بریر از قبیله بنو مشرق -تیرهای از قبیله همدان- بود;قبیلهای که امیر مؤمنان در باره آن فرمود: «اگر دربان بهشتباشم، اجازه ورود بدیشان میدهم و خوشآمدشان خواهم گفت» ابنخضیر در کوفه میزیست و از بزرگان آن شهر به شمار میآمد. استادفن قرائت در کوفه بود. در عبادت سرآمد مردم شمرده میشد. وزهد و بیعلاقگی به دنیا او را از تعلقات جدا کرده بود. به دوراز چشم جاسوسان، راه مکه پیش گرفت. علاقه و عشق به امام(ع) اورا از دیار خود غافل کرده بود. پشتبه کوفه و روی به قبلهآمال حسین(ع) میرفت. با این که از سنی بالا برخوردار بود،چون جوانان شاداب به نظر میرسید. او که چون بسیاری از کوفیانبر دوراهی امتحان واقع شده بود، راه سعادت را برگزید; سعادتدیدار حسین و جهاد و شهادت در کنار او.بالاخره عبادت و زهد صحیح او را یاری داد و در میان راه یا درمکه به قافله حسینی پیوست; قافله مخلصانی که فقط برای خدا وزنده داشتن دینش به راه افتاده بودند. وقتی چشمان بریر به چهره زیبا و دلربای سالار شهیدان افتاد،اشک شوق از آن سرازیر گشت. یاد امیر مؤمنان علی(ع) افتاد کهبیست و پنجسال قبل یاریاش کرده بود. با آغوش گرم قافله مورداستقبال قرار گرفت و منزل به منزل همراه امام حرکت کرد. وقتی فافله به منزل «ذی حسم» رسید، نقش بریر و دیگر یارانبا وفای حسین(ع) برجستهتر گردید. لشکر حسینی و سیل لشکر دشمندر این منزل به هم رسیدند. امام حسین(ع) در این هنگام خطبهایخواند، اوضاع زمان خود را تشریح کرد و از جدایی از ارزشهاگفت. یاران امام یک به یک در لبیک به ندای حضرت سخن گفتند. بریر،که اهل جهاد بود، وفاداری خود را چنین بیان کرد. «یابن رسولالله، خدا بر ما عنایت کرده تا در حضور تو بجنگیم و قطعه قطعهشویم تا جدت رسول خدا(ص) در قیامت ما را شفاعت کند.» رستگارنخواهند شد افرادی که فرزند دختر رسول خدا را یاری نکردند،وای بر آنان. جواب خدا را چه خواهند داد؟! اف بر آنان که آتشدوزخ در انتظارشان است. در انتظار اجر الهی هفت روز بود که به کربلا کوی شهادت رسیده بودند. روز نهمماه محرم بود و دشمن آماده مبارزه. بریر شاهد بود که امامبرای شهادت آماده میشود. او، که شور و شعف تمام وجودش راگرفته بود، با عبد الرحمن بن عبد ربه مزاح میکرد و میخندید.عبد الرحمن گفت: مرا به حال خود واگذار; به خدا قسم، لحظهلحظه مزاح نیست. او، که مقام خود را نزد خدای سبحان میدید، در جواب گفت: بهخدا قسم، بستگان من همه میدانند که هرگز اهل شوخی نبودهام;ولی سوگند به خدا، از آینده خود خوشحالم. به خدا، میان ما وحور العین فاصله باقی نمانده است. تنها مانع، حمله و شهادت استکه دوست دارم به زودی محقق شود. گفتگو با دشمن شب عاشورا، امام و اصحاب جهت مناجات با خدا و راز و نیازبیدار ماندند. وقتی آنها مشغول عبادت بودند، گروهی سواره نظامنزدیک خیمهها آمدند. امام، که به تلاوت قرآن مشغول بود، به اینآیه رسید.(و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملیلهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذرالمؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب) نبایدکسانی که کافر شدهاند تصور کنند این که به ایشان مهلت میدهیمبرای آنان نیکوست. ما فقط به ایشان مهلت میدهیم تا بر گناه(خود) بیفزایند و (آنگاه) عذابی خفتبار خواهند داشت. خدا برآن نیست که مؤمنان را به این (حالی) که شما بر آن هستیدواگذارد تا آنکه پلید را از پاک جدا کند. بریر که مراقب افعالدشمن بود، در مقابل شخصی که اهانت کرده بود به دفاع برخاست وجواب داد: تو را خدا از پاکان قرار نداده است … میتوانی ازگناهان بزرگ خود توبه کنی به خدا ما از پاکانیم و شما ازپلیدان. – من گفتارت را باور دارم و بدان اعتراف میکنم و گواهی میدهم. – گفتار بدون کردار برایت چه سودی دارد؟! – اگر من از روش خوددستبرداشته، سوی شما بیایم، چه کسی با ابن عذره در بزم شرابهم پیاله شود؟! – چه بد فکر میکنی و چه نادرست میاندیشی; توسفیه بودی و سفیه خواهی بود. اندرز به دشمن امام حسین در جمع یاران خطبهای ایراد کرد و بعد از حمد خدا وستایش یارانش فرمود: … مرا تنها گذارید که مقصود این گروهمن هستم. حاضران یک به یک از تصمیم بر یاری امام سخن گفتند.در این هنگام، بریر که مانند همه تصمیم به یاری امام داشت، براین نکته تاکید کرد. بریر از امام اجازه خواست نزد عمر سعد فرمانده لشکر دشمن، رفته او را نصحیت کند. امام فرمود: آنچه صلاح میدانی انجام بده. چون به مقر لشکر دشمنرسید، داخل خیمه فرمانده شد و بدون این که سلام کند، نشست. عمرسعد در خشم شد و گفت: آخر من مسلمانم و خدا و رسول رامیشناسم; چرا سلام نکردی؟ بریر گفت: اگر مسلمان بودی و به خدا و رسول ایمان داشتی، بافرزندان و خاندانش جنگ نمیکردی و آب را به روی آنان نمیبستی.ای عمر، تو ادعای مسلمانی میکنی و با محمد مصطفی(ص) دشمنیمیکنی. این چه دینی است که داری؟! آب فرات در مقابل حسین بنعلی(ع) و فرزندان و اهل بیت او میدرخشد. آنان صفای آب رامیبینند ولی بچههایشان از تشنگی هلاک میشوند; و لشکر تو، سگانتو و سگان و وحش و پرندگان بیابان از آن آب مینوشند. انصافبده چگونه تو را مسلمان بدانم؟ زهی بیتقوا و سنگیندل و جفاکاری. عمر سعد، که مدتی خاموش بود، با دلی پر از محبت دنیا و مقام،به بریر جواب رد داد و گفت: راست میگویی; ولی چه کنم حکومت ریرا میخواهم. بریر، مایوس از هدایت و متعجب از شقاوت وی، بهسوی امام باز گشت و گزارش داد. هنگامی که دو لشکر در مقابل همایستادند، بریر پیشتر رفت و گفت: «ای عمر سعد، قصد جنگ داری؟ … اهل کوفه، آیا نامههایی که به امیر مؤمنان حسین(ع) نوشتهبودید، از یاد بردید؟ … آیا یاد ندارید که خدا را گواهگرفته بودید اگر به اینجا برسد همه در رکابش باشید؟! حال بهدشمنی با او پرداختهاید، به رویش شمشیر کشیدهاید و آب را براو و فرزندانش بستهاید. این چه روشی است؟! فردای قیامتبه محمد مصطفی(ص) چه جوابخواهید داد و این گناه را چه عذر خواهید آورد; «ما لکم لا سقاکمالله یوم القیامه فبئس القوم انتم. » «بد مردمی هستید.» لشکریان دشمن فریاد زدند. ای بریر، نمیدانیم چه میگویی؟ بریرنومید از هدایت آنان پاسخ داد: خدایا، آگاهی که من از این قومبیزارم. خداوندا، نابودشان ساز و کیفر کردارشان را هرچه بیشتربدانان بنمای. آنگاه دشمنان سمتش تیر افکندند و بریر نزد لشکربرگشت. مباهله و شهادت هنگام مباهله نماینده دو مذهب در برابر یکدیگر قرار میگیرند واز خدای دانا و توانا میخواهند آن که کیش باطل دارد هلاک سازدتا مذهب حق روشن شود. این سنت مقدس مباهله نام دارد. نمونهایروشن از مباهله در شهادتگاه کربلا به دستبریر اجرا گردید. بامداد روز عاشورا یکی از دشمنان به نام یزید بن معقل بهکارزار آمد و صدا زد: ای بریر بن خضیر، رفتار خدا را با خودچگونه میبینی؟ بریر گفت: به خدا خوب است; ولی بر تو بد. – دروغ گفتی، در گذشته دروغگو نبودی. به یاد داری که در کوچهبنی دودان حرف از عثمان میزدی; معاویه را گمراه و گمراهکنندهمیدانستی و علی بن ابی طالب(ع) را امام بر حق؟ – آری، شهادت میدهم این عقیده من است. – گواهی میدهم که تو از گمراهانی. – آیا حاضری مباهله کنیم، لعنتخدا را بر دروغگو بخواهیم;بخواهیم آن که به حق است گمراه را بکشد و سپس مبارزه کنیم؟ در این هنگام، هر دو پیشاپیش لشکر کوفه دستبه دعا برداشتندو سپس آماده مبارزه شدند. بعد از زد و خوردی سبک، یزید با ضربتسنگین بریر به زمینافتاد. شمشیر به مغزش اصابت کرد و نقش بر زمین شد. نقطه اوج روی مبارک و پیشانی نورانیاش از دور جلوه میکرد. آثار عبادت ودر عین حال خشم در راه خدا در چهرهاش نمایان بود. در حالی کهرجز میخواند، به مبارزه ادامه داد: انا بریر و ابی خضیر اضربکم و لا اری من ضیر یعرف فینا الخیر اهل الخیر کذاک فعل الخیر من بریر من بریر فرزند خضیر هستم به شما زیان میرسانم ولی زیان نمیبینم اهل خیر و شرف خیر مرا میشناسند این چنین عمل نیک من، معروف است. همچنان مبارز میطلبید. به هر طرف که میچرخید، لشکر فرارمیکرد. با این که کهنسال بود، چند تن را کشت و به هلاکت رساند.پیوسته فریاد میزد: جلو بیایید. ای کشنده مؤمنان، نزدیک شویدای کشنده فرزندان مجاهدان بدر، نزدیک شوید ای کشنده فرزندانرسول خدا(ص) در این هنگام; رضی بن منقذ عبدی به او حمله برد.مدتی با هم درگیر شدند. بریر او را به زمین زد و بر سینهاشنشست. عبدی مایوس از مبارزه فریاد زد و کمک طلبید. کعب ازدی از پشتیا نیزه و شمشیر به بریر حمله برد. نیزه به اعماق پیکرش فرورفت و بدین ترتیب، روان پاکش به سوی معبود پرواز کرد. در زیارت رجبیه امام حسین(ع) به همراه شهیدان دیگر سلامش میدهیمکه: السلام علی بریر بن خضیر. ماهنامه کوثر شماره 27