فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    حلّى

    معنای واژه حلّى: زر و زیور (من حلیّهم عجلا جسداً). (اعراف 148)

  • بدون تصویر

    حسر

    معنای واژه حسر: حسیر: درمانده و خسته (ینقلب الیک البصر خاسئاً وهو حسیر) (ملک 4)

  • بدون تصویر

    حق

    معنای واژه حق: مطابقت و هماهنگى و به همین جهت به آنچه که با واقعیت موجود تطبیق میکند حق گفته میشود (فماذا بعد الحقّ الاّ الضلال). (یونس32)

  • بدون تصویر

    اَزْر

    معنای واژه اَزْر: پشت (اشدد به أَزری). (طه 31) معنای واژه آزّر: نیروى شدید (کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ) (فتح29)

  • بدون تصویر

    متربه

    معنای واژه متربه: آنچنان نیازمند و فقیر شد که از تنگدستى بر خاک نشسته است (أو مسکیناً ذا متربه). (بلد 16)

  • بدون تصویر

    بؤس

    معنای واژه بؤس: بأس وبأساء: سختى (والصابرین فی البأساء والضراء) (بقره 177) (والله اشد بأساً). (نساء 84)

  • بدون تصویر

    جَدَل

    معنای واژه جَدَل: منازعه (ولا جدال فی الحج). (بقره 197)

  • بدون تصویر

    اداء

    معنای واژه اداء: پرداختن حق (فلیودّ الذی ائتمن امانته). (بقره 283)

  • بدون تصویر

    جُفاء

    معنای واژه جُفاء: کنار افتاده (فامّا الزبد فیذهب جفاءً). (رعد 17)

  • بدون تصویر

    اِصْر

    معنای واژه اِصْر: سنگینى (ولا تحمل علینا إصراً). (بقره 286)

  • بدون تصویر

    اُمّ

    معنای واژه اُمّ: مادر، و به هر چه که اصل و ریشه باشد یا او را تربیت و اصلاح کرده باشد یا مبدأ چیزى باشد نیز اطلاق میشود (لتنذر امّ القرى ومن حولها). (شورى 7)

  • بدون تصویر

    بَیْد

    معنای واژه بَیْد: فنا، از بین رفتن (ما أظن ان تبید هذه أبداً). (کهف 35)

  • بدون تصویر

    حَصْل

    معنای واژه حَصْل: روشن شدن، متمایز شدن (وحصّل ما فی الصّدور). (عادیات 10)

  • بدون تصویر

    جُنه

    معنای واژه جُنه: سپر (اتّخذوا ایمانهم جُنه). (منافقون 2)

دکمه بازگشت به بالا