در راستای فلسفه وظیفه الهی، ائمه علیهم السلام برای تحقق حکومتاسلامی جدیت و تلاش فراوانی داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضتعلمی و فکری که در جامعه ایجاد نمود; اهتمام خاصی به نظامرهبری و امامت اصیل اسلامی داشت. حمایتهای پیدا و پنهان امامصادق(ع) از نهضتهای اصیل و عدم همکاری آنحضرت با قیامها نشاندهنده مواضع دقیق و الهی امام در برابر حکومتهای سیاسی زماناست. الف ) قیام زید بن علی(ع) اینک به ارزیابی نقش امام صادق(ع) در برابر قیامهای معاصر ویمیپردازیم. زید، فرزند امام زین العابدین(ع) مردی عابد، انسانی پرهیزکار،فقیهی شجاع و سخاوتمند بود. (1) زید به قصد شکایت از فرماندار مدینه، خالدبن ولید بن عبدالملکبن حرث راهی شام شد. هشام نه تنها به شکایت او توجهی نکرد،بلکه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدینه بازگردانند. زید میگوید: من در مجلس هشام بودم که به رسول گرامی اسلام اهانتشد. اما هشام هیچ گونه عکس العملی از خود نشان نداد. بدین خاطراگر جز یک نفر همراه نداشته باشم قیام خواهم کرد. (2) زید به کوفه برگشت و سپاهی تشکیل داد و با استاندار عراق، یوسفبن عمر ثقفی درگیر شد و سرانجام به شهادت رسید. درباره قیامزید روایاتی از امام صادق(ع) رسیده است که بیانگر حمایت آنحضرت از قیام اوست. اینک بخشی از این روایتها را نقل میکنیم: 1- امام صادق(ع) فرمود: «فانظروا علی ای شی تخرجون لاتقولواخرج زید فان زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعکم الی نفسه وانما دعاکم الی الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفی بما دعاکمالیه.»; نگاه کنید که با چه هدفی قیام میکنید. نگویید زیدخروج کرد. زید دانشمند و بسیار راستگو بود و مردم را به سویخویش نمیخواند، بلکه به برگزیده آل محمد(ص) دعوت میکرد و اگرپیروز میشد به آنچه مردم را بدان دعوت مینمود، وفا میکرد. (3) زید بن علی فرمود: در هرزمان مردی از ما، اهلبیت علیهم السلاموجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج میکند. حجت اینزمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هرکس او را پیروی کندگمراه نمیشود و مخالف او هدایت نمییابد. (4) 2- امام رضا(ع) میگوید: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت کند عمویم زید را! او به برگزیده آل محمد دعوت مینمود واگر پیروز میشد به آن وفا میکرد. او در رابطه با نهضتخویش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر میخواهی به دار آویخته شویقیام کن. امام رضا(ع) میگوید: پدرم فرمود: هنگامی که زید ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: «ویل لمن سمع واعیثهفلم یجبه»; وای برکسی که ندایش را بشنود و ا و را همراهی واجابت نکند. (5) 3- ابن سیابه میگوید: امام صادق(ع) به من هزار دینار داد وفرمود: اینها را در میان فرزندان کسانی که همراه زید به شهادترسیدهاند، تقسیم کن. (6) 4- فضیل، یکی از سپاهیان زید میگوید: خدمت امام صادق(ع)رسیدم. حضرت فرمود: آیا تو در جنگ با شامیان همراه عمویم بودی؟ گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را کشتی؟ گفتم: شش نفر. حضرت فرمود: شاید دچار شک گشتهای؟ پاسخ دادم: اگر شک داشتم کهآنان را نمیکشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خونهای آنانشریک سازد. به خدا قسم! عمویم زید و اصحابش جزء شهدا هستند. مانند علیبن ابیطالب(ع) و اصحاب او. (7) مرحوم مجلسی مینویسد: اگرچه اخبار درباره زید مختلف است امابیشترین اخبار بیانگر این است که او به خاطر انتقامجویی ازقاتلان امام حسین(ع) و امر به معروف و نهی از منکر قیام نمود وبه برگزیده آل محمد(ص) دعوت مینمود. من درکلام دانشمندان شیعهنظری در مخالفت آنچه گفته شد، ندیدم. (8) ب ) قیام محمد نفس زکیه سلطنتبنیامیه پس از هلاکت ولید بن یزید بن عبدالملک رو به ضعفگذاشت. عدهای از بنی هاشم و عباسیان مثل منصور دوانیقی وبرادرانش، سفاح و ابراهیم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهیم در «ابواء» جمع شدند و توافق کردند که فردی را بهعنوان کاندیدای خلافتبرگزینند. عبدالله محض از میان جمع برخاستو از آنها خواست که با فرزندش، محمد، معروف به «نفس زکیه»بیعت نمایند. عبدالله محض فرزند حسن مثنی نوه امام مجتبی(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسین(ع) است. به همین جهتبه«محض» لقب یافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادتفراوان به «نفس زکیه» شهرت یافته است. چون در میان شانههایاو خالی سیاه بود، برای عدهای از جمله پدرش این گمان پیدا شدهبود که او همان مهدی امت است که در روایات بدان خبر داده شدهاست. بدین سبب مردم با او بیعت کردند و سپس فردی را راهی خانهامام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور یابد و با محمدنفس زکیه بیعت کند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور یافت و پساز شنیدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فکر میکنی فرزندت مهدیاست این طور نیست. «و ان کنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله ولیامر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و الله لا تدعک فانتشیخناو نبایع ابنک فی هذالامر»; و اگر تصممیم داری که به خاطر خدا وامر به معروف و نهی از منکر از او بخواهی قیام کند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهیم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستی و بافرزندت بیعت میکنیم. (9) در این روایت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهی بودننهضت نفس زکیه تاکید میورزید و حمایت از آن را به عنوان یکیاز اصول سیاسی حرکتخویش اعلام میدارد. پیشنهاد ابومسلم و ابوسلمه «ابراهیم امام و منصور دوانیقی» ابوالعباس سفاح از نوادگانعباس، عموی پیامبر(ص) است. آنان حرکتی سری را بر ضد بنیامیهسامان دادند. ابراهیم امام، رهبر قیام ابومسلم را انسانی شجاعو کارآمد و با استعداد مییابد و ا و را به خراسان اعزام میکندو به او توصیه میکند که بدون نام بردن از فردی، مردم را به«الرضا لال محمد»; برگزیده آل محمد(ص) دعوت کند. امام صادق(ع)ابوسلمه که بعد به وزیر آل محمد شهرت یافت. را به کوفهفرستاد و خود در ناحیه شامات فعالیت میکرد. بدین ترتیب آن حضرتنبض حرکتهای ضد اموی را به وسیله کارگزاران خویش در دست گرفتهبود. مدتی بعد، ابراهیم امام توسط مروان زندانی و کشته میشود ورهبری نهضت طبق وصیت ابراهیم امام، در اختیار سفاح و دیگربرادرانش قرار میگیرد. (10) ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامههایی برای امام صادق(ع) وعبدالله محض میفرستد و به پیکهای خود دستور میدهد که هیچ کداماز آنها از نامهای که برای دیگری فرستاده شده است، اطلاع پیدانکند. آن حضرت در آن نامهها حمایتخود را از خلافت آنان اعلاممیدارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت میفرستد و در نامهدوم مینویسد: هزار جنگجو در اختیار من است. به انتظار فرمانتهستیم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخی نمیدهد. سؤال: چرا امام صادق(ع) به این پیشنهادها جواب مثبت نداد و اززمینههای خلافت و نیروها استفاده نکرد؟ الف ) عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان. ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، برای عبدالله محض هم نامهنوشت. این کار او دلیل این است که وی در دعوت خود صداقت نداشت. زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آنحضرت بود، چگونه از فرد دیگری نیز دعوت کرد؟ جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتی حامل نامه، محمدبنعبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامهای از طرف شیعه شما،ابوسلمه آوردهام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیری»; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیانمن نیست. نامه رسان تقاضای جواب میکند. امام صادق(ع) نامه راآتش میزند و میفرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعریاز کمیتبن زید خواند: ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب ایروشن کننده آتشی که دیگری از نورش استفاده میبرد! هیزم جمعکردهای اما روی ریسمان دیگری ریختهای و دیگری جمع میکند ومیبرد. (12) شهید مطهری در این باره مینویسد: «قدر مسلم این است که اینشعر میخواهد منظرهای را نشان دهد که یک نفر زحمت میکشد واستفادهاش را دیگری میخواهد ببرد. حال یا منظور این بود کهایبدبخت ابوسلمه! این همه زحمت میکشی استفادهاش را دیگری میبرد وتو هیچ استفادهای نخواهی برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنی این دارد ما را به کاری دعوتمیکند که زحمتش را ما بکشیم و استفادهاش را دیگری ببرد.» (13) ابومسلم در نامهای به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستیاهلبیت پیامبر(ص) دعوت میکنم. کسی برای خلافتبهتر از شما نیست. امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالی و لا الزمانزمانی»; نه تو از یاران من هستی و نه این زمان، زمان مناست. (14) امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبیاعتمادی خود را نسبتبه آنان اعلام داشت. در سخن دیگری از آنحضرت نیز همین مطلب آمده است. معلی ابن خنیس میگوید: در زمانیکه پرچمهای سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنی عباس به خلافت نرسیده بود، نامههایی از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگری خدمت امام صادق(ع) بردم. آنها نوشته بودند: «قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما تری قال فضرب بالکتب الیالارضثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام»; ما موقعیت را برای خلافتشما مساعد میبینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامهها را بهزمین کوبید و فرمود: زهی تاسف و افسوس! من امام و پیشوای آنهانیستم. (15) ب ) نداشتن یاران مخلص وجود یاران وفادار و همراه یکی از شرایط موفقیت رهبران دراجرای برنامههای خویش است. امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب میشناخت و میدانست که بیشترآنها مرد میدان خطر نیستند. مامون رقی میگوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بنحسن خراسانی وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید. شما اهلبیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستادهاید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمتشما هستند. آن حضرت فرمود: خراسانی! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود: «حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امامفرمود: خراسانی! برخیز و در تنور بنشین! خراسانی گفت: آقای من! مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اینحال «هارون مکی» که کفشهای خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفشهای خود را زمین بگذار و داخلتنور بنشین! هارون بدون معطلی وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانی مشغول صحبتشد. مدتی بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانی میگوید: برخاستمو به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشستهبود. مدتی بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امامفرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانی گفت: بهخدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فیزمانلا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت»; بدان! ماهنگامی که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمیکنیم. ما نسبتبه زمان قیام داناتریم. (16) سدیر میگوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنیناین مقدار یاور داشت کسی طمع در خلافت نمیکرد. امام فرمود: یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود: صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویستهزار! سدیر گفت: آری. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهی سرزمین «ینبع» شدیم. امام در میان راه چشمش بهجوانی افتاد که چند راس بزغاله را میچراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغالهها بود از قیام و نهضتباز نمیایستادم. سدیر میگوید: بزغالهها را شمارش کردم. بزغالهها هفدهراس بودند. (17) ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید میگردد و طبق دستور به خانهعبدالله محض میرود و نامه دوم را به او میرساند. عبداللهخوشحال میشود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) میرود. عبداللهبه امام صادق(ع) میگوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متی کان اهل خراسان شیعه لکانتبعثت ابامسلم الی خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنتسبب قدومهم… و هل تعرف منهماحدا»; چه زمانی اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلمرا به آن جا فرستادی؟! آیا تو به آنها دستور دادی لباس سیاهبپوشند؟! آیا اینها که برای حمایت از بنی العباس از خراسانآمدهاند تو آنها را به این جا آوردهای؟! آیا کسی از آنان رامیشناسی؟ !» (18) ج ثمربخش نبودن پیشنهاد انسانهای دنیا طلب زمانی از رهبران و همکاران خویش روی برمیگردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنیعباس و فرماندهان آنها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شدهبودند و دیگر نمیخواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلمچند بار به سفاح سفارش میکند که ابو سلمه را از بین ببرد. ابوسلمه که بیمهریها را احساس کرده بود، فکر میکند که با گرایشبه امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافتبهتر میتواندبه اهداف دنیایی خویش دستیابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامهعبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحی که آمادهکرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون میزنند و او رامیکشند. (19) ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار میشود و به دستسفاح،خلیفه عباسی کشته میشود. تمام فعالیتهای ابومسلم را ابوسلمه بهوسیله جاسوسان کنترل میکرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهی باآنان نمیتوانست تضمین کننده پیروزی بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتی از پاسخ کتبی به ابوسلمه خود داری کرد ونامه او را سوزانید. سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایای خویش به ابومسلممیگوید: نسبتبه هرکس که شک کردی و در کار هرکس که شبهه نمودیاو را به قتل برسان. اگر توانستی در خراسان یک نفر عرب زبان همباقی نگذاری، چنین کن. (20) «یافعی» درباره ابومسلم میگوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بیشماری را کشت. (21) شهید مطهری نیز مینویسد: البته ابومسلم سردار خیلی لایقی است،به مفهوم سیاسی، ولی فوق العاده آدم بدی بوده; یعنی یک آدمیبوده که اساسا بویی از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است… ابومسلم را میگویند: ششصد هزار نفر آدمکشته. به اندک بهانهای همان دوستبسیار صمیمی خودش را میکشت وهیچ این حرفها سرش نمیشد که این ایرانی استیا عرب که بگوییمتعصب ملی در او بوده است. (22) بنابراین امام صادق(ع) نمیتوانستبه ابو مسلم جواب مثبتبدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجرای حق وعدالت و رعایتحقوق الهی و انسانی بود. آن حضرت خواستار حکومتیهمچون جد بزرگوارش، امام علی(ع) بود که در آن، جایگاهی برایاین گونه جنایتکاران نبود. آنچه در تحلیل و بررسی عدم پاسخ گویی امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیتهای اجتماعی آن روز بود. اما افزون برآنها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامتخویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت میدانسته کهخلافتبه «سفاح» عباسی میرسد. در این زمینه روایات متعددیوجود دارد. در یکی از آنها آمده است: عبدالله محض میگوید: پسرمهمان مهدی است. او از مردم میخواهد که برای سقوط خلافت اموی بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدی نیست. سپس امامبادستخود بهپشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش بهخلافتخواهند رسید. (23) در روایت دیگری آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤالکرد: آیا خلافتبه من میرسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلی. آنچه میگویم به حقیقتخواهد پیوست. (24) پینوشتها: 1- ارشاد، مفید، ص 251. 2- بحارالانوار، ج46، ص 192. 3- وسائلالشیعه، ج 11، ص 35، باب13، ابواب جهاد العدو. 4- بحارالانوار، ج46، ص173، باب احوال اولاد علی بنالحسین(ع). 5- وسائل الشیعه، ج 11، ص 38، باب13، ابواب جهاد العدو. 6-بحارالانوار، ج46، ص 170. 7- همان، ص 171. 8- مرآهالعقول، ج 4، ص 118. 9- بحارالانوار، ج47، ص 278. 10- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص119. 11-مروج الذهب، ج3، ص 268. 12- همان. 13-سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص127. 14- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص43. 15- وسائل الشیعه، ج 11، ص37، باب13، جهادالعدو. 16- بحارالانوار، ج47، ص123. 17- الکافی، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فی قلهعددالمؤمنین. 18- مروج الذهب، ج3، ص269. 19- همان، ص 285. 20- سیره پیشوایان، ص 388. 21- همان. 22- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122. 23- بحارالانوار، ج47، ص 278. 24- همان، ص 120. ماهنامه کوثر شماره 40
عباس کوثری