قرن دوم هجری عصر شکوفایی نهضت فرهنگی شیعه در سال 132 هجری، رژیم خودکامه و ستمگر بنیامیه، پس از 91 سال حکومت، سرانجام در آستانه سقوط قرار گرفت و با کشته شدن مروان بنمحمد (126 – 132) منقرض شد و حکمرانان عباسی حکومت استبدادی خویش را آغاز کردند. (1) در چنین موقعیتی، که کشمکشهای سیاسی بنیامیه و بنیعباس به اوج خود رسیده بود، حضرت امام صادق(ع) با رایتخاص خویش نهضت علمی – فرهنگی تشیع را طرحریزی کرد و دانشگاه عالی جعفری را بنیان نهاد. امام(ع)، با استفاده از فرصتبه دست آمده حوزه علمی با عظمتی تشکیل داد و در مدتی کوتاه علاقهمندان دانش معارف جعفری را پیرامون خود گرد آورد. آنان مشتاقانه به دانشاندوزی پرداختند و از گنجینه علوم آل محمد(ص) به قدر توانایی خویش بهرهمند شدند. به گفته شیخ مفید(ره) چهار هزار تن از حوزه درسی آن حضرت استفاده کردند. (2) شیخ طوسی شاگردان امام صادق(ع) را3197 مرد و 12 زن ذکر کرده است. (3) امام ششم(ع) با توجه به شکوفایی دانش و به وجود آمدن مکتبهای مختلف و هجوم افکار الحادی برنامه فرهنگی خویش را در محورهای مختلف به انجام رساند. پاسخ به شبهههای گوناگون ضد دینی، تشکیل جلسات مناظره، نشر روایات و تعالیم اسلام، تدریس رشتههای گوناگون علوم و تربیتشاگردان بخشی از برنامههای ششمین پیشوای شیعه بود. هدف ما در این نوشتار کوتاه بررسی فرازهایی از زندگی یکی از ستارگان تابناک مکتب امامت و ولایت است. این کار، در روزگاری که تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام و تشیع به اوج رسیده، از وظایف ما شیعیان است تا بهترین الگوها را به جوانان ارائه دهیم و از سقوط آنها در دام الگوهای کاذب غرب پیشگیری کنیم. هشام بنحکم کیست؟ هشام در اوایل قرن دوم هجری در کوفه دیده به جهان گشود و در شهر واسط رشد کرد و به عرصه اجتماع گام نهاد. او بعدها برای تجارت به بغداد آمد و در محله کرخ به بزازی مشغول شد. دانشمندان علم رجال مینویسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. فرزند پسرش، حکم، متکلم بود و در بصره میزیست. دخترش، فاطمه، یکی از زنان با ایمان روزگار بود. هشام همچنین برادری به نام محمد بنحکم داشت که از راویان حدیثبود و محمد بنابیعمیر، راوی معروف شیعه، از او روایت نقل میکند. (4) هشام از همان آغاز جوانی سری پرشور داشت و شیفته علم و معرفتبود. او، برای رسیدن به این هدف، علوم عصر خویش را آموخت، کتب فلسفی دانشمندان یونان را فرا گرفت و کتابی در رد یکی از فلاسفه یونان نگاشت. (5) هشام، در مسیر تکامل اندیشهاش، به مکتبهای گوناگون علمی عصر خویش پیوست; ولی هیچ مکتبی عطش حقیقتجوییاش را فرو ننشاند. او سرانجام به وسیله عمویش، عمیر بنیزید کوفی، با امام صادق(ع) آشنا شد و در شمار پیروان آن حضرت قرار گرفت. (6) سیر تکاملی اندیشه هشام نشان میدهد که آگاهانه و بر اساس برهان عقلی تشیع را پذیرفته است. او به منظور کسب علم، تامین معاش، مناظره، تبلیغ معارف اهل بیت(ع) و انجام مناسک حج، به شهرهای بغداد، بصره، مدائن، حجاز و کوفه سفر کرد و با برهانهای دقیق و منطقیاش در گسترش فرهنگ اهل بیت(ع) کوشید. سفر برای تحصیل دانش هشام، به عنوان یک پژوهشگر شیعی، سعی میکرد پرسشهای خود را با امام صادق(ع) در میان نهد و از آن حضرت پاسخ دریافت کند. داستان زیر بر درستی این سخن گواهی میدهد: روزی، ابنابیالعوجاء یکی از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشی در باره تعدد زوجات مطرح کرد و گفت: قرآن از سویی در آیه سوم سوره نساء میگوید: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحده; با زنان پاک مسلمان ازدواج کنید، با دو یا سه یا چهار زن; و اگر میترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر بسنده کنید.» از سوی دیگر در آیه129 همین سوره میفرماید: «و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم; هرگز نمیتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هر چند کوشش کنید.» با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اول درمییابیم که تعدد زوجات در اسلام ممنوع است; زیرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است. هشام از پاسخ باز ماند. پس از ابنابیالعوجاء فرصتخواست و برای گرفتن پاسخ به مدینه شتافت. هشام سخن ابنابیالعوجاء را برای حضرت باز گفت. امام فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم سوره نساء، عدالت در نفقه و عایتحقوق همسری و طرز رفتار و کردار است; و مراد از عدالت در آیه129 این سوره عدالت در تمایلات قلبی است. بنابراین تعدد زوجات در اسلام حرام نیست و با شرایطی جایز است. هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختیار ابنابیالعوجاء قرار داد. او سوگند یاد کرد که این پاسخ از (هشام) تو نیست. (7) هشام این گونه برای کسب علم و معارف اسلام تلاش میکرد. امام صادق(ع) نیز متقابلا هشام را از کوثر زلال لایتسیراب میساخت. امام در برابر پرسشهای هشام، با بردباری پاسخ میداد و قانعش میساخت. نمونههایی از این پرسش و پاسخها در کتابهای توحید صدوق و علل الشرایع دیده میشود. جایگاه هشام در محضر امام صادق(ع) نمونههایی از رفتار امام صادق(ع) با شاگرد ممتازش میتواند از جایگاه هشام نزد آن بزرگوار پرده بردارد: 1 – این جوان کیست؟ آن روز یکی از شلوغترین ایام حجبود. امام صادق(ع) با گروهی از یارانش گفتگو میکرد. در این هنگام، هشام بنحکم که تازه به جوانی گام نهاده بود، خدمت امام رسید. پیشوای شیعیان از دیدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و کنار خویش نشاند و گرامی داشت. این رفتار امام حاضران را، که از شخصیتهای علمی شمرده میشدند، شگفتزده ساخت. وقتی امام(ع) آثار شگفتی را در چهره حاضران مشاهده کرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده; این جوان با دل و زبان و دستش یاور ماست.» سپس برای اثبات مقام علمی هشام در باره نامهای خداوند متعال و فروعات آنها از وی پرسید و هشام همه را نیک پاسخ گفت. آنگاه حضرت فرمود: هشام، آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرت دشمنان ما را دفع کنی؟ هشام گفت: آری. امام فرمود: نفعک الله به و ثبتک; خداوند تو را در این راه ثابت قدم دارد و از آن بهرهمند سازد. هشام میگوید: بعد از این دعا، هرگز در بحثهای خداشناسی و توحید شکست نخوردم. (8) روح القدس تو را یاری کند هشام چنان مورد توجه امام صادق(ع) بود که در یکی از روزها وی را به حضور طلبید و فرمود: در باره تو سخنی را میگویم که رسول خدا(ص) به «حسان بنثابت انصاری» (شاعر معروف عصر پیامبر که با شعرش از حریم اسلام حمایت میکرد) فرمود: تا وقتی که ما را با زبانتیاری میکنی، پیوسته تو را به وسیله روح القدس تایید کند. (9) (10) مناظرههای علمی هشام بنحکم، علاوه بر هوش سرشار و دانش وسیع، از قدرت بیان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از این نعمتهای ارزشمند الهی، با دانشمندان و متفکران در مناظره شرکت میکرد. استادش امام صادق(ع) از شیوه مناظره و بیان وی خشنود بود و همواره او را تحسین میکرد. ششمین پیشوای معصوم روزی فرمود: ای هشام، با مردم سخن بگو، من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان ما باشد. (11) (12) آن بزرگوار گاه شیوه بحث هشام را میستود و میفرمود: این گونه استدلال در صحف ابراهیم و موسی(ع) آمده است. (13) نگاهی گذرا به چند نمونه از مناظرههای هشام برای آشنایی با مقام علمی و شیوه بحث وی سودمند است. هشام و مناظره با عمرو بنعبید معتزلی یونس بنیعقوب، یکی از شاگردان برجسته امام صادق(ع) میگوید: در یکی از سالهایی که هشام بنحکم به سفر حج مشرف شده بود، در «منا» حضور امام صادق(ع) شرفیاب شد. حمران بناعین، محمد بننعمان، هشام بنسالم و دیگر بزرگان شیعه نیز در مجلس حاضر بودند. حضرت(ع) به هشام فرمود: آیا نمیخواهی داستان مناظره و گفتگوی خود با عمرو بنعبید را برای ما بیان کنی؟ هشام، که از همه اهل مجلس جوانتر به نظر میرسید، گفت: ای فرزند رسول خدا(ص)، جلالتشما مانع میشود; از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خویش نمییابم. امام صادق(ع) فرمود: وقتی به شما امر میکنیم، اطاعت کنید. آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بنعبید را چنین بیان کرد: به من خبر دادند که عمرو بنعبید روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مینشیند، در باره امامتبحث میکند و عقیده شیعه در باره امام را بیاساس و باطل میشمارد. این خبر برایم خیلی ناگوار بود، به همین سبب به بصره رفتم. وقتی وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیاری اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم. وقتی نشستم، به عمرو بنعبید گفتم: ای مرد دانشمند، من غریبم، اجازه میدهید چیزی بپرسم؟ گفت: آری. گفتم: آیا شما چشم دارید؟ گفت: پسرجان این چه پرسشی است، چرا در باره چیزی که میبینی میپرسی؟ گفتم: استاد عزیز پوزش میخواهم. پرسشهایم این گونه است، خواهش میکنم، پاسخ دهید. گفت: گرچه پرسشهایت احمقانه است، ولی آنچه میخواهی بپرس. گفتم: آیا چشم دارید؟ گفت: آری. پرسیدم: با آن چه میکنی؟ گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را میبینم. گفتم: آیا بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: از آن چه بهرهای میبری؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام میکنم. گفتم: آیا زبان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: طعم اشیا را میچشم. گفتم: آیا شما گوش دارید؟ گفت: آری. گفتم: از آن چه سود میبری؟ گفت: به آن صداها را میشنوم. گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟ گفت: آری. گفتم: دل برای چیست؟ گفت: به وسیله دل (مرکز ادراکات) آنچه بر حواس پنجگانه و اعضای بدنم میگذرد، تشخیص میدهم، اشتباههایم را برطرف میکنم و درست را از نادرست تشخیص میدهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بینیاز نیستی؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالی که حواس و اعضای بدنتسالم است چگونه نیاز به دل داری؟ گفت: پسرجان، وقتی اعضای بدن در چیزی که با حواس درک میشود تردید کند، آن را به دل ارجاع میدهد تا تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است. گفت: آری. گفتم: پس وجود دل برای رفع حیرت و تردید ضروری است؟ گفت: آری، چنین است. گفتم: شما میگویید خدای تبارک و تعالی اعضای بدنت را بدون پیشوایی که هنگام حیرت و شک به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن ستبندگانش را در وادی حیرت و گمراهی رها کرده، برای رفع تردید و تحیرشان پیشوایی تعیین نفرماید؟ عمرو بنعبید پس از لحظهای تامل و سکوت، سر بلند کرد، به من نگریست و گفت: تو هشام بنحکم هستی؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینیان اویی؟ گفتم: نه. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: کوفه. گفت: تو همان هشامی; سپس مرا در آغوش گرفت; به جای خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت. حضرت صادق(ع) از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، این گونه استدلال را از که آموختی؟ هشام گفت: آنچه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است. (14) اکثریت دلیل حقانیت نیستیکی از خصوصیات بارز این دانشمند برجسته صراحت لهجه و حاضرجوابی بود. او سخنان مخالف و موافق را میشنید و پس از بررسی، نظر خود را آشکارا بیان میکرد. روزی ابوعبیده معتزلی به هشام گفت: دلیل درستی اعتقاد ما و بطلان اعتقاد شما این است که طرفداران ما بسیار و پیروان شما اندکند. هشام بیدرنگ گفت: با این سخن ما را نکوهش نمیکنی; بلکه بر حضرت نوح خرده میگیری. او 950 سال پیامبری کرد و شب و روز قومش را به سوی خدا فراخواند; ولی جز گروهی اندک به وی ایمان نیاوردند. بنابراین، اکثریت دلیل حقانیت نیست. (15) خواستگاری روزی یکی از دوستانش به نام عبدالله بنزید اباضی، که از گروه خوارج بود، از دخترش فاطمه خواستگاری کرد و گفت: بین ما همیشه دوستی و محبتبرقرار استبرای تقویت این پیوند میخواهم دخترت فاطمه را خواستگاری کنم. هشام بیدرنگ گفت: او زن باایمانی است. عبدالله مراد هشام را دریافت و دیگر تقاضایش را تکرار نکرد. هشام با این جمله کوتاه به او فهماند که ازدواج یک زن باایمان با مرد بیایمان جایز نیست. (16) هشام ترازوی امامت و الگوی شیعیان امام صادق(ع) میفرمود: هشام بنحکم مراقب و نگهبان حق ما و مؤید صدق ما و نابودکننده نظرهای باطل دشمنان ماست. کسی که از او پیروی کند، از ما پیروی کرده است و کسی که با او مخالفت کند، با ما مخالفت ورزیده است. (17) هشام در محضر امام کاظم(ع) پایههای اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام در مکتب امام صادق(ع) استوار شد. چون پیشوای ششم، در سال 148 به شهادت رسید، هشام به امام کاظم(ع) روی آورد; از محضر آن معصوم والامقام کامیاب شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت. او نزد هفتمین امام(ع) چنان جایگاهی یافت که تاریخنگاران وی را از کارگزاران مطمئن و مورد عنایتخاص آن حضرت شمردهاند. (18) هشام بنحکم کارگزار خصوصی امام هفتم(ع) امام هفتم(ع) به هشام بنحکم توجه خاص داشت و او را متصدی کارهای شخصیاش قرار داده بود. حسن فرزند علی بنیقطین میگوید: هر گاه حضرت موسی بنجعفر(ع) برای رفع نیازهای شخصی یا عمومی چیزی لازم داشت، به پدرم (علی بنیقطین) مینوشت: فلان چیز را خریداری یا تهیه کن و باید متصدی این کار هشام بنحکم باشد. عنایتحضرت به هشام چنان بود که پانزده هزار درهم به او وام داد و فرمود: با این پول تجارت کن، سودش را بردار و سرمایه را به ما برگردان. هشام پذیرفت و طبق دستور امام(ع) رفتار کرد. (19) امام کاظم(ع) به هشام دستور تقیه میدهد هشام میگوید: امام هفتم برای من پیام فرستاد: در این ایام که مهدی (سومین خلیفه عباسی) بر سر کار است مواظب باش و از سخن گفتن بپرهیز; زیرا خطر جدی تهدیدت میکند. هشام به فرمان امام(ع) عمل کرد و از خطر نجات یافت تا آنکه مهدی عباسی درگذشت و بار دیگر اوضاع به حال عادی برگشت. (20) مقام علمی هشام بنحکم شاگرد ممتاز مکتب اهل بیت(ع) نه تنها در علوم نقلی و عقلی سرآمد عصر خویش بود; بلکه هر گاه احساس میکرد حمایت از اسلام به تحصیل علوم دیگر نیاز دارد، با جان و دل در پی آن میشتافت و دانشی تازه میآموخت. او در مقام فتوا، یک فقیه پرهیزکار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شیعه یک متکلم ورزیده و در علم حدیثیک محدث ممتاز و مورد اعتماد راویان معروف شیعه بود. کتابهای حدیثی مختلف به رشته نگارش کشید و شاگردان بسیار تربیت کرد. متکلم مجاهد و خستگیناپذیر قرن دوم هجری، علاوه بر فقه و اصول و کلام و فلسفه و علم حدیث، در علوم روانشناسی و سایر دانشهای رایج عصر خویش اطلاعات گستردهای داشت. عبدالله نعمه مینویسد: یحیی بنخالد برمکی، وزیر هارونالرشید، با حضور دانشمندان مختلف، نشستهای علمی و تخصصی برگزار میکرد. در یکی از نشستها، که هشام بنحکم نیز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمی، یحیی گفت: در باره «عشق» هم سخن بگویید. حاضران هر یک در حد معلومات خویش مطالبی بیان کردند و سخنانشان به وسیله منشیان وزیر ثبتشد. وقتی نوبتبه هشام بنحکم رسید، با بیانی شیرین مطالبی بیان کرد که حاضران بیاختیار لب به تحسین گشودند. (21) شاگردان هشام چنانکه اشاره شد، هشام در پرتو انوار تابناک اهل بیت(ع) شاگردان بسیار تربیت کرد که بعضی از آنان گوی سبقت از همگان ربودند. محمد بنابی عمیر یکی از آنان شمرده میشود که مورد اعتماد و احترام علمای بزرگ امامیه قرار گرفته، از چهرههای درخشان شیعه است. صفوان بنیحیی کوفی، حماد بنعثمان، یونس بنیعقوب، علی بنمنصور و یونس بنعبدالرحمن از دیگر شاگردان هشام به شمار میآیند. یونس بنعبدالرحمن فقیهی نامور و یاور مخصوص امام کاظم(ع) بود. (22) علی بنمنصور در علم کلام دانشوری برجسته بود و درسهای توحید و امامت را در مجموعهای با عنوان «تدبیر» گرد آورد. (23) تالیفات هشام چهره درخشان مکتب ولایت، علاوه بر فعالیتهای گسترده در دانشاندوزی و تبلیغ، حدود سی جلد کتاب در موضوعات مختلف علمی به رشته نگارش کشید. «الامامه» و جبر و اختیار در علم کلام و «الفاظ» در اصول فقه بخشی از یادگارهای آن دانشمند برجسته است. (24) شخصیت ممتاز شیعه در معرض اتهام موقعیت و لیاقت هشام در محضر امام صادق و امام کاظم(ع) چنان بود که گروهی بدان حسد ورزیدند و شایعات گوناگون علیه او رواج دادند. متاسفانه این شایعات سودمند واقع شد و حتی بعضی از شیعیان نیز در باره اعتقادات هشام در تردید فرو رفتند. وقتی این نسبتهای ناروا به اوج خود رسید، موسی مشرقی خدمت امام رضا(ع) حضور یافت و گفت: آیا هشام را دوستبداریم یا از او بیزاری بجوییم؟ امام رضا(ع) فرمود: هشام را دوستبدارید. وقتی که به شما چنین گفتم، عمل کنید. اکنون برو و به شیعیان بگو امام مرا به ولایت و دوستی هشام فرمان داد. (25) آخرین روزهای زندگی هشام بنحکم یحیی برمکی در آغاز به هشام بنحکم اظهار علاقه میکرد و مدتی نیز وی را دبیر مجالس مناظره خود ساخت. او سرانجام از هشام رنجید و اسباب کشتن وی را فراهم کرد. انتقادهای هشام آرای فلسفی یحیی بنخالد، مغلوب ساختن پیوسته وی در بحثها و نیز هراس وزیر از نزدیکی هشام به هارون علل اصلی دشمنی یحیی با هشام بود. روزی هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شرکت کنم; اما نه در حضور دیگران، بلکه در پشت پرده تا حاضران نظرهای خویش را بیپروا بیان کنند. یحیی مجلس مناظره ترتیب داد و هشام را نیز دعوت کرد. هارون طبق برنامه قبلی پشت پرده نشست. وزیر که اندیشه انتقام در سر میپروراند با نقشه قبلی هشام را وارد بحث امامت کرد. هشام بعد از گفتگوی بسیار، گفت: «اگر امام مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت میکنم.» منطق هشام طاغوت زمان را میلرزاند هارون با شنیدن این جمله، چهره درهم کشید و گفت: هشام مطلب را آشکار کرد. آیا با زنده بودن وی سلطنت من یک ساعتباقی میماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان این مرد در دلهای مردم از صد هزار شمشیر برندهتر و مؤثرتر است. (26) بیدرنگ فرمان داد هشام را دستگیر کنند. هشام از گرداب خشم هارون به مدائن گریخت. از آنجا به کوفه رفت، در منزل ابنشرف پنهان شد و حدود دو ماه بعد جهان مادی را وداع گفت. حضرت رضا(ع) در باره او فرمود: خدا او را رحمت کند. بندهای خیرخواه و دلسوز و یک انسان حقیقی بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش کردند. (27) در پایان این نوشتار، بیان سفارشهای اخلاقی امام هفتم(ع) به هشام بنحکم بسیار مناسب مینماید: 1 – «یا هشام ان العاقل الذی لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره.» ای هشام، عاقل کسی است که حلال او را از سپاسگزاری باز ندارد و حرام بر صبرش چیره نشود. 2 – «یا هشام ان العاقل لا یکذب و ان کان فیه هواه.» (28) ای هشام، عاقل دروغ نمیگوید، هر چند دلخواهش باشد. 3 – «یا هشام لا دین لمن لا مروه له و لا مروه لمن لا عقل له. ان اعظم الناس قدرا الذی لا یری الدنیا لنفسه خطرا. اما ان ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنه فلا تبیعوها بغیرها.» (29) ای هشام کسی که جوانمردی ندارد، دین ندارد و کسی که عقل ندارد، جوانمردی ندارد. با ارزشترین مردم کسی است که دنیا را برای خود منزلت و مقام با ارزشی نداند. همانا برای بدنهای شما بهایی جز بهشت نیست. پس آن را به غیر بهشت [و ارزانتر] نفروشید. 4 – «ای هشام، عاقل به کسی که میترسد دروغگویش بخواند، خبر نمیدهد و از آنکه نگرانی مضایقه دارد، چیزی نمیطلبد و به آنچه توانا نیست، وعده نمیدهد و به آنچه در امیدواریاش سرزنش شود، امید نمیبندد و به کاری که میترسد در آن درماند، اقدام نمیکند.» پینوشتها: 1- تتمه المنتهی، ص 155. 2- ارشاد مفید، ص 254. 3- رجال شیخ طوسی، ص 342. 4- معجم رجال الحدیث، ج 10، ص273. 5- هشام بنحکم، صفایی، ص 14. 6- رجال نجاشی، ص433. 7- منتهیالآمال، ج 2، ص 251. 8- تفسیر برهان، ج 1، ص 420. 9- تنقیح المقال، ج3، ص 294. 10- لا تزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک. 11- قاموس الرجال، ج9، ص317. 12- هزاره شیخ طوسی، ج 2، ص 142. 13- یا هشام کلم الناس انی احب ان اری مثلکم فی الشیعه. 14- کافی، ج 1، ح3. 15- همان; معجم الرجال الحدیث، ج19، ص 282. 16- بحار، ج 11، ص226. 17- هشام بنحکم، صفایی، ص 14.; رجال نجاشی، ص433; فهرستشیخ طوسی، ص 355. 18- معجم رجال الحدیث، ج19، ص 271. 19- رجال نجاشی، ص433; فهرست طوسی، ص 355. 20- عوالم، ج 21، ص403. 21- قاموس الرجال، ج9، ص 324. 22- هشام بنحکم، عبدالله نعمه، ص 62. 23- در مورد شرح حال او به مقاله نگارنده در شماره 15 ماهنامه کوثر رجوع شود. 24- هشام بنحکم، عبدالله نعمه، ص59. 25- رجال نجاشی، ص433. 26- جامع الرواه، اردبیلی، ج 2، ص313. 27- هشام بنحکم، صفایی، ص 121. 28- معجم رجال الحدیث، ج19، ص 281. 29- اصول کافی، ج 1; کتاب عقل و جهل، ج 12. ماهنامه کوثر شماره 18
عبدلارضا پاک نیا