کی از اصحاب حضرت ابومحمد، امام حسن عسکری علیهالسلام به نام احمد، فرزند اسحاق حکایت کند:
روزی در محضر شریف آن حضرت وارد شدم و خواهش کردم تا مطلبی را به عنوان نمونهی خط برایم بنویسد.
امام علیهالسلام تقاضای مرا پذیرفت و فرمود: ای احمد! خط، از هر کسی که باشد متفاوت خواهد بود، چون قلم یکسان نیست و ریز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دواتی را درخواست نمود. وچون قلم و دوات آماده شد مشغول نوشتن گردید و من با دقت تمام نگاه میکردم، وقتی که قلم را داخل دوات مینمود و میخواست خارج کند سر قلم را به لبه دوات میکشید تا جوهر اضافی پاک شود و خط تمیز و زیبا درآید.
در همین بین، بدون آن که حضرت متوجه شود با خودم گفتم: ای کاش امام علیه السلام این قلم را به عنوان یادبود و هدیه، به من لطف میکرد.
پس چون از نوشتن فارغ شد، شروع نمود درباره ی مسائل مختلف با من صحبت کند و در ضمن صحبت، قلم را با دستمالی که کنارش بود پاک نمود و فرمود: بیا احمد، این قلم را بگیر.
هنگامی که قلم را از دست مبارک حضرت گرفتم عرضه داشتم:
فدای شما گردم، من یک ناراحتی دارم که چند مرتبه قصد داشتم با شما مطرح کنم ولی ممکن نشد، چنانکه الآن اجازه بفرمائی آن را عرض کنم؟
امام علیهالسلام فرمود: ناراحتی و مشکل خود را بگو.
اظهار داشتم: از پدران بزرگوارت روایت شده است که خواب پیامبران الهی صلوات الله علیهم بر روی کمر است و خواب مؤمنین بر سمت راست میباشد و خواب منافقین برسمت چپ خواهد بود و شیاطین بر رو – دمر و پشت به آسمان – میخوابند؛ آیا این روایت صحیح است؟
امام علیهالسلام فرمود: بلی، همین طور است که نقل کردی.
سپس عرضه داشتم: ای سرور و مولایم! من هر چه تلاش میکنم که بر سمت راست بخوابم ممکن نمیشود و خوابم نمیبرد، اگر ممکن است مرا درمان و معالجه فرما؟
حضرت لحظهای سکوت نمود و بعد از آن، اظهار نمود: جلوبیا، پس نزدیک امام علیهالسلام رفتم، فرمود: دست خود را داخل پیراهنت کن.
موقعی که دستم را داخل پیراهنم کردم، آن گاه حضرت دست خویش را از داخل پیراهنش درآورد و داخل پیراهن من نمود و با دست راست بر پهلوی چپ و با دست چپ بر پهلوی راست من، سه مرتبه کشید.
بعد از آن همیشه به طور ساده و راحت بر پهلوی راست میخوابیدم و نمیتوانستم بر پهلوی چپ بخوابم. [1] .
(1)اصول کافى : ج 1، ص 513، ح 27، إثبات الهداه : ج 3، ص 407، ح 30، مدینه المعاجز: ج 7، ص 563، ح 2550.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسگری، عبدالله صالحی، صص29-31