قرآن، این مشعل فروزان جاودانی، معجزه خالده رسول اکرمصلی الله علیه وآله است که همه فصیحان وبلیغان و حکمگزاران ملک ادب در همه جای عالم از آغاز تاکنون در برابر آن اظهار عجزکرده و در مقابل «تحدی» آن لب فرو بستهاند. از سوی دیگر از زمان پیامبر عظیمالشان که ندای روحنواز قرآن به گوش مسلمانان وگاه به گوش کافران میرسید; مردم حقطلب در برابر آن خاضع و تسلیم میشدند و سخن حقدر تمام وجودشان تاثیر میکرد; کافران – یا از ترس از دست دادن منافع مادی یا بهملاحظات شغلی و یا نسبی و سببی و سرانجام به فرمان شهوات نفسانی – در عین پذیرشظاهری و بهت و حیرتی که در برابر استماع آیات بینات قرآنی بدان دچار میشدند، دست ازدامن طاغوتهای زمان برنمیداشتند و همچنان در راه لجاج و عناد گام میزدند، گویی – بهتعبیر قرآن مجید – بر دلهاشان قفل زده شده بود. (1) قرآن، این چشمهسار زلال، در سیر زمان منشا پیدایش علوم بسیاری در تمدن باشکوهاسلام شده و از آن جمله در آثار ادبی فارسی – شعر و نثر – انعکاسی گسترده داشته است. گاه شاعران فارسی زبان از «قرآن» در اشعار خود یاد میکنند. چنان که «ناصر خسروقبادیانی» بارها بدین نام مبارک اشاره کرده و به «حافظ» بودن خود نیز اشارتی دارد وگوید: تا در دلم قرآن مبارک قرار یافت پر برکت است و خیر، دل از خیر و برکتش منتخدای را که نکرده است منتی پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش (2) و نیز میگوید: قرآن را به پیغمبرت ناورید مگر جبرئیل آن مبارک سفیر مقرم به مرگ و به حشر و حساب کتابت ز بر دارم اندر ضمیر (3) سنائی غزنوی نیز در بسیار جاها از قرآن سخن گفته است که کوتاهتر و جامعتر از همهبیت معروف اوست: اول و آخر قرآن زچه «با» آمد و «سین» یعنی اندر ره دین، رهبر تو قرآن بس (4) از کمالالدین اسماعیل شاعر بزرگ قرن هفتم هجری نیز به یک بیتبسنده میکنیم: رسنی محکم است قرآنت خویشتن را بدان رسن در بند (5) از سرخیل عارفان و حافظان قرآن، شمسالدین محمد حافظ شاعر بزرگ قرن هشتمهجری نیز سخنی نقل کنیم: عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت (6) سخنی هم از محمدبن حسام خوسفی شاعر شیعی قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری که باقرآن انس فراوان داشته و قرآنهای زیادی را با خط خوش نوشته است، میآوریم: تطهیر اهل بیتبه قرآن مبین است آخر ببین که پایه این منزلت کراست (7) و از سخن دلنشین اقبال لاهوری که نیز مانند ابنحسام و بسیاری از شاعران دیگر باقرآن مؤانست زیاد داشته استیاد کنیم که گوید: … فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابی نیست چیزی دیگر است چون که در جان رفت، جان دیگر شود جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود از یک آیینی مسلمان زنده است پیکر ملت ز قرآن زنده است (8) زمانی نیز شاعران، آیات مبارکات قرآن را در اشعار خود درج و اشارات و تلمیحاتی کهمورد نظر آنان استبیان میکنند. این نوع بهرهوری از قرآن کریم از اندازه فزون است ومصححان دواوین شاعران و استادان رنج فهرست کردن آیات را بر خود هموار کرده و درتعلیقات دیوانها آوردهاند. در این جا به نقل مواردی اندک – به جهت نمونه – اکتفا میکنیم: عثمان مختاری غزنوی از قصیدهسرایان فصیح قرن پنجم و ششم هجری، در دیوان خودبه مناسبتهایی از آیات قرآن سود جسته است; از جمله در وصف ممدوح خود میگوید: نشان رفقش یحیی العظام وهی رمیم (9) نتیجه سخطش کل من علیها فان (10) مبشران فلک بانگ بر زمانه زدند که بر ملوک بخوان کل من علیها فان (11) امیر معزی هم در دیوان خود آورده است: بر آن زمین که قرار است دشمنان تو را نوشت دست اجل کل من علیها فان (12) آنچه درین مقال موردنظر است نقل جلوههای اعجاز قرآن کریم میباشد که در آثارمنثور فارسی – از قدیمترین زمان تاکنون – دیده میشود و چون این مبحث نیز دراز دامناست ما به نقل پارهای از آنها بسنده میکنیم: ولیدبن مغیره مردی توانگر و در بین کفار قریش به دانایی و تجربه شهرت داشت واعراب عموما برای حل مشکلات خود به وی مراجعه میکردند. یکی از مشکلاتی که – بهزعم اعراب مشرک و صاحب قدرت – در مکه رخ نموده بود، نفوذ و گسترش اسلام بود.روزی قریش و کفار از ولید درباره حضرت محمدصلی الله علیه وآله داوری خواستند. ولید از آنان مهلتخواست. سپس از جای خود برخاست و بسوی حضرت رسولصلی الله علیه وآله که در (حجر اسماعیل)نشسته بود رفت و گفت: پارهای از اشعارت را برای من بخوان. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: آنچه منمیگویم و میخوانم شعر نیستبلکه کلام خداست که برای هدایتشما نازل شده است.سپس ولید تقاضا کرد مقداری از آیات را تلاوت کند. پیامبرصلی الله علیه وآله سیزده آیه از آغاز سورهفصلت را خواند. هنگامی که به این آیه رسید: «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقهعاد و ثمود.» «هرگاه روی بگردانند، پس بگو شما را از صاعقهای مانند صاعقه عاد و ثمود;برحذر میدارم. » ولید سختبه خود لرزید و موهایش بر بدنش راستشد. همچون بهتزدهای راه خانه در پیش گرفت و چند روزی بیرون نیامد; تا بدان جا که قریش پنداشتند ازدین نیاکان دستبرداشته و راه «محمدصلی الله علیه وآله» را پیش گرفته است. (13) و نیز نوشتهاند: روزی که سوره غافر بر پیامبر مکرمصلی الله علیه وآله نازل شد، پیامبر با صداییجذاب به منظور ابلاغ آیات الهی آن را میخواند. از اتفاق ولید نزدیک پیامبرصلی الله علیه وآله نشستهبود آیات را استماع کرد: «حم، تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب وقابلالتوب… (14) » «این کتاب از سوی خداوند قادر دانا فرو فرستاده شده است، خدایی کهبخشاینده گناهان و پذیرنده توبههاست. خدایی که کیفرش سنگین و نعمتش فراوان است. جزاو خدایی نیست. سرانجام هر چیزی به سوی اوست. درباره آیات الهی جز کافران مجادلهنمیکنند. [ای پیامبرصلی الله علیه وآله] فعالیت و رفت و آمد آنان در شهرها تو را نفریبد.» این آیات ولید را سخت تحت تاثیر قرار داد. وقتی افراد قبیله بنی مخزوم دور او راگرفتند و از وی خواستند که درباره قرآن محمدصلی الله علیه وآله داوری کند، او قرآن را چنین ستود: «وانله لحلاوه وان علیه لطلاوه وان اعلاه لمثمر وان اسفله لمغدق وانه یعلو ومایعلی علیه.»«یعنی کلامی که محمدصلی الله علیه وآله آورده است، شیرینی خاصی دارد و زیبایی ویژهای، شاخسار آنپر میوه است و ریشههای آن پر برکت. سخنی استبرجسته و هیچ سخنی از آن برجستهترنیست.» ولید این جملهها را گفت و راه خود را در پیش گرفت. کفار قریش چنان پنداشتند که تحتتاثیر آیات قرآنی قرار گرفته و به آیین محمد گرویده است. برخی از دانشمندان سخنان ولید را نخستین تقریظی میدانند که بر زبان فردی رفتهاست. (15) در یکی از متون نثر فارسی به نام مجمع النوادر معروف به چهار مقاله نظامی عروضیداستان ولیدبن مغیره بدین صورت نقل شده است: «… آوردهاند که یکی از اهل اسلام، پیشولیدبن المغیره این آیت همی خواند: «قیل یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی وغیض الماءوقضی الامر واستوت علی الجودی و گفته شد ای زمین! فرو بر. آب خود را و ای آسمان! بازگیر [آب خویش را] و کم کرده شد آب، و کار گزارده شد و [کشتی] بر کوه جودی قرار گرفت»(سوره هود/46) فقال الولید بنالمغیره: والله ان علیه لطلاوه وان له لحلاوه وان اعلاه لمثمروان اسفله لمغدق وماهو قول البشر.» چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در میادینانصاف بدین مقام رسیدند، دوستان بنگر تا خود به کجا برسند والسلام». (16) قرآن کلامی استشفابخش و مایه رحمتصاحب چهار مقاله، نظامی عروضی، حکایت دیگری را در مقاله «طب»، چهارمینمقالت، نقل میکند: در سنه اثنتی عشره و خمسمائه [512 ه] در بازار عطاران نشابور بردکانمحمد محمد منجم طبیب از خواجه امام ابوبکر دقاق شنیدم که او گفت: در سنه اثنتین وخمسمائه [502 ه ] یکی از مشاهیر نشابور را قولنجبگرفت و مرا بخواند و بدیدم و بهمعالجت مشغول شدم. و آنچه درین باب فراز آمد به جای آوردم. البته شفا روی ننمود، وسه روز بر آن برآمد. نماز شام بازگشتم ناامید بر آن که نیمشب بیمار درگذرد. درین رنجبخفتم. صبحدم بیدار گشتم و شک نکردم که در گذشته بود. به بام بر شدم و روی بدان جانبآوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازی نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودی. سوره فاتحه بخواندم واز آن جانب بدمیدم و گفتم: «الهی و سیدی و مولای! تو گفتهای در کلام مبرم و کتاب محکمو ننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمه للمؤمنین (سوره اسری /84) و فرو فرستیم از قرآنآنچه را که [موجب] شفاست و بخشایش مر گروندگان را.» و تحسر همی خوردم که جوان بودو منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت، پس وضو ساختم و به مصلی شدم و نتبگزاردم.یکی در سرای بزد، نگاه کردم، کس او بود. بشارت داد که: بگشای» گفتم: «چه شد؟» گفت:«این ساعت احتیافت» دانستم که از برکات فاتحه الکتاب بوده است و این شربت ازداروخانه ربانی رفته است و این امر مرا تجربه شد و بسیار جایها این شربت در دادم، همهموافق افتاد و شفا بحاصل آمد. (17) تسلط بر آیات قرآن نوع تربیت و تعلیم از آغاز اسلام چنان بوده است که هر مسلمان قرائت قرآن را بهنیکوترین وجه میآموخته و بدان فوز و فلاح میخواسته و رحمت ایزد منان را آرزومیکرده است. در مکتب، کودکان از شش و هفتسالگی و حتی کمتر قرآن را یاد میگرفتند وسپس به کتابهای دیگر میپرداختند. دانشمندان از طریق علوم قرآنی و بویژه قرائت، تفسیر واحکام القرآن با قرآن کریم انس دائمی داشتند. بسیاری از مسلمانان در هر روز هفته سبعیاز قرآن را میخواندند. در ماه مبارک رمضان برخی چندین ختم قرآن یا حداقل یک ختمقرآن میکردند. گوش بچهها و بزرگترها در بامدادان به صوت خوش قرآن نوازش مییافت.حافظان قرآن از مردان و زنان مسلمان بسیار بودند. قرآن خود محور همه فعالیتهای دینی واسلامی بود. بدین جهت کتابهای ادبی ما مانند تاریخ بیهقی، تاریخ طبری، تاریخ یمینی،گردیزدی و تاریخ سیستان و تذکرهالاولیاء، اسرار التوحید، چهار مقاله گلستان، و منشآتقائممقام و دیگر کتب منثور که آوردن نام آنها موجب درازی سخن خواهد شد، همه نشاندهنده تسلط نویسندگان این کتابهاستبر آیات و تلاوت این منشور الهی. کتابهای اخلاق مانند اخلاق ناصری و محتشمی و حتی کتابهای علمی همه و همهچنیناند و در واقع همه بلاغتخود را از قرآن آموختهاند. امروز جا دارد این انس با کتاب مجید الهی براستی تجدید و احیا شود. اکنون که سخن از «چهار مقاله نظامی عروضی» رفت; داستان دیگری که نظامیعروضی درباره (اسکافی) نقل کرده است درین جا بیاورم، که نشانی از همین انس است. میگوید: اسکافی دبیر آل سامان بود و صناعت دبیری نیکو آموخته بود و از مضایقسخن نیکو بیرون میآمد. با آن که دیوان رسالت نوح بن منصور با او بود; قدر او را چنان کهباید نمیشناختند. ناچار از بخارا به هرات رفتبه نزد الپتگین. الپتگین با استخفافی که بر او رفته بود کارش به عصیان کشید. ناچار امیر نوح از بخارا بهزاولستان بنوشت تا سبکتگین با آن لشکر بیایند و سیمجوریان از نیشابور و با الپتگینمقابله و مقاتله کنند. امیر نوح، علی بن محتاج الکشانی را که حاجب بود با نامهای چون آبو آتش با وعید و تهدید به الپتگین فرستاد. الپتگین که آزردهتر شده بود، به علی بن محتاجگفت: «من بنده پدر اویم، اما در آن وقت که خواجه من از دار فنا به دار بقا تحویل کرد، او رابه من سپرد نه مرا بدو… و آنها که او را برین بعث همی کنند ناقض این دولتاند، نه ناصح;هادم این خاندانند، نه خادم.» الپتگین با آزردگی به اسکافی اشارت کرد که چون نامه جوابکنی از استخفاف هیچ باز مگیر… پس اسکافی بر بدیهه جواب کرد و اول بنوشت: «بسماللهالرحمن الرحیم یا نوح قد جادلتنا واکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین»(سوره هود/34) چون نامه به امیر خراسان رسید، آن نامه بخواند، تعجبها کرد، و خواجگاندولت در حیرت فرو ماندند و دبیران انگشتبه دندان گزیدند. … چون کار الپتگین یکسو شد، اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود تایک نوبت که نوح کس فرستاد و او را طلب کرد و دبیری بدو داد و کار او بالا گرفت و درمیان اهل قلم منظور و مشهور گشت. در پایان این حکایت نظامی عروضی میگوید: اگر قرآن نیکو ندانستی در آن واقعه بدینآیت نرسیدی و کار او از آن درجه، بدین غایت نکشیدی. (18) به همین جهت «در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر…» پس از بیان شرایط و نحوه کسبمهارت در صناعت دبیری و به دست آوردن کیفیات لازم از قبیل: کریمالاصل و شریفالعرض و دقیقالنظر و عمیق الفکر و ثاقب الرای بودن و قسم اکبر از ادب و ثمرات آن داشتننظامی میگوید: «اما سخن دبیر بدین درجه نرسد تا از هر علم بهرهای ندارد و از هر استادنکتهای یاد نگیرد و از هر حکیم لطیفهای نشنود و از هر ادیب طرفهای اقتباس نکند. پسعادت باید کرد به خواندن کلام رب العزه و … مطالعه آن فرو نگذارد و خاطر را تشحیذ کند ودماغ را صقال دهد و طبع را بر افروزد و سخن را به بالا کشد.» (19) آیات قرآن همچون فروغی دلها را روشن میکند: ابن عباس گوید رضیالله عنه: «له ما فی السموات و مافی الارض وما بینهما وما تحتالثری» (20) این آیتسبب اسلام عمر خطاب (رض) بودست و آن آن بود که چون آیت آمدکه: «انکم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم» بوجهل بر در کعبه برپای خاستبر سرقریش گفت: «یا معشر قریش، کار بدان رسید که محمد ما را و خدایان ما را همه هیمه دوزخمیگوید; هر که او را بکشد من او را صد شتر سرخ موی سیه چشم بدهم و هزار اوقیه نقره. عمر آن بشنید بر پای خاست [و عمر آن روز کافر بود] دست ابوجهل بگرفت گفت: یااباالحکم، این ضمان صحیح هست؟ گفت: بلی، او را به در کعبه برد پیش هبل با وی عهد کردو دیگر بتان را بر آن گواه کرد. [عمر] برفتبه خانه شد، کمان و جعبه [تیر] و شمشیر برگرفت وآهنگ به کشتن محمد داد. مردی از بنیزهره او را پیش آمد گفت: «یا عمر! الی این؟» گفت:میروم که سر محمد برگیرم. زهری گفت: نترسی از بنیهاشم و بنی عبدالمطلب؟ عمر گفت:«اصبوت» ای تو در دین محمد شدهای؟ سوگند به لات و هبل که اگر بدانمی که تو در دینمحمد شدهای اول تو را کشتمی آنگه محمد را. گفت: کلا و حاشا، من بر دین پدرانخویشم…» عمر برفت. مردی از بنی عبدالمطلب او را پیش آمد; گفت: یا عمر! خبرداری کهخواهر تو، بنت الخطاب، فاطمه، و دامادت سعیدبن زید هر دو در دین محمد شدهاند؟ عمرگفت: به چه نشان؟ گفت: نشان آن است که از دست کشت تو بنخورند. عمر برفتبه در سرایخواهر شد. هیمنهای شنید، گوش فرا داشت. فاطمه و سعید هر دو این آیت همیخواندند:«له ما فی السموات وما فی الارض ومابینهما وما تحت الثری» و این سورت آن روز فرودآمده بود. عمر در بزد. گفتند: گیست؟ گفت: منم عمر. ایشان بترسیدند، مصحف پنهان کردند ودر بگشادند. عمر درآمد گفت: آن چه بود که میخواندند؟ ایشان بترسیدند. گفتند: سخنی بودکه با یکدیگر میگفتیم. عمر فرا شد و گوسپندی بکشت و جگر آن بر آتش بریان کرد، فرا پیشایشان نهاد. گفت: بخورید! ایشان گفتند: ما گوشت نمیخوریم. عمر گفت: «هذا هوالعلامه».قصد زخم خواهر کرد. گفت: هان! تو در دین آن جا دو شدهای؟ وی را می زد. سعید خواستکه او را باز دارد، عمر او رانیز بزد و مجروح کرد. خواهر گفت: ای عمر! تو به کره مردمان رابر هوای خویش خواهی داشت، پنهان چرا دارم. «اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدارسولالله» هر چه بادا بادا. عمر متحیر فرو ماند. شب درآمد و همچنان میبود تا پاسی از شب بگذشت، خواهر و[سعیدبن] زید برخاستند و طهارت تجدید کردند و سورت (طه) ابتدا کردند، چون بدین آیترسیدند که: «له ما فی السموات وما فی الارض…» عمر آن بشنید. گفت: یا فاطمه! آن خدایشماست که این همه او راست؟ گفت: بلی! یا عمر. گفت: ما را هزار و پانصد بت است، خداییایشان از حرم فراتر نمیشود، یک خدای تواند بود که هفت آسمان و هفت زمین «ومابینهماوما تحت الثری» او را بود؟ فاطمه گفت: بلی یا عمر! عمر گفت: به من ده آن محصف تابنگرم. خواهر گفت: ندهم. تو آلودهای به کفر. خدای تعالی میگوید: «لایمسه الا المطهرون»عمر برخاست و غسلی بیاورد. گفت: به من ده تا بنگرم که دلم در آن آویخت. خواهر گفت:ترسم که بدری. گفت: مترس، در ضمان خطاب مرا ده. وی را داد. عمر در آن نگریست، گفت:بخبخ. دریغ بود جز از این خدای را پرستیدن. دلش گشاده گشتبه اسلام. همه شب میگفت: «واشوقاه الی محمد» و هر چند آوازش برآمد بگفت: «اشهد ان لاالهالا الله و اشهد…» و بدین سان عمربن خطاب ایمان آورد. (21) از آثار دیگر ادب و عرفان فارسی تذکره الاولیاء شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است.عطار در بیان حال «فضیل عیاض» که بعد از دگرگونی احوال به مرتبهای میرسد که به قولنویسنده کتاب «از کبار مشایخ و ستوده اقران میشود.» مینویسد: «اول حال از آن بود کهدر میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده وتسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی همه دزدان و راهزن بودند و شب و روز راهزدندی و کالا به نزد فضیل آوردندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی…»«یک روز کاروانی شگرف میآمد و یاران او کاروان گوش میداشتند. مردی در میانکاروان بود، آواز دزدان شنوده بود، دزدان را بدید، بدره زر داشت. تدبیری میکرد که این راپنهان کند با خویشتن گفت: بروم و این بدره را پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند; این بضاعتسازم. چون از راه یک سو شد خیمه فضیل بدید. به نزدیک خیمه، او را دید بر صورت وجامه زاهدان، شاد شد و آن بدره به امانتبدو سپرد. فضیل گفت: برو و در آن کنجخیمه بنه.مرد چنان کرد و بازگشتبه کاروان گاه رسید، کاروان زده بودند. همه کالاها برده و مردمانبسته و افکنده. همه را دستبگشاد و چیزی که باقی بود جمع کردند و برفتند. آن مرد بهنزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند، او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند. مردچون چنان بدید، گفت: بدره زر خویش به دزد دادم. فضیل از دور او را بدید. بانگ کرد. مردچون بیامد گفت: چه حاجت است؟ گفت: همان جا که نهادهای برگیر و برو. مرد به خیمه دررفت و بدره برداشت و برفت. یاران گفتند: آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم. تو دههزار درم باز میدهی؟ فضیل گفت: این مرد به من گمان نیکو برد، من نیز به خدای گمان نیکوبردهام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق، گمان من راست گرداند. بعد از آنروزی کاروانی بزدند و کالا بردند و بنشستند و طعام میخوردند. یکی از اهل کاروان پرسیدکه مهتر شما کدام است؟ گفتند: با ما نیست. از آن سوی درختی استبر لب آبی آنجا نمازمیکند. گفت: وقت نماز نیست. گفت: تطوع (×1) کند. گفت: با شما نان نخورد؟ گفتند: بروزهاست. گفت: رمضان نیست. گفتند: تطوع دارد. این مرد را عجب آمد، به نزدیک او شد. باخشوعی نماز میکرد. صبر کرد تا فارغ شد. گفت: الضدان لایجتمعان روزه و دزدی چگونهبود و نماز و مسلمانان کشتن را با هم چه کار؟ فضیل گفت: قرآن دانی؟ گفت: دانم. گفت: نهآخر حق تعالی میفرماید: وآخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا وآخر سیئا (22) مردهیچ نگفت و از کار او متحیر شد. نقل است که پیوسته مروتی و همتی در طبع او [ فضیلعیاض] بود. چنان که اگر در قافله زنی بودی کالای وی نبردی و کسی که سرمایه او اندکبودی مال او نستدی و با هر کسی به مقدار سرمایه چیزی بگذاشتی و همه میل به صلاحداشتی و در ابتدا بر زنی عاشق بود. هر چه از راه زدن به دست آوردی بر او آوردی و گاه بهگاه بر دیوارها میشدی در هوس عشق آن زن و میگریستی. یک شب کاروانی میگذشتدر میان کاروان یکی قرآن میخواند. این آیتبه گوش فضیل رسید. ا لم یان للذین آمنوا انتخشع قلوبهم لذکر الله… (23) آیا وقت نیامد که این دل خفته شما بیدار گردد، تیری بود که بهجان او آمد چنان به مبارزت فضیل بیرون آمد و گفت: ای فضیل! تا کی تو راه زنی. گاه آنآمد که ما نیز راه تو میزنیم. فضیل از دیوار فرو افتاد و گفت: گاه، گاه آمدم از وقت نیزبرگذشت. سراسیمه و کالیو و بیقرار روی به ویرانهای نهاد. جماعتی کاروانیان بودند.میگفتند: برویم. یکی گفت: نتوان رفت که فضیل بر راه است. فضیل گفت: بشارت شما را کهاو دیگر توبه کرد. پس همه روزه میرفت و میگریست و خصم خشنود میکرد…» (24) بارقه قرآن کریم در دلها آن چنان بوده است که دزد، بظاهر، در بیان دلیل خود به آیتقرآن متمسک میشود و خصم را مجاب میکند. سعدی نیز که خود واعظی است عارف وسخندانی است کمنظیر، چنان با قرآن انس دارد که تنها در گلستان و بوستان خود دهها آیه وتلمیح میآورد و ما را به کتاب آسمانی که اعجاز و پند و عبرت و حکمت و معرفت استتوجه میدهد. از مستی لایعقل در گلستان سخن میگوید: «یکی بر سر راهی مستخفته بود و زمام اختیار از دست رفته. عابد [ ی بر وی] گذر کردودر [آن] حالت مستقبح او نظر کرد. مستسر برآورد و گفت: اذا مروا باللغو مروا کراما (25) »[مؤمنان چون به کاری دور از خرد برگذرند بزرگوارانه از آن میگذرند.] (سورهفرقان/72). مؤمنان به یقین پند میگیرند و به آیات قرآن دل میسپارند، منکران نیز از این مشعلفروزان طلب نور و رحمت میکنند و به دامن قرآن چنگ درمیزنند. کلیله و دمنه بهرامشاهی اثر نصرالله منشی از کتب خواندنی و معتبر زبان فارسی استمیگوید: «… در قصص خوانده آمده است که یکی از منکران نبوت صاحب شریعت این آیتبشنود که: «ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربی وینهی عن الفحشاء والمنکروالبغی یعظکم لعلکم تذکرون. (نحل/90) متحیر گشت و گفت: تمامی آنچه در دنیا برایآبادانی عالم بکار شود و اوساط مردمان را در سیاست ذات و خانه و تبع خویش بداناحتیاج افتد مثلا نفاذ کار دهقان هم بی از آن ممکن نگردد، در این آیتبیامده است، و کداماعجاز ازین فراتر، که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرقگشتی و حق سخن بر این جمله گزارده نشدی، در حال ایمان آورد و در دین نزلتشریفیافت. (26) آخرین سخن درین مقال آن که باید به قرآن روی آورد و از پیشوایانی که وصل به معدنوحی الهی بودهاند رمز و رازهای این کتاب مبین را آموخت و به کار بست. هر که در مطلع خورشید نشیند، هرگز دل به ماهی ندهد تا چه رسد مصباحی علم قرآن نتوان جست ز کس جز معصوم چون گشایند دری بی مدد مفتاحی؟ زنده کن فطرت خود را و به قرآن روآر گر فتوحی طلبی، رو بطلب فتاحی پینوشتها و مآخذ 1. افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها «آیا منافقان در آیات قرآن تدبر و تفکر نمیکنند یابر دلهاشان قفل (جهل و نفاق) زدهاند (محمدصلی الله علیه وآله/24). 2. ناصرخسرو قبادیانی، دیوان، جلد اول، به اهتمام مجتبی مینوی، مهدی محقق، تهران، ص181. 3. همان، ص400. 4. سنائی غزنوی، دیوان، به اهتمام مدرس رضوی، چاپ سنائی، تهران، ص309. 5. کمالالدین اصفهانی (خلاق المعانی)، دیوان، به اهتمام حسین بحرالعلومی، انتشاراتکتابفروشی دهخدا، تهران، 1348 ه ش، ص563. اشاره دارد به آیه: «واعتصموا بحبل الله جمیعاولاتفرقوا» (آل عمران/103). 6. دیوان حافظ، به تصحیح محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، ص66. 7. دیوان محمدبن حسام خوسفی، به اهتمام احمد احمدی بیرجندی و محمد تقی سالک ازانتشارات اداره کل اوقاف خراسان، مشهد، 1366 ه ش، ص226. (اشاره دارد به آیه تطهیر: انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا (احزاب /33)). 8. احمد احمدی بیرجندی، دانای راز،زوار، مشهد، 1349 ه ش، ص 77 به بعد. 9. اقتباس از آیه کریمه: «قل من یحیی العظام وهی رمیم» (یس /23). 10. از آیه: کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام (الرحمن/27)، (که اشاره استبه نابود شدن همه اشیاء و امور و باقی ماندن ذات پاک ذوالجلال). 11. دیوان عثمان مختاری،به اهتمام جلالالدین همائی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1341ه ش، ص358. 12. همان، حاشیه صفحه 358 به نقل استاد فقید جلالالدین همائی. 13. ر.ک: استاد جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، 1/298، دفتر تبلیغات اسلامی قم، اسفند ماه1363 ه ش، ص298. 14. آیات نخستین سوره غافر. 15. ر.ک: استاد جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص 291 به نقل از «المعجزه الخالده»، ص66. 16. نظامیعروضی، چهار مقاله، چاپ علامه قزوینی و تحشیه دکتر محمد معین، تهران، ص39. 17. همان، ص109. 18. همان، ص24. 19. همان، ص21 (نقل به اختصار). 20. طه /6. 21. قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به سورآبادی متوفی بهسال 494 ه ق، از انتشارات دانشگاه تهران، 1347 ه ش، ص 237. 22. توبه /102. 23. حدید /16. 24. فریدالدین عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، با مقدمه علامه محمد قزوینی، چاپ پنجم،انتشارات مرکزی، تهران 1366 ه .ش، ص79. 25. گلستان سعدی، به تصحیح و توضیح، دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ خوارزمی، ص104. 26. نصرالله منشی، کلیله و دمنه، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی، چاپ دانشگاه تهران،تهران 1356، ص6 (دیباچه مترجم). 1×) مستحبات و نوافل.
مشکوه/ شماره 46
احمد احمدی بیرجندی
مترجم: محمد حسن معصومی