فرهنگ واژگان
-
بَوْء
معنای واژه بَوْء: حمل کردن و به دوش کشیدن (ان تبوء باثمی واثمک). (مائده 29) معنای واژه بَوْء: رجوع (فباؤا بغضب على غضب). (بقره 90)
-
حسب
معنای واژه حسب: کفایت (حسبنا اللّه ونعم الوکیل). (آل عمران 173)
-
جانّ
معنای واژه جانّ: مار سفید و سیاه چشم بیآزارى است (فلما رأها تهتزّ کانّها جانّ). (نمل 10)
-
بَکَّه
معنای واژه بَکَّه: محل ازدحام، مکان مسجد الحرام. مکه: (انّ اول بیت وضع للناس للّذی ببکّه). (آل عمران 96)
-
ثُعبان
معنای واژه ثُعبان: اژدها (فاذا هی ثعبان مبین). (اعراف 107)
-
تلو
معنای واژه تلو: تبعیت و از پى رفتن (والقمر اذا تلیها). (شمس 2)
-
تحریر
معنای واژه تحریر: آزاد کردن بنده (او تحریر رقبه). (مائده 89)
-
تبذیر
معنای واژه تبذیر: پراکنده کردن (ولا تبذّر تبذیراً). (اسراء 26) * و به اسراف کننده از آن جهت مبذّر گویند که مال را میپاشد و پراکنده میکند.
-
حجر
معنای واژه حجر: منع (ویقولون حجراً محجوراً) (فرقان 22) * به معناى عقل نیز آمده است، چون عقل انسان را از کار خلاف منع میکند به آن حجر اطلاق شده است (هل فی ذلک قسم لذی حجر). (فجر 5) *…
-
بَسْم
معنای واژه بَسْم: خنده اندک، لبخند (فتبسم ضاحکا من قولها). (نمل 19)
-
جِبِلّه
معنای واژه جِبِلّه: امت و جماعتى از مردم. معنای واژه جِبِّلَه وجِبْله: خلقت و طینت (والجبلّه الاوّلین). (شعراء 184)
-
إباق
معنای واژه إباق: رفتن در حال خشم (اذ أَبق الى الفلک). (صافات 140)
-
اَوى
معنای واژه اَوى: پناه گرفتن (اذ أوى الفتیه الى الکهف). (کهف 10) معنای واژه ایواء: پناه دادن، جاى دادن (والذین آووا ونصروا) (انفال 74)
-
اُمی
معنای واژه اُمی: درس ناخوانده، غیر یهود و… (هو الّذی بعث فی الأمیّین رسولا منهم) (جمعه 2) (لیس علینا فی الأمیین سبیلا). (آل عمران 75)