فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    بِیَع

    معنای واژه بِیَع (جمع بیعه): معبد نصارا (لهدّمت صوامع وبیع). (حج 40)

  • بدون تصویر

    اِدّ

    معنای واژه اِدّ: کار ناپسند، شگفت آور (لقد جئتم شیئاً ادّاً). (مریم 89)

  • بدون تصویر

    جمله

    معنای واژه جمله: پیوسته و به هر جماعت و گروهى که داراى روابط اجتماعى و پیوستگى هستند جمله گفته میشود (وقال الّذین کفروا لولا نزّل علیه القرآن جمله واحده). (فرقان 32)

  • بدون تصویر

    بِرّ

    معنای واژه بِرّ (مصدر): نیکى کردن، گسترده و برّ به والدین به معناى احسان گسترده به آنهاست (أتأمرون الناس بالبرّ). (بقره 44)

  • بدون تصویر

    احلال

    معنای واژه احلال: ورود، قرار دادن چیزى در محلّى (وأحلّوا قومهم دار البوار). (ابراهیم 28)

  • بدون تصویر

    اخ

    معنای واژه اخ، اخو: شریک در ولادت و براى مشارکت در قبیله و دین و… استعاره آورده شده است (إخواناً على سرر متقابلین) (حجر 47)

  • بدون تصویر

    حرور

    معنای واژه حرور: باد گرم (ولا الظلّ ولا الحرور). (فاطر 21)

  • بدون تصویر

    بَرّ

    معنای واژه بَرّ (به عنوان اسمی): خشکى (یسیّرکم فی البرّ والبحر). (یونس 22)

  • بدون تصویر

    بائس

    معنای واژه بائس: کسى که سخت گرسنه است (واطعموا البائس الفقیر). (حج 28)

  • بدون تصویر

    بَرْج

    معنای واژه بَرْج: بروز و ظهور (غیر متبرّجات بزینه). (نور 60)

  • بدون تصویر

    اَود

    معنای واژه اَود: سنگینى (ولا یؤُده حفظهما). (بقره 255)

  • بدون تصویر

    جَحْد

    معنای واژه جَحْد: انکار با علم (وجحدوا بها واستیقنتها أنفسهم). (نمل 14)

  • بدون تصویر

    حکمت

    معنای واژه حکمت: علمی است که انسان را از جهل دور میکند (یعلمهم الکتاب والحکمه…). (جمعه 2) * و به لجام و افسار اسب (حکم الدابه) گویند. چون براى او کنترل و منع ایجاد میکند.

  • بدون تصویر

    بُدو

    معنای واژه بُدو: ظهور شدید (وبدا لهم من الله). (زمر 47)

دکمه بازگشت به بالا