ولایت عهدی امام رضا
امام رضا (ع) پس از شهادت پدر ارجمندش امام کاظم (ع)، در سال 183 قمری به مقام رفیع امامت نایل آمد و پیشوایی شیعیان و پیروان اهل بیت (ع) را بر عهده گرفت.
آن حضرت در دوران امامت خویش به مدت هجده سال در مدینه منوره سکونت داشت و در این مدت شاهد خلافت غاصبانه هارون الرشید و دو فرزندش امین و مأمون بود. تا این که در سال 200 هجری قمری مأمون تصمیم گرفت که وی را به خراسان دعوت کند و در اداره کشور وی را شریک خویش سازد.
امام رضا علیه السلام در کلام مأمون:
آن طوری که از خود مأمون عباسی نقل گردیده است وی در نبرد با برادرش امین، نذر کرده بود که در صورت پیروزی بر سپاهیان امین و تصاحب مقام خلافت، قدرت را به کسی که افضل آل ابیطالب (ع) باشد، بسپارد.[۱]
هنگامی که وی بر برادرش امین پیروز شد و در سال 198 قمری بغداد را فتح و بر سراسر عالم اسلام سیطره پیدا کرد، تصمیم گرفت که به نذر خویش وفا کند و در این راستا، امام رضا (ع) را که والاترین و افضل آل ابیطالب (ع) بود، مورد توجه قرار داد. وی میگفت:
ما أعلم احدا افضل من هذا الرّجل علی وجه الأرض؛ من در روی زمین، شخصیتی بالاتر و بهتر از این مرد (علی بن موسی الرضا علیهالسلام) سراغ ندارم.[۲]
بدین منظور وی یکی از سرداران خویش به نام “رجاء بن ابیضحاک” را به همراه عیسی جلودی و برخی از همراهان دیگر به مدینه فرستاد و از طریق آنها امام رضا (ع) را برای سفر به خراسان دعوت نمود.[۳]
امتناع امام رضا علیه السلام از پذیرش دعوت مأمون:
امام رضا (ع) که خلفای عباسی، از جمله مأمون را در گفتارش صادق نمیدانست و از هدفها و انگیزههای فریبکارانه وی باخبر بود از پذیرش دعوت مأمون امتناع نمود و ماندن در مدینه را بر رفتن به “مرو” مقر خلافت مأمون در خراسان ترجیح داد ولی با اصرار و اجبار مأموران مأمون روبرو گردید و چارهای جز پذیرش در خود ندید. آن حضرت پس از وداع با قبر شریف جدش حضرت محمد (ص) و دیگر نیاکان پاکش در بقیع به ویژه قبر مطهر جدهاش حضرت فاطمه زهرا (س) فرزند خردسالش حضرت جواد (ع) را جانشین خود در مدینه قرار داد و به همراه مأموران مأمون و برخی از علویان و یاران خویش عازم خراسان شد.
همین که امام رضا (ع) وارد “مرو” گردید با استقبال بینظیر مردم این شهر از جمله فقها، دانشمندان، شاعران، درباریان و خود مأمون قرار گرفت. مأمون پس از پذیرایی از امام رضا (ع) به وی گفت: من میخواهم خود را از خلافت خلع کرده و آن را به شما واگذارم، آیا از من میپذیری؟
علل امتناع امام رضا علیه السلام از پذیرش خلافت:
امام رضا (ع) از پذیرش آن امتناع کرد چون میدانست وی در گفتارش صداقت ندارد و میخواهد از این راه او را بیازماید و یا اگر حکومت را به او واگذارد، پس از مدتی وی را از میان برداشته و خود دوباره حکومت را به دست گیرد و از این راه، به حکومت غاصبانهاش مشروعیت بخشد. از سوی دیگر وی با قیامهای گوناگون علویان و غیرعلویان در جهان اسلام روبرو بود و میخواست از این راه آنان را به احترام امام رضا (ع) وادار به سکوت و پذیرش خلافت عباسیان نماید.
امتناع امام رضا علیه السلام از پذیرش ولایتعهدی:
امام رضا (ع) که از نیت او آگاه بود به هیچ صورتی حاضر به پذیرش خلافت نشد. مامون مجدداً به وی پیشنهاد ولایتعهدی خویش را داد و امام رضا (ع) بار دیگر امتناع نمود. ولی مأمون این بار امتناع امام (ع) را نپذیرفت و به وی گوشزد کرد که پذیرش ولایتعهدی اجباری و قطعی است و هیچ راه فراری ندارد.
امام رضا (ع) که با تهدید جدی مأمون روبرو بود، چارهای جز پذیرش ولایتعهدی نداشت. آن حضرت به خاطر دخالت نداشتن در امر حکومت و شریک نبودن عموم مردم دستور داد با آن حضرت بیعت کنند. از آن هنگام لباس سیاه عباسیان به رنگ سبز که لباس علویان بود تغییر پیدا کرد پرچم و بیرق سیاه عباسیان به رنگ سبز علویان درآمد و به نام آن حضرت سکه زده و در خطبههای جمعه از وی تجلیل و تکریم کردند.
درباره تاریخ این واقعه بزرگ، همه مورخان اتفاق دارند بر این که در ماه مبارک رمضان سال 201 قمری واقع گردیده است ولی در روز آن اختلاف دارند. برخی روز اول، برخی دوم، برخی چهارم، برخی ششم و برخی هفتم رمضان را ذکر کردهاند. ممکن است علامت اختلاف آنان از آن جهت باشد که بیعت با آن حضرت چند روز ادامه داشته است. ولی به نظر میآید که پذیرش ولایتعهدی آن حضرت در اول ماه رمضان و بیعت رسمی با وی در ششم و هفتم رمضان بوده است.[۴]
پی نوشت ها:
[1] الارشاد (شیخ مفید)، ص 602.
[2] همان.
[3] تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 449؛ الارشاد، ص 600؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 24.
[4] نک: الارشاد، ص 600؛ زندگانی چهارده معصوم علیهمالسلام (ترجمه اعلام الوری)، ص 445؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج 2، ص 282؛ وقایع الایام، ص 24؛ کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج 3، ص 101 و ص 172؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 448؛ الاقبال بالاعمال الحسنه (سید بن طاووس)، ج 1، ص 264؛ رمضان در تاریخ (لطف الله صافی گلپایگانی)، ص 11.