قرآن کریم خاطرنشان ساخته که عیسى عبدى بود رسول، واینکه هیچ چیزى جز این ادعا نمیکرد و آنچه به وى نسبت میدادند خود او ادعایش را نکرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنى نگفته، همچنان که قرآن این معنا را در آیه زیر صراحتا از آن جناب نقل کرده میفرماید: و اذ قال الله یا عیسى ابن مریم ء انت قلت للناس اتخذونىو امی الهین من دون الله؟قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحق، ان کنت قلته فقد علمتهتعلم ما فىنفسى و لا اعلم ما فى نفسک، انک انت علام الغیوب، ما قلت لهم الا ماامرتنى به: ان اعبدوا الله ربى و ربکم، و کنت علیهمشهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنىکنت انت الرقیب علیهم و انت على کل شىء شهید، ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفرلهمفانک انت العزیز الحکیم، قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم (1) .
و این کلام عجیب که مشتمل بر عصارهاى از عبودیت و متضمن جامعترین نکات ادب و حیرت آورترین آن است، کشف میکند از اینکه نسبت به موقعیت خود در برابر ربوبیت پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه دیدى داشته، می فرماید:عیسى (ع) خود رانسبت به پروردگارش تنها یک بنده میدانسته که جز امتثال کارى ندارد و جز به امر مولایش چیزى اراده نمی کند و جز به امر او عملى انجام نمی دهد و خداى تعالى هم جز این دستورى به وى نداده که مردم را به عبادت او به تنهائى دعوت کند، او نیز به مردم جز این را نگفت که اى مردم الله را که پروردگار من و پروردگار شما است بپرستید. و از ناحیه مردم هم جز این مسؤولیتى نداشته که رفتار آنان را زیر نظر گرفته، در باره آن تحمل شهادت کند و بس، و اما اینکه خدا در روزى که مردم به سویش بر می گردند با ایشان ودر ایشان چه حکمی میکند، هیچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چه بیامرزد و چه عذاب کند. ممکن است کسى بگوید: شما در بحث شفاعتى که قبلا در این تفسیر داشتید یکى ازشفیعان روز جزاء را عیسى نام بردید و گفتید که شفاعتش پذیرفته هم میشود و در اینجا میگوئید آن جناب هیچکاره است؟. در پاسخ میگوئیم بله، باز هم میگوئیم او از شفیعان روز جزا است، براى اینکه از شاهدان بحق است و آیه شریفه: و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم یعلمون(2) بر شفاعت شاهدان به حق که عالم هستند دلالت دارد،پس به حکم این آیه عیسى ازشفیعان روز جزاء است، براى اینکه در آیه: و یوم القیمه یکون علیهم شهیدا(3) آن جناب راشاهدخوانده و در آیه: و اذ علمتک الکتاب و الحکمه و التورایهو الانجیل (4) ، او را عالم به توحید دانسته(چون توحید هم یکى از معارفى است که کتاب و حکمت و تورات و انجیل بر آن ناطقند).
اعتقاد خرافى به تفدیه عیسى علیه السلام(فدا شدن براى رهائى گناهکاران) با اعتقاد به اینکه آن حضرت از شفیعان روز جزا است فرق دارد پس اگر در بحث شفاعت گفتیم عیسى (ع) نیز از شفیعان است در اینجا منکرش نشدیم، لیکن شفاعت کردن آن جناب مساله اى است و اعتقاد مسیحیان به مساله فدیه دادن مساله اى دیگر، آنچه را که در این مقام در صدد بیانش هستیم این است که میخواهیم بگوئیم قرآن کریم تفدیه را براى عیسى(ع) ثابت نکرده و چنین قدرت و اختیارى به آن جناب ندادهاست و تفدیهاى که مسیحیان بدان معتقدند،این است که عیسى (ع) با اینکه خداى پسر بود و داراى قدرت خدائى بود و میتوانست دشمنان خود را در یک چشم بر هم زدن نابود کند)، لیکن براى اینکه کیفرى را که گنهکاران در قیامت دارند باطل سازد، خود را فداى گنهکاران نمود و حاضر شد به این منظور به بالاى دار برود!!. قرآن این معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نکرده، بلکه آیه اى که از نظر خواننده گذشت آن را نفى نموده، عقل هم نمیتواند آن را بپذیرد، زیرا این معنا مستلزم آن است که قدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عیسى باطل شود که ان شاء الله بیانش می آید. و اما شفاعت، در آیه شریفه هیچ تعرضى به آن نشده و از این جهت ساکت است، نهاثبات کرده و نه نفى نموده، چون اگر آیه شریفه در مقام اثبات شفاعت بود(گو اینکه مقام آیه مقام اظهار ذلت است نه اختیاردارى)جا داشت بفرماید: و ان تغفر لهم فانک انت الغفورالرحیم (5) ، و اگر درصدد نفى شفاعت بود و میخواست بفرماید عیسى از شفیعان روز جزا نیست دیگر جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردم را به میان بیاورد، آنچه در اینجا گفته شد اجمال مطالبى است که ان شاء الله در تفسیر سوره مائده در ذیل آیات مذکور خواهد آمد. و اما آنچه مردم در باره عیسى ع گفته اند؟هر چند مردم بعداز آن جناب به مذاهب مختلف و مسلک هاى گوناگونى – که چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز کند- معتقد شده و متشتت گردیده اند، چه بسا که اگر کلیات و جزئیات مذاهب و آراىشان در نظر گرفته شود، از این مقدار هم تجاوزکند و لیکن قرآن کریم تنها به نقل سخنانى از مسیحیان اهتمام ورزیده که در باره عیسى(ع) و مادرش گفته اند،چون همین سخنان است که با مساله توحید برخورد دارد، مساله اى که قرآن کریم – و اصولا دین فطرى و قویم – به آن دعوت میکند.واما بعضى ازجزئیات از قبیل مساله تحریف و تفدیه را آنطور که باید مورد اهتمام قرار نداده است. آیات شریفه اى که عقائد باطل مسیحیان درباره مسیح(ع)را بیان می کنند و آنچه قرآن کریم از مسیحیان در این باره حکایت کرده و یابه آنان نسبت داده، سخنانى است که آیات زیر بیانگر آنها است:
1 – وقالت النصارى المسیح ابن الله (6) ، که به حکماین آیه مسیحیان گفته اندمسیح پسر خدا است و آیه: و قالوا اتخذ ، عبارت اخراى همان آیهاست،
2 – لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم (8) ، به حکم این آیه مسیحیان رسما مسیح را خود خدا دانسته اند،
3 – لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه (9) ، در این آیه که بعد از آیه(72)قرار گرفته، خدا را سومین خدا از خدایان سه گانه دانسته اند، آیه:و لا تقولواثلاثه(10) هم به همین معنا اشاره دارد. و این آیات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معناى مختلف است و به همین جهت بعضى ها از قبیل شهرستانى صاحب کتاب ملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب کرده و گفته است: مذهب مکانیه قائل به فرزندى حقیقى مسیح براى خدایند و نسطوریه گفته اند: نزول عیسى و فرزندیش براى خدا از قبیل تابش نور بر جسمی شفاف چون بلور است، و یعقوبیه گفته اند: از باب انقلاب ماهیت است، خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شده است.(11) و لیکن ظاهرا قرآن کریم(العیاذ بالله)کتابملل و نحل نیست تا بخواهد به اینمذاهب بپردازد و هرگز به خصوصیات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمیورزد بلکه به اعتقادغلطىمیپردازد که مشترک بین همه آنان است و آن مساله فرزندى مسیح براى خداى تعالىاستو اینکه جنس مسیح از سنخ جنس خدا است و نیز به آثارى میپردازد که بر اساس ایناعتقاد غلط مترتب کردهاند که یکىاز آنها مساله تثلیث است، هر چند که در تفسیر کلمهتثلیث اختلاف بسیار و مشاجره و نزاع دامنهدار کردهاند، دلیل بر این معنااین است که قرآنکریم به یک زبان و یک بیان علیه آنان احتجاج کرده، معلوم میشودمورد نظر قرآن از کلمسیحیت مسالهاى است که همه در آن شریکند.
مساله پدر و پسر بودن خدا و مسیح در انجیلهاى موجود توضیح این که تورات و انجیلهاى موجود در دست ما، از یک سو صراحتدارند بر این که خداى تعالى یکى استو از سوى دیگر انجیل به صراحت میگویدمسیح پسر خدااست!واز دیگر سو تصریح میکند به این که این پسر همان پدر است و لاغیر. حتى اگر مساله پسرى را حمل میکردند بر صرف احترام وبرگشت گیرى باز قابلاغماض بود، این کار را هم نکردند با اینکه در مواردى از انجیل به این معنا تصریح شده،از آنجمله میگوید: و من به شما میگویم دشمنان خود را دوست بدارید و براى لعنت کنندگانخود آرزوى برکتکنید و به هر کس که با شما دشمنى کرد احسان نمائید و هر کس که شما را از خود راند و ناراحت کرد شما با او پیوند کنید تا فرزندانپدر خود شوید، همان پدرى که درآسمانها است، چون او است که خورشیدش را هم بر نیکان میتاباند و هم بربدان، و بارانش راهم بر صدیقین میباراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها کسى را دوست بدارید که او شمارا دوستمیدارد، دیگر چه اجرى میخواهید داشته باشید؟مگر عشاران غیر این میکنند؟و نیز اگرتنها به برادرانخود سلام کنید باز چه فضیلتى براى شما خواهد بود؟مگر بتپرستان غیر از اینمیکنند؟پس بیائیدمانند پدر آسمانیتان کامل باشید که او کامل است (12).
و نیز در همین انجیل است که: همه مراحم خود را در برابر مردمو به منظور خودنمائىبکار نبندید که در این صورت نزد پدرتان که در آسمانها است اجرى نخواهید داشت. (13) ونیز در همان کتاب در باره نماز میگوید: شما نیز اینطور نماز بخوانید: اى پدر ماکه در آسمانهائى، نام تو مقدس است…. و نیز آمده: پس اگر جفاکارىها و خطاهاى مردم را ببخشیدپدر آسمانیتان همخطاهاى شما را میبخشد، (همه این سه فقره که نقل کردیم در اصحاح ششم از انجیل متىاست). و نیز میگوید:شما نیز مانند پدر رحیمتان رحیم باشید. و به مریم مجدلیه میگوید: برو نزد برادرانم و به ایشان بگومن به سوى پدرم که پدرشما نیز هست و به سوى الهم که اله شما نیز هست صعود خواهم کرد (14) . پس اینعبارات و امثال آن که از سه انجیل نقل کردیم کلمهپدرراکه بر خداىتعالى و تقدس اطلاق کرده، هم در مورد عیسى اطلاق کرده و هم در مورد غیر عیسى،و اینبطورى که ملاحظه کردید صرفا جنبه تشریفات و امثال آن را دارد. هر چند که از بعضى دیگر از عبارات آنها از پسرى و پدرىصرف تشریف استفادهنمیشود، بلکه نوعى از استکمال را میرساند، استکمالى که وقتى در انسانىمحقق شودسرانجام او را با خدا متحد میکند، نظیر این عبارت: یسوع – مسیح – به این کلام سخن گفتو چشمانخود را به آسمان بلند کرد و گفت: اى پدر!آن ساعت مقرر فرا رسید، پسرت راتمجید کن، تا پسرتهم تو را تمجید کند، آنگاه دعائى را که براى رسولان از شاگردانش کردنقل میکند و آنگاه میگوید: و من این درخواست را تنها براىاینان نمیکنم بلکه درمورد کسانى هم که به زبان به من ایمان آوردهاند مسئلت دارم، تا همه آنانیکى شوند، همانطور که تو اى پروردگار من ثابتشدى و من نیز در تو ابتشدم، مسئلت دارم تا آنها نیز درمن و تو یکى شوندو تا همه عالم ایمان آورند که تو مرا فرستادى و من به ایشان مجد و آبرو دادم، آن مجدى که تو به من دادى، آرى تا همهیکى شوند، آنچنان که ما یکى شدیم، من در آنها و تودر من و همه آنها براى یکى کامل شوند تا همه عالم بدانندکه تو مرا فرستادى و من ایشان رادوست میدارم، آنطور که تو مرا دوست میدارى (15) .
گفتیم: با اینکه انجیلها صراحت دارد بر اینکه منظوراز پسرى و پدرى صرف تشریفاست، این کار را نکردند، یعنى عنوان پدرى و فرزندى را حمل بر تشریف نکردند،در اینجامیگوئیم در انجیلها کلماتى هست که نمیشود آنها را حمل بر تشریف و احترام کرد(و شایدبه خاطروجود این کلمات بوده که مسیحیان دست به چنان حملى نزدهاند)نظیر اینکهمیگوید: لوقا به عیسى گفت: اى آقا ما نمیدانیمتو به کجا میروى؟و چگونه میتوانیمراه را بشناسیم؟عیسى به او گفت: خود من آن طریقم، به حق سوگند و بهزندگى قسم کهاحدى به سوى پدرم نمیآید، مگر به وسیله من، اگر شما مرا شناخته بودید پدر مراهم شناختهبودید، و از همین الان او را میشناسید چون او را هم دیدید. فیلبس پرسید: اى سید پدر را به ما نشان بده، دیگر چیزى نمیخواهم،یسوع گفت: اىفیلبس من در همه این زمانها با شما بودم ولى شما نمیشناختید، هر کس مرا ببیندپدر را دیدهاست.با این حال چگونه تو میگوئى پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ایمان نیاوردهاى که مندرپدر حلول کردم و پدر در من حلول کرده است و این سخنى که دارم برایتان میگویم(نیز)از ذات من به تنهائى صادر نمیشودبلکه از من و از پدر که الحال در من است صادر میشود، اواست که دارد این کارها را میکند،باورم کنید که میگویم من در پدرم و پدرم در من است (16) . و نیز در انجیل است که: لیکن من از الله خارج شدم و آمدم واز پیش خود نیامدم بلکهاو مرا فرستاده (17) . و نیز میگوید:من و پدرم هر دو یک موجودیم.(18) و نیز سخنى را که به شاگردانش گفته چنین حکایت میکند: برویدو تمامیامتها و اقوام را شاگردان من کنید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسلتعمید بدهید(تعمید مراسمی است از واجبات کلیسا که هر مسیحى باید آن را انجام دهد تا از گناهان پاکشود) (19) . ونیز میگوید: در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا همانکلمه بود، این ازاول نزد خدا بود، هر چیزى به وسیله او وجود یافت و به غیر او چیزى وجود نیافت، از آن جملهحیاتهم به وسیله او وجود یافت و حیات نور مردم است. (20)
پس اگر میبینیمنصارا قائل به سه خدائى شدند علتش همین کلمات انجیلها است. و منظور نویسندگان انجیلها این بوده که هم توحید راکه مسیح ع درتعلیماتش به آن تصریح میکرده حفظ کنند، همچنانکه در انجیل مرقس اصحاح دوازدهممیگوید:اول هر یک از وصایا(ى من این است که)اى اسرائیل رب اله تو واحد است و تنهااو رب تو استو هم پسر بودنمسیح براى خدا را حفظ کنند(و نتیجهاش این تناقضگوئىهاشده است. مترجم). حاصل و نتیجه گفتار مسیحیان(اقنومهاى سه گانه) و حاصل گفتارشان(هر چند که به معناى معقول و قابلتصورى برنمیگردد)ایناست که ذات خدا جوهر واحدى دارد و این حقیقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از کلمه: اقنومآن صفتى است که نحوه ظهور و بروزهر چیزى و تجلیش براى غیر با آن باشد، اما نه بهطورى که صفت غیر موصوف باشد و اقنومهاى سهگانه که خداى تعالى باآنها جلوه و ظهورکرده، عبارت است از اقنوم هستى و اقنوم علم که همان کلمه است و اقنوم حیات که همان روحاست.
و این اقنومهاى سهگانه است که یکى را پدر و دیگرى را پسر و سومیرا روحمیگویند، اولى یعنى پدر را اقنوم وجود، و دومی را کهاقنوم علم و کلمه است پسر و سوم را کهاقنوم حیات است روح نامیدند.
و این اقانیم سهگانهعبارتند از: پدر، پسروروح القدس، اول اقنوموجود و دوماقنوم علم و کلمه، و سوم اقنوم حیات است، پس پسر – که کلمه و اقنوم علم است – ،از ناحیهپدرش – که اقنوم وجود است – به همراهى روح القدس – که اقنوم حیات است و اشیاء به وسیله آن روشنى میگیرند – نازل شد. آنگاه در تفسیر این اجمال اختلافى عظیم راه انداختهاند، ازهمین جا به شعبهها ومذاهب بسیارى منشعب شدهاند که از هفتاد مذهب هم تجاوز میکند وبه زودى به قدرگنجایش این کتاب تفصیلش از نظر خواننده خواهد گذشت. و شما خواننده محترم اگر در آنچه قبلا خاطرنشان کردیمدقت بفرمائید خواهید دید کهآنچه خداى تعالى در آیات زیر حکایت کرده، وجه مشترک بین همه مذاهبىاست که بعد ازعیسى بن مریم ع در نصرانیت پیدا شده و معنائى هم که براى سه تا بودن یکى کردیمرا، افاده میکند، اینک بار دیگرآن آیات از نظر شما میگذرد: لقد کفر الذین قالوا انالله هو المسیح بن مریم…، لقد کفر الذینقالوا ان الله ثالث ثلاثه…، و لا تقولواثلاثه انتهوا. و اگر قرآن کریم به حکایت این قدر مشترک اکتفا کرد، براىاین بود که اشکالى کهبر عقاید مسیحیان با همه کثرت و اختلاف که در عقائدشان هست وارد است و قرآن بداناحتجاج نموده، یک چیز و به یک وتیره است که به زودى روشن میشود.(21)
پی نوشت ها:
(1)زمانى که خداى تعالى میگوید اى عیسى بنمریم آیا تو، به مردم گفتهاى که اى مردم به جاىخدا مرا و مادرم را دو معبود براى خود بگیرید؟عیسى جواب میدهد!منزهىتو اى خدا، مرا نمیرسید که بهمردم چیزى را بگویم که حقم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان آگاهى،چون تو میدانى آنچه در نفسمن است و من نمیدانم آنچه در نزد تو است، زیرا تو علام الغیوبى، من به مردم نگفتم مگر هماندستورهائىکه تو، به من دادى و آن این بود که اى مردم خداى تعالى پروردگار من و پروردگار خود را بپرستید، مادامهمدر بین ایشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولى بعد از آنکه مرا گرفتى خودت مراقب وضع آنان بودى و تو برهرچیزى شاهد و ناظرى، حال اگر عذابشان کنى کسى حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب کردهاىو اگر بیامرزىباز هم اعتراضى نیست، چون تو هم عزیزى و شکستناپذیرى و هم کار به حکمت میکنى، خداى تعالى میفرماید امروزروزى است که راستى راستگویان به آنان سود میرساند.سوره مائده، آیه116 – 119.
(2)شرکائى که مشرکین میپرستند و میخوانندمالک شفاعت نیستند، تنها کسانى مالکشفاعتند که شاهد به حق و داراى علم به توحید باشند.سوره زخرف، آیه 86
(3)سوره نساء، آیه 159.
(4)سوره مائده، آیه 110.
(5)واگر ایشان را بیامرزى بسیار بجا است، چون تو آمرزنده مهربان هستى.
(6)سوره توبه، آیه 30.
(7)وگفتند رحمان پسر گرفته، منزه استخدا.سوره انبیاء، آیه 26.
(8)سوره مائده، آیه 72.
(9)سوره مائده، آیه 73.
(10)سوره نساء، آیه 171.
(11)ملل و نحل ج 1 ص 222 – 224 – 225.
(12)(آخر اصحاح پنجم از انجیل متى)نسخهعربیش که در سال 1811 میلادى به چاپ رسیده ومطالب دیگر هم که بعدا نقل میکنیم(از این نسخه است).
(13)انجیل لوقا، اصحاح ششم.
(14)انجیل یوحنا، اصحاح بیستم.
(15)انجیل یوحنا، اصحاح هفدهم.
(16)انجیل یوحنا، اصحاح چهاردهم.
(17)انجیل یوحنا، اصحاح هشتم.
(18)انجیل یوحنا، اصحاح دهم.
(19)انجیل متى، اصحاح بیست و هشتم.
(20)انجیل یوحنا، اصحاح اول.
(21) به مقاله <تثلیث، مسیحیت و قرآن» مراجعه شود. ترجمه المیزان ج 3 صفحه 44
استاد علامه طباطبایى