در بحثشناختیادآور شدیم که راههای عمده شناختحقایق، حس، عقل و وحی است.برای شناخت صفات جلال و جمال الهی نیز میتوان از این دو راه بهره گرفت. 1. راه عقل: مطالعه جهان آفرینش و اسرار و رموز نهفته در آن، که همگی مخلوق خداوند است، ما را به کمالات وجودی خدا رهبری میکند. آیا میتوان تصور کرد بنای کاخ عظیم خلقت، بدون دانایی و توانایی و اختیار بر افراشته شده باشد؟! قرآن مجید برای تایید حکم عقل در این باره، به مطالعه آیات تکوینی در قلمرو آفاق و انفس دعوت میکند، چنانکه میفرماید: ‹‹قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض›› (یونس/101): بگو دیدگان خود را باز کنید و ببینید در آسمانها و زمین چه حقایقی وجود دارد؟ البته در مطالعه جهان طبیعت، عقل این راه را به کمک حس میپیماید.بدینگونه که، ابتدا حس موضوع را به صورت شگفت درک میکند، آنگاه عقل شگفتی مخلوق را نشانه عظمت و جمال خالق میگیرد. 2. راه وحی: آنگاه که دلایل قطعی، نبوت و وحی را اثبات کرد، و روشن شد که کتاب و گفتار پیامبر همگی از جانب خدا است، طبعا آنچه در کتاب و سنت آمده میتواند راهگشای بشر در شناخت صفات خدا باشد. در این دو مرجع،خدا به برترین صفات وصف شده، و در این زمینه کافی استبدانیم که در قرآن 135 اسم و صفتبرای خدا بیان گردیده است که به یک مورد مهم بسنده میکنیم: ‹‹هو الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون× هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السمواتو الارض و هو العزیز الحکیم›› (حشر/22-24). «او استخدایی که جز او خدایی نیست; فرمانروای منزه از نقص، ایمنی بخش، رقیب و نگهبان، قدرتمند، عظیم الشان و شایسته تعظیم. منزه استخدا از آنچه برای او شریک قرار میدهند. اوست آفریدگار صورتگر، برای او است نامهای نیکوتر، آنچه در آسمانها و زمین است او را تسبیح میگویند، و او است قدرتمند و حکیم». در اینجا باید یادآور شویم، کسانی که از بحث درباره شناخت صفات خدا سر باز میزنند در حقیقت گروه «معطله» میباشند، زیرا انسان را از معارف بلندی که عقل و وحی به آن هدایت میکند محروم میسازند، و اگر بحث و گفتگو درباره این گونه از معارف ممنوع بود، ذکر این همه صفات در قرآن و امر به تدبر در آنها لزومی نداشت. اصل سوم
صفات خدا از زاویه دیگر به دو قسم تقسیم میشود: الف – صفات ذات; ب – صفات فعل. مقصود از صفات ذات، صفاتی است که در وصف خداوند به آنها تصور ذات کافی است، و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع میشود، مانند علم و قدرت و حیات. مقصود از صفات فعل نیز، صفاتی است که ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او، به آنها متصف میشود، مانند: آفرینندگی، رزق دهی، بخشندگی و مانند آن، که همگی با توجه به صدور فعل از خدا انتزاع میشوند. به عبارت دیگر، تا از خداوند فعلی به نام خلقت و رزق صادر نشود او را خالق و رازق بالفعل نمیتوان خواند، هرچند قدرت ذاتی بر خلقت و رزق و رحمت و مغفرت دارد. در خاتمه یادآور میشویم که همه صفات فعل خداوند، از ذات و کمالات ذاتی خدا سرچشمه میگیرند، یعنی خداوند دارای کمال مطلقی است که مبدء همه این کمالات فعلی است. صفات ذات خداوند
پس از آگاهی از تقسیم صفات خداوند به صفات ثبوتی و سلبی، و ذاتی و فعلی، شایسته است مهمترین مسائل مربوط به آن را مطرح نماییم: اصل چهارم
الف – علم ازلی و گسترده علم خدا، به حکم اینکه عین ذات اوست، ازلی بوده و بینهایت میباشد. خدای متعال علاوه بر علم به ذات، به ماسوای ذات نیز اعم از کلی و جزئی، پیش از وقوع و بعد از وقوع آگاه است. قرآن بر این حقیقت تاکید بسیار دارد، چنانکه میفرماید: ‹‹ان الله بکل شیء علیم›› (عنکبوت/62) و نیز میفرماید: ‹‹الا یعلم من خلق وهواللطیف الخبیر›› (ملک/14). در احادیث ائمه اهل بیت علیهم السلام هم کرارا بر ازلیت و گستردگی علم خداوند تاکید شده است، چنانکه امام صادق علیه السلام میفرماید: لم یزل عالما بالمکان قبل تکوینه کعلمه به بعد ما کونه و کذلک علمه بجمیع الاشیاء. (1) آگاهی او از مکان پیش از آفرینش بسان آگاهی او از آن بعد از خلقت آن است و به همین منوال علم او به تمام اشیاء و مخلوقات. ب – قدرت گسترده توانایی خدا، بسان علم وی، ازلی بوده و به حکم اینکه عین ذات اوست مانند علم حق، نامحدود است. قرآن بر گستردگی قدرت خداوند تاکید کرده و میفرماید: ‹‹و کان الله علی کل شیء قدیرا›› (احزاب/27) و نیز میفرماید: ‹‹و کان اللهعلی کل شیء مقتدرا›› (کهف/45). امام صادق علیه السلام میفرماید: «الاشیاء له سواء علما و قدره و سلطانا و ملکا و احاطه» (2) : همه اشیا، از نظر دانش و قدرت و تسلط و مالکیت و احاطه خداوند بر آنها، یکسانند. ضمنا اگر ایجاد اشیای ممتنع و محال بالذات از قلمرو قدرت و سیطره خداوند بیرون است، به علت نارسایی قدرت حق نیست، بلکه به علت نارسایی ممتنع است که قابلیت تحقق و هستی را ندارد(و به اصطلاح، نقص در قابل است). مولای متقیان علی علیه السلام آنگاه که از او درباره ایجاد ممتنعات سؤال شد چنین فرمود: «ان الله تبارک و تعالی لا ینسب الی العجز والذی سالتنی لا یکون». (3) خداوند متعال پیراسته از عجز و ناتوانی است، و آنچه که از آن سؤال کردی شدنی نیست. ج – حیات خدای دانا و توانا، قطعا حی و زنده نیز هست، زیرا دو وصف پیشین از ویژگیهای موجود زنده است، و از همین جا دلایل حیات الهی نیز روشن میشود. البته صفتحیات در خداوند: بسان سایر صفات – از هرگونه نقص پیراسته است، و از خصوصیات این صفت در انسان و مانند آن(همچون عروض موت) منزه میباشد. چه، از آنجا که او حی بالذات است، مرگ به ساحت او راه ندارد. و به عبارت دیگر، چون وجود خداوند کمال مطلق است، قطعا موت که نوعی نقص استبه ذات او راه نخواهد داشت. چنانکه میفرماید: ‹‹و توکل علی الحی الذی لا یموت›› (فرقان/58). د – اراده و اختیار فاعل آگاه از فعل خویش، کاملتر از فاعل ناآگاه است. همچنانکه فاعل مرید و مختار در فعل خود(که اگر بخواهد انجام دهد واگر نخواهد انجام ندهد) کاملتر از فاعل مضطر و مجبور است که ناگزیر تنها باید یک طرف فعل یا ترک را برگزیند. با توجه به نکته فوق، و نیز ملاحظه این امر که خدا کاملترین فاعل در پهنه هستی است، طبعا باید گفت که ذات ربوبی فاعل مختار است، نه مجبور از جانب غیر یا مضطر از ناحیه ذات، واگر میگوییم خدا مرید است مقصود مختار بودن او است. اراده، به معنای معروف در انسان که امری تدریجی و حادث است، در ذات الهی راه ندارد.از این روی در احادیث اهل بیت علیهم السلام برای جلوگیری از خطا و انحراف اشخاص، اراده حق عین انجام و تحقق فعل تلقی شده است، چنانکه میفرماید: «اراده مربوط به انسان حالتی درونی است که به دنبال آن فعل انجام میشود، اما اراده خدا ایجاد فعل استبدون آنکه چنین حالتی در او حادث گردد. (4) از این بیان روشن شد که اراده – به معنی اختیار – از صفات ذات بوده، ولی به معنی ایجاد وهستی بخشیدن، از صفات فعل است. صفات فعل خداوند
اکنون که با رؤوس مطالب مربوط به صفات ذات آشنا شدیم، شایسته استبا برخی از صفات فعل نیز آشنا گردیم. در اینجا سه صفت را بررسی میکنیم: 1. تکلم; 2. صدق; 3. حکمت. اصل پنجم
قرآن کریم خدا را به صفت تکلم وصف کرده میفرماید:‹‹و کلم الله موسی تکلیما›› (نساء/164) . و نیز میفرماید:‹‹و ما کان لبشر انیکلمه الله الاوحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا›› (شوری/51): بشر را نرسد که خدای متعال با وی سخن بگوید مگر از طریق وحی، یا از پس پرده، یا آنکه رسولی نزد وی بفرستد. بنابراین در اینکه تکلم یکی از صفات خدا استشکی نیست، سخن درباره حقیقت آن است و اینکه این صفت، از صفات ذات خداوند استیا از صفات فعل؟ چه، پیداست تکلم به آن صورتی که در انسان موجود استبرای خداوند قابل تصور نیست. از آنجا که وصف تکلم در قرآن مجید آمده، لازم استبرای فهم حقیقت آن نیز به خود قرآن مراجعه کنیم. قرآن تکلم خدا با بندگان خویش را، چنانکه دیدیم،به سه نحو معرفی میکند و میفرماید: ‹‹و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب اویرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم›› (شوری/51): برای بشر ممکن نیست که خدا با او سخن بگوید مگر از یکی از طرق سهگانه زیر: 1. ‹‹الا وحیا››: الهام به قلب. 2. ‹‹او من وراء حجاب››: از پشت پرده، به گونهای که بشر سخن خدا را میشنود ولی او را نمیبیند، چنانکه سخن گفتن خدا با موسی چنین بوده است. 3. ‹‹او یرسل رسولا…››: رسولی (فرشتهای) را میفرستد تا به اذن پروردگار به او وحی نماید. در این آیه تکلیم خدا به این صورت بیان شده است که وی کلامی را ایجاد میکند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه فرشته.ضمنا در صورت نخست، گاه کلام مستقیما به قلب پیامبر القا میشود و گاه از طریق گوش به قلب او میرسد، و در هر سه صورت تکلم به معنی ایجاد کلام بوده و از صفات فعل خداوند است. این یک تفسیر از تکلم خدا به کمک راهنمایی قرآن; تفسیر دیگر اینکه:خدا موجودات جهان را «کلمات» خود میشمارد، چنانکه میفرماید: ‹‹قل لو کانالبحر مدادا لکلماتربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا›› (کهف/109): بگو اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگارم مرکب گردد، دریا پایان میپذیرد پیش از آنکه کلمات پروردگارم به پایان برسد، ولو دریایی دیگر همانند وی را به کمک آن بیاوریم. در این آیه، مقصود از «کلمات»، آفریدههای خدا است که جزذات الهی کسی قادر به شمارش آنها نیست، به گواه اینکه قرآن در آیهای حضرت مسیح را «کلمه الله»خوانده و میفرماید: ‹‹و کلمته القاها الی مریم›› (نساء/171). امیر مؤمنان علیه السلام در یکی از سخنان خود کلام خدا را به ایجاد و فعل او تفسیر کرده میفرماید:«یقول لمن اراد کونه ‹‹کن›› فیکون، لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع، و انما کلامه سبحانه فعل منه انشاه و مثله» (5) : چیزی را که میخواهد لباس هستی بروی بپوشاند، به وی میگوید:«باش» پس موجود میشود، ولی گفتن او با صدای کوبنده، و ندای شنیده شده نیست، سخن خدا فعلی از او است، موجود را از عدم به وجود میآورد و به آن تحقق و عینیت میبخشد. اصل ششم
از بحث گذشته که واقعیت کلام خدا به دو تفسیر که دومی اعم از اولی است روشن شد، ضمنا ثابت میگردد که کلام خدا حادث است و قدیم نیست. زیرا کلام او همان فعل است و طبعا فعل خدا حادث بوده و در نتیجه «تکلم» امری حادث خواهد بود. با آنکه کلام خدا حادث است، برای رعایت ادب و نیز به منظور اینکه سوء تفاهمی پیش نیاید، به کلام خدا «مخلوق» نمیگوییم، زیرا چه بسا آن را به معنی «مجعول» و ساختگی تفسیر کنند. و الا اگر از این جهت صرف نظر کنیم، طبعا ما سوی الله مخلوق خدا بوده و آفریده او است. سلیمان بن جعفر جعفری میگوید: از امام هفتم موسی بن جعفر علیمها السلام پرسیدم: آیا قرآن مخلوق است؟ حضرت در پاسخ گفت: من میگویم قرآن کلام خدا است. (6) در اینجا از ذکر نکتهای ناگزیریم و آن اینکه در اوایل قرن سوم در سال 212 ه. ق مسئلهای به نام قدیم یا حادث بودن قرآن، در میان مسلمین مطرح شده و مایه اختلاف و دو دستگی حادی گردید، در حالیکه طرفداران قدیم بودن قرآن توجیه درستی برای ادعای خود نداشتند، زیرا در اینجا احتمالاتی در کار است که طبق برخی از آنها قرآن مسلما حادث و طبق برخی دیگر قدیم است. اگر مقصود، کتاب قرآن و کلمات قرآن است که تلاوت میشود، و یا کلماتی است که جبرئیل امین از خدا دریافت کرد و به قلب پیامبر نازل نمود، مسلما همه اینها حادث است، و اگر مقصود مفاهیم و معانی آیات قرآنی است که قسمتی از آنها مربوط به قصص پیامبران، و غزوات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، آنها را نیز نمیتوان قدیم دانست. و بالاخره اگر مقصود، علم خدا به قرآن از نظر لفظ و معنی است، مسلما علم خدا قدیم و از صفات ذات او است، ولی علم غیر از کلام است. اصل چهلم
یکی از صفات خداوند «صدق» است، یعنی در گفتار خود راستگو است و شائبه کذب در گفتار او راه ندارد. دلیل این امر نیز روشن است، زیرا دروغ شیوه جاهلان، نیازمندان، عاجزان و ترسویان است، و خدا از همه اینها پیراسته است. به تعبیر دیگر، دروغگویی قبیح است و خداوند از فعل قبیح منزه است. اصل هفتم
یکی از صفات کمال خداوند، حکمت است، چنانکه حکیم از نامهای او است. مقصود از حکیم بودن خداوند این است که: اولا، افعال خداوند از نهایت اتقان و کمال برخوردار است. ثانیا، خداوند از انجام کارهای ناروا و عبث منزه است. گواه معنی نخست، نظام شگفتانگیز جهان آفرینش است که کاخ عظیم خلقت را به نحو احسن برافراشته است، چنانکه میفرماید: ‹‹صنع الله الذی اتقن کل شیء›› (نمل/88): آفرینش خدایی که هر چیز را به نحو متقن آفریده است. گواه معنی دوم نیز این آیه است که میفرماید:‹‹ما خلقنا السماء والارض و ما بینهما باطلا›› (ص/27): آسمان و زمین و آنچه را که در میان آن دو قرار دارد، به باطل (بیهوده) نیافریدیم. گذشته از این، خداوند کمال مطلق است و فعل او نیز باید از کمال برخوردار بوده و از عبث و بیهودگی پیراسته باشد. اصل هشتم
در تقسیم صفات خداوند یادآور شدیم که صفات الهی بر دو نوع است: صفات جمال و صفات جلال. آنچه که از سنخ کمال است صفات جمال یا صفات ثبوتی خوانده میشود، و آنچه که از سنخ نقص میباشد صفات جلال یا صفات سلبی نام دارد. هدف از صفات سلبی،تنزیه ساحتخداوند از نقص و نیازمندی است. ذات خدا به حکم اینکه غنی و کمال مطلق است از هر وصفی که حاکی از نقص و نیازمندی باشد، پیراسته میباشد. از این جهت، متکلمان اسلامی میگویند: خدا جسم و جسمانی نیست، محل برای چیزی نیست، و در چیزی نیز حلول نمیکند، زیرا همه این خصوصیات، ملازم با نقص و نیازمندی موجودات است. از جمله صفات دیگری که حاکی از نقص است مرئی بودن است، زیرا لازمه مرئی بودن این است که شرایط لازم برای رؤیت در آن تحقق یابد از قبیل: الف – در مکان و جهتخاصی قرار گیرد. ب – در تاریکی قرار نداشته باشد و به اصطلاح نوری بر آن بتابد. ج – فاصله معینی میان بیننده و او وجود داشته باشد. روشن است که این شرایط از آثار موجود جسمانی و مادی است، نه خدای برتر. گذشته از این، خدای مرئی از دو حالتبیرون نیست: یا مجموع وجود او مرئی است، یا برخی از آن; در صورت نخستخداوند محیط، محاط و محدود خواهد بود، و در صورت دوم دارای اجزا; است.و هر دو، دون شان خداوند سبحان است. آنچه گفته شد مربوط به رؤیتحسی و بصری بوده و رؤیت قلبی و شهود باطنی که در پرتو ایمان کامل به دست میآید از موضوع بحثبیرون است، و در امکان و بلکه وقوع آن برای اولیای الهی جای تردید نیست. ذعلب یمانی، از یاران امیر مؤمنانعلیه السلام، به امام عرض کرد: آیا خدای خود را دیدهای؟ امام در پاسخ گفت: من چیزی را که نمیبینم نمیپرستم. آنگاه سائل پرسید: چگونه او را میبینی؟ امام فرمود: «لا تدرکه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» (7) : دیدگان ظاهری او را نمیبیند،اما دلها در پرتو حقیقت ایمان او را میبینند. گذشته از امتناع عقلی رؤیتخداوند با چشم سر،، قرآن نیز بصراحت امکان رؤیت را نفی کرده است. وقتی حضرت موسی علیه السلام (به اصرار بنی اسرائیل) از خداوند درخواست رؤیت میکند، جواب نفی میشنود، چنانکه میفرماید:‹‹رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی›› (اعراف/143): موسی گفتخدایا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم، خدا گفت: هرگز مرا نمیبینی. ممکن استسؤال شود اگر رؤیتخدا ممکن نیست، پس چرا قرآن میفرماید: روز قیامتبندگان شایسته به او مینگرند، چنانکه میفرماید:‹‹وجوه یومئذ ناضره× الی ربها ناظره›› (قیامت/21-22): در آن روز چهرههایی شاداب به سوی خدا مینگرند. پاسخ این است که مقصود از نگاه کردن در آیه کریمه، انتظار رحمتخداوند است، زیرا در خود آیات دو شاهد بر این مطلب وجود دارد: 1. نگاه را به چهرهها نسبت میدهد و میگوید: صورتهای شاداب به سوی او مینگرند، و اگر مقصود دیدن خدا بود،لازم بود دیدن به چشمها نسبت داده شود، نه به صورتها. 2. در این سوره درباره دو گروه سخن گفته شده است: گروهی که چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله:‹‹الی ربها ناظره››بیان کرده است،و گروهی که چهرهای گرفته وغمزده دارند و کیفر آنها را با جمله: ‹‹تظن ان یفعل بها فاقره››(قیامت/25) ذکر کرده است. مقصود از جمله دوم روشن است، و آن اینکه، این گروه میدانند که عذاب کمرشکنی متوجه آنها خواهد شد و طبعا در انتظار چنین عذابی خواهند بود. به قرینه مقابله میان این دو گروه، میتوان به مقصود از آیه نخست دستیافت، و آن اینکه، دارندگان چهرههای شاداب در انتظار رحمتخدا میباشند، و اینکه میگوید به سوی خدا مینگرند کنایه از انتظار رحمت است.برای آن در زبان عربی و فارسی شواهد بسیاری وجود دارد، در زبان فارسی میگویند: فلانی چشمش به دست دیگری است، یعنی از او انتظار کمک دارد. بعلاوه در تفسیر آیات قرآن اصولا نباید به یک آیه اکتفا کرد، بلکه باید آیات مشابهی را که در همان موضوع وارد شدهاند در یک جا گرد آورد و از مجموع آنها به مفهوم حقیقی آیه دستیافت. در موضوع رؤیت نیز اگر مجموع آیات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآوری شوند، امتناع ؤیتخداوند از نظر اسلام روشن میگردد. ضمنا از همینجا معلوم میشود که درخواست رؤیت توسط حضرت موسی، به علت اصرار بنی اسرائیل بوده است که میگفتند: همینگونه که صدای خدا را میشنوی و نقل میکنی، خدا را هم ببین و برای ما وصف کن:‹‹و اذ قلتم لن نؤمن لک حتی نری الله جهره›› (بقره/55، نساء/153). از اینروی حضرت درخواست رؤیت کرد و پاسخ منفی شنید، چنانکه میفرماید: ‹‹و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظرالیک قال لن ترانی…›› (اعراف/143): آنگاه که موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسی گفت: پروردگارا خودت را به من بنمایان تا به تو بنگرم، خدا فرمود: هرگز مرا نمیبینی…. صفات خبری
اصل نهم
آنچه تاکنون از صفات الهی بیان شد (جز تکلم) همگی از نوع صفاتی بودند که عقل بر اثبات یا نفی آنها در مورد خداوند داوری می33کرد، ولی یک رشته صفات در قرآن و احادیث وارد شده است که جز نقل، مدرک دیگری برای آنها نیست. مانند: 1. ید الله:‹‹ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم›› (فتح/10): آنان که با تو بیعت میکنند، در واقع با خدا بیعت میکنند، دستخدا بالای دست آنها است. 2. وجه الله: ‹‹و لله المشرقو المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم›› (بقره/115): مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر سو روی بگردانید، خدا آنجا است، ذات خدا محیط (و یا رحمت او گسترده) و دانا است. 3. عین الله:‹‹واصنع الفلک باعیننا و وحینا›› (هود/37): با نظارت و تعلیم ما کشتی را بساز. 4. استواء بر عرش: ‹‹الرحمن علی العرش استوی›› (طه/5): خدا بر عرش استیلا یافت.و نمونههای دیگر. علت اینکه اینها را صفات خبریه میگویند این است که فقط نقل از آن خبر داده است. لازم به یادآوری است که از نظر عقل و خرد نمیتوان این صفات را بر معنای عرفی آن حمل نمود، زیرا لازمه آن تجسیم و تشبیه است که عقل و نقل بر نادرستی آن گواهی میدهد، بدین هتبرای دستیابی به تفسیر واقعی این صفات، باید مجموع آیات قرآن را در نظر گرفت. ضمنا باید دانست که زبان عرب مانند دیگر زبانها آکنده از مجاز و کنایه است و قرآن کریم که با زبان قوم سخن میگوید این شیوه را به کار گرفته است. اینک به تبیین این صفات میپردازیم: الف – در آیه نخست میگوید: آنان که با تو بیعت میکنند (دست تو را به عنوان بیعت میفشرند) همانا با خدا بیعت میکنند( زیرا بیعتبا فرستاده، بیعتبا فرستنده است). سپس میگوید: دستخدا بالای دستهای آنها است، یعنی قدرت خدا برتر از قدرت آنها است، نه اینکه خدا دارای دست جسمانی بوده و دستهای وی بالای دستهای آنها قرار دارد. گواه این مطلب آن است که در ادامه آیه میگوید:‹‹فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما›› . آن کس که بیعتشکنی کند به زیان خود عمل کرده است، و آن کس که به بیعتخود وفادار باشد، پاداش عظیم خواهد داشت. این نوع سخن گفتن که پیمان شکنان را تهدید کرده و وفا کنندگان به پیمان را نوید میدهد، نشان دهنده این است که مقصود از «ید الله»قدرت و حاکمیتخداوند است، و اصولا کلمه «ید» گاه در فرهنگهای مختلف کنایه از قدرت میباشد، چنانکه میگویند: دستبالای دستبسیار است. ب – مقصود از وجه در مورد خداوند متعال، ذات خداوند است، نه عضو مخصوص در انسان و <عd¾ dèیدµ ف× ذئ>مانند آن. قرآن آنجا که از فنا و نابودی انسانها گزارش میدهد و میفرماید: ‹ به دنبال آن از بقا و پایداری وجود خدا و اینکه فنا در او راه ندارد سخن گفته و میفرماید: ‹‹و <
یبقی وجه ربک ذو الجلال والاکرام›› (الرحمن/27): ذات پروردگارت که صاحب جلال و عظمت استباقی میماند. از این بیان، معنی آیه مورد بحث روشن میشود و آن اینکه مقصود این است که خدا در نقطه خاصی نیست، بلکه وجود او محیط بر همه چیز است و به هر طرف رو کنیم به سوی او روی نمودهایم. آنگاه برای اثبات این مطلب دو صفت را یادآور میشود: 1. واسع: وجود خداوند نامتناهی است. 2. علیم: از همه چیز آگاه است. ج - در آیه سوم قرآن یادآور میشود که: نوح از جانب خدا مامور ساختن کشتی شد. از آنجا که ساختن کشتی در نقطهای دور از دریا مایه استهزا و ایذای گروهی از ناآگاهان بوده است، لذا در چنین شرایطی، خدا به او میفرماید: تو کشتی را بساز، تو زیر نظر ما هستی، و این عمل را ما به تو وحی کردیم. مقصود این است که نوح طبق دستور خداوند عمل کرده و طبعا مورد حفظ و حمایت وی قرار دارد و استهزاگران آسیبی به او نخواهند رساند. د - عرش در لغت عرب به معنی تخت و سریر است و « استواء» زمانی که با کلمه «علی» همراه میشود به معنی استقرار و استیلا میباشد. از آنجا که فرمانروایان معمولا با استقرار بر سریر حکومت، به تدبیر امور مملکت میپرداختند، لذا این نوع تعبیر، کنایه از استیلا بر قلمرو حکومت و قدرت بر تدبیر امور است. گذشته از دلایل عقلی و نقلی گذشته که لا مکانی خداوند را ثابت میکند، گواه روشن بر اینکه هدف از این گونه تعبیرها جلوس بر تخت و سریر جسمانی یستبلکه کنایه از استیلا بر تدبیر امور جهان آفرینش است، دو چیز است: 1. در بسیاری از آیات قرآن قبل از این جمله، از آفرینش آسمان و زمین و اینکه خداوند کاخ خلقت را بدون ستون مرئی آفریده استسخن میگوید. 2. در بسیاری از آیات، پس از آوردن این جمله، از تدبیر امور جهان یاد میکند. از اینکه این جمله در میان دو مطلب یعنی آفرینش و تدبیر جهان قرار گرفته است،میتوان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اینکه قرآن میخواهد برساند: آفرینش هستی با آن عظمت موجب آن نشد که زمام امور از دستخدا بیرون برود، بلکه او گذشته از خلقت، زمام تدبیر جهان را نیز در چنگ دارد و ما از میان این آیات به ذکر یکی اکتفا میکنیم: ‹‹ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی ستهایام ثم استوی علی العرش یدبر الامر ما من شفیع الامن بعد اذنه...›› (یونس/3): حقا که پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین را در شش روز (دوره) آفرید، سپس بر عرش (تدبیر) استیلا یافت، تدبیر امر خلقت در دست اوست، هیچ شفاعت کنندهای جز به اذن خداوند شفاعت نمیکند. (8) پینوشتها 1. توحید صدوق،ص137، باب 10، حدیث9، . 2. توحیدصدوق، باب9، حدیث 15. 3. توحیدصدوق، ص133، باب9، حدیث9. 4. کافی:1/109. 5. نهج البلاغه، خطبه 184. 6. توحید صدوق، ص223، باب القرآن ماهو، حدیث 2. صفات سلبی خداوند
7. نهج البلاغه، خطبه179. 8. در این باره به آیات 2 رعد، 4 سجده، 54 اعراف رجوع شود. منشور عقاید امامیه صفحه 55 استاد جعفر سبحانی
جعفر سبحانی