یکی از شاخصه های پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلامدلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسانها بود، این خلق نیکوتا بدان حدی بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش بهسزایی داشت:1- اخلاق پیامبر (ص) 2- شمشیر و مجاهدات حضرت علی (ع) 3- انفاق ثروت حضرت خدیجه (س) در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است، آن جا که میخوانیم: «فبما رحمه من اللهلنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهمو استغفر لهم و شاورهم فی الامر; ای رسول ما! به خاطر لطف ورحمتی که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربانگشتهای، و اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از دور تو پراکندهمیشدند، پس آنها را ببخش، و برای آنها طلب آمرزش کن، و درکارها با آنها مشورت فرما.» ازاین آیه استفاده میشود که : 1- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهی است، کسانی که نرمش ندارند،از این موهبت الهی محرومند; 2- افراد سنگدل و سختگیر نمیتوانند مردمداری کنند، و به جذبنیروهای انسانی بپردازند; 3- رهبری و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است; 4- باید دستشکستخوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است); 5- مشورت با مردم از خصلتهای نیک و پیوند دهنده است که موجبانسجام میگردد. پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزشهای اخلاقی را بسیار ارجمینهاد، خود در سیره عملیاش مجسمه فضایل اخلاقی و ارزشهای والایانسانی بود، او در همه ابعاد زندگی با چهرهای شادان و کلامیدلاویز با حوادث برخورد میکرد.به عنوان مثال، درتاریخ آمدهاست:در سال نهم هجرت هنگامی که قبیله سرکش طی بر اثر حملهقهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدی بن حاتم که از سرشناساناین قبیله بود به شام گریخت، ولی خواهر او که «سفانه» نامداشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانهای جای دادند، روزی رسول خدا (ص) از آناسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلی عنی، و لا تشمت بی احیاء العرب، فان ابی کان یفک العانی، و یحفظ الجار، و یطعمالطعام، و یفشی السلام، و یعین علی نوائب الدهر; ای محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدی) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانی مرا آزاد کن، و شماتت و بدگوییقبیلههای عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگانرا آزاد میساخت، از همسایگان نگهبانی مینمود، و به مردم غذامیرسانید، و آشکارا سلام میکرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردمرا یاری مینمود.» پیامبر اکرم (ص) که به ارزشهای اخلاقی، احترام شایان مینمود، بهسفانه فرمود: «یا جاریه هذه صفه المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه; ای دختر! این ویژگیهایی که برشمردی، از صفات مؤمنانراستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمتقرار میدادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را بهپاس احترامی که پدرش به ارزشهای اخلاقی مینمود، آزاد سازید.». آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شامرا در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان بهشام نزد برادرش رهسپار کرد. نمونههایی از اخلاق پیامبر (ص) در سیره عملی پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطرهای از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلی خلقعظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهای داری» به این مطلباشاره فرموده است.نظر شما را به چند نمونه از آنها جلبمیکنیم: 1- عدی بن حاتم میگوید: «هنگامی که خواهرم سفانه به اسارتسپاه اسلام درآمد و من به سوی شام گریختم، پس از مدتی خواهرمبا کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این کهگریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهی کردم، پساز چند روزی از او که بانویی خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدی؟» گفت: «سوگند بهخدا او را رادمردی شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندی که در این صورت به جهانی از عزت و عظمت پیوستهای». با خود گفتم به راستی که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرشاسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا بهمحضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستی؟ عرض کردم عدی بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا بهسوی خانهاش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه میبرد،بانویی سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتی طولانی در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایی فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.» سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایی گرمی نمود، زیراندازی که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روی آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آنبنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر رویزمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبی از دینم را که راز پوشیده بود بیانفرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهی دارد، و فهمیدم کهپیامبر مرسل میباشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانیهایش مراشیفتهاش کرده و همانجا مسلمان شدم.» 2- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعی از یهودیانبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکی از اسیران، صفیه دختر حی بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشی، صفیه را به همراه زنی دیگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولی هنگام آوردن آنها اصول اخلاقی رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههای کشتهشدگان یهود حرکتداد، صفیه وقتی که پیکرهای پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحتشد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سختگریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهای و اینگونه خاکآلود و افسرده هستی؟! » صفیه ماجرای عبورش از کنارجنازهها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانی و خلافاخلاق اسلامی بلال حبشی ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمه یا بلال حیث تمر بامراتین علی قتلیرجالهما; ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رختبربسته که آنها را از کنار کشتهشدگانشان عبور میدهی؟! چرابیرحمی کردی؟» جالب این که پیامبر اکرم (ص) برای جبران رنجها و ناراحتیهایصفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتیهای اورا به طور کلی از قلبش زدود. 3- در ماجرای جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعی پیامبر (ص) بود، با جمعی از دودمانشبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامی که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهای او و مادرش در دورانشیرخوارگی، احترام و محبتشایانی به شیماء کرد. پیش روی اوبرخاست و عبای خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روی آننشانید، و با مهربانی مخصوصی از او احوالپرسی کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبتکردی…» (با این که از آن زمان حدود شصتسال گذشته بود). شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفهاش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد میکنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند. شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز بهپیروی از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.» سیرهنویس معروفابن هشام مینویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهی باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگی کن، و اگر دوستداری تو را از نعمتها بهرهمند میسازم و به سلامتی به سوی قومخود بازگرد؟» شیماء گفت: میخواهم به سوی قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با همازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگی خودادامه دادند. 4- مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر (ص) در حدی بود که امام صادق (ع)فرمود:روزی رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعتخواند، مردم بسیاری بهاو اقتدا کردند، ولی آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمولدو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمیپرسیدند، به راستی چه حادثه مهمی رخ داده که پیامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص)پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذفمستحبات) به پایان بردی؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبی; آیا شما صدای گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکی در چند قدمی محل نمازگزارانگریه میکرده، و کسی نبود که او را آرام کند، صدای گریه او دلمهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتابتمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید. 5- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملی ازجمله جاذبههای اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام«زید بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت میکرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرحمیداد بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید هم چنان بر یهودیبودن خود پافشاری میکرد و مسلمان نمیشد. عبدالله میگوید: روزیبه مسجدالنبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشستهو مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علتمسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانهام نشستهبودم و کتاب آسمانی تورات را میخواندم، وقتی که به آیاتی کهدر مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرفاندیشی آن را خواندمو ویژگی های محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگیها که یکی از آنها«حلم و خویشتنداری» بود هستیا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگیها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتنداری او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلانهرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتنداری نبینند.» روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیهنشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی کهمحمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله بهاینجا آمدهام، خشکسالی و قحطی باعثشده که همه گرفتار فقر وناداری شدهایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه میکنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنی.» محمد (ص) به حضرت علی (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزی نزد تومانده است؟ حضرت علی (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرضکردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو میدهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیهنشین داد. منهم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزی به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصی حرکت میکرد، سپس درسایه درختی نشست و هر کدام از یارانش در گوشهای نشستند، منگستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«ای پسر ابو طالب! من شما را خوب میشناسم که مال مردم رامیگیرید و در بازگرداندن آن کوتاهی و سستی میکنید، آیا میدانیکه چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟» من با کمالبیپروایی این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این کهچند روزی به آخر مدت مهلتباقیمانده بود) ناگاه از پشتسر آنحضرت، صدای خشنی شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: «ای سگ! دور باش.» عمرخواست باشمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیری کرد وفرمود:«نیازی به این گونه پرخاشگری نیست، باید او (زید) را به حلمو حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدی،محمد (ص) به من دستور داد این زیادیرا به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلامو اخلاق زیبای محمد (ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم. اینها چند نمونه از سلوک اخلاقی پیامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آیینه ای شفاف ما را به تماشای جمال زیبای اخلاق نیکآن حضرت دعوت میکند، و یکی از راز و رمزهای مهم پیشرفت اسلامدر صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان میدهد. در فرازی از گفتار حضرت علی (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنینآمده:«رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحهگر نبود، هیچ کس از او مایوس نمیشد، و هر کس بهدر خانه او میآمد، نومید باز نمیگشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویی، و دخالت در کاری که به اومربوط نبود، او کسی را مذمت نمیکرد، و از لغزشهای پنهانی مردمجستجو نمینمود، جز در مواردی که ثواب الهی دارد سخن نمیگفت،در موقع سخن گفتن به قدری گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نمودهو سراپا گوش میشدند… .» فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کاملترین انسان، حضرت ختمی مرتبتو شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام را در اینروز و هم چنین شهادت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولی الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبری و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض میکنیم به این امید که ان شاء الله پیروی ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خدای پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نایلآییم.
محمد محمدی اشتهاردی