زورمندان گویند: او،دلیری بیهمتا بود و مبارزی قلعه گشا،هرگز به دشمن پشت نکرد و هیچگاه حریف را از دست نداد… به هر سو شتافت غلبه نمود.و به هر کس رو آورد چیره شد.گاه به دو شمشیر نبرد میکرد،و زمانی بیاسلحه،گردان را به خاک میافکند.چون شیر،هیبت داشت و چون کوه،عظمت.و پهنه میدان،زیر پای او میلرزید،و صحنه نبرد،در کنار او میخروشید،و در عین حال،چنان بلند همتبود که امر میکرد: «ای سپاهیان!تا دشمن،ستیزه آغاز ننماید،بر او حمله مبرید.» «و چون درماند و رو به گریز نهد،او را دنبال مکنید.» «و چون زخمی شد و در افتاد،وی را مکشید.» «به مال و منال او هم،دیده مدوزید.» «بر زنان و کودکان خصم،رحمت آرید.» او چندان عفت داشت که وقتی معاندی در مقام نبرد،دستبه حیله عاجزانه میزد،و عورت خود ظاهر میساخت، روی از او بر میتافت. و به محض اینکه دشمن،راه تسلیم میگرفت،امان و نجات مییافت. آن بزرگوارییی که او را در باب بیگانگان بود،ما فوق درک انسان بود و نمودار لطف خدای سبحان. بر همان دشمن که آب را از او منع نموده بود،چون قدرت مییافت،بذل آب میکرد و بر همان مخالف، که وی را به دشنام گرفته بود،چون به درماندگیش پی میبرد،مددش مینمود،و راه چارهاش میگشود. ندانم که روح او چه عظمتی داشت،و افق اندیشه وی کجا بود!؟ امیران گویند: او،امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود.افراد تحتحکومتخویش را،بزرگ میداشت و از حد مملوک و رعیت،و زیر دست و محکوم،بس بالاتر کشیده،در مرتبه«برادر و برابر»مینهاد. گر چه جاهلان بیلیاقت را پای از گلیم به در میرفت،و باد نخوت و کبر در سر میگرفت،باز او را تغییر روشی،حاصل نمیشد،و تحدید قدرتی در کار نمیآمد. آزادی به معنی تمام،در حکومت او بود،و امنیت جانها به مفهوم تام،در امارت وی..تختش،سکوی مسجد بود،و دربارهاش،پهنه آن،و قراولانش،صحابه با ایمان. داوران گویند: داد او،حق دادگری به کمال داد،و عدل وی،عدل عدالت،به تمام نهاد.در همان جامعه منحرف و منحط که جز هواپرستی و عناد و شهوات،کس را توجهی نبود،و به انصاف و خیر و مصلحت،هیچیک را اعتنائی نه،چندان عدل ورزید که از شدت دادگری در محراب عبادت کشته شد،و آن آیتخدائی،به گاه دعا، غرقه به خون گشت. چنان پایبند حق بود که به محض ادعای یهودی،به محضر قاضی میرفت،و چون او را در برابر مدعی، احترامی خاص مینهادند،خشم را میگرفت و از این عدم مساوات،در پیشگاه داد،فریاد میکشید. به خاطر آنکه گوشواری،از یک زن غیر مسلمان ربوده شده بود،خوابش نمیبرد،و راحت نداشت..و برای آنکه برادر معیل او،بیش از حق ناچیز خود،مدد مالی میخواست،داغ بر دستش مینهاد.و بدان جهت که عاملی،تحفهای از کسی پذیرفته بود،نامههای پر عتاب به وی میفرستاد. انصاف،که هیچکس مانند او انصاف نداد،و حق عدالت ننهاد. بینوایان و بیکسان گویند: او،یار ستمدیدگان بود و سرپرستبیوه زنان.گاه در قبال دیدههای گریان دو طفل یتیم،زانوانش را رعشه میگرفت و بر خاک مینشست.و زمانی برای نوازش کودکانی دیگر،پشتخم کرده،آنان را بر مینهاد و طفلانه سرگرمشان میداشت. شبها،انبان خواربار به دوش گرفته،و بر زنها،میپیمود و در زوایای تاریک شهر،در خانه مستمندان میگشود..آری چنانکه او را نشناسند،محبت میکرد و بدان گونه که نامش ندانند،تفقد مینمود. آنگاه عاجزان گوشهنشین،و بیماران مسکین،پیران بییار،و کسان بیغمگسار،زنان بیشوهر،و فرزندان بیپدر،دانستند که آشنایان که بود.و دوستبا وفایشان کدام،که شنیدند صوتی آسمانی در فضای کوفه طنین افکنده میگفت: «تهدمت و الله ارکان الهدی و انطمست اعلام التقی و انفصمت العروه الوثقی،قتل ابن عم المصطفی، قتل علی المرتضی،قتله اشقی الاشقیاء.» «به خدا سوگند،پایههای هدایت فرو ریخت و نشانههای تقوی محو شد و رشته محکم اتصال خدا و مردم گسیخت،پسر عم پیمبر،علی مرتضی،کشته شد.او را تیره بختترین افراد به قتل رساند.» زنان گویند: دخترانی که او پرورد و به دامن اجتماع آورد،سرآمد زنان جهان بودهاند و مفخر عالم نسوان،رقیهاش را که از بیتالمال گردن بندی به عاریه مضمونه گرفته بود،میخواست چون راهزنان دستبرد و خزانهدار را به زنجیر و قید سپارد،چرا که بیاجازت مؤمنان و یا امیر ایشان،تصرفی در بیت المال شده است،و چرا در آن مجلس که ممکن است دختران فقیر،بیگوشواره و زینتباشند،دختر او با زیوری جلوه کند،و دل کسی را به یاد فقر برنجاند. زینبش،آن بود که دو فرزند رشید خویش،در پیش دیده،به راه خدا داد،و خود،ناظر مبارزه آنان علیه سپاه ظلم و بیداد بود،و همان کس است که نقشه وسیع و عمیق سالار شهیدان،حسین علیه السلام را به تمام و کمال،اجرا کرد و«شیر زن کربلا»لقب یافت و بالاخره خصم را آنچنان از پای در آورد که قوت تدارک مافات برایش نماند. خطبات او،بدن مردان را میلرزاند و صداها را در گلو خاموش میکرد،زنگ شتران را از نوا میانداخت، و دشمن و دوست را به عظمت نهان خویش،چنان آشنا میکرد که میگفتند:«مگر علی علیه السلام دوباره سر از خاک بر گرفته و چنین داد سخن میدهد؟»آری،خانواده او همه عفیف و مهربان، نوعدوست و خلیق بودند. مگر آنگاه که به شکرانه بهبود حسنین،پدر و مادر،قصد روزه کردند،همه فرزندان و حتی فضه خادمه نیز اقتدا نکردند؟و آنگاه که سه شب،مسکین و یتیم و اسیری به هنگام افطار،طلب یاری کردند،تنها قرص نانی را که قوت یک شبانه روز هر فرد بود،همه،حتی فضه، نبخشیدند؟! عجب است که همسر و شریک زندگیش«بانوی بانوان جهان»و در عصمت و طهارت،بیقران بود و دختران وی به پاکی و صفا و علم،و هنر و ادب و ایمان،بهترین دوشیزگان به شمار میرفتند. دانشمندان گویند: تنها او بود که«سلونی»میگفت و چنان که ادعا میکرد،عالمی را به نور دانش خویش روشن میساخت، هرگز پرسشی را بیپاسخ ننهاد،و نهانی نماند که از چهر آن پرده نگشاد،میفرمود: «فو الذی نفسی بیده لا تسالونی فی شیء فیما بینکم و بین الساعه…الا انباتکم» «بدان کس سوگند که جانم در دست اوست،درباره هر چه که از حال تا واپسین لحظه بقای عالم وجود دارد و خواهد داشت،بپرسید،جواب خواهم داد.» هر چه از مسائل ریاضی و طبیعی مطرح میکردند،جواب میگفت،و در هر بحث که از ادب و علوم، پیش میکشیدند،در سخن میسفت،و باز مینالید که: «ان هیهنا لعلما جما» (1) کنایه از آن که:کسی را نمییابم که از این بحر زخار،نصیبش دهم،و مستعدی نمیبینم که از این نجسرشار،امانتش نهم. گرچه اصحاب او،بهترین افراد بودند و اطرافیانش آمادهترین کس از نوع آدمیزاد،اما سینهای که وی داشت در وسعت از عالم میگذشت،و آن اندوخته که در آن بود به وفور،از جهان جان،تجاوز میکرد. به شرحی که درباره«طاووس و خفاش»داده،توجه نما تا طومار عالمان تشریح درهم پیچی و به اسرار علم لدنی،که بیکالبد شکافی و مشاهده دیده،همه چیز دریابد،واقف شوی. آنگاه از خود بازپرس: او که در برابر مردمی فاقد علم،این گونه تحلیل مسائل طبیعی کرده است،اگر مستمعی دانشمند مییافت،چه میگفت؟و چه نکتهها بیان میداشت؟! بدانچه درباره آفرینش«آسمان و انسان»فرموده،امعان نظر کن تا جهان را هزاران برابر از آنچه تصور میکنی،وسیعتر بینی،و جهانیان را میلیونها از این معدود،بیشتر یابی. آری،به آن سوی منظومهها نیز دیده معطوف داری،به موجودات زنده باشعوری که در عوالم بسیار دیگر،به سر میبرند،توجه مصروف نمائی،دنیا را بس بزرگ و بیحرکت و فعالیتبینی،و ابتدای آفرینش را آن سوی وهم و فهم یابی،چنان عظمتی در خلقت ملاحظه کنی که در اعماق ذات خود نیز اثری از غرور و منیت (و بلکه جرات ابراز وجود) سراغ ننمائی. آنگاه،وارسته از خویش،محو آفرینش،و واله آفریدگار شوی،و دریابی معنی آنکه درباره«آل الله»گفتند: فعظمتم جلاله و اکبرتم شانه و مجدتم کرمه و ادمتم ذکره» شمائید که جلال خدائی را،به عظمت نشان دادید،و کار او را معرفی کردید،بخشش وی را مجد بخشیدید،و یادش را دوام و بقا نهادید.» و فرمودند: لولانا لما عرف الله» «اگر ما نبودیم،خدا به درستی شناخته نمیشد.» به هر حال،در ادب او بنگر،در فصاحت کلامش دقت کن،در مضامین بکر او،در تحلیلات روانی وی،در کشف رموز اخلاقی و اجتماعیش،همه و همه اعجابآور است و تمام،شگفت انگیز. دانشمند عرب گوید:«قواعد زبان ما را او نهاد.» خردمند دیگر گوید:«در حکمت و دانش را او گشاد.» حقوقدان گوید:«مشکلات قضا را او شرح داد.» و بالاخره،آن دانشمند مسیحی میگوید:«علی علیه السلام جائی را اشغال کرده است که: یک دانشمند،او را ستاره درخشان علم و ادب میبیند. و یک نویسنده برجسته،از شیوه نگارش او پیروی میکند. و یک فقیه،همیشه بر تحقیقات و نظرات وی تکیهمینماید.» علمای اخلاق گویند: آن تضاد،که در وجود او میبینیم در هیچ آدمی سراغ نداریم،و این جز دلیل بر داشتن روانی ما فوق جانها،و ارادهای برتر از همه عزمها نمیتواند بود،و الا چگونه ممکن است کسی در نهایت اقتصاد مالی بسر برد،و یک باره زندگی خویش با فقرا تقسیم کند؟ گاه،کسی سنگیندلترین جلوه کند و باز،در برابر«طفلی روی زرد»،نرم خویترین آدمی باشد.همان کسی که کمترین جراحت را بر تن روا ندارد،به گاه جهاد،بر زخمهای بسیار تن،و بلکه نابودی جان خویش اعتنا نکند. کجا شنیدهاید که کسی در خانه،مغموم نشیند،و اشک از دیدهاش فرو غلطد که:«چرا هفت روز ستبرای من مهمان نیامده؟مبادا که خدا را ناراضی کرده باشم!» کیست که تواند در روی سینه خصم هم از بیادبی او در گذرد،و خشم خود فرو خورد و از حدود حق تجاوز نکند؟ کیست که تواند کینهتوزترین دشمنان خویش را به هنگام غلبه،عفو فرماید؟! کیست که در مقام حکومت و سلطنت،به دستخود،«جو»آسیا کند،کفش خویش را اصلاح نماید،و پیراهنی پوشد که گوید:«بر آن چندان وصله زدهام که از وصله کننده آن شرم دارم.»؟ کیست که خوراکش نان جوینی باشد که آنرا به زانو شکند،و به گاه نبرد،با یک دست،در خیبر کند و بر فراز خندق دارد تا سپاهی از آن بگذرد…؟ بیگانگان گویند: او را همتائی در میان نوابغ جهان و قهرمانان عالم امکان نیست،و آنگاه که اهل تحقیق،وی را با یکایک بزرگان بینظیر دنیا،و فرزندان بیمانند اجتماعات،مقایسه کردهاند و صفات و اطلاعات و تدابیرش را سنجیدهاند،چنانش دیدهاند که با وجود همین دید ظاهر و آشنائی اندک،باز بر آنان رجحان محسوس داشته،و فضل روشنی نسبتبدیشان دارا بوده است،و چون برتری وی را در تمام جهات و همه جوانب، منظور نظر ساخته،و در یک آدمی فرض کردهاند،قابل تصور و جمع نیافتهاند. لذاست که گفتهاند:«چنان کس که ما شناختهایم،مگر در عالم خیال،رنگ وجود گیرد،و الا از نوع انسان،چنین فضایل،آن هم بدین کمال،صورت نمییابد،و از همه مهمتر آنکه جمع آنها در یک فرد، هرگز گرد نمیآید.» فرقهای گویند: ما در او،آنقدر اثر خدائی یافتیم،و صفات پروردگاری به دست آوردیم که به عاقبت ندانستیم:او خود، خدای بود یا از خدا جدای بود؟! و مات الشافعی و لیس یدری علی ربه ام ربه الله شافعی (پیشوای مکتب شافعیان) در حالی بمرد که تحقیق او درباره علی علیه السلام نتوانست پاسخگوی آن باشد که: «خدا پروردگار اوست،یا علی؟» فرقه دیگر گویند: در او روح الوهیتبدمید،و چندان در افزود که کمال ظهور یافت و خدائی گرفت و به ربوبیت پرداخت. دیگران گویند: او خود،ابتدا خدا بود و در لباس فردی انسان جلوه کرد،و مدتی دیدههای خلق را نگران و خیره ساخت، و باز پر گرفت و از نظرها محو گردید،و هر گه که پیمبر خاتم به مقام قرب خلاق عالم «قاب قوسین او ادنی» میرسید او را نیز حاضر دربار الاهی میدید.و چون طعام بهشتی به عالم معراج پیش آوردند، دستخدا هم از آستین به در آمد.اما جز نشان دست علی علیه السلام نداشت…به هر حال،خدا بود به جمالی دیگر،و در قالب یک فرد بشر. اهل طریقت گویند: او مظهر الله است و رهبر راه.کسوت پیران را او بخشد و طریق سالکان را او گشاید.دستگیر همه، اوست و هر مرشد و مراد،نایب او.رونده،به نور وی راه به حق یابد،و طالب،به عنایت او سوی مقصد شتابد.در چهر او خدا تجلی کند و در جامه او،آفریدگار،خودنمائی نماید. دل!اگر خداشناسی،همه در رخ علی بین به علی شناختم من،به خدا قسم،خدا را هر رشتهای از فقر،عاقبتبدو پیوندد،و هر سلسله از اهل طریقت،نسبت نهائی به او رساند. شیعیان گویند: او،وصی پیامبر گرامی اسلام بود،و همتا و همدوش وی.در امر ابلاغ حق،امام مسلمین و امیر مؤمنین، برگزیده خدای،و به فضل و عصمت و علم،بیهمتای.اوصیای دیگر همه زاده او،واولیای حق همه فیض داده او…منصب ولایت را نیز دارا بود که خود مقامی الاهی است: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون صاحب ولایتبر شما،فقط خدا و رسول اوست و آن کس که در حال رکوع،به مستمند احسان میکند. او از همه خلق برتر است،و برای رهبری به حق،شایستهتر،محبتبه او،نمونه ایمان است و اطاعت از او، نشانه ایقان… هر که او را یار،خدایش مددکار،و هر کس وی را خواستار،پروردگارش به مهر نگهدار. «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله» (2) «خداوندا!آن را که دوستش دارد،دوستبدار،و آن را که با وی دشمنی کند،دشمن دار!از هر کس که مدافع اوست،دفاع کن،و آن که وی را تنها بگذارد،بیکس و یار رها کن!» اهل دعا گویند: «هو بشر ملکی،و جسد سماوی،و امر الهی،و روح قدسی،و مقام علی،و نور جلی،و سر خفی» (3) «او بشری فرشتهخو است،و پیکری آسمانی و وجودی الاهی،و روانی پاک،و مقامی والا،و پرتوی رخشان،و رازی نهان.» «هو الناطق بالحکمه و الصواب،هو معدن الحکمه و فصل الخطاب» (4) «او،گویای حقایق و راستیهاست،و منبع علم واقعی و نظرات نهائی (درباره حق و باطل و امور دین و انسان) .» «هو من عنده علم الکتاب» (5) «او،همان است که،دانش کتاب خدا در سینه اوست.» «هو الکوکب الدری» (6) «او،ستاره تابان است (برای ماندگان راه) .» «هو من انجی الله سفینه نوح باسمه و اسم اخیه، حیث التطم الماء حولها و طمی» (7) «اوست آن که به نام وی و برادرش (رسولخاتم صلی الله علیه و آله و سلم) ،خداوند،کشتی نوح را-آنگاه که موج آب فرو میکوفت و از پهلوها بالا میگرفت-نجات داد.» «هو من اودع الله قلبه سره» (8) «او کسی است که خدا،راز خویش،در دلش نهاد.» و باز برتر شناخته و گویند: «هو دین الله القویم،و صراطه المستقیم» (9) «وجود او،تمام نمای دین پایدار الاهی است،و معرف راه راست و بیلغزش خدایی.» «هو سبیل الله» (10) «او،نمایشگر طریق همگانی خلق است (به سوی خالق) .» «هو الذکر الحکیم،و الوجه الکریم،و النورالقدیم،امین العلی العظیم» (11) «وجود او،یاد آور خدای حکیم است،و جلوهگر فضل پروردگار کریم،و جهت نور ازلی و قدیم،و امانتدار دادار بلند جاه عظیم.» «هو الوسیله الی الله» (12) «او،مایه وصول به (معرفت و رحمت) خداست.» «هو باب الله» (13) «او،باب ورود به آستان رحمانی و عنایتیزدانی است.» «و باب حطه الله» (14) «او،باب بخشایش بیمنتهاست.» «و فضل الله و رحمته» (15) «وجودش،فضل و رحمت الاهی است.» «هو حجه الله،و امین الله،و ولی الله» (16) «او،دلیل و راهبر به سوی خداست،و امین به معارف دانای بیهمتا،او ولایتیافته از جانب حق است.» «هو صفوه الله و خالصه الله،و خاصته» (17) «او،برگزیده و خاص و خالص شده،بهر خداست.» «هو خلیفه الله و سفیر الله» (18) «او،نماینده کمال و صفات جمال الاهی است،و راهدان و رابط دربار یزدانی.» «یختاره الله فهو ولیه فی سماواته و ارضه» (19) «خدایش،اختیار کرد.پس او ولی شایسته خداوند است،در همه سوی جهان وجود (در آسمان و زمین) . » و باز برتر: «هو کلمه الله و حجاب الله» (20) «وجود او،بیانی روشن از خداست،و پردهای استبر اسرار الله.» «هو آیه الله العظمی،و نور الله الانوار،و ضیاؤه الاظهر» (21) «او،نشان بزرگ حق است،و نور پر فروغ،و روشنی آشکار دادار مطلق.» «هو سیف الله و اسد الله» (22) «او،شمشیر بران،و شیر یزدان است.» و باز برتر: «هو وجه الله المضیء،و جنبه القوی» (23) «وجود او،روی تابان خدا،و جنب پر توان قادر یکتاست.» «هو عین الله الناظره،و لسانه المعبر عنه فی بریته» (24) «او،در میان خلق،چشم ناظر حق،و زبان بیان کننده اوست.» «و القول عن الله» (25) «او،گفتهای استخدایی.» «هو ید الله الباسطه،و اذنه الواعیه» (26) «او،دست گشاده پروردگار است،و گوش شنوا و پذیرای آفریدگار.» و از همه برتر: «هو اسم الله الرضی» (27) «او،نام پسندیده خداست.» «هو علم الله» (28) «او،علم بیکران ایزد است.» «هو سر الله و موضع سره» (29) «او،راز الاهی و قرارگاه سر خدائی است.» و بالاخره: «هو حق الله» (30) «او حق الله است، (یعنی:نمایشگر صفات جلال،و نمودار نیروهای لا یزال،نمای خواستحق متعال،از آفرینش انسان،و سیر او به کمال.» (چون بیان را قدرت ترجمتی شایسته نبود،دم در کشید و فهم آنها،به اهل آن واگذاشت.) اهل قرآن گویند: در کتاب آسمانی،او،گاه به عنوان«صاحب ولایت از جانب خداوند»آمده (31) ،گاه به صفت«صادق»نامیده شده (32) ،در جائی نماینده کمال دین و اتمام نعمت پروردگار بر خلق است (33) ،و به جائی دیگر،معرف طهارت نفس و عصمتخانوادگی (34) . در آیتی او«منذر»است (35) و به دیگر آیه«جان پیغمبر» (36) ،به سوئی نمودار«خیر البریه»است (37) و سوی دیگر،اصل«حبل الله». (38) گاه مودتش تکلیف شده (39) و گاه عظمت ذاتش تشریح گردیده،گه مشتری خاص رضای خداست و به جان خویش در این معامله بیاعتنا (40) ،و گاه نشان دهد که خدا مهرش در دل مؤمنان مینهد (41) . جائی دیگر،ولایتش را بر پیمبران سلف مسلم میدارد (42) ،در آیهای او را«اذن واعیه»خواند چون حقایق را نیکو شنود و هرگز از یاد نبرد (43) و در دیگر آیه،او را برای رسول الله«یار خدائی»داند (44) ،به سوئی او را بر پیغمبر«حسب من الله» (45) شمارد و سوی دیگر،وی را دوستار خدا و نیز محبوب او شناسد (46) ،گاهی نیز «صالح المؤمنین» خواند (47) . و بسیار جا به ذکر صفات و مقامات معنوی وی پردازد،و برای آنان که عاقلند و فهیم،صاحب لباند،و متوسم (یعنی به آثار،دریابند و به نشانهها درک مقصود کنند) بیذکر نام وی،و بدون محدود کردن او در لباس شخص و انسان،این وجود با عظمت و آن عظمت وجودی را معرفی نماید (48) .آری، (الکنایه ابلغ من التصریح) (49) . و از همه بالاتر: آنجا که او را بر امین حق و رسول مطلق«شاهد الاهی»خواند،و آیت قرآن را (بنا به قرائت و تفسیر معصوم علیه السلام) چنین ارائه نماید که: افمن کان علی بینه من ربه (یعنی:رسول الله) و یتلوه شاهد منه…اماما و رحمه (50) آیا پیغمبری که از جانب خدا متکی به دلیل روشن ( قرآن) است،و گواهی صادق،و شاهدی بینای حقایق،و منسوب به خدا (مانند علی علیه السلام که با تمام شؤون وجودی،شاهد راستین رسالت است) او را در پی… شایسته پیروی نیست؟آری. او را بر«دلیل»،دلیل داند،و بر«امین»گواه امانتشمارد (51). واقعا چه مقامی بلند را داراست و علو ذات وی را،حد به کجاست؟! عابدان گویند: آن بندگی که او کرد،کی بندهای را ممکن شود؟و آن حال که او را در عبادت بود،جز وی کجا کس را رخ تواند داد؟! او را با دیگران چه نسبت؟!! وه!که در پای هر نخل،به خلوت شبها نماز میکرد و به زاری و الحاح،راز و نیاز میگفت،چنانکه بسان چوبی از پای میگردید و به خاک میافتاد تا نسیم حق،نوازش دیگرش کند،و به حال و احساس،بازش آرد،زیرا که توجه به دنیا نیز باید،و یکسر،منصرف از«ما سواه»نشاید. او که در نماز نافله،تیر از پایش کشیدند و در نیافت،کی با دیگران در حضور قلب،قابل قیاس تواند بود؟! بالاخره،هم او که در محراب عبادت،ضربه خورد،و فرق شکافت و با اینهمه از نماز دستبر نداشت،و به مدد یاران،آن را به تمام گزارد. هنگامی که فرزندش«حسن علیه السلام»به خدمتشتافت،اولین کلماتش این بود که: «ای حسن بایست و با مردم نماز بگزار.» از درد خویش چیزی نگفت،و فریضه را تعطیل نکرد. از قاتل و دستگیری او هم سخن به میان نیاورد،جز آنکه اگر دیگران یاد نمودند،وصیتبه خیر کرد (یعنی به گذشت و احسان تاکید فرمود.) این صبر که دارد؟و این بلندی همت و روح،در چه کسی یافت میشود؟! به جز از علی که گوید به پسر،که:قاتل من چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا دیگر آنکه کجا شنیدی که آدمی،به بندگی فخر کند و عزت خود در آن بیند؟غیر او که میگفت: «کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا انت کما احب فاجعلنی کما تحب»«ای خدا!مرا همین عزت بس،که بنده توام،و همین افتخار کافی است که تو پروردگار منی،تو چنانی که من خواهان آنم،مرا نیز آن چنان بدار که خود میخواهی.» هر کس که عبادت کند،اگر چه دنیا نخواهد،لا اقل طالب عقبی باشد،ولی او گوید: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک،بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک» «الاهی!این بندگی من در آستانه تو،نه از بیم آتش است و نه به شوق بهشت،بل آنکه ترا معبودی لایق شناختهام و به عبادت تو پرداخته.» هیچ نظر بلند را نظری چنین بلند،نباشد!! عاشقان گویند: هر ربط قلبی،با مرگ بگسلد،و هر علاقهای با موت به سرآید،عشقها تا پایان حیات،باقی است و محبتها و شیفتگیها تا پای گور برجا… به پاسخ فرهاد،که در شیفتگی،مشهور است،توجه کنید! خسرو پرویز سؤال مینماید و او پاسخ میگوید: بگفتا:دل ز شیرین کی کنی پاک؟ بگفت:آنگه که باشم مرده در خاک و نیز باید دانست که همه عشقها را راه صورت،مقدمه است و جمال،مایه اولیه.و هم اینکه،هر عشق، چون به وصال آنجامد،تلاش پایان پذیرد و شوق،تنزل یابد،و دیگر آنکه،معشوق،گاه بیوفا و پر جفا افتد و عاشق،از جور او بنالد،و ممکن است که دست از دامن یار باز دارد و سر به بیابان گذارد و یا به محبوبی دیگر دل سپارد. اما عجیب،کار عشق اوست که:ربطش با معشوق،پس از مرگ دنیائی قویتر شود و«تعلق او»محکمتر…اشاره بدان فرمود: «فزت و رب الکعبه» معشوق او را،صورت و سیرتی جدا از یکدیگر نیست و جمال را جدائی از کمال،در کار نه…هر دو یکی داند و برای او،در پرده و بیپرده تفاوت نکند: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» «اگر پردهها را بر گیرند،مرا در آنچه به یقین میبینم»تفاوتی نخواهد کرد.» و دیگر آنکه،او از ابتدا در وصال است: «لم اعبد ربا لم اره» «پروردگاری را که ندیده باشم،عبادت نکردهام.» باز هم خواستار وصال: «الهی هبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» «خدایا!به فرض که عذاب تو،مرا در گیرد و بر آن صبر کنم،بر فراق تو چگونه توانم بردبار باشم؟ (که این از آن،بس دردناکتر است.) » او،هرگز از معشوق ننالد و به جائی غیر کوی او روی نیاورد. الهی انلنی منک روحا و راحه فلستسوی ابواب فضلک اقرع خدایا!مرا از جانب خود نشاط و راحتی بخش که من،جز به آستانه تو روی نخواهم کرد و غیر باب فضل تو،نخواهم کوفت. الهی لئن خیبتنی او طردتنی فمن ذا الذی ارجو و من ذا اشفع خدایا!اگر مرا مایوس از خویش گردانی و برانی،آنگاه به چه کسی توانم امید داشته باشم؟و چه کسی را شفیع خویش سازم؟ پایان سخن آنکه: همه درباره او به تحقیق پرداختند،و در راه شناختش،به جان شتافته،اما هر چه رفتند کمتر دریافتند، حیرت زده وا ماندند و قصهها بافتند: آن یک،انسان کاملش گفت و این یک،«فرشته». آنش«اعجوبه»نامید و این،«آفریننده». آن«پیشوا»خواند و این،«حلول کرده خدا». و باز هم همه مبهوت،و تمام متحیر. هر یک به نظر خویش مطمئن شدند،راه رفته را درست پنداشتند،و دل بر آن گماشتند: کل حزب بما لدیهم فرحون هر گروهی،به آنچه میاندیشند و معتقدند،دلشادند. ولی،ندای رسول خدا در همه جا طنین انداز گشت که فرمود: «یا علی!هیچکس جز خدای و من،چنانکه بایست،ترا نشناخت.» پینوشتها: 1.«به راستی که در اینجا بس علم نهفته است.» 2.دعای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام،در روز غدیر. 3.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 4.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 5.«مفاتیح الجنان»:صفحه 376،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 6.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 7.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 8.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 9.«مفاتیح الجنان»:صفحه 363،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 10.«مفاتیح الجنان»:صفحه 356،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 11.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 12.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 13.«مفاتیح الجنان»:صفحه 355،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 14.«مفاتیح الجنان»:صفحه 378،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 15.«مفاتیح الجنان»:جلد 3 صفحه 369. 16.«مفاتیح الجنان»:صفحه 359-378،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 17.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 18.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375-377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 19.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 368. 20.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 368. 21.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375-377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 22.«مفاتیح الجنان»:صفحه 355-358،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 23.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 24.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 25.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 368. 26.«مفاتیح الجنان»:صفحه 355،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 27.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 28.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 29.«مفاتیح الجنان»:صفحه 352-357،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام. 30.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369. 31.تمام آیاتی که مورد استشهاد قرار گرفته است،بنا به تفسیر علمای اهل سنت درباره علی علیه السلام شناخته شده و برای ملاحظه اسناد آن به (حق الیقین شبر جلد 1 صفحه 192 به بعد) مراجعه شود. 32.توبه:119 33.مائده:3. 34.احزاب:33. 35.رعد:7. 36.آل عمران:61. 37.بینه:7،«بهتر آفریدگان». 38.آل عمران:103،«رشته رابط خلق با خالق». 39.شوری:23. 40.بقره:207. 41.مریم:96. 42.زخرف:45. 43.حاقه:12. 44.انفال:62. 45.انفال:64. 46.مائده:54. 47.تحریم:4. 48.حجر:17. 49.کنایه رساتر از تصریح است. 50.هود:17. 51.تفسیر«فخر رازی»،تفسیر«طبری»،تفسیر«الدر المنثور»،تفسیر«نیشابوری»،«شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید». علی معیار کمال صفحه 20 ،دکتر رجبعلی مظلومی