فرهنگ واژگان
-
حَفْر
معنای واژه حَفْر حافره: اسم است براى اول شىء و ابتداى کار (ءإنّا لمردودون فی الحافره). (یعنى همانند خلقت اول مجدداً آفریده میشویم) (نازعات 10)
-
بابِل
معنای واژه بابِل: شهرى بوده در محل کنونى کشور عراق نزدیک حلِّه (ببابل هاروت وماروت). (بقره 102)
-
أبّ
معنای واژه أبّ: چراگاه (گیاهان خودرو) (وفاکهه واباً). (عبس 31)
-
بَخْس
معنای واژه بَخْس: نقص در متاع و یا چیز دیگر از روى ظلم، کم کردن (وشروه بثمن بخس). (یوسف 20)
-
یحسَبُ
معنای واژه حسب، یحسَبُ، حساب: شمردن، بررسى اعمال و کارها (یخافون سوء الحساب) (رعد 21) * حُسبان نیز به همین معناست (الشمس والقمر بحسبان). (الرحمن 5)
-
جُرُف
معنای واژه جُرُف: کنار رودخانه که آب آن را برده و تکه تکه فرو میریزد (على شفاجرف هار). (توبه 109)
-
جَلْو
معنای واژه جَلْو: آشکار شدن (لا یجلّیها لوقتها الاّهو) (اعراف 187).
-
تَعْس
معنای واژه تَعْس: هلاکت (والّذین کفروا فتعساً لهم). (محمد 8)
-
اَمر
معنای واژه اَمر: کار و چیز، جمع آن امور است (إذا قضى أمراً فانّما یقول له کن فیکون). (بقره 117) معنای واژه اَمر: دستور و فرمان، جمع آن اوامر است (قل أمر ربّی بالقسط) (اعراف 29)
-
اِیلاء
معنای واژه اِیلاء: قسم خوردن بر ترک همسر (للّذین یؤلون من نسائهم). (بقره 226)
-
حرى
معنای واژه حرى: طلب و قصد چیزى کردن (فأولئک تحرّوا رشداً). (جن14)
-
حشر
معنای واژه حشر: گردآورى، جمع شدن (یوم نحشر المتّقین الى الرحمن وفداً). (مریم 85)
-
حَفْد
معنای واژه حَفْد: سرعت در عمل و خدمت.
-
حِذر
معنای واژه حِذر: احتیاط (ولیأخذوا حذرهم واسلحتهم). (نساء 102)